به گزارش مشرق، به محض ورود به بهشت زهرا؛ غساله ای را دیدم که از این طرف به آن طرف میدوید و گریه میکرد و میگفت: «خودم او را میشورم، خودم غسلش می دهم» و دواندوان به سمت سالن تطهیر رفت.
مات و مبهوت اشکها و فریادهای آن زن غساله بودم که طلبههای جهادی به استقبال ما آمدند و برایمان لباس محافظ، دستکش و ماسک آوردند. با دقت نگاه میکردند که بندهای لباس را درست ببندیم، حتماً از دو ماسک و دستکش استفاده کنیم و یکی از آن طلبهها به شوخی میگفت: «ما آمدهایم اینجا تا به شهادت برسیم اما شما باید سالم بمانید تا از فعالیتهای ناقابل ما برای بقیه روایت کنید»
بعد از اینکه کرونا وارد کشور ما شد و ما را از داشتن برخی از عزیزانمان محروم کرد به دلیل ناشناخته بودن رفتار این ویروس ترجیح داده شد اموات کرونایی غسل داده نشوند و آنها را تیمم کنند. چندی بعد مطالعات در مورد رفتار این ویروس بیشتر شد و دریافتیم اگر اموات را غسل دهند و آبی که برای شست و شو استفاده میشود را قبل از ورود به فاضلاب شهری، تصفیه کنند دیگر مشکلی برای سلامت آب از نظر آلوده بودن به آن ویروس پیش نمیآید.
تمامی ما دوست داریم امواتمان را به بهترین نحو غسل دهیم و برای آنها مراسم خاکسپاری برگزار کنیم اما این ویروس باعث شده است تا اموات کرونایی در مظلومیت خاصی شسته و به خاک سپرده شوند، گروهی از طلاب جهادی در تهران پیش قدم شدند تا در کنار غسال های بهشت زهرا اموات کرونایی را غسل دهند و تمام اعمال شست و شو و دفن میت را برای این اموات هم به جا آوردند.
آن روز بارانی بود و هوا سرد شده بود، طلبهها منتظر حضور مابودند و به تمام سوالات ما با دقت جواب میدادند. حجتالاسلام یونس عبدالملکی ناظر شرعی بهشت زهرا برای ما از روند پذیرش میت و شست و شوی آن توسط 80 نفر از طلاب خانم و آقا که به صورت داوطلب به میدان آمده بودند، گفت: «کار تغسیل کلاً کار سختی است و در بعضی از مواقع سختی آن مضاعف میشود، دلیل آن هم این است که هنوز این ویروس ناشناخته است؛ افرادی با دل و جان آمدند و وارد این عرصه شدند تا جنازهها را به خاطر احکام شرعی تغسیل دهند. آنقدر این کار ارزش دارد که در روایت از امام صادق داریم کسی که جنازهای را غسل میدهد و عیوب او را پنهان میکند از گناهان پاک میشود، مانند زمانی که از مادر متولد شده است. این عزیزان جهادی با جان و دل آمدند و وارد عرصه شدند و هیچ معنا و مفهومی نمیتوان به این کار داد جز جهاد فی سبیل الله».
لباسهای محافظ را پوشیدیم و آماده شدیم تا به سالنهای تطهیر و پذیرش اموات وارد شویم، از سمت مردانه شروع به بازدید کردیم، به محض ورود به سالن پذیرش اموات با جنازههایی رو به رو میشدی که داخل کاورهای مشکی بودند، حس کرختی و رخوتی را در بدنم احساس کردم، آن همه آدم که روزگاری برای خودشان کسی بودند و جایگاه اجتماعی داشتند الان در حالت افقی منتظر غسل دادن و دفن شدن هستند و قطعاً که دستشان از دنیا کوتاه است و تمام دارایی مادی که میتوانند از این دنیا ببرند همان لباس آخرتی است که بر روی برانکارد در کنارشان قرار دارد.
تمام فکرم پیش غساله زنی بود که در بدو ورود با او مواجه شدم و در حال گریه و شیون بود، دوست داشتم تا زودتر از گروه جدا شوم و به غسالخانه بانوان بروم، در همین فکرها بودم که همراه گروه وارد سالن تطهیر شدیم، عودهایی که در محیط غسالخانه روشن کرده بودند مانع از غالب شدن بوی سدر و کافور در فضا میشد.
