مشروطیت در بیان آیت الله شهید مطهری

مشروطیت که به ایران آمد- اگر تاریخش را خوانده باشید- مردم ایران را به دو قسم منقسم کرد: گروهی طرفدار استبداد و گروهی طرفدار مشروطیت. هم سیاسیون منقسم شدند و هم روحانیون، آنهم روحانیون بزرگ.

مشروطیت که به ایران آمد- اگر تاریخش را خوانده باشید- مردم ایران را به دو قسم منقسم کرد: گروهی طرفدار استبداد و گروهی طرفدار مشروطیت. هم سیاسیون منقسم شدند و هم روحانیون، آنهم روحانیون بزرگ.

عده ای حامی مشروطیت شدند و سخت از آن حمایت کردند و عده ای دیگر با مشروطیت مخالفت کردند به طوری که مخصوصاً مخالفین در هرجا که بودند، در حوزه های علمیه، فضلا، مدرسین و طلّابی را که طرفدار مشروطیت بودند از خود نمی دانستند؛ یعنی اگر می فهمیدند فلان شخص طرفدار مشروطیت است، به هیچ وجه به او شهریه نمی دادند. کم کم کار به جایی رسید که هر دسته، دسته دیگر را تکفیر و تفسیق می کردند و واقعاً فتنه بزرگی در دنیای روحانیت به وجود آمد. چون موضوع این جور نبود که مثلًا سیاسیون مملکت طرفدار یک فکر باشند و روحانیونْ همه طرفدار فکر دیگر، بلکه خود روحانیون منقسم به دو دسته شدند: بعضی طرفدار مشروطیت و بعضی مخالف. در اینجا من قبل از اینکه مطلب را شروع بکنم، نکته ای را تذکر می دهم:

در جریان مشروطیت دو مطلب است که ما به یکی از آنها کار نداریم و روی دیگری بحث می کنیم. یکی این است که از نظر اجتماعی و سیاسی چه عواملی در ایجاد مشروطیت ایران دخالت داشت و چه عواملی (عوامل سیاسی خارجی) مخالف بود؟ به طور قطع سیاستهای بزرگ آن روز دنیا روی مشروطیت و استبداد نظر داشتند؛ یعنی یکی از سیاستهای بزرگ آن روز دنیا طرفدار مشروطیت بود و کوشش می کرد مشروطیت در ایران ایجاد بشود، و یک سیاست بزرگ دیگر دنیا از استبداد حمایت می کرد و کوشش می کرد که جلو مشروطیت را بگیرد، چرا؟ برای اینکه آن که طرفدار مشروطیت بود می خواست بعد از مشروطیت سیاست خودش را بر ایران تحمیل کند (کما اینکه همین کار را کرد) و آن که مخالف بود نفوذی داشت و می خواست جلو نفوذ رقیب را بگیرد. بنابراین اگر کسانی با مشروطیت مخالف بودند از این نظر بود که دستهای خارجی را می دیدند و می دانستند و پیش بینی می کردند که منظور، مشروطیت واقعی نیست بلکه یک سیاست خارجی دیگری در کار است. یا اگر کسی مخالف استبداد بود، ازآن جهت بود که آن سیاستهایی را که طرفدار استبداد بودند می شناخت و ضررهای سیاست آنها را می دانست[1].

موافقان و مخالفان مشروطیت

مرد بزرگی مثل مرحوم آخوند خراسانی سخت حامی مشروطیت بود و واقعاً این مقدار که بنده تحقیق کرده ام مرحوم آخوند خراسانی یکی از بزرگان علمای شیعه بوده است و می شود گفت در دنیای شیعه مدرّسی به خوبی مرحوم آخوند نیامده است. حوزه درس هزار و دویست نفری داشته است و شاید سیصد نفر مجتهد مسلّم پای درس این مرد می نشسته اند و ایشان فوق العاده مرد باایمان و باتقوایی بوده است. در اینکه این مرد منتهای حسن نیت را داشته است شکی نیست. حالا اگر کسی گفت من با مشروطیت مخالفم، معنایش این نیست که- العیاذ باللَّه- مرحوم آخوند را تخطئه می کند. از آن طرف، در رأس مخالفین یک فقیه بسیار بزرگی بوده مثل مرحوم آقا سید کاظم یزدی که در فقاهت کم نظیر بوده است. اگر کسی با استبداد مخالف و طرفدار مشروطیت باشد، معنایش این نیست که مرحوم یزدی را تخطئه می کند. شاید مرحوم یزدی که مخالف با مشروطیت بود می دانست که دستهای خارجی دخالت دارد و بعد هم چنین و چنان می شود. بنابراین بحث تصویب یا تخطئه علمای بزرگ نیست، چون موضوع یک جهت ندارد. اگر موضوع مشروطیت و استبداد یک مسئله علمی بود، یک حرفی بود. مسئله ای بوده که عوامل زیادی در آن دخالت داشته است. ما از اینکه کدام دست سیاست چه دخالتی داشته است صرف نظر می کنیم و با مخالف و موافق کاری نداریم. قرائن هم نشان می دهد کسانی که مخالف با مشروطیت بودند می گفتند این مشروطیت که می خواهد بیاید غیر از آن مشروطیتی است که دارند صحبتش را می کنند، مشروطه مشروعه به اصطلاح نیست و نخواهد آمد، مانند مرحوم شیخ فضل اللَّه نوری.

به هر حال یک چنین جریانی به وجود آمد و چه حوادث تلخ و خونینی به وجود آورد! مجتهدین کشته شدند، مردی مانند آقا شیخ فضل اللَّه نوری به دار زده شد. این یک امر کوچکی نیست. مرحوم نوری مرد بزرگی بود، مجتهد مسلّم و تا حدودی که شنیده ایم مرد بسیار پاک و باتقوا و عادلی بود، مجتهد مسلّم العداله و عادل مسلّم الاجتهاد بود.

ما مطلب را از یک زاویه بالخصوصی می خواهیم مطالعه کنیم، یعنی آن را تفکیک می کنیم از عوامل خارجی و ازاین جهت که آیا ایرانِ آن روز مستعد مشروطیت بود یا نبود. جایی غیر از مملکت خودمان و زمانی غیر از زمان خودمان را فرض می کنیم؛ یعنی یک کشور اسلامی را فرض می کنیم که در آن مردم مستعد هستند یعنی می فهمند که مشروطیت یعنی چه، چون در آن موقع اغلب مردم نمی دانستند که مشروطیت چیست[2]. مستعد نبودن ملت یعنی اینکه نمی فهمید. ما می خواهیم فرض کنیم یک کشوری را که مردمش می فهمند. همچنین فرض کنیم که عوامل خارجی وجود ندارد، سوء نیتی در کار نیست. آیا مشروطیت با قانون اسلام انطباق دارد یا نه؟ این یکی از آن مسائلی است که تا ما آن را بررسی نکنیم، آن جریان جمود و جهالتی که عرض کردیم کاملًا حلّاجی نمی شود.

بعضی ها از همین نظر مجرّد، قطع نظر از عوامل خارجی می گویند مشروطیت برخلاف دین اسلام است، یعنی دین اسلام با مشروطیت سازگار نیست. ناچار باید بگویند با استبداد سازگار است یا لااقل با استبداد سازگارتر است. چرا؟ تا تعریف نشود که مشروطیت چیست، نمی شود بحث کرد.

تعریف مشروطیت

معنای مشروطیت این است که مملکت احتیاج به یک سلسله تصمیمات دارد؛ یعنی مملکت احتیاج دارد به حکومت یعنی دستگاهی که مجموعاً امر مملکت را اداره کند، چنانکه یک مؤسسه فرهنگی یا یک شرکت تجارتی احتیاج به مدیر یا هیئت مدیره دارد. حرف اول این است که هر مملکتی احتیاج به جمعی دارد که اداره کننده مملکت باشند. اگر ما گفتیم خیر، اساساً وجود مدیر یا هیئت مدیره خطاست و نباید باشند، هم مشروطیت را رد کرده ایم و هم استبداد را؛ چون استبداد معنایش این است که یک فرد حکومت می کند، مشروطیت شکل دیگر است. پس استبدادش غلط است، مشروطیتش هم غلط است. اگر بگوییم چرا؟ می گویند مملکت همین قدر که دین داشته باشد، دین مردم را بی نیاز می کند از اینکه حکومت داشته باشند.

