سرویس فرهنگی فردا؛ فاطمه قرباننیا: این روزها ماجرای نیمروز با روایتی از تاریخ دهه شصت روی پرده سینماهای کشور خودنمایی می کند، فیلمی که در جشنواره فجر شگفتی آفرید و نگاه مخاطبان را به خود جلب کرد.
این فیلم که روایتگر جنایات منافقین و انهدام بخش قابل توجهی از آن ها توسط نیروهای اطلاعات سپاه است سوالات زیادی را در ذهن مخاطبان به وجود آورده که تا چه میزان اطلاعات فیلم بر واقعیت استوار بوده، به همین بهانه به سراغ محمد رحمانی روزنامه نگار و پژوهشگر تاریخ معاصر رفتیم و گفتوگویی در ارتباط با این فیلم داشتیم:
ماجرای نیمروز یک مقطع تاریخی مهم در جمهوری اسلامی را روایت می کند؛ به عنوان نخستین سوال بفرمایید آیا این فیلم در روایت تاریخ صادق بوده است؟
اساسا وقایعی که در دهه 60 رخ داد به شروع پیروزی انقلاب و روابط بین گروه های سیاسی که به نوعی در پیروزی انقلاب دخیل بودند برمیگردد، برای اینکه اینها رهبری جریان انقلاب را به دست بگیرند و سهمی در انقلاب داشته باشند شروع به رقابت کردند و متاسفانه این رقابت تبدیل به یک رقابت خشن و خونین شد. اینکه چرا این اتفاق رخ داد یک مسئله است که می شود از منظر تاریخی و جامعه شناسانه به آن پرداخت و آسیب شناسی کرد و از طرفی بُعد تبلیغاتی آن هم مسئله ی دیگری است.
فیلم ماجرای نیمروز به نظر بنده بیشتر جنبه تبلیغاتی داشت تا جنبه جامعهشناسی و تاریخی کامل، برای فهم دقیق تر مثالی عرض میکنم، ما در حال حاضر مسئلهی امنیتی با سازمان نداریم و راحت تر در مورد آن صحبت میکنیم، روشن است که در مورد سازمان جانی و خونریز سازمان مجاهدین خلق یا منافقین قصد غسل تعمید دادن آنها را ندارم بلکه می خواهم مسئله را عمیق تر ببینیم.
سازمان مجاهدین خلق بعد از پیروزی انقلاب در مدت کمی به شدت رشد پیدا میکند، افراد این سازمان وقتی از زندان آزاد میشوند به دویست نفر هم نمیرسند اما در عرض یک سال توانستند همایشهایی چند ده هزار نفری را شکل دهند، مسعود رجوی در انتخابات اول مجلس بیشتر از پانصد رای می آورد و این نشان می دهد که آنها در تبلیغات موثر واقع شدند و توانستند قشر زیادی را به خودشان جلب کنند. از سوی دیگر به دلیل نوع نگاه التقاطی که این سازمان داشت و نوع نگاهی که جمهوری اسلامی به حاکمیت و ولایت مطلقه فقیه داشت، همکاری بین این دو شکل نگرفت. از سمتی سازمان هم خود را در پیروزی انقلاب اسلامی ذیحق می دانست و از سوی دیگر بعد از اینکه سازمان نتوانست در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس و غیره نقش ایفا کند با توجه به قوانین مجلس شورای اسلامی که مبتنی بر اکثریت مطلق بود و اقلیت های جدی نمی توانستند حضور جدی داشته باشند این مسائل باعث شد که سازمان روز به روز بیشتر به سمت مخالفت سوق پیدا کند.
به نظر شما اردوکشی های خیابانی سازمان در دهه شصت و بعد از آن خشونت سازمان یافته ای که شاهد آن هستیم با تعامل سازنده از سوی نظام تعدیل نمیشد؟
افراد زیادی در این رابطه بحث کردهاند از جمله آقای میثمی در نشریه چشم انداز که آیا این قضیه قابل پیشگیری بود یا نه؛ از سمتی دیگر سازمان به تنهایی نمیتوانست عَلَم مخالفت با جمهوری اسلامی بردارد و به سمت مبارزه مسلحانه سوق پیدا کند. اتفاقی که هم زمان رخ داد درگیری بین رئیسجمهور وقت، آقای بنیصدر و حزب جمهوری و مجلس از سمت دیگر بود. اگرچه امام خمینی در آن مقطع تلاش داشت که این درگیری ها به مرحله ای نرسد که به شکاف درونی داخل حاکمیت منجر شود ولی روز به روز این درگیری ها بالا میگرفت.
