به گزارش مشرق، کتاب دلداده با خاطراتی از زندگی سردار شهید علیرضا ماهینی، «مالک اشتر» جنگ های نامنظم شهید دکتر چمران، به قلم زهرا سبزه علی (شاه بابایی) تدوین و تالیف شده است. این کتاب در 363 صفحه، توسط نشر سوره مهر (وابسته به حوزه هنری)، به همت حوزه هنری انقلاب اسلامی استان بوشهر در سال 96 به چاپ رسید و تا کنون سه نوبت تجدید چاپ شده است.
دیدن یک عکس کوچک از شهید علیرضا ماهینی در مترو تهران برای زهرا سبزهعلی (شاهبابایی) جرقهای میشود تا خاطرات شهید را که یکی از فرماندهان عضو گروه جنگهای نامنظم بوده است، جمعآوری کند.
در آستانه فرا رسیدن هفته دفاع مقدس هستیم، با خانم زهرا سبزه علی به گفتگو نشستیم و او در رابطه با روند چاپ این کتاب می گوید.
**: ایده اولیه نگارش این کتاب چگونه پدید آمد؟
پاییز سال 1385 در یکی از واگنهای مترو نشسته بودم که دیدم یک کاغذ زیر پا افتاده و عدهای زیر پاهای خود آن را جابهجا میکنند. من با این نیت که کاغذ را بردارم و توی سطل بیندازم، آن را برداشتم، دیدم عکس شهیدی به نام علیرضا ماهینی است که از فرماندهان گروه جنگهای نامنظم بوده است. چهرهای آرام و چشمانی نافذ داشت. عکس شهید بیاختیار مرا مجذوب کرد. کاغذ را تا کردم و توی کیفم گذاشتم. بعد دخترم که آن زمان حدود 9 سال سن داشت، این عکس را روی در کمد دیواری نصب کرد. از آن زمان هر وقت در فراز و نشیب زندگی کم میآوردم، بدون اختیار سراغ عکس این شهید میرفتم و به او توسل میکردم و او هم جوابم را میداد. این شهید پنج سال روی افکار و عقایدم تأثیر زیادی گذاشت. البته مطالعه در مورد مسائل اعتقادی و اخلاقی در این امر بیتأثیر نبود که این هم خود عنایتی از جانب حق بود و شهید ماهینی هم واسطه شده بود. این وضعیت ادامه داشت تا سال 1391 که متوجه شدم مزارش کجاست و از روی ارادت خود و نیت درونی به بوشهر سفر کردم و پس از آشنایی با خانواده این شهید، اتفاقاتی افتاد که تصمیم به مصاحبه با آشنایان و دوستان شهید علیرضا ماهینی گرفتم.
**: چه شد که شروع به مصاحبه گرفتن و جمع آوری خاطرات کردید؟
زمانی که در بوشهر به دیدن مادر شهید رفتم، برادر شهید موقع خداحافظی شماره مرا گرفت و فردای آن روز ما را برای شام دعوت کرد. بعد از شام گفت: «سه نفر از دوستان شهید را دعوت کردهام بیایند اینجا که اگر خواستند خاطرهای را از شهید تعریف کنند.» یعنی بدون این که من تقاضایی کرده باشم این اتفاق افتاده بود. خیلی خوشحال شدم. دو نفر از آنها خاطراتشان را تعریف کردند و من ضبط کردم و با موبایلم از آنها عکس و فیلم گرفتم. خاطرات یکی از آنها که اسمش آقای ترکزاده بود باقی ماند. گفت: «تا زمانی که شما بوشهر هستی خاطراتم را میگویم.» فردای آن روز زنگ زد و گفت: «من با تعدادی از دوستان شهید صحبت کردهام و در دفتر فرهنگی بهشت صادق قرار گذاشتهایم. میتوانید به آنجا بیایید و خاطرات ما را ضبط کنید.»
