به گزارش ایسنا به نقل از روابط عمومی سازمان هنری رسانهای اوج، متن یادداشت گلعلی بابایی به شرح ذیل است:
هو الحق
حالا دیگر تو « در هالهای از غبار » نیستی.
احمد عزیز؛
برای من که حدود 30 سال در پی یافتن واقعیت فرجام زندگی سراسر مبارزهات به همراه رفیق همکارم، حسین بهزاد به هر دری زدم و با هر مقام مسئول و غیرمسئولی به صحبت نشستم، مثل روز روشن شده بود که همچو تو شیری را کسی نمیتوانست در قفس تنگ دنیا محبوس کند. این حقیقت تلخ را از لا به لای صحبتها و روایتهای آنهایی یافتم که چون تو فرماندهای را در حد پرستش دوست میداشتند و عاشق مرام مردانهات بودند.
همانهایی که حتی تصوّر این را هم نداشتند، در دنیای بدون احمد بتوانند نفس بکشند. اما وقتی پای حرفهایشان نشستم با دلی شکسته گفتند:
( برادر احمد کسی نبود که بتوانند او را به گروگان بگیرند. احمد و اسارت؛ هرگز! )
این حواریون وفادار به تو، هرچند میلشان نبود چنین واقعیتی را به زبان بیاورند، اما بغض فرو خوردهاشان فریاد میزد؛ فرمانده دلاور آنها در همان لحظاتِ اولِ آن کمین ناجوانمردانه به شهادت رسیده است.
این را حتّی در بازتاب رجز خوانیهای خودت با دشمن هم میشد فهمید. آنجایی که در بدو ورودِ قوای محمد رسول الله(ص) به سوریه، نیروها را در پادگان زبدانی دمشق جمع کردی و خطاب به آنها گفتی:
« عزیزان؛ ان شاء الله با به کار بردن تمام تاکتیکهایی که تا کنون آموختهایم و به کار انداختن تمامی امکاناتی که در اختیار داریم، با ایمان به الله و اعتقاد به خدا، تن به آتش بس تحمیلی نخواهیم داد تا ثابت کنیم این حرکت ما در منطقه نه صرفاً به عنوان حضور سمبلیک و صوری است، بلکه حضور ما در منطقه، عمل نیز در پی دارد. با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد و عملیاتمان را علیه آنها شروع خواهیم کرد تا به فرموده امام عزیزمان؛ اسرائیل را از صحنه روزگار محو کنیم ».
حالا پس از سی و هشت سال بیخبری از سرنوشت چون تو فرماندهای، درست در روزی خبر رجعت قریب الوقوع پیکرت را میشنوم، که آمدهام در همان جایی که تو در آن شب آخر، تا صبح با عمه سادات نجوا کردی و از او شهادت طلب نمودی. اینک رو به حرم حضرت زینب سلام الله علیه مینشینم و از اعماق دل فریاد میزنم:
حاج احمد متوسلیان !
ای اوّلین شهید مدافع حرم، حالا دیگر تو « در هالهای از غبار » نیستی. تو شهیدی و ناظر.
چهاردهم تیر ماه 1399-سوریه،دمشق
گلعلی بابایی.