این موضوعات هیچ کدام در فیلم نبود، از سی خرداد که تازه این مسائل شروع میشود ما وارد بحث میشویم. شاید آقای مهدیان بگوید ما اصلا بنا نداشتیم بحث تاریخی داشته باشیم، فیلمی بوده که ما به قسمتی از تاریخ پرداختیم؛ اما باید روشن شود که نتیجه بگیریم این فیلم برای جامعه امروز ما کارآمد باشد یا نه، یک فیلم تبلیغاتی در مورد سازمان جنایتکار مجاهدین خلق بسازیم. البته من تاکید میکنم تمام حرف هایی که من میزنم نافی جنایات سازمان نیست، در پرونده سیاه این سازمان بیش از 17 هزار ترور از نوزاد گرفته تا پیرمرد وجود دارد، با جنایت های متعددی که داشتند حتی معارضین جمهوری اسلامی هم امکان دفاع از این سازمان را ندارند.
اما ما باید به لایه دوم و سوم ورود کنیم. چه میشود یک فرد تحصیلکرده و باسواد در حدی شستوشوی مغزی میشود که در دهانش سیانور میگذارد و عملیات انتحاری انجام میدهد؟ این خیلی مسئله است، یعنی فرد به شناختی از جهان میرسد که برای آرمان خود آدم بکشد؛ مثل داعش، ما الان داعش را یک سازمان آدم کش تعریف میکنیم؛ یا نه، می توانیم به لایه های عمیقتر مسئله فکر کنیم که چرا فردی با وجود زندگی در اروپا تا این حد تخت تاثیر قرار میگیرد؟ رسانههای ما میگویند به خاطر جهاد نکاح و این قبیل مسائل است، واقعا کسی که در اروپا زندگی میکند به خاطر جهاد نکاح عضو داعش می شود؟ خب این یک مقدار سطحی نگری به مسائل اجتماعی است.
مهمترین نقطه قوت ماجرای نیمروز در نقل آن مقطع تاریخی چیست و فکر میکنید چه بخشی در آن مغفول واقع شده است؟
کسی نمیتواند بگوید این فیلم ضعف تاریخی دارد، قسمت عمده یا تمام تحقیقات این فیلم به عهده آقای روزیطلب بود، این فرد جوان است اما با توجه به کارهای تحقیقاتی بسیاری که داشته اند و کتابهای متعددی که نوشته شاید کسی نتواند از لحاظ تاریخی روی دست ایشان حرفی بزند، خصوصا این اواخر که در مرکز اسناد مشغول است؛ فکت ها و کدهای تاریخی همه درست است، مثلا قضیه عباس زریبافان، کمال که شخصیت تاریخی او وجود داشته و با توجه به مسائل امنیتی نمیتوانیم از شخصیت اصلی او اسمی بیاوریم اما وظیفه آقای روزیطلب نبوده است که داستان را عمیقتر روایت کند، ایشان وظیفهاش کد دادن بود و کدهای درست و بینقصی هم دادند؛ اما فیلم در همین لایه اول می ماند، اینکه ما فیلم را سوق بدهیم به سمت اینکه یک عده خشونت به خرج میدادند و ما هم در برابر این خشونت چاره ای نداشتیم جز اینکه خشونت به خرج دهیم! به نظرم تمام پیام فیلم در همین موضوع خلاصه میشود. یعنی سازمان مجاهدین خلق دست به خشونت زده و ما هم چاره ای جز این نداشتیم که جواب خشونت را با خشونت بدهیم و تمام شد و رفت! اما آیا این موضوع برای جامعه امروز ما پیامی دارد یا نه؟
شاید اگر آقای روزیطلب به عوامل فیلم اطلاعات و مشاوره نمی داد به این قوت دیده نمیشد، روزی طلب با توجه به اسناد و مدارکی که در اختیار دارند و در این حوزه کار کردند حتی نقشه خانه تیمی زعفرانیه که در واقع موسی خیابانی و اشرف ربیعی آنجا بودند را در اختیار تیم قرار داد و بسیاری از افرادی که خودش میشناخت و در وقایع نقش داشتند را به تیم سازنده فیلم معرفی کرد، خب همه اینها باعث شد که فیلم قوی شود، یعنی ما وقتی شخصیت کمال را میبینیم و با او رابطه برقرار میکنیم نشان دهنده این است که برای این شخصیت کار شده، نقطه قوت فیلم را هم کمال میدانم، شخصیت محبوبی که در جبهه میجنگد و دنبال آزاد کردن قله هاست و بعد به علت نبرد فتنه انگیز به مبارزه شهری روی میآورد که این شخصیت پردازی به خوبی صورت گرفت.