اتفاقاً این همان حرفی است که خوارج می گفتند. آنها می گفتند: لا حُکمَ الّا لِلَّه.

در نهج البلاغه، حضرت علی علیه السلام در مورد این سخن می فرماید: کلِمَةُ حَقٍّ یرادُ بِهَا الْباطِل این حرف درستی است، اما این جور که اینها قصد می کنند غلط است. لا حُکمَ الّا لِلَّه حکم از ناحیه خدا باید باشد، حرف درستی است اما اینها این حرف درست را در مورد غلط به کار می برند. وَ لکنْ هؤُلاءِ یقولونَ: لا امْرَةَ الّا لِلَّه یعنی امیری مردم باید با خدا باشد، این که نمی شود. وَ لا بُدَّ لِلنّاسِ مِنْ أَمیرٍ بَرّ اوْ فاجِرٍ[3] مردم احتیاج به امیر و حاکم دارند، حالا یا خوب باشد یا بد، یعنی در درجه اول باید خوب باشد و در درجه دوم بد بودنش از نبودنش بهتر است؛ یعنی وجود قانون- و لو قانون دینی- مقنع و کفایت کننده از اینکه مردم حکومت داشته باشند نیست. و لهذا مسئله خلافت را، هم ما شیعه ها و هم سنیها هر دو قبول داریم. حتی خوارج هم ابتدا گفتند که احتیاج به خلیفه ندارند ولی بعد خودشان آمدند با یک خلیفه بیعت کردند. پس شیعه و سنی در این جهت اتفاق دارند که دین داشتن معنایش این نیست که حالا که دین داریم پس دیگر حکومت لازم نیست. هر دو می گویند حکومت می خواهیم، منتها در حکومتِ بعد از پیغمبر سنیها از یک راه رفتند و شیعه ها گفتند کسی لایق است که پیغمبر او را تعیین کرده باشد.

فرض دوم این است: حالا که ما احتیاج به حکومت داریم آیا احتیاج داریم به اینکه به یک تعبیر یک عده تصمیم بگیرند و دیگران اجرا کنند یا نه، همان کسی که تصمیم می گیرد اجرا هم بکند؟ استبداد معنایش این است که همان کسی که تصمیم می گیرد اجرا هم بکند. مشروطه معنایش این است که یک عده تصمیم بگیرند و عده دیگر اجرا کنند، و باید آنهایی که تصمیم می گیرند خود مردم انتخابشان کرده باشند. نمایندگان مردم تصمیم بگیرند، هیئت دولت اجرا کند. و تازه هیئت دولت را هم باید نمایندگان تعیین کرده باشند تا در نتیجه همه چیز را مردم تعیین کرده باشند و در واقع مردم خودشان بر خودشان حکومت کرده باشند. ولی مخالفین مشروطه می گفتند خیر، شما اینجا مغالطه می کنید و می گویید معنای استبداد این است که یک نفر تصمیم بگیرد و او هم اجرا کند و معنای مشروطیت این است که نمایندگان مردم تصمیم بگیرند و هیئت دولت اجرا کند. اینجا صِرف تصمیم نیست، اگر صرف تصمیم بود ما مخالف نبودیم، و راست هم می گفتند. می گفتند اگر مشروطیت این طور بود که مردم نمایندگان را انتخاب می کردند که نمایندگان قوه مجریه را انتخاب کنند، و نیز نمایندگان تصمیم بگیرند، هیئت دولت هم اجرا کند ولی این تصمیم برای این باشد که ببینند قانون خدا چه گفته است و قانون دیگر وضع نکنند، هرچه قانون خدا گفته است مطابق آن تصمیم بگیرند و دولت را موظف به اجرای آن کنند، خوب بود اما مشروطیت که این نیست. شما یک کلمه قشنگی را به کار می برید برای اغفال ما. مشروطیت معنایش این است که ملت نمایندگان را انتخاب کند و نمایندگان تصمیم بگیرند. کلمه قشنگی است ولی عین حقیقت نیست.

