به گزارش ایسنا، روزنامه همشهری نوشت: «در روزهای اخیر خبری در صدر اخبار رسانههای خارجی و داخلی منتشر شد که ضمن برانگیختن شگفتی اهالی فرهنگ و سیاست دوباره نام آلبر کامو، برنده جایزه نوبل را 6دهه پس از مرگش زنده کرد. چگونگی مطرحشدن دوباره نام نویسنده کتاب «طاعون» به طرح فرضیههای جدیدی پیرامون مرگ این نویسنده مشهور فرانسوی ارتباط دارد. آلبر کامو در سال1960 در سن 47 سالگی بر اثر حادثه تصادف نزدیک رودخانه سن، درگذشت. کشتهشدن همراهان آلبر کامو در این تصادف و باقیماندن ابهامات درباره مرگ وی، دستمایه نگارش کتابی با عنوان «مرگ کامو»، از سوی جووانی کاتلی، نویسنده ایتالیایی شد. او با استناد به یادداشتهایی که از دفترچه خاطرات یان زبرانا، مترجم و شاعر اهل چک پیدا کرد، مدعی شد که مرگ کامو تصادفی و بر اثر سانحه رانندگی نبوده بلکه کامو توسط جاسوسهای سرویس اطلاعاتی و امنیتی شوروی سابق و در پی انتقام از مقالهای که او در انتقاد از شوروی نگاشته بود، به قتل رسیده است. البته آلبر کامو یکی از مشهورترین نویسندگانی است که اسرار مرگش هنوز در هالهای از ابهام قرار دارد، پیش از کامو نیز بودهاند نویسندگان مشهوری که مرگشان بسیار اسرارآمیز بوده و تا به امروز نیز کسی بهطور دقیق به اسرار آن پی نبرده است. نویسندگانی هم بودهاند که در حوادث و سوانح بسیار عجیب و دلخراش جان خود را از دست دادهاند. اعلام فرضیات جدید در مورد مرگ کامو دستمایهای شد تا به برخی از مهمترین و مشهورترین نویسندگانی که بهطور اسرارآمیز یا در شرایطی عجیب جان خود را از دست دادهاند، بپردازیم.
ادگار آلنپو (1809-1849)
مرگ رازآلود نویسنده اسرارآمیز
ادگار آلن پو که بیشتر به دلیل داستانهای کوتاه و اشعارش شناخته شده است به دلیل نگارش اثری منظوم در سبک گوتیک به نام «غراب» (کلاغ) به شهرت جهانی رسید. او همچنین از استادان مسلم داستان کوتاه بود. داستانهای کوتاه وی اغلب ترسناک و پر از راز و رمز بودند. ادگار آلن پو در ایران نیز برای اهل ادب و هنر چهرهای بسیار شناخته شده است. کتابهای غراب، «داستانهای شگفتانگیز» و «گربه سیاه» ازجمله آثار این شاعر آمریکایی است که در ایران به چاپ رسیده. البته در ایران یکسری از کتابها درباره آلن پو و آثارش نیز چاپ شده است. ادگار آلن پو در 27سپتامبر 1849 به قصد فیلادلفیا از منزلش در شهر ریچموند واقع در ایالت ویرجینیا خارج شد. او درصدد بود در فیلادلفیا اشعار خانم سنت لئون لائود را ویرایش نهایی کند اما او هیچگاه به مقصد خود نرسید. پس از 6روز او را نیمههوشیار در جویی از آب در حالی که لباسهایش خیس شده بود، یافتند.
هیچگاه مشخص نشد طی این 6 روز چه بر سر ادگار آلن پو آمده است. مرگ ادگار آلن پو تا به امروز رازی سر به مهر مانده است. 3 روز پس از آن که او را نیمههوشیار در جوی آب یافته بودند، در حال هذیانگویی و با ذهنی آشفته و دچار اوهام بستری شد. در نهایت در روز سوم بیآنکه بهخود آید، درگذشت. شب پیش از مرگش او نام رینولد را صدا زده بود اما فردی به این نام و ساکن ریچموند، هیچگاه پیدا نشد. پس از مرگ وی روزنامهها نوشتند ادگار آلن پو بهدلیل ایجاد خونریزی یا تورم در مغز درگذشت. با این حال مرگ وی تا به امروز در هالهای از ابهام مانده است.
