بسیار پیش از آنکه خشونت واقعگرایانهی «جان ویک» به چشم سازندهاش بیاید — کابوی بیباپ COWBOY BEBOP در حدود بیست و یک سال قبل اکران شد. اگر هیچ چیزی دربارهی انیمه نمیدانید، اما کنجکاو هستید بیشتر بدانید، بهترین نقطهی شروع کابوی بیباپ است. و اگر عاشق کهنهکار انیمه هستید، این بهترین زمان برای مرور آن و یادآوری شگفتیهای دنیای انیمه است.
کابوی بیباپ یک سریال مستقل منحصر به فرد است. میتوانید آنرا یک وسترن فضایی بدانید. البته این مانند آن است که بیانسه را یک رقصندهی خوب بدانیم؛ درست است، اما همهی ماجرا این نیست. کابوی بیباپ ترکیبی از فیلمهای نوآر، اسپاگتی وسترن، فیلمهای سامورایی کوروساوا، وسترن کلاسیک، و علمی-تخیلیهای ماجراجویی فضایی دانست.
باید دوباره تاکید کرد که تمام این ترکیب ژانرهای مختلف تنها بخشی از ماجراست. مخاطب ارتباط عمیقی با این سریال برقرار میکند، چون مانند آینهای است که میتوانید خود، و کشمکشهایی که با زندگی دارید را در آن ببینید. این چیزی است که باعث شده کابوی بیباپ فوقالعاده باشد. این سریال یک مدیتیشن زیبا، پیچیده و لذتبخش است از برخورد ما با عشق، از دست دادن، شانس، و سوال همیشگی که نمیتوانیم از آن فرار کنیم: چرا باید برایم مهم باشد؟
چارچوب روایت سریال بسیار ساده است. با اسپایک، جت و فی سفر میکنیم، سه جایزهبگیر ورشکسته و ناامید، و در کنار آنها گسترهی تهی فضا را در جستجوی راهی بهتر برای شکار افرادی که در جامعه قانونشکنی کردهاند، زیر پا میگذاریم. پارادوکس طنز اینجاست که هر کدام از آنها تبدیل به افرادی شدهاند که در جامعه قانونشکنی کرده است. تنها تفاوت آنها در اینجاست که به جای خلافکار بودن، جدا مانده هستند و در مرز قانون و بیقانونی راه میروند.
در تمام 26 قسمت این سریال، این تیم به دنبال افرادی تحت تعقیب هستند که روی سرشان جایزه تعیین شده. اما بیشتر اوقات فردی که دستگیر کردهاند پیش از آنکه بتوانند تحویلش دهند و جایزه را بگیرند، میمیرد. آنها کارشان را بد انجام نمیدهند، بیش از حد هم خشن نیستند، بلکه معمولا دست سرنوشت است که آنها را به چنین سرانجامی دچار میکند. تاکید هر قسمت بر این است که هر کدام از قهرمانان کابوی فضایی ما چگونه با گذشتهی تاریک خود دست و پنجه نرم میکنند.
قهرمان مو-سبز سریال اسپایک اشپیگل است. او قدبلند، لاغر و کمحرف است، و میتوان او را ترکیبی فرهنگی از بروس لی و کلینت ایستوود دانست. خالق این سریال شینیچیرو واتانابه این نکته را روشن و آشکار رسانده است. او در مصاحبهای با آیجیان گفته:
“من علاقه زیادی به «اژدها وارد میشود» و «هری کثیف» دارم. آنها قطعا الهامبخش من بودهاند، و همچنین «بلید رانر».”
اسپایک در محوریت سریال قرار دارد. این سفر اوست و ما با او همراه هستیم. به نظر میرسد نام خانوادگی او اشاره به این دارد که شخصیت او انعکاسی از آرزوها، رویاها و ترسهای مخاطب است. (در زبان آلمانی «اشپیگل» به معنای آینه است.) همچنین ممکن است انتخاب اسم او به نام گانگستر معروف دههی 1940 اشاره داشته باشد. باگزی اشپیگل — مردی که لاس وگاس را ساخت. در فلشبکهایی نوآری میبینیم که اسپایک قبلا عضو یک گروه زیرزمینی بوده است.
همراه اصلی او جت بلک، یک پلیس سابق و یک بازنشستهی جنگی است. نام او هم معنای خاصی دارد، چراکه “جت بلک” نام نوعی از زغال نرم قهوهای است که کمترین میزان انرژی را نسبت به سایر انواع زغال دارد. او یک کارآگاه سرسخت با دلی نرم و مهربان است.