نمایندگان قانون وضع کنند، تصمیم بگیرند نه این است که مطابق قوانین الهی تصمیم بگیرند و قانون وضع کنند که هیئت دولت اجرا کند.

باز در اینجا منطق مستبدین، منطق مشروطیین را شکست می دهد. اما باز مشروطیین جوابی دارند که در مقابل آن، جواب دیگری وجود ندارد.

منطق موافقان

می گویند ما قبول داریم که مشروطیت- که می گوییم نمایندگان مردم تصمیم بگیرند- معنایش این نیست که مجتهدی که می خواهد استنباط احکام بکند ببیند قانون خدا چیست، عین همان قانون را به دولت ابلاغ کند و دولت هم اجرا کند. ما هم قبول داریم که این جور نیست. نمایندگان مردم قانون وضع می کنند، ولی مگر هر قانون وضع کردنی ممنوع است؟ نه. ما یک قانونی داریم به نام قانون دین. دین تکلیف مردم را برای همه زمانها روشن کرده است، قوانین کلی بیان کرده است. ولی برخی موارد جزئی پیش می آید که در آن موارد، مردم حق دارند با توجه به قانون کلی الهی قانون وضع کنند. لهذا ما می گوییم قانون اساسی داریم. در قانون اساسی ما قطعی و مسلّم شده است که یک هیئتی که از پنج نفر کمتر نباشد و افراد آن مجتهد و عارف به مقتضیات زمان باشند، باید ناظر باشند که قوانینی که مجلس طرح می کند انطباق با قوانین اسلامی داشته باشد. قانونی که وضع می شود اگر خلاف قانون اساسی بود جلویش را بگیرند و اگر موافق بود، نه. و مثال ذکر می کنند، می گویند معنای قانون اسلامی و قانون دینی این نیست که مردم در تمام جزئیات زندگی خود باید بروند ببینند که در قرآن یا سنت این حکم چگونه بیان شده است. مثلًا اوضاع شهرها تغییر می کند، وسایل نقلیه جدیدی به کار می آید. مردم احتیاج دارند قوانینی داشته باشند که آن قوانین وضع رانندگی را منظم کند، چون اگر بنا بشود رانندگی قانون نداشته باشد، هر آن هزارها تصادف رخ می دهد. باید قانون داشته باشد. اینها جزء اموری است که اسلام آنها را به خود مردم تفویض کرده است. نظیر این است که پدر در داخل خانواده خودش حق دارد یک سلسله مقررات وضع کند. قانون خدا این است که پدر رئیس خانواده است و همه باید امر او را اطاعت کنند. قانون دیگر این است که پدر حق حکومت دارد ولی حق تحکم ندارد؛ رئیس خانواده است، حق دارد در حدود مصالح خانوادگی امر و نهی کند ولی حق زورگویی ندارد، یعنی حق ندارد که برخلاف مصالح خانوادگی رفتار کند. اما آیا خدا در مورد امور جزئی داخل خانواده هم قانون وضع کرده است که مثلًا پدر این کار را بکند و آن کار را نکند؟ نه، خدا می گوید ای فرزندان از پدرانتان اطاعت کنید و ای پدرها عادلانه با افراد خانواده رفتار کنید.

