از روزی که با آن زن آشنا شدم دیگر هیچ چیزی از نظر مالی کم نداشتم و هر چه میخواستم برایم فراهم میکرد، اما من نمیدانستم او چه نقشه وحشتناکی را در سر میپروراند. بیش از دو سال با او ارتباط داشتم و در این مدت مرا آن قدر وابسته خودش کرد که دیگر برده شیطان بودم!
هر چه میگفت: کاملا میپذیرفتم و هر کاری از من میخواست چشم و گوش بسته انجام میدادم تا جایی که نقشه قتل شوهرش را با من در میان گذاشت تا بعد از کشتن شوهرش دنیای خوشبختی و خوش گذرانی را تجربه کنم اما...
اینها بخشی از اظهارات جوان 29 سالهای است که در پی یک آشنایی خیابانی با یک زن 40 ساله، شوهر پژوسوار او را به طرز هولناکی کشت تا با وعده و وعیدهای پوشالی آن زن خیانتکار به دوران خوشگذرانی و خوشبختی با پولهای بادآورده برسد.
او که برای ارتکاب این جنایت هولناک برادر 22 ساله اش را نیز با خود همراه کرده بود هجدهم تیر گذشته مرد 44 ساله پژوسوار را در لانه مجردی خودش به قتل رساند و روز بعد جسد او را درون دو کیسه گونی در حاشیه جاده روستای سالارآباد رها کرد. آن چه میخوانید گفت وگو با این قاتل خوش گذران است.
نامت چیست؟ سجاد-ی
متولد چه سالی هستی؟ سال 73 و در یکی از روستاهای سرخس به دنیا آمدم.
در همان روستا تحصیل کردی؟ تا راهنمایی در روستا بودم، اما برای ادامه تحصیل در دبیرستان کاردانش به مشهد آمدم.
در چه رشتهای دیپلم گرفتی؟ زراعت و باغبانی! ابتدا در خادم آباد تحصیل کردم و بعد به خوابگاه شبانه روزی طرق آمدم.
متاهلی؟ بله! البته یک بار همسرم را طلاق دادم و سال گذشته برای دومین بار ازدواج کردم.
چرا همسرت را طلاق دادی؟ او به دنبال پول و تفریح بود و من هم نمیتوانستم از عهده مخارجش بر بیایم. به همین دلیل بعد از آن که حدود سه سال در عقد بودیم، او را طلاق دادم. آن زمان 20 ساله بودم و بعد از ازدواج عازم خدمت سربازی شدم، اما به دلیل این که فرار کردم و اضافه خدمت خوردم حدود 3.5 سال خدمت سربازی ام طول کشید.
کجا خدمت کردی؟ در کلانتریهای مشهد خدمت میکردم. ابتدا در پاسگاه انتظامی انداد بودم و بعد هم در گوجگی، سیدی، جهاد و آخر سر هم در کلانتری نجفی خدمت کردم!
چگونه با «ن» آشنا شدی؟ یک روز که زیر پل الغدیر ایستاده بودم سوار خودرواش شدم، چون او مسافرکشی میکرد. همان روز مخ مرا زد! آن قدر از سرمایه و اموالش تعریف کرد که وسوسه شدم! میگفت: هر جا مشکلی داشتی به من بگو. بعد هم شماره تلفنم را گرفت و از آن روز مدام در کافهها و رستورانها بودیم! وقتی خدمت سربازی ام به پایان رسید، حدود یک ماه با او قطع رابطه کردم.
چرا دوباره سراغش رفتی؟ او خود شیطان بود، دوباره به بهانه سرقت تلفن خواهرش با من تماس گرفت و آن قدر وسوسه ام کرد که دیگر رام شدم و به نزد او بازگشتم. خیلی برایم خرج میکرد، بهترین کفش و لباسها را میخرید و پول به کارتم واریز میکرد. من هم که بیکار بودم به خوش گذرانی میپرداختم!
خانه مجردی که شوهر «ن» را آن جا کشتی مال خودت بود؟ نه! آن جا را همان زن برایم اجاره کرده بود تا راحت باشم، در واقع چیزی لازم نداشتم و او همه مایحتاج من را تامین میکرد.
وقتی سال گذشته دوباره ازدواج کردی، آن زن اعتراض نکرد؟
چرا! خیلی اعتراض میکرد او میگفت: ازدواج نکن، هر چه بخواهی من تامین میکنم! چرا وقتی میتوانی خوش بگذرانی، خودت را بیچاره میکنی؟ به هیچ وجه نمیگذاشت ازدواج کنم، اما من به حرفش گوش نکردم.
با همسر دوم ات چگونه آشنا شدی؟ او از بستگان پدرم بود. در دوران نامزدی از همسرش طلاق گرفته بود و من به خاطر آشنایی فامیلی با او ازدواج کردم.
بعد از ازدواج رابطه ات با «ن» به کجا رسید؟ او خیلی از این موضوع ناراحت بود. آن قدر به سرم خواند و مرا جادو کرد که به همسرم گفتم تو را طلاق میدهم. به او میگفتم من تو را دوست ندارم! همان طور که گفتم من برده شیطان بودم و هرچه آن زن تلقین میکرد به راحتی میپذیرفتم و به عاقبت حرف هایش نمیاندیشیدم.
او با همسرش اختلاف داشت؟ نمیدانم. به من میگفت: همسرم را دوست ندارم! به اجبار با او ازدواج کرده ام.
چه شد که نقشه قتل را طرح کردی؟ نقشه قتل را «ن» کشید. او میگفت: اگر همسرم را از میان برداری، همه اموالم مال تو میشود و دیگر به راحتی میتوانی زندگی کنی!
من همسر او را ندیده بودم تا این که چند روز قبل از قتل او را به من و برادرم نشان داد، چون نقشه قبلی چیز دیگری بود.
چه نقشهای داشت؟ قرار بود ما به عنوان مسافر سوار خودروی شوهرش شویم که بعدازظهرها مسافرکشی میکرد و او را در جاده به قتل برسانیم تا چنین وانمود شود که دزدان خودرو، شوهرش را کشته اند!
به همین دلیل او را در خیابان گاراژدارها به ما نشان داد و من و برادرم به طور دربستی خودرواش را به مقصد تربت حیدریه اجاره کردیم، اما در بین راه به رفتار ما مشکوک شد و مقابل فروشگاههای کنار بزرگراه باغچه از خودرو پیاده کرد.
بعد از این ماجرا چه اتفاقی افتاد؟ «ن» نزد من آمد و خیلی مرا سرزنش کرد که چرا نتوانستیم شوهرش را بکشیم بعد هم نقشه قتل را تغییر داد و شوهرش را به همین خانه مجردی کشاند که من و برادرم با هم او را کشتیم و روز بعد جسد را در کنار جاده رها کردیم.
معتادی؟ نه! روزهای آخر کنار برادرم چند دود گرفتم، اما قلیان تنباکو کشیدم چرا که آن زن خودش قلیان میکشید من هم در کنار او مصرف میکردم.
پشیمانی؟ خیلی! هر روز خوابهای وحشتناکی میبینم که در تاریکی شب افرادی به سرم ریخته اند و مرا کتک میزنند یا از بالا روی میلههای فلزی نوک تیز سقوط میکنم و ... وجدانم خیلی ناراحت است! فریب خوردم! در آرزوی رسیدن به خوش گذرانی، زندگی ام را نابود کردم البته این عاقبت نگاه کردن به ناموس مردم است.
فکر میکردی دستگیر شوی؟ نه! نقشه آن زن زیرکانه بود، اما فقط دو روز بعد کارآگاهان جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی به سراغم آمدند و سرهنگ نجفی به دستانم دست بند زد.
منبع: روزنامه خراسان