جک لندن (1876-1916)
مورفین مرگبار یا مورفین برای مرگ
جک لندن، نویسنده، روزنامهنگار و فعال اجتماعی آمریکایی که با رمان و فیلم «سفیددندان» در ایران شناخته شده نیز ازجمله نویسندگانی است که هیچوقت راز مرگش معلوم نشد. او از نخستین نویسندگان آمریکایی بود که در سراسر دنیا مانند یک سلبریتی به شهرت رسید و توانست از راه نگارش رمان، درآمد سرشاری کسب کند. او در ایران نیز با کتابهای سفیددندان، «آوای وحش»، «تهیدستان»، «اعتراف»، «سرگذشت نگهبانان»، «صید ماهی» و «گرگ دریا» شناخته شده است. شهرت و دارایی اما هیچگاه برای جک لندن کافی بهنظر نمیرسیدند؛ چرا که به گواه معاصرانش او هیچگاه فرد خوشحال و شادی نبود. او از اختلال دوقطبی و افسردگی و شیدایی رنج میبرد. او هوسباز نیز بود. جک لندن در زمان سفر در اقیانوس آرام دچار عفونتها و بیماریهای مناطق حارهای ازجمله بیماری یاز (بیماری عفونی استوایی) شد و پس از آن مبتلا به اسهال خونی و مسمومیت ناشی از ازدیاد اوره در خون شد. او در این مدت برای درمان خود به مصرف مورفین و قرصهای مسکن روی آورد. او همچنین برای گریز از درد ناشی از این بیماریها به قرصهایی روی آورد که ترکیبی از هروئین و جیوه بودند. عوارض مصرف بیش از حد این قرصها سبب شد تا وی به نارسایی کلیه مبتلا شود؛ بیماریای که در نهایت به مرگش منجر شد. اما معلوم نیست که آیا او با هدف خودکشی اوردوز کرد یا برای تسکین بیشتر درد، قرصهای بیشتری مصرف کرده بود. در آن زمان با استناد به حوادثی که در رمانهایش توصیف کرده بود و بهدلیل این که جک لندن میزان زیادی مورفین مصرف میکرد، بسیاری به این نتیجه رسیدند که او خودکشی کرده است. با این حال در گواهی مرگ وی نوشتند که او بهدلیل وجود اوره زیاد در خون درگذشته است.
لیونل جانسون (1867-1902)
مرگ آنی دوست اسکار وایلد
لیونل جانسون، فرد بسیار گوشهگیری بود، به طوری که امروز چیز زیادی از وی نمیدانند جز این که وی یک منتقد، نمایشنامهنویس و شاعر و عضو باشگاه رایمر (باشگاهی متعلق به شاعران مرد ساکن لندن در دهه1890) بوده. یکی دیگر از اعضای این باشگاه لرد آلفرد بروس داگلاس بوده که امروز بیشتر او را با نام بواز میشناسند. لیونل جانسون وی را به دوستش اسکار وایلد (شاعر و نمایشنامهنویس مشهور ایرلندی) معرفی میکند. این آشنایی وقایعی را رقم میزند که منجر به زندانیشدن اسکار وایلد میشود. لیونل جانسون در کتاب شعر خود با عنوان «نابودکننده یک روح» در ابتدا از این که باعث آشنایی وایلد با بواز شده ابراز پشیمانی میکند. مهمترین و بهترین اثر لیونل جانسون «فرشته سیاه» است. «هنر تامس هاردی»، «اشعار و ایرلند و دیگر اشعار»، ازجمله مهمترین آثاری هستند که از وی بهجا مانده است. درباره مرگ لیونل جانسون نمیتوان با قطعیت گفت که عجیب یا اسرارآمیز بود، بلکه میتوان گفت که مرگ وی آنی و منحصربهفرد بود. او در حال نوشیدن در مغازه اژدهای سبز بود که یکباره از صندلی به زمین میخورد و در همان حال فوت میکند. برخی تصورشان بر این است که او سکته کرده. از آنجا که او منزوی بود و از سبک زندگی خاصی تبعیت میکرد، نمیتوان با قطعیت گفت که مرگ وی بر اثر سکته یا مسمومیت بوده، اما از آنجا که وی هنگام مرگ تنها 35سال داشته میتوان مرگ وی را اتفاقی بسیار پر ابهام دانست.