همراه تازهی آنها فی ولنتین است، یک قمارباز جسور، خودخواه، و بیفکر با گذشتهای که از خاطرش رفته. نام او معنای برعکسی دارد. فی در انگلیسی قدیمی به معنای اعتقاد است. و چه چیزی در یک قمارباز بیشتر از اعتقاد به بردن قمار بعدی وجود دارد؟
و بالاخره میرسیم به اد وانگ، که به نام اد رادیکال هم شناخته میشود، یک بچهی هکر که گویی جنسیت خاصی ندارد و آخرین عضو ملحق شده به تیم است. نام او هم مانند بقیه ارزش نمادین خاصی دارد. در انگلیسی قدیمی ادوارد به معنای “نگهبان سرنوشت” است. و در گروه کابوی بیباپ هم ادوارد همین نقش را دارد — طلسم خوششانسی.
همانطور که به مضمون کابوی بیباپ میخورد، هر یک از شخصیتها چیز مهمی را در زندگی خود از دست داده است که به سفر و ماجراجوییشان عمق بیشتری میبخشد. اسپایک یکی از چشمهایش را از دست داده است، همچنین عشق زندگیاش جولیا، زنی مرموز در گذشتهی او وقتی که در سندیکای زیرزمینی کار میکرد. جت یکی از دستهایش را از دست داده، که یک دست مصنوعی جایگزین آن شده است، و همواره به او یادآوری میکند که شتابزده عمل کردن میتواند عواقب جبرانناپذیری داشته باشد. فی حافظهاش را از دست داده است، و همینطور خانوادهاش و 50 سال از دوران جوانیاش که پس از حبس شدن و منجمد شدن طی یک حادثهی در فضا، دیگر قابل بازگشت نیست. حتی اد، بچهی نابغهی گروه، چیزی را از دست داده است: پدرش.
این حس مشترک فقدان، باعث نزدیکی بیشتر شخصیتها به یکدیگر میشود، و به این سریال انیمیشنی حس و حال بزرگسالانه میدهد. چرا که بزرگسالی چیزی نیست به جز یادگیری کنار آمدن با فقدانهای زندگی.
داستان دنیای کابوی بیباپ در سال 2071 روایت میشود. پس از آنکه طی یک حادثه به دست انسانها، زمین نابود میشود و سطح آن غیرقابل سکونت میگردد، انسانها به فضا سفر میکنند تا سیارهها و ماههای جدیدی در منظومهی شمسی برای سکونت انتخاب کنند. مریخ و گانیمد — بزرگترین ماه سیارهی مشتری — بیشتر از بقیه در این سریال به چشم میخورند. برای مثال، اسپایک در مریخ به دنیا آمده است، در حالیکه، جت زندگی خود را در گانیمد شروع کرده است.
انسانها برای اینکه بتوانند در فضای لایتناهی سفر کنند دروازههای ستارهای ساختهاند که به عنوان محل ورود و خروج در سفرهای فضایی عمل میکنند. این به اعضای گروه کابوی بیباپ اجازه میدهد که قربانیان خلافکار خود را در تمام منظومهی شمسی، از سیارهی زهره گرفته تا پلوتو، دنبال کنند. با این وجود، بر خلاف تمام ماجراجوییها و سفرهای میانستارهای، ریشههای سریال عمیقا در روابط انسانی قرار دارد. مجتمعهای خرید در مریخ ظاهری مدرن دارند اما به چشم آشنا میآیند. همچنین هیچ اثری از موجودات فرازمینی و آدمفضاییها وجود ندارد. تنها شلختگی انسانهاست که در طول منظومهی شمسی گسترده شده است.
از اولین قسمتهای سریال میفهمیم که چیزی جدید و متفاوت را تماشا میکنیم. صحنههای اولیهی آن بسیار چشمنواز و زیبا هستند که حتی امروز هم برجسته و قابل مقایسه با انیمههای جدیدتر هستند. مانند آنچه به نظر میرسد که طراح افسانهای ساول بیس در حالت نشئگی میتوانست بسازد.
یکی از مهمترین بخشهایی که باعث میشود این سریال به یاد ماندنی شود، موسیقی فوقالعادهی آن است. موسیقی متن تیتراژ آغازین این سریال Tank! نام دارد، و حس کسی را به شما میدهد که از ارتفاع بیست متری به درون محفظهی آکواریوم سقوط میکند. بوم! و در آن غرق میشوید.
