خبر، پُتک سنگین در آیینه بود
خبر، فرصت تیغ با سینه بود...
ابراهیم هم رفت. ابراهیم آشوری. آرام و بیهیاهو. آنگونه که دوست میداشت. در سکوتی محض که حتی سایهی سرد هیس هم به آن راه ندارد. رفت آنگونه که دلش میخواست. مثل وقتی که آرام و بیسر و صدا به جبهه میرفت. مثل گریههای خاموش مادرش وقتی که داغ شهادت پسرش جعفر (فرمانده دلاور و بیادعای گردان ) در دلش روشن شد. ابراهیم رفت همانطور که غوغای گردانهای رزم و شکوه اعزامها و بدرقه و پیشوازهای آمیخته با اشک و اسپند و لبخند را پشت سر گذاشت و تصمیم گرفت تنها باشد. دیدهبانی را برگزید. یکه و تنها به آموزش دیدهبانی رفت. همانگونه که به تنهایی از دکلهای زیر آتش تیر مستقیم تانک و کاتیوشا و توپ و خمپارهها بالا میرفت و در خودش و بیخودش زمزمه میکرد:
ما ز بالائیم و بالا میرویم
ما ز دریائیم و دریا میرویم
همانگونه که پیکرهای مجروح بیسیمچیهایش را بر دوش نحیفش میکشید و به چابکی اعجابآمیزی از بلندای دکل لرزان و سوراخسوراخ ترکشخورده به پایین میآورد. همانطور که بدون هیچ ادعای ریاضیدانی و هندسهخوانی، دقیقترین محاسبات را انجام میداد و بهترین گراها را میبست و موثرترین حمایتها را برای بچههای پیادهی در خط فراهم میکرد.
ابراهیم رفت. مثل روزی که دور از چشم همه روی دکلی که آبکش شده بود و با عبور هر گلولهای موج بر میداشت استوارتر از کوه ایستاده بود و به توپخانه فرمان میداد و با شکیبایی سقراطگونه و شوکراننوش، ریههایش میزبان گازهای خردل و شیمیایی دیگر میشد.
تیر و ترکشها و شیمیایی را تاب میآورد و خنده را روی لبانش نگاه میداشت. هرگاه دکل سقوط میکرد و توپخانه خاموش میشد تازه هنگام بمباران ابراهیم بود یکتنه و منفرد با بمب خنده و روحیه:
کشتی نوحیم در توفان روح
لاجرم بیدست و بیپا میرویم
ابراهیم رفت و رفتنش را پنهان کرد همانگونه که ایمان و شجاعت و بخشندگی و مهربانی و وارستگیاش را به روی کسی نیاورد.
همّت عالیست در سرهای ما
از علی تا ربّ ِ اعلی میرویم
سلوک ابراهیم سلوکی یگانه و منحصر بهفرد بود. بتشکنی که همواره خودشکنی را از یاد نمیبرد. بدش نمیآمد گهگاهی به سیرهی عقلای مجانین سری به پریشانی بزند و همههای سرشار از هیچ را به ریشخند بگیرد. چنانکه بیدل دهلوی گفته بود:
با هر کمال، اندکی آشفتگی خوش است
گیرم که عقل کل شدهای بیجنون مباش
ابراهیم رفت و ما را جا گذاشت. مثل همیشه که در خیر و خوبی پیشگام بود. دعوت حق را اجابت کرد و با سبکباری و اشتیاق پذیرفت:
قل تعالوا آیتاست از جذب حق
ما به جذبهی حقتعالی میرویم
اما اینبار چشمانمان باز ماند. نه کسی برایش پُرسه و مجلس ترحیمی چید، نه هیئت راهانداخت، نه مسجد مجازی درست کرد. فقط دلها را سوزاند تا هر که شنید بگوید آخ! در زمانهای که اخلاص و صفا و وفا حکم سیمرغ و کیمیا دارد رفتن آدمی در تراز ابراهیم خیلی دردناک است و تنهایی انسان در دوزخ زمین را بیشتر میکند.
با رفتنش گویی رنگ از روی نیکخواهی، شفقت، شکیبایی و رادمردی پریده است.
هان ز همراهان مقصد یاد کن
پس بدانکه هر دمی ما میرویم
همرزمان شهیدش جعفر آشوری، مصطفی حاجسیدجوادی، آتشگران و رفقایی مثل کریم سیدجوادی پذیرهاش شدهاند، به استقبالش آمدهاند و در شب ولادت سرور آزادگان روح پاکش را به ضیافت ربالارباب بردهاند:
خواندهای انّا الیه راجعون؟
تا بدانی که کجاها میرویم