نامه یک سطری امام علی علیه السلام گرچه کوتاه است اما مطالب فراوانی را به همراه دارد. قسمت مهم محتوای این یک سطر، در خطبه ها و نامه های حضرت آمده که چطور ملّتی گاهی بالا می آید و گاهی پایین می آید؟ یک حکومت گاهی مقتدر می شود و گاهی سقوط می کند. این یک سطر چون قبلاً با خطبه ها و نامه های دیگر مشروح شد، آنچه را که سید رضی (رضوان الله تعالی علیه) در این خطبه نقل کرد، همین یک سطر است.
اصل آن یک سطر این است؛ نامه هفتاد و نهمین، آخرین نامه نهج البلاغه است. هم خطبه ها انتخاب شده است، هم نامه ها و همه کلمات حکیمانه. همه گفته های حضرت امیر (سلام الله علیه) نیست. سید رضی بر اساس مصالحی که پیش بینی می کرد، از هر خطبه ای چند جمله را انتخاب کرد، از هر نامه ای چند جملهای را انتخاب کرد و از کلمات هم این چنین است؛ لذا تمام نهج البلاغه حاوی تمام خطبه ها و نامه ها و کلمات نورانی آن حضرت است. بعضی از خطبه ها که تقریباً بیست صفحه است، سید رضی(رضوان الله علیه) شش، هفت صفحه آن را نقل کرده است، بقیه را یا اصلاً نقل نکرد یا بخشی از بقیه را به طور متفرقه در ضمن خطبه های دیگر نقل کرد.
این نامه 79 این است: «لمّا استخلف» این نامه را «إلی أمراء الأجناد»؛ به فرماندهان جنگ و لشکریانش نوشت، چون قدرت با همین مسائل نظامی همراه است. فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَهْلَک مَنْ کانَ قَبْلَکمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْه»؛ اینکه می گویند گاهی کلمات حضرت امیر، یک رساله شرح می خواهد، همین است. فرمود: الآن قدرت نظامی دست شماست و اوّلین حرف را هم همین سلاح جنگی می زند، اگر شما این سلاح را تحت فرهنگ قرار دادید، هم شما می مانید، هم نظامتان می ماند، هم مردم در رفاه هستند و اگر فرهنگ را از جنگ بردارید، فرهنگ و عقل را از اسلحه بردارید، فرهنگ را از قدرت بردارید، هم شما سقوط می کنید و هم آنها سقوط می کنند.
هیچ حاکمی مثل علی بن ابیطالب نبود؛ برای اینکه کلّ خاورمیانه در اختیار آن حضرت بود؛ اما وقتی رهبر علی باشد، خدمتگزاران و کارگزاران، علوی نباشند، سقوط یعنی سقوط! قطعی یعنی قطعی است! چه اینکه حکومت اصلی شکست خورد. فرمود مرا تنها نگذارید، من هم برای دنیای شما هم برای آخرت شما خوب هستم؛ نگویید ما یک رهبر خوبی مثل علی داریم! مادامی که کارگزاران و مسئولان، کسانی که ارباب رجوع به آنها رجوع می کنند، مردم به آنها رجوع می کنند ارباب رجوع هستند، مثل من فکر نکنند، نظام عالم بر این است که این حتماً از بین برود، چه اینکه رفت.
