خبرگزاری مهر، گروه استان ها - امین جوکار: پشت آن پیکان زهوار دررفته که هیچگاه تبدیل به احسن نشد، تصاویر زندگیاش از لین دوغه تا آسمان، شبیه به روزهای تماشای فیلم های روز در رکسِ از جلوی چشمانش عبور کرد و ساعت باشگاه جم آبادان دستور گرفته از قلب منوچهرسالیا و همراه با او، ایستاد.
پدرش اهل شیراز بود اما انگار او خود رئیسعلی دلواری شد و این شیر دلوار بودن را شاید از آنجا به ارث داشت که مادرش خواهرزاده دلیر تنگستان بود. از همان سال 1317 که در قنداق تنگ پارچهای به آبادان تقدیم شد، تصمیم گرفت که پدر باشد؛ پدری که هیچگاه ازدواج نکرد.
10 ساله بود که «پدر بودن» را شروع کرد بعد از آنکه پدرش تنها به اندازه یک دهه از عمرش کنار منوچهر بود؛ حالا او مانده بود و ایران، نجف و حیدر(خواهر و برادرانش)، کسی چه میداند شاید در همان 10 سالگی بود که خواست حامی یتیمان بماند؛ حالا آن یتیم میتوانست «فوتبال آبادان» هم باشد.
دوچرخهسازی «منصور چارلی» یا همان شوشتریزاده، اولین جایی بود که کودک سبزه گون جنوب در آن بزرگ شد، باید حواسش به بچههایی میبود که آنچنان فرصت نکرده بودند بابا بگویند، به خاطر همین بود که مدرسه را تا کلاس هشتم بیشتر ادامه نداد و در عوض به بابا بودن ادامه داد!
عدد سنش به 16 نرسیده بود که شرکت تولید مواد دریایی «گرم مکنزی» با آن حجم بالای سختی و فشار، محل کارش شد، شرکتی که منوچهر را به کویت برد تا در همان ایام و با بازی در تیم العربی این کشور شاید یکی از اولین لژیونرهای فوتبال ایران باشد. مادر داشتن را هم زیاد تجربه نکرد و بعد از فوت والده، هم و غمش را گذاشت برای سروسامان دادن خانواده.
سالیا و البرز
تیم «البرز» آبادان، اولین مجموعهای بود که سالیا در آن پا به توپ شد اما «جم» آن مقصدی بود که با زندگی منوچهر پیوند خورد؛ تا آخرین روز زندگی.
حس وابستگی به سفیدی پیراهن «شاهین» و جم باعث شد تا خود 35 سالگی تنها لباس این دو مجموعه که یکی بودند را بر تن کندحس وابستگی به سفیدی پیراهن «شاهین» و جم باعث شد تا خود 35 سالگی تنها لباس این دو مجموعه که یکی بودند را بر تن کند و جام امیر نویدی، آخرین باری بود که سکو نشینان شاپوری دیدند که منوچهر به دنبال توپ دوید؛ بعد از آن سالیا تمام زندگیاش را وقف آنهایی کرد که مظلومانه به دنبال توپ میدویدند.
در همه آن روزهایی که دوید و در تمام سالهایی که دویدن دید، یک نفر همیشه در تصمیمات بزرگ منوچهر نقش داشت و او مرد اخلاق فوتبال ایران «پرویز دهداری» بود. عشق منوچهر به استاد تا آنجا بود که حتی در طول مکالمات تلفنیش با دهداری، ایستاده صحبت میکرد، عشقی که البته دوسویه بود و پرویزخان هم همیشه بهترینها را برای او میخواست.
روایت است دهداری در ابتدای دهه 60 پیشنهاد هدایت یکی از تیمهای ملی پایه را به سالیا میدهد، اما با وجود«چشم گفتن» سالیا، دهداری از زنگ صدای منوچهر میداند که راغب نیست و میگوید به منوچهر بگویید میدانم به خاطر من پذیرفتی، راحت باش، نمیخواهد بیایی.
آبادان چطور برزیل شد!
در آخرین روزهایی که لیگ فوتبال ایران، «تخت جمشید» نام داشت، به پیشنهاد دهداری بر روی نیمکت صنعت نفت مینشیند تا ساختار را در مجموعه اصلی آبادانیهای ایران تغییر بدهد، از تغییر در رنگ پیراهن تا تغییر در سن بازیکنانی که قرار بود برای صنعت نفت به میدان بروند.
صنعت نفت جوان شد و بعد از بازی دادن به عبدالرضا برزگری یا همان حسون، استعداد کشف نشده فوتبال ایران در آن سالها، شماره 10 آبادان را هم بعد از حسین بهاریان بر تن علیرضا فیروزی کرد تا با این اعتقاد که بهترین نمره فوتبال این شهر باید بر تن خوشرنگپوستان سیاه باشد، به تساوی کرامت انسانهااحترام بگذارد.