پس از یافتن مزار شهید و آشنایی با خانواده وی، به تهران بازگشتم و در آنجا با افرادی چون دکتر جدی، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی مصاحبه کردم که اولین جرقه برای نوشتن را ایشان در من پدید آورد. وی به من گفت: «شهیدی که به گفته خودت روی زندگی شما تأثیر گذاشته و هادی و راهنمای شما بوده و سعی در شناخت او داری چه فایده ای برایت دارد؟» و من گفتم: قطعا برای هم سنخ شدن با شهیدی که 5 سال بر روی من تاثیر گذاشته، هر چه اطلاعات بیشتری داشته باشم بهتر میتوانم در مسیر خود حرکت کنم. وی پاسخ داد: «این یک بعد شخصی و کوچک است و بیا آن را گسترش بده و اجتماعی کن، یعنی بنویس» به همین خاطر با اینکه در ابتدا برایم دشوار بود ولی به شهرهای قم، مشهد، بوشهر و اهواز و... سفر کردم و از کسانی که شهید علیرضا ماهینی را می شناختند مصاحبه گرفتم و فیلم برداری کردم. میتوانم بگویم از سال 91 تا 94 به مصاحبه و ضبط خاطره ها پرداختم. یعنی از زمانی که شهید ماهینی مدرسه می رفتند، معلم شدند و پس از آن به جبهه رفتند.
**: در رابطه با چگونگی انجام مصاحبه ها و پیاده سازی آن ها چه برنامه ای داشتید؟
در مورد مصاحبه ها هیچ برنامهای نداشتم. تنها به مصاحبهشوندهها میگفتم: «هر چه در مورد شهید ماهینی میدانید بگویید.» چون من تخصص حرفهای نداشتم و تا زمانی که به حوزه هنری معرفی شوم هیچ اطلاعات ادبی هم نداشتم، همه مصاحبهها را کامل مینوشتم. بعد موارد مشترک را خارج، اضافهها را حذف و نکتههایی که ناقص بودند را با تماس مجدد با راویها کامل میکردم. چندین بار فیلمها را میدیدم و مصاحبهها را گوش میکردم. به اندازه یک کمد دو طبقه دستنوشته داشتم. گاهی ده ساعت مینوشتم و اصلاح میکردم. در سال چهارم برحسب تجربه شخصی دستم آمده بود یکسری سؤالات را بپرسم و میپرسیدم. بعد از جمعآوری خاطرات دوستان شهید، این ذهنیت برایم ایجاد شد که راجع به دوران دانشجویی او هم تحقیق کنم. چون از آن دوران هیچ خاطرهای وجود نداشت، کنجکاویهای ذهنی خودم را دنبال میکردم. برای این بخش برنامهریزی کردم که درباره عقاید و حتی تیپ او بپرسم؛ چه کتابها و مجلاتی میخوانده؟ چه تیپی میزده؟ سؤالهایی هم که درباره شخصیت قبل از جنگ او داشتم با دوستانش مطرح میکردم و با نظم فکری بهتری سراغ مصاحبهشوندهها میرفتم.
پس از پیاده سازی دقیق مصاحبه ها، به این فکر بودم که چه کاری انجام دهم که این کار جامعیت داشته باشد، چون تجربه نویسندگی نداشتم. به همین خاطر تصمیم گرفتم بخش هایی را در فضای مجازی و در گروه جنگ های نامنظم بوشهر به صورت داستان منتشر کنم، انتظار نداشتم استقبال شود ولی با استقبال رو به رو شد و حتی سایت تبیان نیز داستان های مرا منتشر کرد. از این رو تصمیم گرفتم با چند نویسنده و ناشر صحبت کنم.
**: برای چاپ خاطرات چه اقداماتی انجام دادید؟
سال 1394 سراغ چند ناشر رفتم تا از آنها برای چاپ کتاب «دلداده» کمک بگیرم. علیرغم این که نوشتهها و تلاشم را تحسین میکردند، اما چون معتقد بودند من نویسنده ناشناختهای هستم راضی به همکاری در چاپ نمیشدند. همچنین با چند نویسنده که صحبت کردم گفتند چون این یک کار خاص هست و شهید به سراغت آمده، سعی کن خودت آن را بنویسی. ولی برای من سخت بود.
اواخر سال 94 وقتی با یک نویسنده در مترو قرار گذاشته بودم و به من گفت که خودت بنویس، احساس می کردم نشدنی باشد. به همین دلیل شروع کردم به نوشتن و مصاحبه ها را به صورت سفرنامه نوشتم. تا اینکه معاون فرهنگی حوزه هنری انقلاب اسلامی استان بوشهر مطالب من را در وبلاگ شهدای استان بوشهر دیده بود. از بوشهر با من تماس گرفت و پرسید: «این خاطرات چاپ شده؟» گفتم: «نه.» گفت: «اگر کتاب شود، حوزه هنری آن را منتشر میکند.» بعد نوشتهها و خاطرات را گرفت و به تهران فرستاد. مدیر دفتر مطالعات و فرهنگ پایداری امور استانهای حوزه هنری بعد از مطالعه کتاب گفت: «کار جدید است، ولی نیاز به اصلاح دارد. و این کتاب زمانی جذاب می شود که از حالت سفرنامه خارج شود و به صورت روایی در آید، و این مستلزم آن است که اول از خودت بگویی بعد به شهید بپردازی تا پیوستگی دو نسل را نشان دهد.»، ایشان چند کتاب روایی معرفی کردند و من با توسل به خود شهید شروع به نوشتن کردم و احساس می کردم من قلم به دست می گیرم و خود شهید می نویسد. در نهایت پس از دو سال و اصلاحیه هایی که انجام شد، کتاب به مرحله چاپ رسید.
**: نام کتاب را خودتان انتخاب کردید، علت این نامگذاری چه بوده است؟
بله، در کتاب «دلداده» اتفاق مهمی که برای من افتاد این بود که می توانم بگویم 99 درصد کتاب به دست خودم نوشته شد و با وجود اینکه هر زمان که گفته می شد خودم باید بنویسم برایم نوعی شوک بود ولی با عنایت شهید، توانستم.
نام «دلداده» را حتی قبل از نوشتن کتاب، زمانی که سفرنامه ها را می نوشتم انتخاب کردم، علت آن نیز یک حالت درونی است. مراحلی را که در نوشتن این خاطرات طی می کردم، نوعی دلدادگی بود. چون من نه تخصصی در نویسندگی داشتم و با توجه به اینکه رشته تحصیلی من ریاضی بود در حوزه تاریخ و دفاع مقدس نیز اطلاعات چندانی نداشتم. فقط اینکه 5 سال عکس شهید در کنارم بود و یک دلدادگی در قلب من ایجاد شد و هدفم این بود که شهید ماهینی را بشناسم و تشنه شناختن این شهید بودم که در زندگی من وارد شده است. حتی بعد از 5 سال گفتم شاید این احساس فقط یک خیال باشد ولی زمانی که مزار ایشان را یافتم دلدادگی من بیشتر شد.
خیلی از اطرافیان و کسانی که در سفرها با آنها آشنا می شدم برایشان سؤال بود که چگونه بدون هیچ حمایتی، این کار دلی را شروع کرده بودم و واقعا در آن زمان خودم نیز استدلال عقلی نداشتم، ولی حسی از درون مرا هدایت می کرد. و بر این معتقدم که انسان تا زمانی که عشق را در دنیا تجربه نکند نمی تواند به عشق الهی برسد، حتی عشق به یک واژه، درخت یا یک گل، شهید چمران قبل از شهادتش یک گل را می بیند و آن را بو می کند و با آن درد و دل می کند. پس هر چیزی که تلنگری را در انسان ایجاد کند و او را به سمت سیر سلوک هدایت کند. شهید ماهینی نیز در زندگی من همان واسطه ای بوده که بتوانم به معبود خودم نزدیک تر شوم.
**: خانواده شما چگونه با شما همراهی کردند و آیا مشوق شما بودند؟
راستش در ابتدا برای آن ها به خصوص همسرم نیز سوال بود که چرا اینکار را انجام می دهم و مرا به انجام آن تشویق نمی کردند ولی بعد از سال 94 که مرا همچنان مصمم دیدند با تصمیم من کنار آمدند. پسرم در تمام سفرها با من همراه بود و دخترم نیز مخالفتی نکرد و همسرم نیز با سفرهای من کنار آمد. سفرهای من به شهرهای مختلف واقعا سخت بوده است. رنج های آن سفرها برای خود من شیرین بود ولی برای مخاطب ناراحت کننده است و از آوردن آنها در کتاب خودداری کردم.
به یاد دارم در یکی از مصاحباتی که به سختی آن را هماهنگ کرده بودم و وقت زیادی گذاشته بودم، حاضر شدم و مصاحبه کننده از مصاحبه سرباز زد و به من گفت: «دنبال چه هستی؟ شما که نویسنده معروفی هم نیستی؟» و به یاد دارم پس از آن روز به مدت 40 روز دست به قلم نبردم، تا اینکه توفیق شد و در پایان ماه صفر به حرم امام رضا (ع) رفتم، و در آنجا یک نیروی جدیدی در من ایجاد شد و زمانی که به تهران بازگشتم دوباره شروع به نوشتن کردم. بسیاری از قلم هایی که در این کتاب خورده با حال خاص و چشمان اشکبار نوشته شده است و فقط واژه نبودند.
**: آیا در این سبک و محتوا کتابی هم برای کار در آینده دارید؟
در این رابطه نمی توانم نظری بدهم چون این کتاب، از پیش تعیین شده و با برنامه ریزی نبوده و یک کتاب دلی بود و سپس سیستم کارشناسی پیدا کرد. راستش دوست دارم که در رابطه با فرماندهان جنگ های نامنظم بوشهر کتابی بنویسم ولی موضوعی که وجود دارد یک ترس است که آیا با وجود اینکه تجربه بیشتری کسب کردم آیا مانند دلداده درمی آید؟ در کتاب دلداده یک نیروی خاصی در من وجود داشت و نوشتن آن، تصمیمی نبود که از ابتدا از روی برنامه ریزی گرفته باشم.
**: به عنوان یک نویسنده دفاع مقدس، کتاب های این حوزه را چگونه ارزیابی می کنید؟
کتاب ها به استثنای کتاب هایی که متن صقیلی دارند و ارتباط گیری نسل امروز با آن مشکل است، خوب اند. گاهی در بعضی کتاب ها به دلیل متن صقیل آن، فقط یک قشر خاص به آنها گرایش پیدا می کنند.
واقعیت گویی در کتاب های دفاع مقدس خیلی اهمیت دارد. اینکه زمانی که نویسنده در رابطه با شهید می نویسد فراموش نکند که او نیز یک انسانی در عالم ماده است و ممکن است خطا کند. و در زندگی اش بین ظلمت و نور، یک جایی نور پیروز شده که به دفاع از ناموس و کشورش قدم برداشته است. نباید از شهید یک قدیس ساخت که برای مخاطب عام غیر قابل دسترسی باشد. بلکه باید این امید وجود داشته باشد که همه می توانند به سمت نور حرکت کنند. در کربلا «حر» همراه با امام حسین (ع) شهید شد و کسی که سال ها با وی نماز خوانده بود در مقابل وی قرار گرفت.
**: با توجه به کاهش سرانه مطالعه کتاب و جایگزینی فضای مجازی، پیشنهاد شما برای بهبود این وضعیت چیست؟
اگر بتوانیم بخش هایی از کتاب را در فضای مجازی منتشر کنیم و یا کتاب های صوتی ایجاد کنیم. فطرت هر انسانی حقیقت جو است و به هر چیزی که او را به آن سمت هدایت کند نزدیک می شود. پس با کار فرهنگی می توان این وضعیت را بهبود بخشید.
**: در رابطه با نتیجه چاپ کتاب خود چه انتظاری داشتید؟
خدا را شکر کتاب «دلداده» بعد از چاپ مورد استقبال همه اقشار از مذهبی و غیر مذهبی، نوجوان، جوان و بزرگسال با افکار مختلف قرار گرفت و این به دلیل حقانیت شهید ماهینی بوده است.
زمانی که کتاب به چاپ رسید، چیزی که برای من تداعی شد این بود خب این کتاب تمام شد و من با خود گفتم این کتاب مانند فرزند تازه متولد شده است. همانطور که مادر موسی، او را به رود نیل سپرد، تا سرنوشت خود را پیدا کند من نیز کتاب را با عنایت به خداوند و سپس شهید ماهینی به دست حوادث سپردم، ولی می دانم که این آغاز کار است و دلیل بر رشد آن نیست. اکنون که کتاب، در چاپ سوم خود قرار دارد مانند درختی است که تازه جوانه زده و هنوز رشد خود را نکرده و جای رشد دارد و امید است که همگان شهید ماهینی را بشناسند و از مقاومت مردم بوشهر مطلع شوند. امید دارم که این کتاب به بلوغ و بالندگی خود برسد.
من ادعایی ندارم این کار ماندگار است یا اوج خواهد گرفت، ولی شاید نسلهای آینده قدر نوشتهای که با رنج نوشته شده را بهتر بدانند. چون این حرکت، یک حرکت مادی نبود، معنوی بود و حرکت معنوی همراه با رنج هرگز مدفون نمیشود.
*حوزه