این یک خط چقدر پر محتواست! فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَهْلَک مَنْ کانَ قَبْلَکمْ»؛ شما یک سلسله قصصی را در قرآن کریم خوانده اید و یک سلسله قصصی را از انبیا شنیدهاید، قرآن یک کتاب تاریخ نیست، کتاب قصّه نیست؛ لذا شما می بینید جریان انبیا را که نقل می کند، آن سرزمینی که عذاب شد گاهی ذکر می کند؛ اما اصلاً سخن از عصر و زمان نیست که موسی در چه عصری بود، عیسی در چه عصری بود! ابراهیم در چه عصری بود! این حرف، حرف جهانی است. شما هیچ جای قرآن خوانده اید؟ با اینکه بیش از صد مرتبه نام مبارک موسای کلیم آمده؛ اما سخن از تاریخ نیست که در چه زمانی بود! فرمود زمان و زمین برای ما یکسان است، حکم همان است که ما می گوییم. درباره ابراهیم این طور است، اسحاق این طور است، اسماعیل این طور است، یوسف این طور است. فرمود زمان ظرف است. یک بیان لطیفی مرحوم ابن سینا دارد و می فرماید اینکه می گویید فلان روز نحس است فلان روز سعد است، این یعنی چه؟ این مظروف است که به آن ظرف بها می دهد. همان روزی که برای کفار «یوم نحس مستمر» بود،برای اولیای الهی روز «سعد مستمرّ» بود. مگر در قرآن کریم نفرمود روز شکست کفار، «یوم نحس مستمر» است، همان روز برای پیغمبر آن عصر، مؤمنین آن عصر «یوم سعد مستمر» بود. این مظروف است که ظرف را رنگین می کند. این روز یا بد می شود یا خوب. ظرف که مظروف را رنگین نمی کند. این حادثه است که به زمان فخر می دهد یا نحس می کند یا سعد می کند آن هم برای گروه خاص.
بنابراین از لطایف فلسفه اسلامی این است که مرحوم بوعلی این را باز کرده است؛ البته شاگرد قرآن کریم است و از قرآن گرفته است. فرمود ذات این زمان که مقدار حرکت هست؛ البته زمان هر کسی با همان شخص است حرکت هر کسی زمان ساز است زمان که بیرون از حرکت نیست، حرکت هم که بیرون از متحرّک نیست هر کدام ما زمانی داریم زمانمان را خودمان می سازیم. فرمود هیچ ظرفی به مظروف شرف نمی دهد، این مظروف است که به ظرف شرف می بخشد.
شما این کتاب شریف تحف العقول که در شرح حال امام هادی (سلام الله علیه) که پدر امام یازدهم است، شرایط فراوان خاص خودش را داشت. روزی یکی از اصحاب به حضور حضرت رسیده؛ حضرت حال او را سؤال کرد گفت یک روز نحسی برای من بود! فرمود: چرا؟ گفت فلان جا حادثه ای پیش آمد، لباسم پاره شد فلان جا پایم لغزید. فرمود: گناه خودت را به عهده روز می گذاری؟ می خواستی مواظب باشی، می خواستی عاقلانه حرکت کنی، می خواستی مواظب زبانت باشی! حضرت تُندی کرد، فرمود چرا این حرف را می زنی؟ چرا می گویی امروز روز نحس است؟ این در شرح حال امام هادی در کتاب شریف تحف العقول آمده است.
حضرت امیر فرمود می دانید دنیا توان آن را ندارد با همه شُکوه هایی که دارد، مرا فریب بدهد. این قدرت را در من دیدید؛ اما نگویید ما یک رهبر خوبی داریم یک امام خوبی داریم. اگر شما دین فروش باشید حق فروش باشید، باطل بخر باشید، طولی نمی کشد که بساط شما جمع می شود چه اینکه شد. معنای آن این نیست که یک حق به جای شما می آید، معنایش این است که باطل شما ادامه پیدا می کند. شما زمینه ساز حکومت اموی بودید، مروانی بودید، جریان کربلا را به پا کردید، بعد عباسی بودید، پنج قرن بر ایران و امثال ایران حکومت کردند، فرمود این کار برای شما نیست برای ما هم نیست برای آیندگان هم نیست؛ این برای نظام الهی است.
«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَهْلَک مَنْ کانَ قَبْلَکمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ»؛ اینها که مسئولین اند در ادارات نشسته اند، باید بدانند که حق از آن اینها نیست، حق مردم را به مردم دادید دیگر نباید بفروشید. تعبیر این حق فروشی عبارت اُخرای از رشوه گرفتن و رومیزی و زیرمیزی و اختلاس و نجومی و اینهاست. فرمود شما مال مردم را دارید می دهید، مال مردم را دارید می دهید، مال مردم را که نمی توانید به مردم بفروشید. آن وقت چه پولی است که از آنها می گیرید؟! قهراً این ناراضی می شود؛ از یک طرف هم آنچه را که به شما داد روی جنس می کِشد، از طرف دوم بار سنگین آن بر دوش طبقه ضعیف است؛ از طرف سوم چرا حقّ مردم را به مردم می فروشید؟ این شکست قطعی است، از بین رفتن قطعی است، اینها را به علم غیب می گوید.
