ترانههای او را با صدای همایون شجریان، علیرضا قربانی، ناصر عبداللهی و ... شنیدهایم و غزلهایش را در «نیستان»، «عشق است»، «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود» و ... خواندهایم؛ محمدعلی بهمنی، نام آشنای شعر معاصر است که در بیستوهفتمین روز از فروردینماه 99، 78 ساله میشود.
گفتوگوی ایسنا با این شاعر به مناسبت زادروزش در پی میآید.
تنها درمان انسان ابتدا خودش است
در این روزهای کرونایی هنوز اشتیاق گذشته را برای سرودن غزل و ترانه دارید؟ و به نظر شما شرایط بحرانی جامعه چه تاثیری بر روند شعر میگذارد؟
باورمندی خودمان است که میتواند بر شعر تاثیر بگذارد. شرایط مدام تغییر میکند و تاکنون هم شاید بسیار اتفاق افتاده باشد که آدمها در نگرانی بودهاند ولی تنها درمان انسان ابتدا خودش است. در هر فرد انرژیای پنهان است که این باعث میشود به شکلی از خودمان تسکین بگیریم؛ این یک واقعیت است. به نظر من در این شرایط هم در عین حال که باید محافظتهایی برای خودمان داشته باشیم نباید خسته شویم تا با همان انرژی پنهان بتوانیم خودمان را تسکین دهیم و مثل همیشه انرژی خود را برای آنچه دوست داریم صرف کنیم. حتی اگر شعری برای گفتن نداریم، آنچه را که دوست داریم مطالعه کنیم. در هر صورت انرژی خودمان میتواند ما را در خلوتمان حفظ کند.
این ترانهها ترانه نیست
آیا ترانههایی که این روزها سروده میشوند میتوانند حال انسان را خوب کنند؟ و این حال خوب یک سرخوشی سطحی است یا اینکه نفوذ به روح و جان آدمی دارد؟
مسلما ترانه بخشی از آن درمانی است که روح انسان در بسیاری از شرایط پیگیر آن است و این موفقیت را هم به دست میآورد. البته بستگی به این دارد که مردم در این شرایط چقدر به موسیقی اهمیت بدهند، گرچه تا جایی که پیداست اهمیت میدهند
اما اینکه موسیقی بتواند درمانی برای وجود انسان باشد به این بستگی دارد که ما چه موسیقی و ترانهای را گوش میکنیم، این «ما» البته میتواند به معنای همه نباشد چون ممکن است خیلی از ما ترانههایی سطحی را به دلیل شادیای که دارد گوش کنیم. حتی ممکن است شادابیای که این ترانهها دارند، از نظر موسیقی اصلا غلط باشد ولی از همان لذت میبرند. اگر ترانه این روزگار را با گذشته مقایسه کنیم، میبینیم که آنها چه انرژیای به ما میبخشیدند. ترانههای امروز برای کسی که ترانه امروز را با گذشته مقایسه میکند ممکن است هیچ انرژیای نداشته باشند و حتی خستهکننده هم باشند. چون این ترانهها، ترانه نیست، ولی میبینیم با اینکه ترانه نیست و انگار از ذات ترانه هیچ خبری ندارد اما ادامه پیدا میکند و بیشتر میشود؛ ترانههایی بیانرژی و بیمفهوم. پس این به خودمان بستگی دارد که در چه شرایطی برای خودمان چه را دلخوشی و دارو بدانیم.
اکنون برای ساخت یک ترانه بسیار خوب خیلی زحمت کشیده و هزینه میشود که میتواند برای نسلهای بعد هم انرژیبخش باشد اما در زمانه خودمان اصلا کسی به آن اهمیت نمیدهد. متاسفانه دوستداران ترانه و موسیقی خیلی با شنگی خودشان را خوشحال میکنند و همان نوع موسیقی انگار برایشان یک درمان است. در حالیکه در گذشته موسیقی خوب بدون اینکه آن شنگیها را هم داشته باشد، خود موسیقی و شعر بیماری را از انسان میگرفت که هیچ؛ حتی درمانی برای فکر و شخصیت او بود.
یک دیوار بین ترانههای خوب و مردم است
این وضعیت برای گونههای دیگر شعر هم وجود دارد؟
در روزگار فعلی نامهای بسیاری از شاعران خوب وجود دارد که هر کدام از کارهایشان خیلی دوستداشتنی است. و جدا از انرژیبخشی به انسان و به درک او کمک میکند. فکر نکنید که شعر ما آسیب دیده است، بسیاری از فرزندان شعر ما هر کدام درمانی برای تمام شرایط هستند، البته اگر شعرشان را با درونمایهای که دارد برای خودمان بخوانیم. شعر روزگار ما دارد حرکت خود را میکند منتها یک پرده یا دیواری انگار بین ترانههای خوب و مردم است.
در گذشته هر مجله هفتگیای که منتشر میشد، حداقل چند صفحه به شعرهای شاعران آن روزگار اختصاص داشت و در کنار آن شعر شاعران گذشته هم وجود داشت که وقتی مقایسه میکردیم، میدیدیم که چه انرژیای در شعر آن روزگار وجود دارد در عین حال که شعر گذشته هم انرژیبخش است.
ظرفیتهای پیشروی شعر بعد از نیما
منظورتان از گذشته مجلاتی است که در دهه 70 چاپ میشدند؟
نه فقط آن زمان، این زمان گذشته برای هر کس متفاوت است. من که حالا 78 سال دارم، شعرهای بیشتری را در طول زمان شنیدهام.
وقتی نگاه میکنم میبینم سکوتی که یک دفعه بین شعر افتاد، یا سکوت درونی شاعر بوده است یا شرایط به گونهای بود که شاعر در آن زمان نمیتوانست شعر بگوید اما واقعیت این است کسی که سن کمتری هم دارد اگر در خانواده کاری کرده باشند که با شعر خوب آشنا شود شعر خوب را ادامه میدهد حتی اگر خودش شاعر نباشد. اما امروزه میبینیم که انگار حوصله از برخی خانوادهها هم گرفته شده و اصلا کاری ندارند که فرزندشان چه چیز مطالعه میکند و گوش میدهد. اما روزگار ما از نظر شعر، شعری که شعریت داشته باشد همچنان پیشرو است. اتفاقا پیشروی شعر بعد از نیما برای نسلهای بعد خیلی ظرفیتهای خوبی را با خود انتقال میدهد. فقط این قدری پنهان است چون آنقدر کارهای ضعیف توانسته شنگیهای کاذب برای فرزندان این نسل درست کند که تا آنها دریافت کنند چگونه شعر خوب را باید یاد بگیرند شاید خیلی زمان ببرد ولی در هر صورت ما حتی در استانهایمان و در روستاهایمان استعدادهای خوبی داریم.
حس کردم از این بچه عقب هستم
برای شما نمونهای مثال میزنم؛ پس از آتشسوزی ساختمان پلاسکو مسابقه شعری برگزار شد که من یکی از داوران آن بودم، در میان شعرها شعرهای تکراری بسیاری دیده میشد اما در میان اینها شعر دختر 11 سالهای از یک روستا بود که وقتی من آن را خواندم شگفتزده شدم. و بعد دیدم که همه داوران او را انتخاب کردند. او شعری گفته بود که شعریت ماندگاری داشت. او بعدا در نشست برگزار شده این شعر را آنقدر با احساس خواند که هیچکس نمیتوانست بگوید متعلق به خودش نیست. البته او شعرهای دیگری را هم خواند، من که اقلا 70 سال است با شعر زندگی کردهام حس کردم چقدر از این بچه عقب هستم.
در روستاها پر از این عزیزانند که شعرهای ماندگار میگویند اما متاسفانه هیچکدام از روزنامهها و مجلاتی که منتشر میشوند متوجه این نیستند. چرا نباید نمایندههایی در روستاها پیگیر کارهای این بچهها باشند و آثارشان را منتشر کنند. در حالی که چیزهای سطحی را میفرستند.
یکی از دلخوشیهای من همیشه این است که شعر استانها را بیشتر پیگیری میکنم، البته عدهای هم از استانها به تهران آمدهاند.
آرزویی در 78سالگی
آرزویتان در 78 سالگی چیست؟
من که عمرم را کردهام اما امیدوارم به هر شکلی نه جسمی بلکه فکری یا مالی برای کمک به دیگران یا بهتر کردن حال آنها حضور داشته باشیم و مراقب جسم خودمان باشیم.