ویرجینیا وُلف (1882-1941)
آخرین نامه به همسر
ویرجینیا ولف که بسیاری او را یک نویسنده دوران مدرنیست نیز میشناسند به مرگی عجیب درگذشت. تا به امروز بسیاری با استناد به یادداشت بهجا مانده از وی پیش از مرگ، دلیل فوتش را خودکشی میدانند. ویرجینیا ولف از نویسندگان شناختهشدهای است که تا به امروز آثار زیادی از وی به همت مترجمان ایرانی به طبع رسیده است؛ آثاری نظیر «ارلاندو»، «هزار و یک آسنی»،« 7 لکه بر دیوار»، «تکنگاری ولف»، «اتاق جیکوب»، «رمان نانوشته»، «بانو در آینه»، «در میان نقشها»، «شب و روز»، «موجها»، «به سوی فانوس دریایی» و «اتاقی از آن خود»، ازجمله مشهورترین آثار ولف هستند که به فارسی برگردانده شدهاند. او یکی از پیشگامان جریان خودآگاهی در ادبیات داستانی بود. البته در این میان او تنها نبود و معاصران وی نیز مانند مارسل پروست و جیمز جویس نیز از عناصر جریان خودآگاهی برای روایت داستانهای خود استفاده میکردند.
ویرجینیا ولف یکی از فمینیستهای اولیه و از چهرههای مهم در صحنه ادبی لندن بود. اما از بیماریهای شدید روحی و روانی رنج میبرد. او پس از پایان نگارش آخرین اثر خود به نام «بین دو پرده نمایش»، بهدلیل وقوع جنگ جهانی دوم و حمله نیروی هوایی ارتش آلمان نازی به لندن و تخریب گسترده شهری که بسیار دوستش میداشت و حضور همسرش در گارد داخلی بریتانیا، دچار افسردگی شدید شد؛ افسردگیای که پیشتر نیز به آن مبتلا شده بود و به نظر میرسد که این وقایع زمینهساز تصمیم وی بهخودکشی شد. او در نامهای به همسرش پیش از اقدام به خودکشی نوشت: عزیزترینام، من اطمینان دارم که دوباره دیوانه خواهم شد. تصور میکنم دیگر نتوانیم یک دوره وحشتناک دیگری را با یکدیگر پشت سر بگذاریم. تصور نمیکنم این بار بهبود یابم. من صداهایی میشنوم، نمیتوانم تمرکز کنم. بنابراین در حال انجام کاری هستم که به نظر بهترین کار است.
تنسی ویلیامز (1922-1983)
مرگ تصادفی نمایشنامهنویس مشهور
تنسی ویلیامز تعدادی از زیباترین و بهترین نمایشنامههای آمریکایی را در قــــرن بیستم نوشته است. مشهورترین نمایشنامههـــای وی عبارتند از: «اتوبوسی به نام هوس»، «گربه روی شیروانی داغ» و «پرنده شیرین جوانی». در سال1979 نام او در تالار مشاهیر آمریکا ثبت شد. از اغلب آثار تنسی ویلیامز تاکنون اقتباس سینمایی شده. «باغ وحش شیشهای»(1944) ازجمله آثاری است که یک فیلم سینمایی و یک فیلم تلویزیونی از آن در آمریکا ساخته شده و بهرام توکلی نیز فیلمی با اقتباس از آن در ایران با حضور بازیگرانی نظیر فاطمه معتمد آریا، صابر ابر، نگار جواهریان و پارسا پیروزفر ساخته است. الیا کازان نیز در سال 1947 فیلمی با اقتباس از اتوبوسی به نام هوس ساخته که ویووین لی و مارلون براندو در آن ایفای نقش کردهاند. ریچارد بروکس نیز با اقتباس از نمایشنامه گربه روی شیروانی داغ فیلمی ساخته که در آن الیزابت تیلور و پل نیومن بازی کردهاند. تنسی ویلیامز بهخاطر نگارش نمایشنامه گربه روی شیروانی داغ برنده جایزه پولیتزر شده بود.