یک بحث است که علم غیب در فقه رایج است یا نه؟ این را همه بزرگان ما فرمودند یکی از تقصیرهای نابخشیدنی فنّ اصول این است که این علم را درک نکرده و نیاورده است. اگر در رسائل در کفایه این حرف ها می آمد، ما دیگر مشکل شهید جاوید و مانند آن را نداشتیم. دو مبحث خیلی جدای از هم است که معصوم علم غیب دارد «مما لاریب فیه». مطلب دوم آن است که علم غیب سند فقهی نیست؛ یعنی ائمه (علیهم السلام) برابر علم غیب، احکامشان را ترتیب نمی دهند، برابر ﴿أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکمْ﴾انجام می دهند. علم غیب گاهی برای اتمام حجت است، گاهی برای معجزه است. مرحوم کاشف الغطای بزرگ که صاحب جواهر(رضوان الله تعالی علیه) می گوید من فقیهی به عظمت و سلطنت فقهی کاشف الغطای بزرگ ندیدم. البته نوه های او، فرزندان او، همه اینها فقهای نام آور شدند؛ اما خود کاشف الغطای بزرگ فقیه کم نظیری است. ایشان در کتاب قیم کشف الغطاء این دو مطلب را نقل می کند که علم فقه سند فقهی نیست که برابر علم غیب اینها عمل بکنند. می فرماید به طور قطع علی بن ابیطالب می دانست که نوزده ماه رمضان ضربت می خورد. به طور قطع حسن بن علی می دانست که در کوزه چه خبر است. به طور قطع حسین بن علی(سلام الله علیه) می دانست که در کربلا چه خبر است؛ اما اینها سند فقهی نیست و برابر این کار نمی کنند.
بعد استشهاد می کند. چهار روایت است که در سه روایت اینها «عمر بن حنظلة» است و آن چهار روایتی که مرحوم صاحب وسائل اینها را در ابواب قضا، صفات قاضی نقل می کند این است که وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) فرمود: ما در محاکم قضایی به علم غیب عمل نمی کنیم، با «إنّما» هم یاد کرده است: «إِنَّمَا أَقْضِی بَینَکمْ بِالْبَینَاتِ وَ الْأَیمَانِ»؛ما با سوگند و شاهد حکم می کنیم. «الْبَینَةُ عَلَی الْمُدَّعِی وَ الْیمِینُ عَلَی مَنْ أَنْکر»؛ما برابر علم غیب عمل نمی کنیم ما می دانیم حق با کیست باطل با کیست و اگر کسی در محکمه منِ پیامبر، قسم دروغ یاد کرد یا شاهد زور آورد و من به استناد شهادت آن شاهد یا سوگند این سوگندیادکُن، مالی را به او دادم، نباید بگوید من از دست خود پیغمبر گرفتم! از محکمه پیغمبر گرفتم! «قِطْعَةً مِنَ النَّار». این روایات را مرحوم صاحب وسائل در جلد 27 که مربوط به احکام قضاست، در باب صفات قاضی وسائل نقل کرد فتوا هم همین است. فرمود محکمه ما محکمه قیامت نیست؛ محکمه قیامت سرجایش محفوظ است. ما اگر بخواهیم به علم غیب عمل بکنیم که همه مجبور می شوند که آدم خوبی باشند. ما اسرار مردم را فاش نمی کنیم. اما گاهی اسرار غیب را بازگو می کنیم که اصل دین بماند.
همین کاشف الغطاء در همان کشف الغطاء می گوید: علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) مشغول سخنرانی بود؛ گاهی جاسوسان شام برای اینکه متوجه بشوند حضرت امیر آیا قبل از حاکمان شام رحلت می کند یا نه؟ گاهی گزارش می آوردند؛ حالا حضرت مشغول سخنرانی است افرادی هم پای منبر او نشستند برای حضرت گزارش آوردند که «خالد بن عرفطة» مُرد. خواستند ببینند که این جریان چیست. مرحوم کاشف الغطاء نقل می کند که حضرت فرمود نه، «خالد بن عرفطة» نمرده است او نمی میرد تا آشوبی به پا کند از طرف شام و پرچمی را فراهم کند که این پرچم به دست این حبیب بن جمّاز است. حالا حبیب بن جمّاز پای منبر حضرت نشسته است. پرچم را به دست همین حبیب بن جمّاز می دهد از همین باب الفیل یکی از ابواب مسجد کوفه است از همین در وارد می شوند که مقدمه کربلا را فراهم می کنند برای قتل حسین بن علی. حبیب که پای منبر نشسته بود سراسیمه شد گفت یا علی! ما چنین کاری نمی کنیم. فرمود نه، می کنی، ولی نکن! این مثل آفتاب می بیند صحنه را. بیست سال قبل از کربلا، مثل دو، دو تا چهارتا! این را کاشف الغطاء نقل می کند. دیگر فقیهی به عظمت او کم آمده در اسلام. گفت همین حبیبی که اینجا نشسته این پرچم همان خالد را حمل می کند. از همین باب الفیل مسجد هم می آیند داخل،این است! علی یعنی این! شما تاریخ بزرگان اهل سنّت را ببینید همین طور است. بزرگان اهل شیعه را ببینید همین طور است. تنها ما که نقل نکردیم، آن بزرگان هم نقل کردند.
علم غیب سند فقهی نیست. گاهی برای اسرارِ عالم اینها پرده برداری می کنند. اما احکام را برابر همین شرایط انجام می دهند. این قسمت مربوط به علم غیب است. مستحضرید که قرآن کتاب تاریخ نیست، چون کتاب تاریخ نیست، حکم را از آن زمان برمی دارد بالا می آورد، از نبش زمان بالا می آورد. می شود یک حقیقت عالمی، یک حقیقت جهانی. اینکه در جریان قصّه یوسف(سلام الله علیه) فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیک أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ نه «أحسنَ القِصَص»؛ تمام قصّه های قرآن کریم «أحسنُ القَصص» است. اینکه قِصص نیست که جمع باشد. این منصوب است تا مفعول مطلق نوعی باشد؛ یعنی «نحن نقصُّ علیک قصّةً هی أحسنُ القَصَص». اگر قصّه آدم را گفتیم «أحسنُ القَصص» است، اگر قصّه ابراهیم را گفتیم «أحسنُ القَصص» است. هیچ قصّه ای ما نگفتیم مگر حق و عدل و میزان باشد، ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیک﴾ این اصل کلّی ماست ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾، این مفعول مطلق نوعی است، منصوب است به همین. نه اینکه معاذالله قصّه حضرت یوسف «أحسنُ القِصَص» باشد. قِصصی که ذات اقدس الهی گفت مربوط به زمان و زمین نیست.
این را علی می خواهد بازگو کند؛ فرمود: تمام اقوامی که آمدند و رفتند یک عده آمدند و ماندند و خوش نام بودند، آن انبیا بودند اولیا بودند صلحا بودند صدّیقین بودند، شهدا بودند. یک عده سقوط کردند، چرا؟ برای اینکه آنچه وظیفه آنها بود؛ یعنی حق مردم، خیال می کردند مال خودشان است، این را به مردم می فروختند. تعبیر ادیبانه و حکیمانه است؛ یعنی رشوه می گرفتند. شما اینجا نشستید، حقوق هم که می گیرید، حق مسلّم مردم هم هست، باز چه پولی از اینها می گیرید؟ فرمود این کم کم زیر پایه می آید بساط را به هم می زند. خدا می فرماید ما که اگر بخواهیم این خانه را ویران بکنیم که اوّل نمی آییم آن سقف را برداریم تا شما فرار کنید! الآن خانه ها را که بخواهند ویران کنند به هر حال از بالا شروع می کنند که خطری نباشد. فرمود ما این کار را نمی کنیم، ﴿فَأَتَی اللَّهُ بُنْیانَهُم مِنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَیهِمُ السَّقْفُ﴾؛ ما از پایه می زنیم. این شخص نشسته نشسته آرام است، نمی داند پایه دارد ویران می شود، یک مرتبه سقف می ریزد. هیچ جای قرآن تهدید نکرده که ما خانه را از بالا شروع می کنیم، از بالا شروع می کنیم که فرار می کند و در می رود. فرمود ما می خواهیم او را در همان خانه اش خفه کنیم، ﴿فَأَتَی اللَّهُ بُنْیانَهُم مِنَ الْقَوَاعِدِ﴾؛ از قاعده ها و از پایه های می آییم ویران می کنیم دفعتاً ﴿فَخَرَّ عَلَیهِمُ السَّقْفُ﴾، آنها خفه می شوند. حضرت فرمود ما وظیفه ای داریم و وظیفه این است که حق مردم را به مردم بدهیم؛ آن وقت در برابر این مردم را راضی کردن، طولانی کردن، مجوّز بی جهت دادن، اینها وجهی ندارد.