غساله ها دو مدل لباس به تن داشتند، افرادی بودند که لباسهای پلاستیکی (کاور مانند) مشکی به تن دارند و روی این کاورها گان های بیمارستانی آبی رنگ به تن داشتند و البته از ماسک و دستکش هم استفاده میکنند، این افراد پیکرهای غیرکرونایی را مطابق هر روز میشستند، غسل میدادند و کفن میکردند.
تختهایی که میتهای غیرکرونایی شسته میشد در همان ورودی قرار داشت، به دلیل حضور ما در سالنهای تطهیر و همچنین حرمت میتها، آنها را از داخل کاور بیرون نیاورده بودند، کمی جلوتر که میرفتی پردههای پلاستیکی از سقف آویزان شده بود و آن طرف پردهها رنگ لباس غساله ها فرق داشت، کاور آنها سبز رنگ بود و وسایل حفاظتی بیشتری نسبت به سایر غساله ها به تن داشتند.
انگار درون آن اتاق دنیایی دیگر بود، با هر حرکتی که غساله ها انجام میدادند، صلوات فرستاده و نوحههایی خوانده میشود. حال و هوای دیگری داشتند انگار این روحانیون که لباس غساله به تن دارند، پیکر عزیزترین فردشان را غسل میدهند. آنها با سلام و صلوات هر پیکر را از کاور خارج میکردند و بر تخت قرار میدادند و با احتیاط بر روی آنها آب میریختند و دیگر مراحل غسل میت را انجام دادند.
ما اجازه نداشتیم از آن خط قرمزی که روی زمین کشیده شده بود جلوتر برویم، هم به دلیل حفظ حرمت میتها و هم به دلیل مصون بودن از آلودگیهای احتمالی که در محیط وجود دارد. یکی از روحانیون جلوی پرده پلاستیکی ایستاده بود و با دستگاهی که به دست داشت محلول ضدعفونی را بر ورودی پرده پلاستیکی، کفشها و لباسهای ما و دیگران که در رفت و آمد بودیم اسپری میکرد.
با یکی از طلبهها که انگار مدیریت کارها را برعهده داشت وارد صحبت شدم، حسین صالحی که طلبه درس خارج حوزه علمیه است از چرایی ورود طلبهها به این کار میگوید: «حقیقت این است که در این امر (غسل دادن اموات کرونایی) گفتند حجم کار زیاد است و توان مجموعه بهشت زهرا محدود است و نیاز به کمک است. ما هم چون شرعاً خود را مسئول دیدیم، وظیفه خود دیدیم تا طلاب را سازماندهی کنیم و در نهایت 130 نفر از طلاب خواهر و برادر را پای کار آوردیم؛ تمام سعی ما و غساله های بهشت زهرا بر این است که شست و شوی اموات کرونایی هر چه سریعتر انجام شود و خانوادههای متوفیان کرونایی از این بابت خیال راحت داشته باشند که امواتشان مانند متوفیان دیگر غسل و کفن میشوند.»
از او درباره مبتلا شدن اعضای گروهشان به کرونا سوال کردم و پاسخ داد: «خدا را شکر تاکنون کسی به کرونا مبتلا نشده است، البته چند نفر مشکوک بودند که الحمدالله تست دادند و نتیجه تستشان منفی بود.»
نکته مهم در این مکان آبی بود که با آن میتهای کرونایی شسته میشود، این آب قطعاً بعد از برخورد با اموات به ویروس کرونا آلوده میشود، برایم سوال بود که این آب به همین صورت وارد فاضلاب شهری میشود یا برای این موضوع تدبیری اندیشیده شده است، رضا پور ناصرانی مدیر روابط عمومی بهشت زهرا هم همراه خبرنگاران به داخل سالنهای تطهیر آمده بود، از او در مورد وضعیت آب استخراجی از غسالخانهها سوال کردم و گفت: «تصفیه خانه عروجیان سازمان بهشت زهرا (س) که توسط مدیران و کارشناسان اداره کل محیط زیست و توسعه پایدار شهرداری تهران به همراه معاون و مدیران فنی و عمرانی سازمان بهشت زهرا (س) و معاون بهره برداری شرکت آب و فاضلاب منطقه 6 استان تهران مورد بازدید قرار گرفت دارای تصفیه خانه است.
