پسر جوانی که بهخاطر قتل فردی غریبه به قصاص محکوم شده بود، بعد از هشت سال تلاش موفق به جلب رضایت اولیایدم شد و بهلحاظ جنبه عمومی جرم پای میز محاکمه رفت. هشت سال قبل مأموران پلیس تهران با تماس تلفنی مرد جوانی در جریان درگیری خونین میان چند نفر قرار گرفتند.
وقتی پلیس به محل رسید خبر دادند فردی که در این درگیری مجروح شده بود جانش را از دست داده است. فرشید، پسری که در این درگیری جان داده بود، به اتفاق چند نفر دیگر با جوانی به نام رامین درگیر و مجروح شده بود. هرچند دوستانش او را به بیمارستان رساندند، اما ضربه آنقدر عمیق بود که کاری از پزشکان برنیامد و پسر جوان جانش را از دست داد.
سینا، دوست فرشید که در درگیری حضور داشت، به مأموران گفت: وقتی من رسیدم دیدم فرشید با فردی به نام بهنام درگیر شده است. فرشید میگفت گوشی من را بده و متوجه شدم بهنام گوشی فرشید را گرفته است. دعوا بین آنها بالا گرفت و رامین، دوست بهنام، هم وارد میدان شد و در حمایت از دوستش با واردکردن ضربه چاقو او را مجروح کرد و بعد هم متواری شد.
ما سعی کردیم جلوی این درگیری را بگیریم و به نفع فرشید وارد درگیری شدیم، اما با چاقوخوردن فرشید سعی کردیم او را نجات دهیم؛ به همین خاطر هم رامین موفق شد فرار کند.
پلیس در ادامه بازجوییها و بعد از چندین روز جستوجو موفق شد رامین را شناسایی و بازداشت کند. رامین و دوستش، بهنام، هر دو به دستداشتن در درگیری اعتراف کردند. بهنام مدعی شد مقتول قصد داشت او را با چاقو بزند و به همین دلیل هم با او درگیر شد، اما چاقویی نداشت که به فرشید بزند و ضارب رامین است.
با توجه به گفتههای شاهدان پرونده، کیفرخواست علیه رامین به اتهام قتل عمدی و سایر شرکتکنندگان در نزاع به اتهام مشارکت در نزاع منجر به قتل صادر و پرونده برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد.
متهمان پای میز محاکمه رفتند و بعد از اینکه کیفرخواست علیه آنها خوانده شد، اولیایدم در جایگاه حاضر و خواستار صدور حکم قصاص شدند. وقتی نوبت به متهم ردیف اول رسید، اتهام را قبول کرد و خواستار بخشش شد. با این حال و با پافشاری اولیایدم رأی بر قصاص صادر شد و حکم صادره نیز به تأیید دیوان عالی کشور رسید.
درحالیکه رامین هشت سال در زندان منتظر اجرای حکم بود، با تلاش بیوقفه خانواده او، اولیایدم حاضر به بخشش شدند و نسبت به قصاص اعلام گذشت کردند. اینبار رامین به لحاظ جنبه عمومی جرم پای میز محاکمه رفت.
او که در دادگاه حاضر شده بود، درباره آنچه اتفاق افتاده بود، گفت: من و بهنام سالها بود با هم دوست بودیم. مدتی قبل از حادثه متوجه شدم بهنام به مواد اعتیاد پیدا کرده است. از اینکه همه از او دوری میکردند ناراحت بودم و دلم برایش میسوخت، به همین دلیل وقتی روز حادثه به من گفت با موتورم او را به جایی برسانم، مخالفت نکردم.
او به من گفت با دوستش قرار دارد و من دیگر پرسوجو نکردم. با خودم گفتم در بدترین حالت میخواهد مواد بخرد و به من ربطی ندارد. سعی داشتم دوستیام را با او حفظ کنم. وقتی به محل رسیدیم او به من گفت صبر کنم تا برگردد.
من روی موتور نشسته بودم که صدای درگیری شنیدم. دیدم بهنام با فرشید درگیر شده و میخواهد تلفن همراهش را بگیرد. با فریادهای فرشید دوستانش به سمت او رفتند و به جان بهنام افتادند. من هم در آن لحظه در حمایت از بهنام وارد درگیری شدم. دوستان فرشید روی بهنام افتاده بودند و او را کتک میزدند.
بهنام زیر دستوپا بود؛ من میخواستم به بهنام کمک کنم، به همین دلیل هم وارد درگیری شدم و اصلا موضوع دعوا به من ربط نداشت. فرشید را هم اصلا نمیشناختم. متهم گفت: دوستان فرشید به سمتم آمدند؛ من هم برای نجات جان خودم چاقو کشیدم.
اصلا قصدم کشتن نبود؛ حین کشمکش بود که چاقو وارد بدن فرشید شد. من خیلی ترسیدم و با بهنام فرار کردیم. یک روز بعد از این ماجرا بود که فهمیدیم فرشید فوت کرده است. من آنقدر وحشت کرده بودم که فکر میکردم فرار تنها راه است، اما دستگیر شدم.
رامین در پاسخ به این پرسش که بهنام تلفن مقتول را برای چه میخواست، گفت: من فکر میکنم میخواست تلفن را زورگیری کند و بفروشد تا مواد تهیه کند، چون اعتیادش خیلی شدید بود. متهم ادامه داد: بعد از اینکه اولیایدم برای من درخواست قصاص کردند و حکم هم صادر شد آنها فشار زیادی برای اجرای حکم آوردند.
من خیلی ناراحت بودم و فکر میکردم آخر خط است. خانوادهام هشت سال تلاش کردند و هرکاری برای نجات من کردند. آنها بزرگان فامیل مقتول را پیدا کردند و خواستار وساطت شدند و درنهایت هم با پرداخت دیه کلانی موفق به جلب رضایت شدیم.
خانواده من برای تأمین مبلغی که اولیایدم خواسته بودند، همهچیزشان را از دست دادند. من در این هشت سال بارها طناب دار را بالای سر خودم احساس کردم. خانواده فرشید میگفتند با هیچچیز جز قصاص من آرام نمیشوند. بارها در را به روی خانواده من باز نکردند و تلفنهای من را پاسخ ندادند.
من روزهای بسیار سختی را تحمل کردم. نمیدانستم باید چه کنم؛ بارها بیمار شدم و با خودم گفتم باید مرگ را بپذیرم. اما ناخودآگاه باز هم تلاش میکردم زنده بمانم.
متهم ادامه داد: زمانی که این حادثه رخ داد من 21 ساله بودم. درک درستی از زندگی نداشتم و اشتباه بزرگی کردم. درخواست دارم با توجه به هشتسالی که در زندان بودم و اولیایدم هم من را بخشیدند، دادگاه نیز از اشتباه من صرفنظر کند تا بتوانم به خانواده برگردم. با پایان جلسه دادگاه قضات برای صدور رأی وارد شور شدند.