دعا متمّم قضیه است، از امام صادق (سلام الله علیه) سؤال کردند که چرا دعای من مستجاب نمی شود؟ فرمود این از غرر روایات ماست که ائمه (علیهم السلام) فرمودند، فرمود: «لِأَنَّکمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُون» شما چه کسی را می خواهید؟ یا از کسی چیزی می خواهید که او را نمی شناسید. «لِأَنَّکمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُون»، این اصل اوّل. پس اصل اوّل این است که رشاء و ارتشاء و بیکاری و کم کاری و باندبازی و رانت خواری و اینها ممنوع است.
اصل دوم این است که در همان خطبه نورانی فرمود: یک عده جامه دین را به عکس در بر کردند: «لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوبا»؛ «فَرو»؛ یعنی پوستین. پوستین را اگر وارونه آدم بپوشد که مشکل آدم را حلّ نمی کند، آدم را حفظ نمی کند. فرمود اینها دین را وارونه کردند. این را آنجا فرمود. این همان طوری که قرآن «یفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛ بیانات نورانی ائمه و اهل بیت(علیهم السلام) و پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ائمه(علیهم السلام) فاطمه زهرا(سلام الله علیهم اجمعین) همین طور است که «یفسّر» کلامشان «بعضه بعضا». فرمود ما یک امر به معروف داریم یک نهی از منکر داریم اینها جزء ارکان دین اند. اما اینها آمدند امر به منکر کردند نهی از معروف، چرا؟ برای اینکه امر به معروف و نهی از منکر چند گونه است؛ هم قولی است هم فعلی. ما اگر بخواهیم بچه هایمان را در داخله منزل امر به معروف بکنیم نهی از منکر بکنیم بهترین راه این است که اوّل وقت نماز خودمان را بخوانیم. حرف کسی را هم نزنیم بیجا هم حرف نزنیم. بی خود هم نخندیم بی خود هم گریه نکنیم. اینها تربیت عادی است حالا مسائل علمی و عمیق را که آدم برای بچه ها نقل نمی کند. بی خود حرف نمی زند و بدِ کسی را نمی خواهد. اینها که مطالب علمی نیست تا بگوییم بچه ها نمی فهمند. همیشه خیر مردم را بخواهیم، همیشه خوبی مردم را بخواهیم اگر مشکلی هم هست با خود آنها در میان بگذاریم و حلّ کنیم. ما در داخله منزل در محیط کار در محیط جامعه موظّف هستیم به امر به معروف و نهی از منکر. بهترین راه امر به معروف همان امر به معروف فعلی است نهی از منکر فعلی است. آدم وقتی که کار خوب می کند امر به معروف است. فرمود اینها امر به منکر می کنند نهی از معروف، چطور؟ برای اینکه این کسی که بیراهه می رود و راهِ کسی را می بندد دو تا منکر است؛ این کسی که قدرت دست اوست، این کسی که حالا سمتی دارد، این بیراهه می رود منکر، راه دیگران را می بندد منکر؛ این عملاً امر به منکر می کند. عده ای هم می گویند: ﴿رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ کبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ﴾، ببینید این یک خط است؛ اما چقدر محتوا دارد! فرمود: «فَإِنَّمَا أَهْلَک مَنْ کانَ قَبْلَکمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْه»؛ اینها روش باطلانه داشتند مردم هم به اینها اقتدا کردند. این شده امر به منکر و نهی از معروف، مردم هم به دنبال اینها راه افتادند. آن شده رشوه و خیانت، مردم هم به دنبال آنها راه افتادند، طولی نکشید که این حکومت سقوط کرد. اما اگر خدای ناکرده این حکومت آسیب ببیند همه ما مسئول هستیم. این به آسانی به دست نیامده شما می دانید به جایی رسید که صریحاً هیچ باکی نبود که نام کوروش و امثال کوروش را بر پیغمبر مقدم داشتند؛ این تاریخ هجری، چه شمسی چه قمری، اوّل از اسناد رسمی رخت بربست بعد از فرهنگ عمومی. من یک روز رفتم قبرستان برای زیارت قبور؛ آن روزها کسی را مجبور نمی کردند که شما لوح قبر مرده هایتان را با تاریخ شاهنشایی بنویسید اسناد رسمی، چک ها، قباله ها اینها را اجبار می کردند که با تاریخ شاهنشاهی بنویسید دو هزار و پانصد و فلان. هیچ کسی را مجبور نکردند که شما نام پیغمبر را بگذارید کنار و نام کوروش باشد؛ ولی فرهنگ این گونه شد. از آن وضع باطل صد درصد «بین الغی» به این صورت درآمدیم که حافظان قرآن داریم، حافظان نهج البلاغه داریم؛ شهدا داریم، شهدای حرم داریم. این کشور استقلال پیدا کرد.
مگر برای ایران کسی حساب باز می کرد؟ ایران را ایرانستان کرده بودند تقسیم کرده بودند بعد از فرار پهلوی. شما که یادتان نیست، قبلاً در پمپ بنزین ها، تابلوی رسمی این بود. ایران مستحضرید که متأسفانه نگذاشتند که روی پای خود بایستد، به نفت و اینها تکیه می کرد و مهم ترین سرمایه اش همین نفت بود. این نفت را هم اجازه نمی دادند که به عنوان حق مسلّم وزیری داشته باشد، وزارت خانه ای داشته باشد، مجلس حساب بکند، مجلس استیضاح بکند، مجلس سؤال کند، اجازه نمی دادند فقط در حد یک شرکت بود؛ مثل شرکت بیسکویت یا شرکت سوهان! ما قبل از انقلاب برای نفت وزارت خانه نداشتیم؛ چون حسابش مستقیماً به دست دیگران بود. یک شرکت بود نه وزرات نفت. در تمام این پمپ بنزین ها نوشته بود شرکت نفت ایران و انگلیس! یک حق الزحمه ای به ما می دادند یا حق استخراجی یا حق سرزمینی به ما می دادند. ما اجیر اینها بودیم؛ این درباره نفت.
بعد زمان ملّی شدن صنعت نفت، باز هم به آن صورت شد، وقتی که انگلیسی ها را بیرون کردند، شده شرکت ملّی نفت ایران؛ تازه شرکت بود. الآن به این صورت رسید، ایران شده آقای خود. در عین حال که به شرق و غرب احترام می کند می گوید نه شرقی و نه غربی. با ادب زندگی می کند آنها گاهی ممکن است بی ادبی بکنند، ولی ایران به هر حال باادب زندگی می کند.