قبل از بیماری کرونا، امواتی که به آنفولانزای H1N1 مبتلا بودند و یا دیگر بیماریهای عفونی را داشتند در این مکان شسته میشدند و هیچ مشکلی هم برای سلامت آبی که از مجموعه خارج میشود پیش نمیآمد، آبی که از سالنهای تطهیر خارج میشود ابتدا به تصفیه خانه میرود و آنجا با کلر ضدعفونی میشود و بعد وارد فاضلاب شهری میشود.»
خبرنگاران و عکاسان مردی که همراه ما بودند از غسال ها درخواست کردند تا مراحل شست و شوی یک میت کرونایی را ببینند به همین دلیل من از جمع جدا شدم و وارد غسالخانه بانوان شدم؛ برخلاف قسمت آقایان که پر سر و صدا و پرهیاهو بود و حجم اموات زیاد بود این طرف سکوت حکمفرما بود و برخی از غسالهها بر روی صندلی نشسته بودند.
داشتم به سمت ورودی سالن تطهیر میرفتم که خانمی از پشت سر داد کشید و گفت همان جایی که هستی بمان! برای او توضیح دادم که خبرنگار هستم و هیچ دوربین و موبایلی به همراه ندارم و فقط میخواهم با غساله ها صحبت کنم، با لبخند به سمتم آمد و گفت: «قدم شما بر روی چشم ولی از این خطی که ایستادهای به آن طرف خطرناک است، اول باید لباس مخصوص بپوشی و بعد وارد سالن شوی، من کمک میکنم تا لباسها را بپوشی»
در ابتدا دختر جوانی آمد و کفشهایم را ضدعفونی کرد و بعد در جاکفشی قرار داد، لباس سفید رنگ سرهمی را از داخل بسته بندی درآوردند و گفتند این را روی تمامی لباسهایت بپوش و کلاهش هم سرت بگذار و زیپش را کامل بالا بکش، مریم خانم با دقت به من نگاه میکرد که کارم را درست انجام بدهم، انگار که بیشتر از خود من برای سلامتیم نگران بود؛ یک جفت دیگر دستکش و یک ماسک N95 داد تا از آنها هم استفاده کنم در آخر یک شیلد هم مانند کلاه جوشکاران بود و وزن سنگینی داشت بر سرم گذاشت و یک جفت چکمه هم به پا کردم و دیگر میتوانستم وارد سالن شوم.
با آن تجهیزات وزنم دو برابر شده بود و به غیر از صدای نفسهایم هیچ صدای دیگری را نمیتوانستم بشنوم! در ابتدا، گوشهای از سالن ایستادم تا هم به محیط عادت کنم، هم بتوانم به آن لباسها عادت کنم و هم آن غساله ای که در ابتدا دیدم را پیدا کنم. وسط سالن به ستونی تکیه دادم محیط غسالخانه بانوان هم مانند بخش آقایان به دو قسمت تقسیم شده بود، و قسمت انتهایی که با یک در و پرده پلاستیکی از سایر قسمتها جدا شده بود متعلق به شست و شوی اموات کرونایی بود.
در فکر فرو رفته بودم و داشتم به سرنوشت آدمها فکر میکردم و پیکر بی جان اموات را از روی کاور میدیدم که خود را به دست غسال ها سپرده تا برای آخرین بار مایه حیات را بر روی تنشان بریزد و هرچه آلودگی هست از بدنشان پاک کنند که ناگهان کسی از پشت سر بر روی شانهام زد! کمی ترسیدم و با تعجب برگشتم که دیدم خانمی حدوداً 40 ساله پشت سرم ایستاده و با چشمانی که داشت میخندید به من نگاه میکند و بعد از اینکه دید من ترسیدم فوراً گفت: «از مردهها ترسیدی؟ مردهها ترسی ندارند، اینها بیآزارترین موجودات هستند، باید از آدم زنده ترسید، این اموات حتی آنهایی که کرونایی هستند هیچ ترسی ندارند، اگر احساس ترس میکنی شاید به خاطر اعمال خودت هست که در فکر میروی و به حساب و کتاب می پردازی».
به محیط عادت کرده بودم و کم کم میتوانستم صداها را بشنوم اما هنوز هم حرکت کردن با آن لباسها برایم سخت بود، از آن خانم خواستم تا از روزی که اموات کرونایی را به اینجا آوردند و نحوه مواجه آنها با این اموات برایم بگوید، زهرا خانم که سابقه 10 ساله حضور در بهشت زهرا و شستن اموات را دارد، گفت: «الان دیگر شست و شوی اموات کرونایی عادی شده است و اعمال غسل آنها هم مثل تمام جنازههای دیگر انجام میشود. قبلاً که گروههای جهادی نبودند و یا تعدادشان کم بود، اموات کرونایی را روی سنگ میگذاشتیم و آن را استتار میکردیم و در همان حالت استتار شستوشو و غسل میدادیم و بعد از غسل، میت را در کفن و کاور میگذاشتیم.
اما از روزی که گروههای جهادی آمدند کار ما راحت تر شد و ما فقط میتهای غیرکرونایی را میشستیم و آنها میتهای کرونایی را؛ گروه جهادی به خاطر خدا آمدند و مانند ما میت شستن شغل و وظیفه آنها نیست. همه آنان فی سبیل الله آمدهاند و قبل از ورود به سالن تطهیر همه آنها شهادتین را میگویند و داخل میشوند؛ البته ما هم آن روزهای اول که میتهای کرونایی را میشستیم قربت الی الله پای سنگ رفته و اموات را می میشستیم»
صدای زیارت عاشورا از داخل آن اتاق مخصوص شستوشوی اموات کرونایی به گوش میخورد، از زهرا خانم جدا شدم و به سمت اتاق رفتم، یک میت بر روی سنگ قرار داشت و سه غساله در حال شستن او بودن، سه غساله دیگر هم بر روی سنگ دیگری نشسته و زیارت عاشورا میخواندند، مات و مبهوت غساله ها شدم، انگار که کودکی در دستان آنها باشد به آرامش و دقت تک تک انگشتان میت را میشستند و بر روی موهایش دست میکشیدند و چنان با احترام با آن میت رفتار میکردند که انگار مهمترین انسانها در مقابل آنها قرار دارد.
یکی از غساله ها مثل پروانه به دور دوستانش میچرخید و مراقب بود که بند لباس کسی باز نشود و یا کسی به چیزی احتیاج نداشته باشد و معطل بماند، صدای فن تهویه در آن اتاق بلندتر از سالن تطهیر بیرون بود، با دست به آن غساله اشاره کردم که میخواهم با او صحبت کنم، با آن غساله به سمت در رفتیم تا کمی صداها کمتر شود و بتوانیم با هم صحبت کنیم، قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت: «ببین دوست من! ما اینجا آمدیم تا کمک حال غساله های بهشت زهرا باشیم، خدایی نکرده برای گزارشی که میخواهی تهیه کنی آنها را از یاد نبری و فقط از ما و دیگر دوستان جهادی بگویی، این غساله ها حق زیادی به گردن ما دارند، تا همین روز گذشته نوبتی یکی از آنها به جمع ما میآمد تا ما با روال کار آشنا شویم، آنها مشکلات زیادی دارند که رسانهها باید به آن مشکلات رسیدگی کنند»
حرفش را قطع کردم و گفتم: «متوجه صحبتت هستم اما من برای تهیه گزارش از روند شست و شوی اموات کرونایی به اینجا آمدم و قبل از اینکه با شما بخواهم صحبت کنم با زهرا خانم که از غساله های بهشت زهرا است صحبت کردم» کمی خیالش راحت شد، از نگین که 27 سال سن داشت و به هنر خوانده بود دلیل حضورش را در اینجا سوال کردم، نفسی تازه کرد و گفت: «در واقع ما به کمک کارمندانی آمدیم که وظیفه آنها شست و شوی اموات است ولی چون تعداد میتهایی که میآورند در حال زیاد شدن است و از توان این جمع خارج است واجب کفایی دانستیم که بیاییم اینجا و کمک کنیم.»
نگین میگفت: «هنگامی که به شوهرم گفتم چنین تصمیمی دارم مخالفتی نکرد و با رضایت او به اینجا آمده ام» لباسها به تنم سنگینی میکرد و کلافهام کرده بود، با اینکه تهویه هوا به خوبی انجام میشد اما عرق میکردم و تنفس برایم سخت بود، از او سوال کردم این لباسها را از روز اول داشتید که در پاسخ گفت: «بله، از روز اول لباس داشتیم، لباسهای ما ضد آب است و همیشه عینک به چشم داشتیم، البته کلاه تازه دو روز است که آمده است ولی قبلاً عینک داشتیم. همه چیز برای ما ایمن بوده است و ما هم رعایت میکنیم تا خودمان مبتلا به این بیماری نشویم»
در همان لحظه میت دیگری آوردند و نگین تمایل داشت برود و به دوستانش کمک کند، از او خداحافظی کردم و دوباره وارد سالن تطهیر بانوان شدم، آن غساله را پیدا نکردم و همچنان با چشم به دنبال او میگشتم، از روی لباسی و چکمهای که داشت همان لحظه اول متوجه شدم او غساله است اما هرچه میگشتم او را پیدا نمیکردم.
خواستم برگردم به سمت خروجی و از مریم خانم سوال کنم آن غساله کجاست؟ دیدم او با لبی خندان و چشمانی گریان به داخل سالن آمد و با صدای بلند گفت: «بچه ها، دخترها پرچم حرم امام رضا (ع) را برای زیارت آوردند، بیایید ضدعفونی شوید و برویم بیرون زیارت کنیم، عجله کنید» سپس کمک کرد تا من آن لباسها را دربیاورم و ضدعفونی شوم و به بیرون بروم.
یک خادم حرم رضوی به همراه فردی از گروه سه شنبههای مهدوی بیرون ایستاده بودند، پرچم مطهر حرم رضوی را در پلاستیک پیچیده بودند و آن خادم به روی دست داشت، آن پسر هم بستههایی از نمک متبرک و دیگر هدایا در دست داشت، خادم میگفت: «آمدیم خدا قوتی به غسالها بگوییم و عطر حرم رضوی را برای آمرزش اموات در اینجا پخش کنیم». غساله های خانم و آقا به صف ایستاده بودند تا از روی پلاستیک بتوانند آن پرچم مطهر را زیارت کنند و در دل حاجتشان را به علی ابن موسیالرضا بگویند.
در همین حین آن غساله را دیدم که همچنان گریه میکرد و بی تاب بود، بعد از اینکه پرچم مطهر را به سالن تطهیر بردند به سمت آن غساله رفتم و از او در مورد بی تابیاش سوال کردم، همانطور که سعی میکرد بر خود مسلط باشد گفت: «عمه ام کرونا داشت و در بیمارستان بستری بود، امروز اطلاع دادند که فوت کرده و دارند پیکر را به اینجا میآورند، من سعی میکردم میت کرونایی نشورم و به کار دیگر میتها برسم اما میخواهم عمه ام را خودم بشورم و غسل دهم، او حق مادری به گردن من دارد»
بقیه غساله ها به سمتش آمدند و در شرایطی که حتی نمیتوانستند او را بغل کنند سعی داشتند تا به او روحیه بدهند و آرامش کنند؛ باران شدیدتر شده بود و به گفته مسئول بهشت زهرا امکان دفن اموات وجود نداشت، اموات بعد از شست و شو و غسل دادن و کفن شدن به سالنهایی میرفتند تا وضعیت هوا بهتر شود تا بتوان بر آنها نماز خواند و آن پیکرها را به خاک سپرد.
ما مجبور شدیم به کارمان پایان دهیم تا روز دیگری مجدد به بهشت زهرا بیاییم و از مراحل نماز خواندن بر اموات کرونایی و نحوه دفن آنها گزارش تهیه کنیم، در مسیر خروج افرادی بودند که برانکاردهایی که بر روی آنها اموات کفن شده کرونایی قرار داشت را حرکت میدادند و به سرعت به سالن دیگر منتقل میکردند، حتی آن افراد هم آنقدر در کارشان با ادب و احترام با اموات رفتار میکردند که انگار در حال حمل و نقل فرد زنده هستند.
* مهسا شمس