شعرا و نویسندگان مشهوری نیز الهامبخش تنسی ویلیامز بودهاند؛ نویسندگان و شعرایی نظیر آرتور رمبو، آنتون چخُف، ویلیام شکسپیر، دی اچ لاورنس، ویلیام فالکنر، جیمز جویس و ارنست همینگوی. تنسی ویلیامز در سال1983 آنگونه که در گزارش روزنامههای آن زمان نوشته شده، در هتل الیزه بر اثر قورتدادن تصادفی در یک بطری درگذشت. تنسی ویلیامز در وصیتنامه خود درخواست کرده بود که او را در ساکی بگذارند و از یک قایق به دریا بیندازند، اما خانواده وی وصیتنامهاش را نادیده انگاشتند و جسد وی را در قبرستان کالواری دفن کردند. در گواهی پزشکی فوت وی نوشته شده است که تنسی ویلیامز بر اثر قورتدادن در یک اسپری دماغ یا در یک شیشه قطره چشم، دچار خفگی شده و درگذشته است.
یوکیو میشیما (1925-1970)
وحشتناکترین مرگ برای نامزد 3جایزه نوبل
شاید تکاندهندهترین مرگ یک نویسنده مشهور، در ژاپن معاصر رخ داده باشد؛ مرگ دهشتناک یوکیو میشیما که تا حدی ملهم از سنت هاراگیری بود و تا مدت زمان طولانی در اوایل دهه 1970میلادی ژاپن را در بهت و حیرت فرو برد. یوکیو میشیما، نویسنده، شاعر، نمایشنامهنویس، بازیگر، مدل، کارگردان و یک مرد همهفن حریف ژاپنی بود. او یکی از مهمترین نویسندگان ژاپنی قرن بیستم و از نامزدهای دریافت جایزه نوبل ادبیات در سال1968 بود. او حتی 2بار دیگر نیز کاندیدای دریافت جایزه نوبل ادبیات شده بود.
معروفترین آثار وی، «اعتراف یک ماسک»، «مبعد طلایی» و داستان زندگینامهای «آفتاب و فولاد» بود. اما زندگی و دیدگاههای سیاسی وی باعث شد او عمر کوتاهی داشته باشد. او در سال1968 نیروی شبهنظامی راستگرای موسوم به تاتنوکای را با هدف بازگرداندن قدرت سیاسی به امپراتور تاسیس کرد. در 25نوامبر 1970یوکیو و 4نفر از اعضای تاتنوکای وارد دفاتر فرماندهی نیروهای دفاعی ژاپن شدند (نیروهای مسلح ژاپن پس از جنگ جهانی دوم به این نام خوانده میشد)، آنها در ساختمان سنگربندی کردند. فرمانده نیروهای دفاعی ژاپن را به صندلی بستند، سپس میشیما به سمت بالکن رفت و خطاب به سربازان ستاد بیانیهای خواند.
میشیما در بیانیه خود خواستههای خود و ازجمله برگزاری یک کودتا با هدف بازگرداندن قدرت سیاسی به امپراتور را مطرح کرد اما سربازان، میشیما را به سخره گرفتند. او به دفتر بازگشت و مراسم سپوکو را اجرا کرد (نوعی خودکشی آیینی)، بر همین مبنا در حرکتی نظیر هاراگیری او شکم خود را پاره کرد و بعد بالاخره طبق قراری که میان اعضای تاتنوکای گذاشته بودند، یکی از اعضا سر وی را از تن جدا کرد و بهترتیب همه اعضای تاتنوکای اینگونه خود را کشتند.
گوستاو کوبه (1857-1918)
عجیبترین مرگ برای آقای منتقد
عجیبترین مرگ برای گوستاو کوبه اتفاق افتاد. او یک منتقد موسیقی و نویسنده اهل آمریکا بود که بیشتر نقدهایش با محوریت اپرا بودند. پدر کوبه، کنسول پادشاهی پروس (بخشی از آلمان کنونی) در نیویورک بود. پدر و مادر کوبه او را از کودکی به ویزبادن در آلمان فرستادند تا موسیقی و پیانو فرا گیرد. او پس از اتمام تحصیلات در دانشگاه کلمبیا در رشته حقوق، ازدواج کرد. اما او چندان به حقوق علاقه نداشت. وارد حرفه روزنامهنگاری با گرایش ادبیات شد.