مثال دیگر: از قدیم در حمامها، حمامیها برای خودشان قانون وضع کرده اند که وقتی می خواهید داخل خزانه بشوید این کار را بکنید. آیا حمامی حق دارد برای داخل حمامش قانون وضع کند یا باید بگوییم: «لا حُکمَ الّا لِلَّه» قانون را باید خدا وضع کند، پس حمامی در داخل حمامش هم نمی تواند قانون وضع کند؟ بله قانون را باید خدا وضع کند. خدا می گوید اگر کسی رئیس یک مؤسسه ای بود، حق دارد بر طبق مصالح خودش برای آن مؤسسه مقررات عاقلانه ای وضع کند. بر مردم دیگر هم لازم است که آن مقررات را اطاعت کنند.

اینها در امور جزئی است. اما در امور کلی، همان طور که گفتیم هر مملکتی احتیاج به مدیر یا هیئت مدیره ای دارد. اینکه آن هیئت مدیره بخواهند قوانینی را در مقابل قوانین خدا وضع کنند (مثل اینکه خدا گفته است اختیار طلاق با مرد است و قانون، اختیار طلاق را به زن بدهد) درست نیست. اما اینها در حدودی که تکلیف اقتضا می کند، حق دارند مقرراتی را وضع کنند که در واقع وضع قانون جزئی است که با قانون کلی الهی تطبیق کند. بله، اگر بخواهند به آن اختیار وضع قانون بدهند به طوری که قوانین الهی را در نظر نگیرد صحیح نیست. ولی با در نظر گرفتن قانون الهی، وضع قانون برای موضوعات جزئی مانعی ندارد. مثلًا قانونی وضع می کنند که آیا محصل به خارج بفرستیم یا نه؟ این چیزی نیست که حکمش در اسلام بیان شده باشد ولی قرآن یک اصول کلی ذکر کرده است. مثلًا در باب علم ازآن جهت که علم است بیان شده است که آیا علم را اگر در دست غیر مسلمان دیدیم، می توانیم بگیریم یا نه؟ در این مورد یک حدیث نیست بلکه دهها حدیث است که می گوید بگیر: الْحِکمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِن حکمت گمشده مؤمن است، یأْخُذُها اینَما وَجَدَها هرجا آن را ببیند می گیرد. در بعضی جاها تصریح دارد که حکمت را هرجا دیدید بگیرید وَ لَوْ مِنْ مُشْرِک[4] اگرچه در دست کافر باشد. اینجا تکلیف معین است. آن وقت موضوعات دیگری پیش می آید. مثلًا فرض کنید ما وقتی محصل به خارج می فرستیم، آنجا گمراه می شوند. اینجا باید دید علت گمراه شدنشان چیست. طنطاوی در تفسیرش [به نقل از یک استاد غربی ] می گوید: یک وقتی با عده ای از شاگردان عرب- که گویا مصری بوده اند- سر و کله می زدم. یک روز رفته بودیم بیرون. زمستان بود و هوا خیلی سرد بود و یخ نسبتاً ضخیمی بسته شده بود. یک وقت دیدم در این هوای سرد، این دانشجویان دستها را بالا زدند، یخها را شکستند و در آن آب سرد اول دستشان را شستند، بعد صورتشان را و بعد این دست و آن دست، و دستی به سر کشیدند و پاها را هم شستند و بعد هم ایستادند به انجام یک عملی که عبادتشان بود.. .[5] بعد گفت: ای وای! اینها آمده اند علم ما را بگیرند، دین خودشان را هم حفظ کرده اند. اینها یک حساب دیگری است.

اگر بشر حتی این مقدار هم حق وضع قانون در مسائل جزئی را نداشته باشد، این دیگر جمود است و درست مثل حرف اخباریین است که می گویند: ما احتیاج به مجتهد نداریم و به اخبار مراجعه می کنیم. در اخبار، کلیات مسائل بیان شده است و مجتهد باید فکرش را به کار بیندازد و به همان نحو در مسائل جزئی حکم بدهد.

پس اگر هیئت مدیره ای بخواهند برای خودشان نظامنامه ای طبق قوانین کلی وضع کنند، این از نظر ما اشکالی ندارد[6]...

در بحثی که دیشب راجع به مشروطیت عرض کردیم، کمبودی بود که می بایست آن را تکمیل می کردم. در این بحث، دو موضوع باید حل بشود: یکی مسئله وضع قانون که آیا غیر از خدا کس دیگری حق وضع قانون دارد یا نه؟ که عرض شد اگر بگویید حق وضع قانون در مقابل قوانین الهی، خیر. ولی اگر بگویید با استفاده از حقی که قانون خدا داده است در امور جزئی قانون وضع بشود، این مانعی ندارد.

مطلب دیگر این است که مگر مقام حکومت یک مقام مقدس نیست و مگر نباید خدا آن را تعیین کرده باشد؟ عرض می کنم چرا. پس چطور می شود که اسلام برای آن شرایطی قرار داده است که هرجا آن شرایط محقق شد، اسلام اجازه داده است؟

یعنی حق حکومت و حاکمیت به یک معنی اصلًا مال خدا نیست. آن طور که خوارج می گفتند که خدا باید خودش میان مردم حکومت کند، غلط است ولی به یک معنای دیگر این حرف درست است؛ یعنی بالاخره آن حکومتی که باید میان مردم باشد باید واجد شرایطی باشد که آن شرایط را اسلام معین کرده است. اگر آن شرایطی را که اسلام معین کرده است داشته باشد، همان طور که مفتی بدون اینکه خدا شخصش را معین کرده باشد با آن شرایط می تواند فتوا بدهد، حاکم هم بدون اینکه خدا شخصش را معین کرده باشد می تواند در میان مردم حکومت کند.

در وضع قانون هم همین طور است. ما باید ببینیم که اسلام اختیار وضع قانون را داده است یا نه. مثال زدیم به اینکه در محیط خانوادگی نمی شود گفت که اسلام گفته است چون من در اینجا قانون جزئی وضع نکرده ام هرکه می خواهد قانون وضع کند، وضع کند؛ بچه بگوید من می خواهم قانون وضع کنم که پدر از من اطاعت کند، زن بگوید من می خواهم قانون وضع کنم که شوهر از من اطاعت کند. نه، درست است که در این مورد قانون جزئی وضع نشده اما معین شده است که رئیس خانواده باید چه کسی باشد، و او باید مقررات را وضع کند. در مورد مؤسسات عمومی و اجتماعی هم می گوید افرادی که مؤسسه ای را تأسیس کرده اند و اختیار این مؤسسه در دست آنهاست و مالک آن هستند و زحمت تأسیس آن را کشیده اند، حق دارند یک نظامی برای آن معین کنند.

امشب من نمی خواستم این مطلب را ادامه داده باشم ولی چون بعضی از رفقا تذکری دادند، می خواستم این مقدار متمّمی برای عرایض دیشب عرض کرده باشم.

پی نوشت ها

[1] روسها طرفدار استبداد بودند و انگلیسها طرفدار مشروطیت.

[2] مى‏آمدند درِ خانه مردم مى‏گفتند آیا مى‏دانید مشروطیت چیست؟ اگر مملکت، مشروطه بشود نانهاى سنگک بزرگ با کباب به خانه شما مى‏آورند. یک مرد ساده لوحى مى‏گفت: عجب! مشروطه یعنى شما مى‏خواهید مشروطه خانم را بیاورید اینجا و او را پادشاه کنید. و از این جریانها زیاد بوده است که نه آن کسى که به نفع مشروطیت مبارزه مى‏کرد مى‏فهمید چه مى‏گوید و نه آن کسى که به نفع استبداد کار مى‏کرد مى‏فهمید دنبال چه مى‏رود.

[3] نهج البلاغه، خطبه 40

[4] نهج البلاغه، حکمت 80[ قریب به این عبارت‏]

[5] [ متن پیاده شده از نوار به همین صورت است.]

[6] [ خواننده محترم توجه دارد که در این بحث، منظور از مشروطیت، نظامى حکومتى است که داراى مجلس قانون‏گذارى است نه مشروطه سلطنتى.]

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر