چهره های انقلاب مشروطه: ستارخان

گفت: چون باد بهاران آید از اقصای شهر

چهره های انقلاب مشروطه: ستارخان

گفت: چون باد بهاران آید از اقصای شهر

مردها روید زخاک؛

آن سان که از باران گیاه.

(شفیعی کدکنی)

در یک تقسیم بندی کلی، شخصیت های تاریخی را می توان به دو دسته تقسیم کرد؛ شخصیت های تاریخ ساز و شخصیت های تاریخ ساخته؛ و به عبارت دیگر، شخصیت هایی که تاریخ را می سازند و شخصیت هایی که تاریخ آن ها را می سازد. در نهضت مشروطیت ایران، اگر سیدجمال الدین اسد آبادی را شخصیت تاریخ ساز این نهضت بدانیم، گو اینکه خودش نهضت را ندید، ستارخان و بسیاری دیگر از چهره های درجه اول را باید از شخصیت هایی به شمار آوریم که در این نهضت به عرصه ظهور رسیدند و در پرتو آن ساخته شدند. در ادامۀ معرفی چهره های مشروطه، در این شماره، ستارخان را معرفی می کنیم که به خاطر داشتن پاره ای سجایای اخلاقی و انسانی عنوان منحصر به فرد «سردار ملی» را از آن خود کرد.

ستار، فرزند حاج حسن بزاز قره داغی بود و به سال 1284 قمری (1245شمسی) در روستای بیشک ورزقان متولد شد. پیش از تولد او، پدرش حاج حسن در پی وقایع ناگواری که در منطقه روی داد و پسرش اسماعیل کشته شد، به تبریز مهاجرت کرد و ساکن این شهر شد. فرزندان او به طور کلی روحیۀ سلحشوری داشتند. ستار هم به تعبیر کسانی که نمی خواهند او را - که بعداً سر دسته مجاهدان مشروطه خواه شد - سبک بشمارند، طریق عیّاری پیشه کرد. یعنی، به شیوۀ عیّاران سیستان و یعقوب لیث سلحشوری می کرد ولی مستمندان و مستضعفان را هم از دستاورد خود بی نصیب نمی گذاشت. این کارها پای او را به زندان باز کرد و چند بار مزۀ حبس را چشید. اما همین خوی و خصلت سلحشوری اش سبب شد بعداً او را در قراسوران، و به تعبیری در ژاندارمری، به خدمت گرفتند و مأمور حفاظت از راه خوی - مرند کردند. چند سال بعد هم در صف تفنگداران ویژۀ مظفرالدین میرزا (ولیعهد مقیم در تبریز) درآمد و از آن پس به «ستارخان» معروف شد. با این حال، روحیۀ سلحشوری در او زنده بود طوری که در همان زمان تحت تعقیب مأموران دولت ناصری قرار گرفت و فراری شد. پس به عتبات رفت، به حضور آیت الله میرزای شیرازی (صاحب فتوای تنباکو) رسید و به او ادای احترام کرد و به زیارت بقاع متبرکه در نجف و کربلا نایل شد. جالب اینکه در همان جا هم، چون به طرفداری از هم وطنان ترک خود غیرت نشان داد و با چند تن از دوستانش با مأموران عثمانی در افتاد، نزدیک بود دستگیر و زندانی شود که با وساطت میرزای شیرازی آزاد شد؛ به شرط آنکه دیگر در عراق توقف نکند. پس به تبریز بازگشت و مدتی را در بیکاری و بلاتکلیفی گذراند. سرانجام یک بار دیگر به عتبات رفت و در حرم حضرت علی (ع) از گذشته خود اظهار پشیمانی کرد و تصمیم گرفت زندگی سر به راهی را در پیش گیرد. از آن پس مدتی کوتاه مباشر امالک یکی از زمینداران آذربایجان در سلماس شد و سرانجام در همان تبریز، در میدان اسب فروشان با دلال های اسب شریک شد و کم کم زندگی اش روال عادی یافت. در این وقت ستارخان حدود چهل سال داشت.

ستارخان و مشروطه خواهی

وقتی جنبش مشروطه آغاز شد و ندای عدالت و آزادی برخاست، ستارخان هم که در زندگی رنج ها دیده و فراز و فرود بسیاری را طی کرده بود، به علاوه اینکه روحیۀ مبارزه جویی نیز داشت، به مشروطه خواهان پیوست. به نوشته ابراهیم صفایی: ستارخان همین قدر درک کرده بود که این ندا برای برانداختن قدرت دولتیان و زبون ساختن سلطنت قاجاریه برخاسته است. به همین دلیل به این ندا پاسخ داد و برای اثبات دلیری و میهن خواهی خویش به عضویت «انجمن حقیقت» که یکی از مراکز مشروطه خواهان بود درآمد، سپس به انجمن ایالتی تبریز رفته آمادگی خود را برای خدمت به مشروطه اعلام داشت. (صفایی، 1362: 391)

اما حضور جدی ستارخان در مشروطه مرهون دورۀ سه سالۀ استبداد صغیر بود، یعنی هنگامی که محمد علی شاه بنای مخالفت با مشروطه را گذاشت و کوشید بین مشروطه خواهان به نفع خود جدایی بیندازد.

آغاز قیام تبریز

وقتی در تهران، در خیابان اکباتان، به محمد علی شاه سوء قصد شد و در پی آن اوضاع بیش از پیش متشنج شد، و شاه بر جدیت خود در مقابله با مشروطه خواهان راسخ تر شد، خبر آن به تبریز رسید. خون در رگ های مشروطه خواهان به جوش آمد طوری که انجمن ولایتی نه تنها خواستار عزل محمد علی شاه شد بلکه در همین انجمن تصمیم گرفتند از تبریز گروه هایی مسلح برای کمک به آزادی خواهان، به تهران اعزام نمایند. سه گروه هر یک به تعداد 50 نیروی مسلح، به فرماندهی ستارخان، باقرخان و محمد قلی خان اَق بولاغی آماده شدند و در باسمنج - نزدیک تبریز - اردو زدند تا وقتی تعدادشان به 500 نفر رسید اعزام شوند. در این میان بود که خبر به توپ بستن مجلس به تبریز رسید. شکاف میان مشروطه خواهان و طرفداران محمد علی شاه بیشتر شد طوری که وجود نیروی مسلح در تبریز ضروری تر شد تا در تهران. بنابراین ستارخان و همراهان به شهر بازگشتند. کم کم شهر به دو قسمت، محله های مشروطه خواهان و محله های مخالفان تبدیل شد و کار به تنازع و درگیری کشید که تا یازده ماه ادامه داشت. مشروطه خواهان در محله های امیرخیز و خیابان مستقر بودند و ستارخان و باقرخان و محمدقلی خان دفاع از آن ها را به عهده گرفته بودند. شجاع نظام مرندی و ضرغام نظام قره باغی هم در مقابل آن ها از مخالفان مشروطه دولتی ها حمایت می کردند و بنای تعرض علیه مشروطه خواهان را گذاشتند. کم کم کار سخت شد به طوری که موجب گردید اعضای انجمن ایالتی عقب نشینی کنند. این عقب نشینی، همچنین باعث شد دولتی ها، و بعضی از قدّاره بندهای محله های مخالف، از محله های دوه چی و سرخاب، به محله های امیرخیز و خیابان حمله ببرند، که با مقاومت سرسخت سیصد نفر افراد مسلح نیروی ملی یعنی ستارخان و دیگران روبه رو شدند و عقب نشینی کردند. طوری که حتی با اعزام مجدد هفتصد سوار و تفنگچی تازه نفس هم کاری از پیش نرفت. حقیقت این است که در این ماجرا ستارخان نقش اصلی را به عهده داشت. نقل شده است که کنسول روس به نام پاختیانوف، که البته طرفدار مشروطه خواهان نبود، در ملاقاتی با ستارخان خواست دست از جنگ بکشد و راه مسالمت در پیش گیرد و به او قول داد که پرچم روس را به او بدهد تا بالای در خانه خود بزند تا در امان باشد، اما پاسخ ستارخان چنین بود: جناب قونسور! من می خواهم هفت دولت زیر سایۀ امیر المؤمنین باشند، شما می خواهید من زیر بیرق روس بروم؟! (امیرخیزی، 1356: 129)

باری، چون کار پیش نرفت، محمد علی شاه عین الدوله را به فرماندهی قشون آذربایجان منصوب کرد و او از مشهد به طرف تبریز حرکت کرد. عین الدوله سعی کرد با تفاهم اختلاف را حل کند از این رو قبل از آمدن به آذربایجان هیئتی را به تبریز فرستاد تا با مشروطه خواهان مذاکره کند. مذاکره به علت لجاجت و سختگیری هر دو طرف به جایی نرسید. زیرا عین الدوله تسلیم بی گفت و گوی مجاهدان و مشروطه خواهان را می خواست که یکی از آن ها ستارخان بود و مشروطه خواهان هم باز شدن مجلس و اعادۀ قانون اساسی را می خواستند و همچنین مجازات رحیم خان و شجاع نظام و دیگر فرماندهان دولتی را. (صفایی، 1362: 388) در این ضمن، مردمی که از این کشمکش طولانی خسته شده بودند و امیدوار بودند کار به مصالحه تمام شود، به نشانه تسلیم و بی طرفی بیرق های سفید بر بالای خانه های خود زده بودند، اما ستارخان این کار را تحمل نکرد و به مقابله با آن برخاست: «روز پنجشنبه 17 جمادی الاخری ستارخان بعد از ظهر برای سرنگون کردن بیرق های سفید از انجمن حقیقت با عده ای که بیش از هفده تن نبودند بیرون رفت و هر جا که بیرق سفید دیده می شد پایین آورد و یا با تیر زد و پاره کرد. مردم که در این چند روز در کار خود حیران بودند وقتی که دیدند ستارخان بی محابا پیش می رود و بیرق ها را واژگون می کند از هر سو بر وی گرد آمدند و چنان شوری در دل ها پدید آمد که فریاد زنده باد ستارخان و نابود باد دشمنان مشروطه در تمام شهر پیچید و کار به جایی رسید که خود اهالی در فرود آوردن بیرق ها بر همدیگر پیش گرفتند.» (امیرخیزی، 1356: 133)

به نتیجه نرسیدن مذاکرات و پایین کشیدن بیرق های سفید، جبهه مشروطه خواهان را تقویت کرد و به آن جان تازه ای داد. کار به جایی رسید که مشروطه خواهان در انجمن ایالتی اجلال الملک، رئیس نظمیه تبریز را به عنوان نایب ایالت (استاندار) انتخاب کردند و به وزارت داخله (کشور) در تهران نامه نوشتند که عین الدوله را به تهران بازگرداند. کاری متهورانه بود و البته عین الدوله هم که خود آدمی مقاوم و گرگ باران دیده بود آن را برنتابید و جنگ دیگری را تدارک دید. نیروهای دولتی دو ماه بعد در اوایل شعبان یورشی همه جانبه را به شهر تبریز آغاز کردند. بار دیگر مشروطه خواهان به فرماندهی ستارخان که از قبل آمادگی داشتند تا پای جان ایستادند و جنگ را پیش بردند. جنگ فقط یک روز طول کشید. طوری که سپهدار خلعت بری که از فرماندهان قشون عین الدوله بود و کم کم احساس کرده بود که محمد علی شاه رفتنی است برای حفظ موقعیت و املاک خود استعفا داد و به تنکابن بازگشت. (صفایی، 1362: 400) از آن طرف مشروطه خواهان قوی تر شدند. و پیروزی خود را جشن گرفتند و اجلال الملک رسماً در جایگاه رئیس ایالت نشست.