ما الان را نباید ببینیم که راحت در مورد سازمان حرف میزنیم، خیلی از این بچه ها با هم رفیق بودند، خیلی از خانوادهها را شاهد هستیم که یک برادر پاسدار بوده و یک برادر مجاهد بوده و به روی هم سلاح کشیدند، واقعا یک تراژدی عجیب و غریب! کمال در این فضا حاضر می شود به تهران بازگردد و علیه منافقین عملیات انجام دهد که خیلی این نقش خوب درآمد ولی به نظرم بقیه شخصیتها سطحی باقی ماندند. فکر میکنم کمال خیلی خوب بود و نظر مردم هم همین بود.
شخصیت کمال در فیلم کسی بود که به پاکسازی جامعه از اعضای سازمان فکر میکرد، جایی میگوید آنها اسلحه در دست شون و سیانور تو دهنشون هست اگه نکشی کشته میشی، خشونت ذاتی در وجودش بود اما وقتی با پسر رجوی مواجه شد به او محبت کرد، این افراد در واقعیت چه قدر به چیزی که تصویر کشیده شده بود نزدیک بودند؟
در رابطه با خود فیلم باید تاکید کنم که اساسا هرجایی که به خاطر هدف وسیله را توجیه کنید جنایت رخ داده، در فیلم هم به ریشهها و انگیزههای سازمان پرداخته نشده است. باید روشن شود که چه اتفاقی میافتد یک جوان به خاطر هدف مقدسی که برایش تعریف کردند دست به جنایت های فجیع میزند، فقط به خاطر اینکه هدف خود را مقدس میداند و حتی به خاطر آن حاضر است یک بچه را هم بکشد که لازم بود اینها در فیلم به تصویر کشیده میشد. آن فرد به خاطر هدفش جنایت میکند اما خود را جانی نمیداند، خودش را مجاهد میداند، مجاهد کلمه مثبتی است، این ها مسئله است وگرنه اگر بخواهیم بگوییم سازمان این طور بود و آدم کشت و الی آخر همه می دانند.
موضوع نفوذ و نفوذی ها در میان مقامات یکی از محورهای ماجرای نیمروز بود؛ فکر می کنید این موضوع به خوبی پرداخته شد؟ شخصیت پردازی ها چه مقدار به واقعیت نزدیک بود باتوجه به اینکه برخی صادق را سعید امامی تعبیر کردند.
نمیتوان گفت شخصیت صادق ترسیم سعید امامی باشد چون امامی در آن مقطع آمریکا بود، اگر خاطرات آقای ظریف را بخوانیم ذکر میشود که سعید امامی آن زمان در آمریکا بود. شاید در جنبههای تبلیغاتی برای جذب مخاطب مسئولین فیلم پروپاگاندایی شکل دهند که شخصیت صادق نسبتی با سعید امامی دارد که فروش فیلم بالا رود و بیشتر دیده شود؛ البته فیلم در مجموع اثر ارزشمندی است، متاسفانه سینمای ایران آن قدر ضعیف و فشل است که فیلمی مانند ماجرای نیمروز حقش است بالا بیاید و دیده شود اما شاید ما توقعات بیشتری داریم؛ درهر حال سعید امامی نسبتی با این فیلم ندارد، خاطرات آقای ظریف را که بخوانید درمورد رفاقتشان با سعید امامی و اقداماتی که با سعید امامی داشتند و آنجا با هم جلساتی شرکت میکردند تا زمانی که امامی از آمریکا به ایران باز می گردد و در سپاه هم قسمت دیگری فعال بوده و ... به نظرم شخص صادق ارتباطی با سعید امامی نداشت، گرچه شیطنت کردند و مقداری شبیه سازی صورت گرفته که مخاطب بیشتر جذب بشود.
موضوعی که از ابتدا در سازمان مجاهدین خلق مطرح بود این است که برای مقابله با نظام مقدس جمهوری اسلامی آمادگی کامل داشت و نیروهای خود را در سطوح مختلف چیده بود مانند عباس زریبافان که در فیلم هم جاسوس از آب درآمد. در واقع در واحد اطلاعات سپاه نقش آفرینی اساسی داشت که بعدا خودش و همسرش در عملیات مرصاد به هلاکت رسیدند. این حد نفوذ مسئله ست که چطور تا سطح دبیر شورای عالی امنیت ملی یعنی آقای کشمیری اتفاق میافتد.
برخی افراد مثل آقای جواد منصوری که اولین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود جایی گفتند و تاکید دارم که این حرف از زبان ایشان هست که این نفوذ ادامه پیدا کرد و خیلی از چهرههای اساسی سازمان مجاهدین خلق در سطوح بالای حاکمیتی باقی ماندند و لو نرفتند! این یک بحث جدی است که اولین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میگویند و میدانیم که اعضای سازمان سوابق مبارزاتی داشتند و جدا کردن آنها سخت بود. البته این موضوع را نباید فراموش کرد که به بهانه ی پاکسازی نباید نیروهای خدوم انقلابی را زیر سوال ببریم، بله برخی افراد از مرحوم هاشمی رفسنجانی گرفته تا شهید رجایی سابقه همکاری با سازمان مجاهدین خلق را داشتند. ما اگر بخواهیم امروز بحث سازمان مجاهدین خلق را داشته باشیم نباید امروزِ سال 96 را در نظر بگیریم، باید دهه به دهه جدا و تفکیک شده بررسی شود. اساسا نمیشد کسی در دهه چهل و پنجاه مبارز انقلابی باشد و با سازمان مجاهدین خلق ارتباطی نداشته باشد. اکثر کسانی که مبارزه انقلابی داشتن و حتی گروههایی مثل فجر اسلام که خودشان را صد در صد مقید به حرف حضرت امام میدانستند این ها هم برای تهیه سلاح ارتباطاتی با سازمان مجاهدین خلق داشتند، بلاخره یک سازمان اسلامی بوده که شکل گرفته. باز هم می گویم شاید اگر اتفاقات سال 53 و 54 در رابطه با تغییر ایدئولوژی رخ نمیداد ما امروز از سازمان به عنوان یک سازمان پیشرو انقلابی یاد میکردیم.
در مورد منافقین دو اثر طی یک سال ساخته شده است، سیانور و ماجرای نیمروز، شما کدامیک را موفق می دانید؟
بینید سیانور و ماجرای نیمروز هر دو داستانی واقعی بودند، ولی به نظرم سیانور به علت اینکه برای بعد از انقلاب نبود دست و بالش بازتر بود، مثلا در سیانور برای شخصیت پردازی اعضای سازمان مجاهدین خلق دست بازتری داشتند و بیشتر توانستند شخصیت پردازی کنند، بلاخره کم چیزی نیست چون هنوز هم سازمان مجاهدین خلق فعالیت می کند و میتینگ دارد و نمیشود شخصیت های خاکستری در فیلم نشان داد چون ممکن است خیلی ها اعتراض کنند چون داغ جوانانی که سازمان ترور کرده را به دل دارند.