هستهی اصلی کابوی بیباپ برقراری تعادل میان چیزهای مختلف است — جداماندگی، تنهایی و گذشتهای که هرازگاهی به سراغ ما میآید. دلیل آنکه اسپایک برای بسیاری از مخاطبین یک قهرمان باقی مانده — و همچنین دلیل آنکه این سریال جذابیت خود را بسیار فراتر از سالهای اولیهی پس از نوجوانی حفظ کرده است — آن است که با مسائل دوران بزرگسالی به شیوهای مناسب و محترمانه برخورد میکند، و آنها را در لفافهی برچسبها و قضاوتها نمیپیچد. این سریال زندگی را همانطور که واقعا هست نشان میدهد — نه زیبا، نه زشت؛ نه سیاه و نه سفید. آنچه از اسپایک میبینیم بسیار قهرمانانه است، و درسهای زیادی میتوانیم از آن بگیریم. شجاعت زیادی میخواهد که کسی با گذشتهاش روبرو شود، و حتی شجاعت بسیار بیشتری میطلبد تا نگذارد گذشتهی بد بر زندگی حال و آینده اثر بگذارد.
برای روبرو شدن با گذشتهی خود، هر یک از شخصیتها فلسفهی خاصی را در پی میگیرد که به زندگیاش معنای منحصر به فردی میدهد:
سپایک اگزیستانسیالیست است. او باور دارد که با ترکیبی از آگاهی، ارادهی آزاد و مسئولیتپذیری شخصی، هر کسی میتواند در دنیایی که به خودی خود هیچ معنایی ندارد، به زندگی خود معنا ببخشد.
فی نیهیلیست است. او معتقد است دنیا نه تنها هیچ معنای ذاتی ندارد، بلکه تلاش برای ساختن معنا برای خودمان بینتیجه و بیهوده است. او قماربازی است که تنها به شانس اعتقاد دارد.
جت ابزوردیست است. اولین کسی است که میخندد، و باور دارد که جستجوی معنی زندگی در تضاد با عدم وجود معناست، و به طور همزمان هم باید این موضوع را پذیرفت و هم با پذیرفتن آنچه زندگی به ما میدهد، بر علیه آن شورید. جت حتی با یک دستی که دارد هم آماده است تا زندگی را در آغوش بکشد.
در این سریال، فلسفهی شرقی ذن به عنوان بهترین و سالمترین دیدگاهی که میتوان به زندگی داشت و با آن به زندگی معنا بخشید ظهور میکند. همانطور که اسپایک در یکی از قسمتها، وقتی که مطمئن نیست در ورود دوباره به زمین سفیهی فضایی خرابش سالم میماند یا از هم متلاشی میشود، میگوید: “هر آنچه اتفاق بیفتد، اتفاق میافتد.”
این ذن جذاب کابوی بیباپ است.
همه چیز به این گفته یوکو کانو، آهنگساز این انیمه برمیگردد که گفت: “من به چیزی علاقه دارم که در تعادل میان چیزهای مختلف به وجود میآید.” و راز جذابیت کابوی بیباپ که ژانرهای مختلف را در هم آمیخته و با داستانی ماجراجویانه به اعماق فضا در آینده سفر میکند، همین است. ما همگی مجذوب تعادل میشویم، چون تنها جایی است که در آن زندگی جریان دارد.
فیلسوف تائوییست چوانگتسی نصیحت مهمی به جهانیان دربارهی زندگی داده است: “برای کارهای پیش پا افتاده تعهد و تعقل صدها راهب را به کار ببندید، و برای مسائل مرگ و زندگی کمی شوخطبعی به خرج دهید.” و به همین دلیل است که کابوی بیباپ اثری جذاب فارغ از زمان است. این سریال بیپرده با معنی زنده بودن و زندگی روبرو میشود، و به نحوهی برخورد ما با احساس تهی بودن میپردازد، چه تهی بودن شکممان باشد، چه تهی بودن باکهای بنزین، تهی بودن فضا، و یا احساس تهی بودن که در اعماق روحمان داریم. کابوی بیباپ به ما یادآوری میکند که با آغوش باز به استقبال زندگی برویم و “کمی شوخطبعی به خرج بدهیم” تا معنای زندگی خود را بیابیم — یادآوریهایی که همهی ما هر از گاهی به آن نیاز داریم.
این مطلب برگرفته از نوشتهی زارون برنت در وبسایت ملمگزین است.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
33