الآن ما یک فردوسی کم داریم جای فردوسی خالی است؛ ما بعد از این جنگ ده ساله، نه هشت ساله؛ دو سال که جنگ داخلی بود، مرتّب یا 72 نفر را از ما گرفتند، انفجار یا نخست وزیری را، رئیس جمهوری را، دادگاه انقلاب را یا ترور عزیزان ما در کوی و برزن بود؛ دو سال که جنگ داخلی بود. دو سال خورد بود، نه زد و خورد. این زد و خورد برای هشت سال بود. حالا بعد از پیروزی این ده سال، یک کاری ایران کرد؛ یعنی امام در درجه اوّل، مسئولین، مسئولین نظامی و شما عزیزان حوزه و دانشگاه، فرد فرد مردم ایران کاری کردند که در تمام کره زمین این کار بی سابقه است؛ منتها درک این کار مشکل است، نداشتن یک گوینده و حماسه سرایی مثل فردوسی مشکل است. شما باید یادتان باشد به هر وسیله ای بود امام این قطعنامه را پذیرفت، آنها همه اصرار کردند یعنی تمام خارجی ها شرق و غرب که ایران قطعنامه را قبول بکند؛ ایشان قطعنامه را قبول کردند. وقتی قطعنامه را قبول کردند این همه عزیزان ما از ارتشی و سپاهی و نیروی مردمی و اینها از جبهه آمدند بیرون، جبهه خالی شد. همین صدام(علیه من الرحمن ما یستحق) این منافقین را که زیر بال و پر خود داشت، اینها را در عملیات «مرصاد» تحریک کرد بکُش بکُش شروع شد، بخشی از خاک ایران را اینها تصاحب کردند؛ چه موقع؟ بعد از اینکه قطعنامه قبول شد و همه عزیزان جبهه را ترک کردند. استاندار وقت در جنوب می گفت اگر عصر امروز نیایید پیام رادیویی او این بود صبح فردا دیر است. اینها آمدند در خاک ایران. حالا عزیزان ما همه خسته از جبهه برگشتند، از اسلحه دست کشیدند. این نیرنگ را صدام به وسیله همین منافقین به کار گرفت.
خدا غریق رحمت کند رزمنده های آن روز مخصوصاً عزیزمان صیاد شیرازی را! که به هر حال به عملیات مرصاد خاتمه داد، شد! ده سال ما از اینها آسیب دیدیم، حالا هزار روستا خراب شد، یازده استان ویران شد، هزارها نفر شهید شدند، هنوز هم که هنوز است، عزیزان ما در بستر قطع نخاعی اند که آدم وقتی اینها را می بیند واقعاً خجالت می کشد؛ هستند. خدا صدام را گرفت، او به کویت حمله کرد به عنوان اینکه یکی از استان های ماست؛ چون دیگر جنگ کرده بود و آماده بود و خوی وحشیت در او بود. من آن روز مکه بودم دیدم روزنامه ها نوشتند که امیر کویت دست از عبای مطلّا درآورد و دستمال درآورد و نزد همین غربی ها گریه کرد و به اینها وعده داد بیایید مرا نجات بدهید بخشی از نفت هم برای شما. اینها به طمع نفت از غرب، لشکرکشی کردند بیایند صدام را بیرون کنند که بهره ای از کویت ببرند تا اینجایش را همه ما می دانیم؛ اما همه اینها گفتند برای اینکه ما هزینه کمتری بدهیم، شما که از صدام آسیب فراوان دیدید چهار تا گلوله هم شما از شرق به غرب بزنید؛ نه مسئولین حاضر شدند نه شما مردم. این را به حساب چه می آورید؟ جز آن است که ما شاگرد قرآن هستیم؛ خدا در قرآن فرمود امضا کردید پای امضای خود بایستید! ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَکمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ﴾. در قرآن سوره مبارکه «توبه» فرمود: شما با مشرکین تعهّد سپردید بسیار خب! مشرک اند بالاخره، ولی امضا کردید؛ تا اینها نقض نکردند شما نقض نکنید. حالا همه مسئولین ما و مردم ما و عزیزان ما در ایران، می گفتند شما به طمع نفت آمدید با او جنگ دارید به ما چه مربوط؟ ما قطعنامه را قبول کردیم. این شرف را شما در بین این هفت میلیارد مردم روی زمین کجا می بینید؟ منتها ما یک فردوسی نداریم. ما گریه بلدیم نوحه بلدیم سینه زدن بلدیم، ناله کردن بلدیم، این کار، کار خوبی است؛ اما بخشی از کار است، ما یک فردوسی می خواهیم. فردوسی می خواهیم که این شرف را جهانی کند که ما کاری کردیم، ما این حقوق بشر را، ما این روابط بین الملل را، این را ما امضا کردیم ما این کار را کردیم و دیگری این کار را نمی تواند بکند و نکرده است. هر کس بود چهار تا گلوله هم از طرف شرق به هر حال به صدام می زد. این مکتب است. این مکتب به وسیله همین امام(رضوان الله علیه) و شما مردم و شهدا به پا شده. اگر خدای ناکرده حوزه، آن رسالت والا و بالای خودش را حفظ نکند، دانشگاه آن رسالت خودش را حفظ نکند، مردم آن رسالتشان را حفظ نکنند، خدای ناکرده مسئولین کسانی که دست اندرکارند یا اختلاسی یا نجومی یا رومیزی یا زیرمیزی؛ آقایان شکست قطعی یعنی قطعی است! شما از علی صادق تر چه کسی را می بینید؟ فرمود این می رود. نگویید ما یک رهبر خوب داریم. اگر خدای ناکرده خیانت، رشوه، این بانک های ربوی باشد، فرمود این هم می رود. بنای ما بر این نیست که با علم غیب حکومت کنیم. اگر بنا بود بله، ما می توانستیم چهار تا کار بکنیم؛ اما وظیفه ما این نیست، مسئولیت ما این نیست. مردم را با علم غیب که نمی شود اداره کرد با همین قواعد ظاهری اسلام می شود حفظ کرد.