اتفاقاتی که در سال 54 و 55 رخ داد به راحتی تقی شهرام را نمایش داد اما در این فیلم چه چیزی از موسی خیابانی دیدیم جز این که فقط کشته شد؟ چه چیزی از اعضای سازمان دیدیم جز یک دختر خشن که یک پسری دوستش دارد و آخر سر هم کشته شد، یعنی ورودی به چهره های سازمان صورت نمیگیرد و نمیدانیم چرا این فرد دست به ترور میزند. در ماجرای نیمروز همه چیز از دور روایت میشود اما در سیانور این اتفاق رخ نداد، شخصیتهای مختلف به نمایش درآمدند، مجید شریف واقفی را میدیدیم، بهرام و وحید افراخته را دیدیم و یک مقدار به این شخصیتها نزدیک شدیم، با توجه به داستان هم درام بهتری شکل گرفت.
اگرچه ماجرای نیمروز از لحاظ فنی قوتهایی داشت، نباید از پرداخت صحنه و مسائلی که در رابطه با مسائل حرفهای فیلمسازی هست غفلت کرد، یعنی ترسیم دهه شصت تهران خیلی موفقیت آمیز بود و مخاطب خوب باور کرد.
یعنی شما داستان فیلم را روایتی یکجانبه ارزیابی میکنید؟
این نیاز به گفتن من ندارد، روشن است. شاید هم فیلمساز چاره ای نداشته بلاخره هنوز هم حساسیت هایی روی سازمان است مخصوصا بعد از انقلاب بیشتر شد و این روشن است که روایت یک طرفه ای نسبت به فیلم را شاهد بودیم و اگر فیلم میتوانست به اعضای سازمان نزدیکتر شود و بگوید چرا آن ها دست به ترور زدند و آدم هایی نبودند که مالیخویایی داشته باشند! من به خود کارگردان و نویسنده فیلمنامه گفتم شما اسم سازمان مجاهدین خلق را بردارید و یک گروه مافیایی دیگر را بگذارید، مثلا اسم سازمان چریکهای فدایی خلق را بگذارید، آن ها هم مبارزه مسلحانه داشتند، چه نقطه تمایزی پیدا می کنید؟ پاسخی نداشتند، به خاطر اینکه فیلم اساسا نمیخواست به سازمان نزدیک شود. تفاوتهایی بین چریک سازمان فدایی با سازمان مجاهدین خلق هست که در فیلم به آن ها دقت نشده بود، در حد حجاب اعضای سازمان یا نوع لباس پوشیدن و بیانیه خواندن، در همین حد. همه ی حرف این است که فیلم باید به روز باشد، همان قدری که دارد فیلم تاریخ را روایت میکند درسی برای امروز ما هم داشته باشد.
کارگردان فیلم گفت که میخواستم به فتنه 88 اشاره کنم که میتوانست به چنین جایی کشیده شود اما در واقع چنین چیزی ندیدیم و در حد یک ادعا هست که توسط کارگردان صورت می گیرد.
در مجموع ارزیابی شما از روایت تاریخی فیلم، تصویر سازی از وقایع و اهدافی که برای نشان دادن این بازه ی تاریخی تعریف شده چیست؟
فیلم از نظر تاریخی چند خطا داشت؛ مثلا فیلم در نوزده بهمن شصت با زدن خانه زعفرانیه تمام میشود و قبل فیلم به عملیات مهندسی اشاره میشود، عملیات مهندسی در سال 61 انجام میگیرد.
نکته بعدی که از نقاط مثبت فیلم بود و به درستی به آن اشاره شد ترور خواهد توسط خواهر بود که یک خواهر تواب و خواهر دیگر که عضو سازمان بود او را میزند، ولی باز نمیبینیم که چرا و به چه دلیل خواهر، خواهرش را میزند؟ من این را از آقای مهدویان پرسیدم که چه قدر دچار خود سانسوری شدید که پاسخ صریحی ندادند، شاید اگر این خودسانسوریها کمتر بود فیلم موفق تر میشد. در مسائل کارگاهی باید خود را جای متهم بگذاریم، بلاتشبیه ما اگر جای اعضای سازمان مجاهدین خلق باشیم وقتی میبینیم یکی از اعضای خانواده خائن شده و همه اعضا را میفروشد و باعث اعدام و دستگیری بسیاری شده، به واسطه این که او را خائن میدانیم حاضر هستیم او را از جلوی راه خود برداریم، یعنی روابط عاطفی و خانوادگی را به خاطر ایدئولوژی که داریم زیر پا بگذاریم.