کوبه سپس مقالاتی در زمینه رشتههای موسیقی و هنرهای نمایشی نوشت. از اینجا به بعد بود که او بهتدریج وارد دنیای نقد موسیقی شد و مدتی بعد توانست با نگارش کتابهایی در این عرصه شهرتی برای خود دست و پا کند. مهمترین آثار وی عبارتند از کتاب کامل «اپرا»، «تجزیه و تحلیل موسیقی درامهای واگنر»، «رمان داستانی سینیورا» و «کودک سالن اپرا». گوستاو کوبه اما هیچگاه به ذهنش هم خطور نمیکرد که امکان دارد روزی تفریح مورد علاقهاش، دریانوردی، کار دستش دهد. در دنیای اپرا بهکار بردن این عبارت رایج است که اجراهای اپرا تا زمانی که یک زن چاق آواز نخواند، تمام نشده است. اما در مورد کوبه همهچیز زمانی تمام شد که یک هواپیما روی او فرود آمد. گوستاو کوبه بسیار به دریانوردی علاقهمند بود. او در زمان حادثه به خلیج بزرگ جنوبی نیویورک رفته بود که در این زمان هواپیمایی به قصد فرود به خلیج نزدیک شد. این هواپیما به قایق کوبه برخورد کرد و وی بر اثر این سانحه بلافاصله درگذشت.
پرسی بیشه شلی (1792-1822)
قلبی که تا امروز زنده مانده
عجیبترین اتفاق درباره مرگ شلی (شاعر مشهور انگلیسی) در زمان سوزاندن جسد وی رخ داد. شلی یک شاعر رمانتیک انگلیسی اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم بود. او همچنین روابط دوستانه و صمیمانهای با لرد بایرون دیگر شاعر مشهور انگلیسی همعصرش داشت. شلی در عمر کوتاه خود آثار زیادی نگاشته از جمله: «به یک چکاوک»، «نقاب آنارشی» و «پرومته رها شده» که بسیاری آن را شاهکار ادبی شلی میدانند. او با مری شلی- نویسنده کتاب «فرانکنشتین» یا همان «پرومته مدرن» - ازدواج کرد. پرسی شلی پس از واژگونی قایقش بر اثر وقوع یک توفان ناگهانی در خلیج اسپزیا در پادشاهی ساردنی (بخشی از ایتالیای امروزی) غرق شد. البته برخی بر این باورند که او به دلایل سیاسی کشته شد.
شواهد حکایت از این دارد که او مدتی پیش از مرگش توسط یک افسر امنیتی مورد حمله قرار گرفته بود. با این حال امروز این باور جا افتاده که آن واقعه ناشی از یک تصادف بوده است. اما روایت عجیبی در مورد زمان سوزاندن جسد وی در ساحل ویارجیو وجود دارد: در حالی که تمام اندام وی سوخته بود، قلبش بهصورت یک توده سخت درآمده و نسوخته بود. ادوارد ترلاونی، رماننویس و دوست پرسی شلی در مراسم سوزاندن جسد وی حضور داشت و قلب وی را که سالم مانده بود از میان خاکسترها درآورد و آن را به همسرش ماری شلی که درمراسم حضور نداشت، تقدیم کرد. زنان در گذشته در چنین مراسمی نمیتوانستند حضور داشته باشند. ماری شلی قلب پرسی شلی را تمام عمر پیش خود نگاه داشت. گفته میشود که قلب وی هماکنون در سرداب حیاط کلیسایی واقع در برنموث مدفون شده است.
فرانسیس بیکن (1561-1626)
روایتی خیالانگیز از دلیل مرگ فیلسوف بزرگ
فرانسیسبیکن، فیلسوف، دانشمند، نویسنده و پدر شیوه تحقیق علمی بر این باور بود که دانش علمی تنها باید بر مبنای استنتاج منطقی صورت گیرد. آن گونه که در منابع آمده بیکن به طرز عجیبی جان خود را از دست داد، البته مشخص نیست آن چه در منابع درباره مرگ وی آمده با واقعیت منطبق باشد. جان اوبری، نویسنده کتاب «زندگیهای کوتاه» فردی که شرحی از مرگ بیکن در کتاب خود به دست داده، دقیقا در همان سال مرگ بیکن متولد شده بنابراین این منبع و سایر منابعی که در سالهای بعد از مرگ بیکن درباره این واقعه نوشتهاند را نمیتوان دست اول و چندان معتبر دانست؛ در نتیجه میتوان تا حد زیادی مرگ وی را در زمره مرگهای اسرارآمیز و در ابهام دانست. با این حال به نقل از کتاب زندگیهای کوتاه، او در حالی که تلاش داشت شکم مرغی را پر از برف کند، بر اثر ابتلا به ذاتالریه درگذشت. بر مبنای این داستان که قدری خیالانگیز نیز به نظر میرسد، بیکن به همراه پزشک مخصوص پادشاه از منطقههای گیت (در حومه لندن امروزی) میگذشته که یکباره به ذهنش خطور میکند، میتوان گوشت مرغ را با برف منجمد و از فاسدشدن آن جلوگیری کرد. بیکن که به سرعت میخواهد آزمایش خود را عملی کند، کالسکه را نگه میدارد مرغی را از زن فقیری در این منطقه میخرد و در چشم بههمزدنی شکمش را خالی و آن را با برف پر میکند اما بلافاصله بهدلیل نفوذ سرما در جسم و جانش بیمار میشود. طبق این روایت عجیب، او سپس به خانه پزشک پادشاه منتقل میشود و 2روز بعد بر اثر خفگی فوت میکند.
آیسوخولوس (525-455 ق.م)
مرگ افسانهوار نمایشنامهنویس
آیسولوخولوس یکی از تراژدی نویسان یونان باستان است. اهمیت او به حدی است که پدر تراژدی یونان مینامندش. او پدر غم نیز شناخته میشود. او 79 نمایشنامه در طول حیات خود نوشته که تنها 7نمایشنامه از آن بهجا مانده. از جمله معروفترین نمایشنامههای وی میتوان به «پارسیان» (درباره حمله دوم هخامنشیان به یونان)، «پرومته در زنجیر» و «هفت تن علیه تبای» و «آگاممنون» اشاره کرد. تا زمان آیسولوخولوس تراژدیها یک نفره اجرا میشد؛ یعنی تمام نمایشها تکنفره بود. به گفته ارسطو، آیسولوخوس نخستین نمایشنامهنویسی بود که نمایشنامههایش را برای 2بازیگر مینوشت و اجازه میداد آنها در طول نمایش با هم وارد بحث و جدل شده و حتی درگیر شوند. در واقع از زمان وی بود که نمایشها در یونان باستان دو نفره اجرا میشد.
او را همچنین نخستین تریلوژینویس (نمایشهای سهگانه، آثاری که بهنظر جدا از هم میآیند اما از نظر موضوعی به هم مرتبط هستند) میدانند. اما مرگ آیسولوخوس همانقدر که تراژیک بود عجیب و مشکوک نیز بود. بر اساس منابع به جا مانده، او بر اثر سقوط یک لاکپشت از آسمان و اصابت آن به سرش درگذشت. در منابع آن زمان به نوعی لاشخور یا لاشخورریشدار اشاره شده که کارش صید لاکپشت است. این کرکسهای ریشدار پس از بلندکردن لاکپشتها آنها را از آسمان روی سنگهای بزرگ صخره مانند پرتاب میکنند و لاک آن را میشکنند تا بتوانند امعا و احشای حیوان را بخورند. طبق روایت عجیبی که از مرگ آیسولوخوس شده بهنظر میرسد کرکسها سر آیسولوخوس را با سنگی بزرگ اشتباه گرفته و لاکپشت را بر سر وی پرتاب کرده؛ روایتی که بیشتر شباهت به یک نمایشنامه دارد تا واقعیت.