گوگل و اپل آنچنان نفوذ و قدرتی پیدا کردهاند که از پیشرفتهترین شهرهای غرب تا دور افتادهترین روستاهای شرق جزو قلمروی آنهاست. شاید در ایران فیسبوک و آمازون حضور پررنگی نداشته باشند اما تاثیر آنها در دنیا چندان از گوگل و اپل کمتر نیست. کمپانیهایی که ارزش آنها فقط کمی از مجموع تولید ناخالص داخلی آلمان و بریتانیا کمتر است و به اذعان کارشناسان روی سرنوشت انتخابات آمریکا تاثیر به سزایی داشته دارند.
قدرت این شرکتها در دوران کرونا بیش از پیش خود را نشان داد. آمازون در این دوران تهیه اقلام ضروری را بر عهده گرفته بود و اپل و گوگل هم برنامهای عمومی را برای رهگیری شیوع توسعه دادند. این قدرت روزافزون در کنار داراییهای بی حد و حساب و میلیاردها کاربر در سراسر دنیا نگرانیهای بسیاری را از اثرگذاری آنها روی اقتصاد، سیاست، جامعه و فرهنگ به دنبال داشته تا حدی که برخی سیاستمداران وعده تجزیه این شرکتها در صورت به قدرت رسیدن دادهاند.
بحث و جدلها پیرامون سیاستهای انحصارگرایانه غولهای فناوری با حضوران مدیران عامل اپل، آمازون، فیسبوک و گوگل در «کمیته قضایی مجلس نمایندگان» آمریکا به اوج خود رسید و همانطور که انتظار میرفت در برابر پرسشهای متعدد نمایندگان قرار گرفتهاند. اغلب سوالاتی که از سکانداران عظیمترین شرکتهای فناوری پرسیده میشود به رفتار آنها در گذشته مربوط است اما نکته مهمتر این است که این شرکتها در صورتی که از تجزیه شدن و کاهش قدرتشان در امان بمانند، در ده سال آینده چه جایگاهی خواهند داشت و چه برنامهای برای آن تدارک دیدهاند؟
البته این چشم انداز نباید به بیانیههای خشک و خالی و وعدههای تو خالی در مورد تبدیل شدن به بهترین شرکت، تعهد به ارتباط با مردم یا نوآوریهای خارق العاده محدود شود. همه این چهار شرکت سالیانه میلیونها دلار صرف تبلیغ، روابط عمومی و لابیگری با رسانهها و سیاستمداران میکنند، بنابراین خوب راه اثرگذاری بر مخاطب از طریق محتوا را بلدند. اینبار سیاستمداران باید از آنها بخواهند نقشه راهی دقیق، واضح و شفاف را برای بهبود زندگی مردم به طرق مختلف ترسیم کنند و اگر در این کار ناتوان هستند چرا باید به آنها اجازه داد مثل اژدهایی مخوف هر روز بزرگتر، پولدارتر و قدرتمندتر از قبل شوند؟
قدرت گرفتن این شرکتها تا امروز مدیون سیستم تجارت آزاد است که کارایی بالای آن در دنیا ثابت شده و علاوه بر گوگل و اپل بسیاری از نامهای بزرگ دنیای فناوری از دل آن سر برآوردهاند. این شرکتها طی رشد خود خدمات فراوانی را به ما ارائه کردهاند که نمیتوان به آسانی از آن چشم پوشید.
بیست سال پیش استراتژی قطب دیجیتال بر پایه کامپیوترهای خانگی و ظهور دستگاههای موبایل اپل را از تولیدکنندهای نه چندان شناخته شده به ارزشمندترین شرکت دنیا تبدیل کرد و در این مسیر نحوه کار و زندگی میلیاردها نفر را دگرگون ساخت. آمازون در همین چند سال با تکیه بر گستردگی بیش از حد به کسب و کارهای کوچک کمک کرده محصولاتشان را به دست میلیونها مشتری برسانند. گوگل انبوهی از اطلاعات را به فاصله یک انگشتی ما رسانده و فیسبوک هم با تشکیل شبکهای قدرتمند مردم را به شکلی بیسابقه به هم نزدیک کرد. رشد این شرکتها به الگویی برای صدها استارتاپ دیگر تبدیل شد و در کنار آن کل اقتصاد آمریکا و حتی بسیاری از کشورهای دیگر هم رشد کرد.
با این حال در چند سال گذشته هر چهار شرکت بسیاری از نیات خوبشان را فدای گسترش هرچه بیشتر کسب و کارشان کردهاند. شرکتهای نمونهای که زمانی نوآوری و ابداعاتشان برای میلیاردها نفر تحسینبرانگیز بود، حالا درگیر یک لشکرکشی تمام و کمال برای غلبه بر همه چیز شدهاند و حتی از نظر بسیاری رقابتی نابرابر را کلید زدهاند که ما را به سوی ویرانشهر سوق میدهد.
این باور شاید اغراق آمیز به نظر برسد اما پر بی راه نیست. آمازون یک سوم از کسب و کارهای ابری، نزدیک به نیمی از تجارت الکترونیک و 70 درصد از بازار اسپیکرهای هوشمند را کنترل میکند. گوگل بیش از 90 درصد از بازار موتور جستجو را قبضه کرده. این شرکتها چندان از این آزمون سربلند بیرون نیامدهاند و فیسبوک با تمام زیرمجموعههایش به مجرایی برای نشر اطلاعات نادرست تبدیل شده و اپل الگویی برای مصرف خودنمایانه و حفاظت از برند به هر قیمتی است. نمود این قدرت آنجا مشخص میشود که هزاران کسب و کار کوچک و متوسط در وانفسای بحران کرونا از پا درآمدند اما ثروت و قدرت این شرکتها نه تنها محدود نشد بلکه به مراتب بیشتر شده؛ نمونه واضح و مبرهن آن هم افزایش 13 میلیارد دلاری ثروت جف بزوس تنها در یک روز بود.
آنها طی چند سال از الگوهای ابداع و نوآوری کارشان به جایی رسیده که از شرق و غرب دنیا به انحصارگرایی و عطش سیری ناپذیر برای بلعیدن شرکتهای رقیب متهم میشوند. حال سوال اینجاست که آیا طی دهه آینده هم با همین میل بی امان برای سودآوری به پیش میتازند یا مسیرشان را عوض کرده و باز هم با فناوری و اپلیکیشنهای جدید و افزایش بازدهی شرکتها و افراد به ارزش آفرینی کمک میکنند. آیا آنها به دنبال رشد بیشتر به قیمت در هم کوبیدن رقبا، دور زدن قوانین و لابیگری مرزها را در مینوردند یا فناوری را به چرخ دندهای برای پیشرفت جامعه بدل میکنند؟
ارزش گوگل، آمازون، اپل و فیسبوک روی رهم رفته ییش از 5.5 هزار میلیارد دلار است، یعنی چیزی در حدود 1400 برابر متمولترین باشگاه فوتبال در دنیا. رهبران این شرکتها هم ثروتی هنگفتی به هم زدهاند و مثل شرکتهایشان دیگر به پول بیشتر نیازی ندارند. در واقع این جامعه است که به منابع، استعدادها، نبوغ و جریان درآمدی آنها نیاز دارد به این شرط که بزوس و رفقا نه فقط مدیران ارشد و سرمایهگذاران بلکه خدمت به مشتریان، کارکنان، کاربران و تمام بشر را فارغ از اینکه کجای دنیا زندگی میکنند، مد نظر قرار دهند.
هیچ کس نمیتواند دنیا را پیشبینی کند اما این شرکتها طی دو دهه گذشته نشان دادهاند که با تصمیم گیری درست و حرکت در مسیر صحیح میتوانند کیفیت زندگی ما را از اینرو به آنرو کنند. آنها باید از منابعی که در اختیار دارند برای خلق دنیایی استفاده کنند که که بر محور برابری، عدالت و ارزشهایی والاتر از آنچه امروز شاهدیم میچرخد. دورانی که در آن بار درآمدی اپل روی شانههای کارگرانی میچرخد که با حداقل حقوق کار میکنند و یا حتی آنطور که شنیده میشود در ارودگاههای کار اجباری گیر افتادهاند، باید به پایان برسد.
این ایده شاید دور از ذهن به نظر برسد اما همین شرکتها زمانی در این چارچوب عمل میکردند. حتی امروز هم زیمنس و Unilever و تنست ثابت کردهاند که هر قدر در راستای مسئولیت پذیری اجتماعی گام بردارید، به همان میزان به نتایج بهتری دست پیدا خواهید کرد.
نه رشد تنها به معنی افزایش مقیاس فیزیکی شرکت است و نه ارزش تنها دلارهای سبزرنگی است که به حساب شرکت واریز میشود. این شرکتها برای تضمین آینده نسلهای بعدی باید کارهای زیادی انجام دهند. مهم نیست رهبران آنها مثل زاکربرگ و بزوس بنیانگذاران مجموعه هستند یا مدیرانی حرفهای مثل زاکربرگ و پیچای که سکان هدایت را از دیگران به ارث بردهاند؛ در هر صورت افق دیدشان باید به مراتب دورتر از گزارش مالی بعدی شرکت باشد.
منظور ما از این دید بلندمدت حرفهای بزوس و ماسک در باره کلونی سازی روی مریخ نیست؛ آمازونی را تصور کنید که از منابع و قابلیتهایش برای کاش فقر در دنیا بهره میبرد، یا اپلی که پوشیدنیهایی برای ارتقای سطح سلامتی توسعه میدهد و فیسبوکی که به جای فراهم کردن بستر دروغ و نفرت پراکنی افراد با دیدگاههای متفاوت را گرد هم میآورد. آیا این شرکتها میتوانند این ایدههای الهام بخش را به واقعیت تبدیل کنند یا تمام توانشان را صرف توسعه محصولات و سرویسهای جدید برای پر کردن جیب سرمایهگذاران میکنند؟