مورد سوم در مورد قهرمان فیلم است که مشخص نبود، اگرچه هادی حجازی توانسته بود خوش بدرخشد اما به عنوان یک شخصیت محوری قهرمان بود، در فیلم نامههای کلاسیک که مخاطب جذب میشود وجود یک قهرمان الزامی است اگرچه هادی حجازیفر این بار را به دوش میکشید و جا داشت بیشتر به آن پرداخته شود تا چهره جذاب تری شود. استفاده از بازیگران سریالهای طنز مثل جواد عزتی و احمد مهرانفر هم ریسک و هم اعتبار بخشی به کار کارگردان بود، الحق هم بد نبودند توانستند موفق ظاهر شوند.
نکته دیگر که در مورد این فیلم مطرح است اینکه تهیه کننده و کارگردان معتقدند بسیاری از مردم اطلاع ندارند در دهه شصت چه اتفاقی افتاد، این قانع کننده نیست که یک روایت تکراری که سالها در نشریات نوشته میشود را به مخاطب عرضه کنیم، کسی که اهل مطالعه باشه چیز جدیدی از این فیلم به دست نمیآورد، صحبت هایی که همیشه تکرار میشد.
همان طور که پیشتر اشاره کردم این فیلم شخصیت های سیاه و سفیدی داشت، در واقع یک سری فرشتگانی که در مقابل دیوصفتان قرار داشتند؛ وقتی آدمها سیاه و سفید نشان داده میشوند فیلم نمیتواند در ابعاد اعتقادی و ایدئولوژیک حرف تازهتری را ارائه دهد. البته این را هم بگویم که این فیلم نسبت به امکان مینا که از آقای تبریزی انتظار بیشتری داشتیم خیلی بهتر بود.
نکته دیگر اینکه به جنبه سرگرمی فیلم هم توجه شده بود و چهرهی عاشق شدن یکی از شخصیت های فیلم یکی از این موارد بود ولی به نظرم خوب درنیامده بود، خود آقای مهدویان میگفت زمانی که آن دختر نارنجک را انداخت و خونی شد مخاطب من به این فکر میکرد که حیف شد کاش نجات پیدا میکرد؛ من گفتم نه این طور نیست همه مخاطبان گفتند کار خوبی هم کرد!
نکته دیگر عدم روایت مناسب از آرمانخواهی بچه های سازمان بود یعنی بیشتر جنبه ی تروریست و جنایتکار بودن سازمان به تصویر کشیده شد و این که پشت اعمال آن ها آرمانخواهی مخفی باشد دیده نشد، در رابطه با ریشه های ایدئولوژیک سازمان بحث نشد، این احتمال که یک فرد ایدئولوژیک دوباره این عملیات خشن را تکرار کند؛ همان طور که هیچکس فکر نمی کرد در سال 2016 شاهد جنایاتی به این صورت در منطقه خاورمیانه باشیم و خیال می کردیم عرصه این حرف ها به پایان رسیده اما خیلی راحت تکرار شد، این نتیجه بُعد ایدئولوژیک مسئله است که وقتی فرد چنین عملی انجام میدهد هرگز خودش را جانی نمیداند و خود را در اوج آرمانخواهی میداند که بزرگترین خدمت را به اسلام انجام میدهد، خیلی از اعضای سازمان هم با اسم امام خمینی و با اسم اسلام و امام حسین جذب سازمان شده بودند.
یک نقل قولی از یکی از بازجوهای وزارت اطلاعات در خاطرم هست که میگفت من یک دوستی داشتم که از قدیم میشناختم و مسجدی و هیئتی بودیم که عضو سازمان شده بود، من سراغش رفتم که با نهج البلاغه و قرآن این فرد را هدایت کنم اما دیدم این دوست ما خودش حافظ قرآن و نهج البلاغه بود، یعنی آن فرد تسلط به متون فقهی داشته، اگرچه این افراد از نسل قبل از انقلاب هستند، آنهایی که بعد از انقلاب جذب شدند بیشتر جذب فضای آرمانی و عاطفی آن زمان شدند. امیدوارم که بررسی تاریخ به ما این نتیجه را بدهد که هرگز شاهد این وقایع تلخ در کشورمان نباشیم.