حالا که علی فیروزی «مولر» است، عزیز دسترس «سوکراتس» و برزگری سلطان دریبل ایران، جایز نیست انگلیس باشیم و آرژانتین؛ زرد بپوشید تا «برزیل» شویم و حالا که علی فیروزی «مولر» است، عزیز دسترس «سوکراتس» و برزگری سلطان دریبل ایران، جایز نیست انگلیس باشیم و آرژانتین؛ زرد بپوشید تا «برزیل» شویم و سالیا این تصمیم را گرفت و این خواست او باعث شد که تا همین امروز شعارهای اصلی سکوهای استادیوم آبادان «نه قرمز، نه آبی، فقط زرد طلایی» و«آبادان برزیلته» باشد.
نترسید، من هستم
جوانها داشتند آرام آرام به بزرگان فوتبال ایران تبدیل میشدند که صدا آمد؛ صدایش خوشآهنگ نبود؛ نه شبیه بیدارباش فیدوس بود و نه شکل صدای کفترباغیهای بوارده. آوار گلوله بود و هوار خمپاره و فوتبال هم شبیه به ننه قاسم و ابوعبد در آبادان جنگ زده شد.
خوف نکرد؛ منوچهری که در10 سالگی مرد شده بود از جنگ نمیترسید، پدر بودن را ادامه داد و فریاد زد که نمیگذارم بمیرید، نمیگذارم فراموش شوید. صنعت نفت را در شیراز زنده کرد. میگفتند بومی نیستید و باید بروید از انتهای فوتبال استان شروع کنید؛ رفتند، شروع کردند، بردند و آنقدر قهرمان شدند که یادشان رفت جنگ است. به عشق او و به حرمت نام صنعت نفت از تمام ایران، فوتبالیست آبادانی به شیراز سرازیر شد تا تصمیم منوچهر بر زمین نماند؛ و او نگذاشت که بمیرند، نگذاشت که فراموش شوند.
تا آنجا پدر بود که علی فیروزی گفت:«سالهای سختی را در جنگ گذراندیم ولی این سختی با در کنار سالیا بودن برایمان ساده میشد و احساس نمیکردیم از آبادان خارج شدهایم.» یا اینکه عزیز دسترس قید پیشنهاد200 هزار تومانی پرسپولیس را زد تا در شیراز کنار سالیا و صنعت نفتش باشد.
خلیل صالحی، مدیرعامل آبادانی سالهای دورتر باشگاه برق شیراز هم از آن روزها گفت و سالیا را مظلومترین مرد فوتبال آبادان نامید. صالحی ادامه داد:«چه کسی میتوانست نفت را هشت سال در بدترین شرایط زنده نگه دارد. یادم نمیرود در روز با 160 تا 170 بازیکن کارمیکرد.»
بازگشت دوباره
بعد از آنکه به عنوان قهرمان در غربت جواز حضور در مسابقات کشور را کسب کردند به جرم غیر بومی بودن -جنگزدگی و آوارگی بخوانید- اجازه حضور در لیگ کشور را کسب نکردند، تا زمان برگشتن فرا برسد، با وجود اینکه ورزشگاه آبادان نماد کانون جنگ شده بود. صنعت نفت را به خوزستان برگرداند و پس از قهرمانی در مسابقات استانی-درمسجدسلیمان- جواز حضور در لیگ کشور را به دست آورد؛ آبادان ورزشگاه نداشت، منوچهر دوباره گفت: نترسید.
صنعت نفت در اهواز اولین حضور کشوری خود را بعد از جنگ تجربه کرد، تا سالیا با یک چشم نگران فوتبال زردها در لیگ باشد و با چشم دیگر دلواپس بازسازی یگانه ورزشگاه آبادان. پس از تحمل یکسال غریبیِ دیگر، بالاخره زنگ حضور صنعت نفت در خانه زده شد؛ زنگی که صدای همت، غیرت و خون دل منوچهر را داشت.
جنگ و جنگزدگی صنعت نفت را از سالیا نگرفت و در روزهایی که دیگر خبری از گلوله نبود، سالیا از صنعت نفت دور شد، او کنار گذاشته شد و اما این بار مخاطب«نترس» گفتنهای همیشگیاش خودش بود. منوچهر بعد از دور شدن از صنعت نفت باز هم نترسید و این بار جم را-دوباره به پیشنهاد دهداری- در آبادان احیا کرد.
نه تنها نترسید بلکه گلایه هم نکرد. در همان روزهایی که نامرادی دید به کریم سنگرگیر، مدافع سابق صنعت نفت گفت: «همین که فرصت داشتم به چند جوان فوتبال آبادان خدمت کنم؛ کافیست.» و بعد از صنعت نفت دوباره همه زندگی و روزمرگیاش شد جم، پیکانی که رختکن بود و خرید یخ برای بچههایی که میخواستند بدوند.
شاگردان اصیلش اما حرمتش را هیچگاه زیر پا نگذاشتند، تا جاییکه برزگری-یکی از 10 چهره تکنیکی تاریخ فوتبال ایران و مردی که روی یک دستمال کاغذی چند بازیکن را دریبل میزد(به تعریف نوروزنامه سال 90 شرق)- حاضر شد از امارات بیاید و برای منوچهر در زمین خاکی جم به میدان برود.
اما شرجی سال 84، سی و یکم اردیبهشت سردی داشت، انگار که زمین آبادان یخ زده بود و منوچهر سالیا در کنار پیکانی که تمام دارایی او از نیم قرن تیمداری و یتیمداری بود؛ برای همیشه ماندگار شد.