فرمود: «فَإِنَّمَا أَهْلَک مَنْ کانَ قَبْلَکمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ»، چه موقع می شود که ربا برطرف بشود، رشوه برطرف بشود، کم فروشی برطرف بشود، قاچاق برطرف بشود؟ حرام یعنی حرام! اگر خدای ناکرده مرگ پوسیدن بود، بعد از مگر خبری نبود معاذالله اما مرگ از پوست به درآمدن است؛ تمام خطرها برای بعد از مرگ است. این است که قرآن دارد «عقل، عقل، عقل»؛ برای اینکه آدمی که بفهمد مردن از پوست به درآمدن است نه پوسیدن، می گوید من چه کار کنم؟ آنجا رسوا می شوم! با مار و عقرب آدم چه کار کنم؟ خدا نکند ما برویم و ببینیم که در آن جهنم چه خبر است؟ ولی به قول حافظ: «این قدر هست که بانگ جرسی می آید».
شما این آیه را ببینید، این آیه برای ما حجت است؛ فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا﴾؛هیزم جهنم خود ظالم است که گُر می گیرد. حالا ما برنخوردیم به آیه ای که خدا در قرآن بفرماید که ما از جنگل هیزم می آوریم. حالا خدا کند که نرویم و نبینیم آن هیزم ها را، ولی این قدر را که می فهمیم. در سوره مبارکه «جن» فرمود: خود ظالم گُر می گیرد هیزم جهنم است: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا﴾.
عصر، عصر قرآن است، حفظ قرآن است، بحث قرآن است، نشر قرآن است. این است که فرمود دیوانه است! عاقل نیستند! همین کتاب شریف تحف العقول دارد: مردی از همین نصارای نجران با لباس های تمیز وارد مدینه شد، یکی از عرب های ساده گفت: «مَا أَعْقَلَ هَذَا»؛ خیال کرد که این متمدّن است! چقدر عاقل است؟ در همین کتاب شریف آمده، وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) فرمود: «مَه»! «إِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ وَحَّدَ اللَّهَ»؛ چرا می گویی او عاقل است، متمدّن است؟ آنکه موحد است او عاقل است نه اینکه تر و تمیز لباس می پوشد. «مَه»، این حرف را نزن، «إِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ وَحَّدَ اللَّهَ».اگر خدای ناکرده انسان می پوسید، بله؛ اما از پوست به درمی آید و پوست او را می کَنند. یک زندگی عادی حلال برای ما کافی است. اما اساس کار ما این است که اگر مسئولین، اگر مردم، اگر خود ما، اگر هر کسی کاری از دست او برمی آید بخواهد شرف او، دین او، دنیای او، آخرت او حفظ باشد، همین یک سطر است که نه بیراهه برویم، نه راه کسی را ببندیم. همین دو جمله نورانی حضرت امیر که فرمود: «فَإِنَّمَا أَهْلَک مَنْ کانَ قَبْلَکمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْه»؛ ما عملاً داریم نهی از معروف می کنیم، عملاً دارم امر به منکر می کنیم. یک عده هم می گویند: ﴿رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ کبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ﴾.