دکتر حبیبالله پدیدار معروف به حاج کاظم آن روزهای دفاع مقدس فرماندهی گردان حضرت زینب(س) را عهده دار بود و خاطراتش از آن عملیات همیشه شنیدنی و خواندنی است؛ روزهای سخت زمستان سال 65 که علیرغم موفقیت رزمندگان اسلام در دو محور شلمچه، به واسطه مشکلاتی که در دو جناح از جبهههای عملیات بروز کرد، منجر به عقب نشینی کامل نیروها شد.
حاج کاظم پدیدار که بار دیگر خاطراتش را برای ایسنا بازخوانی میکرد، گفت: بحث عملیات کربلای 4 از اینجا شروع شد که بعد از عملیات بزرگ والفجر 8 مسئولین به این فکر بودند که عملیاتی انجام داده و والفجر هشت را کامل کنند و به گلوگاه دشمن یعنی بصره نزدیک شوند. اما چون سمت شلمچه میدان مین و سیم های خاردار و غیره عبور را خیلی سخت کرده بود بهترین راه این بود که شلمچه را دور زده و از این طریق به دشمن ضربه بزنند. ما با تجربه خوب در عملیات والفجر 8 میتوانستیم این کار را عملیاتی کنیم.
او ادامه داد: عملیات در دو محور اصلی ابوالخصیب و ام الرصاص و یک محور ایذایی شلمچه برنامه ریزی شد در محور شلمچه دو یگان 19 فجر استان فارس و یگان 57 ابوالفضل ار استان لرستان توانستند در عملیات موفق عمل کنند و به موفقیت 100 درصد دست پیدا کنند. اما به دلیل مشکل در دو جناح دیگر نهایتا با دستور فرماندهی مجبور به عقب نشینی شدند. در این عملیات بهترین و مناسبترین عملکرد را بچه های 19 فجر فارس از خود نشان دادند به طوری که در عملیات کربلای 5 مرحله اول توسط همین گردان با موفقیت انجام شد؛ همانطور که در کربلای 4 نیز موفق شده بودند.
این رزمنده دوران دفاع مقدس گفت: درست است که در کربلای 4 به مشکل خوردیم و تلفات سنگین دادیم اما از طرف دیگر در محور شلمچه به اهداف خود رسیده بودیم. عملیات کربلای 5 به فاصله دو هفته بعد از عملیات کربلای 4 بر اساس اصل غافلگیری انجام شد نه تنها دشمن بلکه خود ما نیز فکر نمیکردیم عملیات دیگری به این زودی انجام شود. محور شلمچه شد کلید پیروزی عملیات کربلای 5 از همین منطقه به فاصله دو هفته رزمندگان اسلام موفق به شکست دشمن و جبران عملیات کربلای 4 شود. عملیات کربلای 5 مدیون همین گردان 19 فجر در عملیات کربلای 4 است که در همان عملیات شکست خورده نیز به اهداف خود رسیده بودند.
شب عملیات
پدیدار ادامه داد: زمانهای قبل از عملیات زمان هایی نیست که کسی بتواند آن را به رشته تحریر دربیاورد یا قادر باشد از درون افراد همانگونه که هستند کسب اطلاع کند؛ هر کس فقط از حال خودش خبر دارد و ظاهر رزمندگان گاه نورانی و مملو از خلوص و در انتظار لحظه شهادت و گاه طوری دیگر است.
او گفت: تاریکی شب شلمچه محل عملیات لشکر و گردان ما را فرا گرفت. یک شب قبل از عملیات گردان را انواع وسیله نقلیه که عمدتا اتوبوس بودند به نزدیکی های خط اول خودمان بردیم و در آنجا مستقر شدیم، از صبح تا شب نیروها در حال استراحت و مشغول تجهیز خود بودند آن روز تا به شب فرصتی را برای رزمندگان فراهم میکرد تا با خدای خود خلوت کنند نماز بخوانند دعا و عبادت کنند و ما در مقر تاکتیکی در آخرین جلسات مشغول آخرین هماهنگی ها جهت انجام عملیات بودیم.
او با یادآوری اینکه عملیات کربلای 4 باید ساعت 22 و 30 مورخ سوم دیماه 65 شروع میشد، گفت: به همین خاطر غواصهای خودی ساعاتی قبل به درون آب رفته و به سمت خط دشمن حرکت کردند در این میان نیروهای دشمن که کاملا آماده و هوشیار بودند ضمن پرتاب منور با تیر بار و خمپاره به طرف نیروهای ما شلیک میکردند.
پدیدار گفت: بعد از نماز مغرب و عشا به سرعت به سمت قایق ها رفتیم، در ابتدای خط اول 3 کیلومتری قایق ها را نگه داشته بودند تا پس از شروع عملیات و شکسته شدن خط اول ما را به آنجا رسانیده و از آنجا ادامه عملیات دهیم. قبل از شروع عملیات نیز یکی از گلوله های توپ دشمن به دوقایق گردان ما که در حال اعزام به خط اول بودند برخورد کرد باعث شهادت چندتن از رزمندگان شد در این حال رمز عملیات که یا محمد(ص) بود حدود ساعت 22 و 45 دقیقه شب اعلام شد.
این رزمنده دفاع مقدس گفت: زمان زیادی نگذشته بود، شاید حوالی یازده شب، عراقی ها متوجه نیروهای اطلاعات و تخریب شدند و شروع به ریختن آتش کردند؛ در آن تاریکی و نبود امکانات با آن همه تجهیزات که همراه داشتیم واقعا گیج شده بودیم نه چشممان جایی را میدید نه میتوانستیم از قایق ها پیاده شویم و نه معلوم بود دقیقا جه اتفاقی دارد می افتد؛ فقط صدایی به گوش میرسید که میگفت کمک یا زهرا...
پدیدار ادامه داد: انگار عملیات از کنترل و هدایت فرماندهی خارج شده بود و قبل از هر دستوری یگانها با توجه به نوع وضعیت و عکس العمل دشمن به محض رسیدن به ساحل درگیری را آغاز میکردند؛ پس از تماس با فرمانده لشکر و توضیح واقعه، ایشان برای جلوگیری ار تلفات دستور داد قایق ها را راه کرده و خود را به پی ام پی ها برسانیم، با رسیدن به پی ام پی ها توانستیم از آتش دشمن در امان بمانیم و پایمان به اولین خاکریز دشمن برسد و خدا خواست و خط اول دشمن را سرکوب کنیم.
او اضافه کرد: در مقابل نیروهای دشمن با پرتاب پی درپی منور و اجرای چند مورد بمباران کنار نهر عرایض(عقبه برخی از یگان ها) و همچنین اجرای آتش موثر روی رودخانه اروند عملا سازمان غواص ها و همچنین نیروها را بهم زد به طوری که نیروهای یگانهای مجاور بعضا پراکنده شده و اغلب نمیتوانستند روی هدف عمل کنند. دشمن با شلیک پرحجم تیربار روی آب از عبور نیروها از تنگه ام الرصاص جلوگیری کرد. در این حال با توجه به هوشیاری دشمن امکان ادامه عملیات در این محور دیگر میسر نبود لذا برای حفظ قوا و طراحی مجدد عملیات آتی از ادامه نبرد اجتناب شد.
پدیدار با گفتن این جمله که در آن زمان وضع در دیگر محور اصلی یعنی ابوالخصیب نیز تعریفی نداشت، گفت: اما عملیات در محور شلمچه توسط لشکر 19 فجر و گردان حضرت زینب (س) خوب پیش میرفت و ما به خط دوم نیروهای دشمن رسیده و بایاری خدا در خط دوم نیز به پیروزی کامل رسیدیم. رفته رفته به اذان صبح نزدیک میشدم و نماز را هم با پوتین در گل و لای خواندیم و در همین حین متوجه شدیم عراقیها نیروی تازه نفس پیداه کردند؛ این اولین باری بود که عراقی ها ساعت 5 صبح اقدام به انتقال نیروی تازه نفس و پاتک میکردند؛ اما ما همچنان بدون امکانات مقاومت می کردیم.
او گفت: ساعت هفت صبح یک بار و ساعت هشت صبح مجددا عراقیها شروع کردند به دور زدن نیروهای ما؛ میدانستیم که اگر عقبه بسته میشد، همه ما شهید یا حداقل اسیر میشدیم، بنابراین مجبور بودیم به عقب برگردیم اما در مسیر به عراقیها رسیدیم و آنها ما را به رگبار بستند؛ مدتی درگیر بودیم و در نهایت آرام آرام عقب نشینی کردند و به خط خودشان برگشتند و ما فکرمان رسیدن به بصره و پیروزی کامل بود.
پدیدار اضافه کرد: 48 ساعت از عملیات گذشته بود تقریبا دیگر کسی باقی نمانده بود، بچه های گردان اکثرا مجروح شده بودند، دیگر فرد سالمی برای مقابله با عراقیها نداشتیم، اما تازمانیکه آخرین تیرها را شلیک نکردیم، از مقاومت دست برنداشتیم، دیگر رمقی نمانده بود فکر کردم به عقب برگردم و در خواست کمک کنم، وقتی به عقب تر، جایی که کمی امن تر بود رسیدم، برادر قادر سلیمانی از فرماندهان یکی از گردانهای تیپ امام حسن مجتبی (ع) را دیدم او گفت شما اینجا چه میکنید گفتم پس باید کجا باشم گفت از ساعت شش صبح دستور عقب نشینی دادند و همه عقب کشیدند.
این رزمنده دوران دفاع مقدس گفت: نگاهی به عقب و کانالی که از آن عبور کرده بودیم انداختم، سربازان عراقی را میدیدم که به نفر نفر رزمندگان شلیک میکردند؛ بغض کرده بودم، برای اولین بار بود که در منطقه نبرد و نزدیک دشمن بغضم ترکید و های های گریه کردم؛ با ناراحتی گفتم پس این وعده و وعیدها چه شد، رفتن به بصر و کربلا؛ خسته و کوفته بودم، اینکه باید عقب نشینی میکردیم و همه چیز تمام شده، کمرم را شکست؛ اما من و سلیمانی مانیدم تا همه نیروها را عقب نشینی کردند و ما آخرین نفراتی بودیم که عقب نشستیم....