اشغال تبریز به دست روس ها

آوازۀ ستارخان از مرزها فراتر رفت. اما عین الدوله دست بردار نبود و دستور محاصره شهر تبریز را داد تا آذوقه به شهر نرسد و مردم در تنگنا بیفتند. این حرکت او کار را به مداخلۀ خارجی کشاند. چون شهر در تنگنای آذوقه قرار گرفت. قنسول های روس و انگلیس به انجمن ولایتی رفتند و از مشروطه خواهان خواستند جنگ را متوقف کنند و گفتند محمد علی شاه قول داده است که اگر مشروطه خواهان جنگ را متوقف کنند به قوای دولتی اجازه خواهد داد راه رسیدن آذوقه به داخل شهر را باز کنند. (صفایی، 402) از سوی دیگر دو دولت خارجی با هم توافق کرده بودند که نیروهای روس به بهانه حل مشکل آذوقه رأساً وارد شهر شوند. (سایکس، 589) در اینجا متأسفانه مشروطه خواهان طوری عمل کردند که روس ها بهانه به دست آوردند و از مرز جلفا داخل آذربایجان شده شهر تبریز را اشغال کردند. اشغال تبریز یکی از رویداد های غم انگیز در جریان مشروطه است. وقتی روس ها وارد شهر شدند مسئله به کلی صورت دیگری یافت و مصیبت دو تا شد؛ دخالت بیگانه و تعلیق مشروطه خواهی. ژنرال استارسکی فرمانده روس ها در همان اول دستور داد مجاهدان و مشروطه خواهان اسلحه ها را بر زمین بگذارند و تخریب سنگرها و استحکامات آن ها را شروع کرد. حجم نیرو و زرادخانه آن ها چنان بود که انجمن ایالتی کوتاه آمد. ستارخان و باقرخان و چند تن دیگر به دیدن استارسکی رفتند و پس از بازگشت از افراد خود خواستند مقاومت در برابر روس ها را کنار بگذارند و چند روز بعد هم چون شایع شد که روس ها قصد دارند به بهانه ای آن دو را دستگیر کنند به توصیۀ انجمن ولایتی به کنسولگری عثمانی در شهبندرخانه پناهنده شدند! البته این وضع موقت و زود گذر بود.

فتح تهران

در حالی که تبریز در سه سال گذشته، به ویژه در یازده ماه اخیر، درگیر کار خود بود و سختی و محنت بسیار کشیده بود سرانجام در خارج و داخل نیروهای مشروطه خواه دست به دست هم دادند و از جنوب (بختیاری ها ) و شمال (سپهدار تنکابنی و یفرم خان ارمنی) به سوی تهران حرکت کردند و پایتخت را فتح کردند. در نتیجه مشروطه به ایران بازگشت، محمد علی شاه خلع شد، مجلس شورای ملی بار دیگر افتتاح گردید و دولت مشروطه بر سر کار آمد. طبعاً در تبریز هم ورق برگشت. نیروهای دولتی و ضد مشروطه شکست را پذیرفتند. ستارخان و باقرخان منزلت خود را بازیافتند و جشن پیروزی برگزار شد.

تبریز پس از فتح تهران

دولت جدید مشروطه، مخبر السلطنه هدایت را به عنوان استاندار به آذربایجان فرستاد. مخبر السلطنه مرد باکفایتی بود و قبلاً نیز به عنوان والی آذربایجان خدمت کرده بود. وی کوشید اوضاع نابسامان تبریز را پس از چند سال محاصره و درگیری سامان دهد. در این وقت ستارخان با آن سابقه و خدمات و نقش مؤثری که در مبارزات مشروطه خواهی ایفا کرده بود جایگاه مهمی در تبریز داشت و خود را ناجی آذربایجان و حافظ مشروطه می دانست. (صفایی، 1362: 405). اما از آنجا که مردی تحصیل کرده نبود و در واقع دولتمرد و سیاستمدار نبود طبعاً نمی توانست با مخبر السلطنه که از رجال با سابقه و استخوان دار و دارای تحصیلات جدید بود دمساز و همساز شود. و مخبر السلطنه البته هوای ستارخان را داشت و لذا در اولین گام، او را برای دفع فتنه ای که در اردبیل روی داده بود به اردبیل مأمور ساخت. ستارخان به اردبیل رفت و پس از دفع فتنه خود حاکم آنجا شد اما دیری نپایید که طرفداران محمد علی شاه، به سرکردگی رحیم چلبیانلو با همراهی عشایر مشکین شهر و اردبیل به این شهر هجوم آوردند و شهر را محاصره کردند. ستارخان تاب مقاومت نیاورد و پس از دو ماه به تبریز بازگشت.

دعوت ستارخان به تهران

اختلاف نظر بین مخبر السلطنه و ستارخان بالا گرفت تا اینکه به صلاح دید جمعی سران مشروطه در تهران و تبریز، ستارخان و باقرخان به تهران دعوت شدند تا مورد تقدیر مجلس شورای ملی قرار گیرند. ستارخان خودش هم بی میل نبود و پذیرفت و با باقرخان عازم تهران شد.

در تبریز پس از مراسم وداع باشکوهی که برای دو قهرمان مشروطه؛ ستارخان و باقرخان، برگزار شد هر یک همراه با پنجاه سوار مسلح به سوی تهران حرکت کردند. از آن سو تهران چنان انتظار آن ها را می کشید که نمایندگان تبریز شیخ محمد خیابانی و اسماعیل نوبری، از تهران تا زنجان به استقبال آمدند و در مسیر هم، در قزوین و کرج، مردم استقبال شایانی از آن ها کردند. دو قهرمان در تهران به حضور احمدشاه رسیدند و مورد تقدیر وی قرار گرفتند. سپس در مجلس شورای ملی حاضر شدند و با نمایندگان دیدار کردند. مجلس از آن دو در مراسم مفصلی که برگزار شد تقدیر کرد و با اهدای لوحۀ نقرۀ طلا کوب به هر یک، به ستارخان لقب «سردار ملی» و به باقرخان لقب «سالار ملی» اعطا کرد و برای هر یک مقرری ماهانه ای نیز تعیین شد. محل اقامت آن دو نیز به ترتیب پارک اتابک و باغ عشرت آباد تعیین گردید.

پایان کار ستارخان

یکی از دلایل ناکامی انقلاب مشروطه، کارشکنی ها و توطئه هایی بود که از محافل شناخته و ناشناخته هر از گاهی بروز می کرد و بحران ایجاد می کرد، از جمله این توطئه ها طرح ترور دولتمردان بود که یکی از آن موارد، قبل از پیروزی مشروطه، قتل علی اصغرخان اتابک بود و بعد از پیروزی هم قتل سید عبدالله بهبهانی و نیز صنیع الدوله رئیس مجلس. قتل بهبهانی در شب 19 رجب 1328 قمری اتفاق افتاد! یعنی زمانی که تهران فتح شده بود و مجاهدان و نیروی فاتح تهران در همه جا آزادانه با سلاح تردد می کردند. به دنبال این واقعه دولت و مجلس مصمم شدند اسلحه را از دست مجاهدان بگیرند که شرح آن مفصل است. در این ماجرا ستارخان خود قسم خورده بود که با خلع سلاح موافق است ولی هجوم مجاهدان به پارک اتابک و اظهار نگرانی مجاهدان از اینکه می خواهند انقلابیون راستین را خلع سلاح کنند. . . در پیرامون ستارخان گرد آمده بودند، این تجمع و بگو مگو ها وضع را بحرانی کرد و کار به درگیری کشید. در این میان تیری هم از سوی افراد ناشناس به پای ستارخان خورد و او را زخمی کرد. امیر خیزی می گوید: خود سردار را عقیده بر این بود که مرا یکی از کسان خود زد و اسم او را هم می گفت که فلانی بود و دلیلش هم این بود (امیر خیزی، 1352: 646). پای ستارخان را جراحی کردند اما چندان بهبود نیافت و چهار سال بدین منوال گذشت تا سرانجام در 28 ذیحجه 1332 (25 آبان 1293) پس از تحمل چهار سال سختی در سن 48 سالگی دعوت حق را لبیک گفت. پیکر او را در باغ طوطی حضرت عبدالعظیم به خاک سپردند.

منابع

1. صفایی، ابراهیم، رهبران مشروطه، انتشارات جاویدان، تهران، 1362.

2. امیرخیزی، اسماعیل، قیام آذربایجان و ستارخان، کتابفروشی تهران، تبریز، چاپ دوم، 1356.

3. هدایت، مهدی قلی مخبر السلطنه، خاطرات و خطرات، انتشارات زوار، چاپ پنجم، تهران، 1375.

4. کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران، انتشارات امیرکبیر، چاپ یازدهم، تهران، 1354.

5. سایکس، سرپرسی، تاریخ ایران، ترجمه سیدمحمدتقی فخر داعی گیلانی، نشر افسون، تهران1380.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر