» گزارش صفحات 25
روایت اول
مراسم تشییع استاد محمدرضا شجریان امروز در مشهد برگزار میشود
سفر به آستان جانان
دنیایاقتصاد: سرانجام آن خبر تلخ رسید؛ این بار بیآنکه پزشک معروف بیمارستان جم، جلوی دوربین رسانهها قرار بگیرد و دوباره و سه باره و هزار باره خبر را تکذیب کند. دوشنبه هفته قبل 14 مهرماه استاد محمدرضا شجریان برای چندمین بار در بیمارستان جم بستری شد. عصر همان روز صفحه اینستاگرامی بیمارستان جم اطلاعیهای منتشر کرد و نوشت: «استاد با شرایط عمومی، قلبی و ریوی و تنفسی ناپایدار و افت سطح هوشیاری، افت فشار خون و پلاکت در بخش مراقبتهای ویژه بستری شدند و با توجه به شرایط ناپایدار بالینی از ملت عزیز خواهشمندیم از درگاه خداوند متعال برای اسطوره آواز ایران، سلامتی و بهبودی مسالت کنند.» پس از آن دکتر حسن عباسی، پزشک معتمد استاد هم گفت بهدلیل گرفتاریهای ریوی و مسائلی که از مدتها قبل گریبانگیر استاد شجریان بود، دوباره به بیمارستان منتقل و در بخش مراقبتهای ویژه بستری شده و متاسفانه شرایط ایدهآلی ندارند؛ اما امیدوارم هرچه زودتر مشکلات رفع شود. مهرداد بهلولی، عضو تیم پزشکی استاد نیز در گفتوگو با باشگاه خبرنگاران گفت: پلاکت خون به شدت افت پیدا کرده و به عدد 8 هزار که کاملا خطرناک محسوب میشود، رسیده است. این در شرایطی بود که میزان هوشیاری به 5 رسیده و استاد در کما به سر میبرد. ساعتهایی پس از انتشار این خبرها، واحد مرکزی خبر سیما، بیتوجهی چندین سالهاش درباره استاد شجریان را کنار گذاشت و دستپاچه از مرگ استاد خبر داد که بلافاصله توسط حسن عباسی تکذیب شد و این پزشک تاکید کرد خبرهای منتشرشده را تایید نمیکند. این اما پایان قصه نبود. شرایط بالینی استاد شجریان در بیش از سه روزی که در جم بستری بودند، رو به بهبود نرفت و سرانجام بعدازظهر روز پنجشنبه پس از تلاش پزشکان برای احیای او، رخت از جهان زیباشده از آوازهایش بربست و ساعتی بعد، مرگ او بهطور رسمی از رسانهها اعلام شد و امروز قرار است در مشهد به خانه ابدی برود.
طلوع آفتاب
محمدرضا شجریان 80 سال پیش در مشهد بهدنیا آمد. در سال 1319. همان سالی که عباس کیارستمی، احمدرضا احمدی، خسرو سینایی، محمود دولتآبادی، محمدعلی سپانلو، انوشیروان روحانی و... به دنیا آمدند. محمدرضا با قرائت قرآن نزد پدر، نخستین تلاشها برای تربیت صدایش را آغاز کرد و بعدها، پس از آشنایی با استاد احمد عبادی به کلاسهای استاد مهرتاش راه یافت و پس از آن در محضر بزرگانی چون نورعلی برومند و عبدالله دوامی به فراگیری ردیف و تصانیف قدیمی پرداخت. طبع جستوجوگر شجریان از آموختن سیر نمیشد و هرجا مدرسی مییافت که میتوانست از او بیاموزد با اشتیاق تمام به محضرش میشتافت. هوشنگ ابتهاج (سایه) که از دوستان بسیار نزدیک شجریان بود، درباره او گفته: «وقتی برای اجرا به جایی میرفتیم و کسی به او میگفت که فلان کس هم در فلان روستا آواز میخواند، یقه ما را میگرفت که راه بیفتید برویم دیدن او. از هر کسی که ممکن بود، چیزهای تازه یاد میگرفت.» شجریان جوان شیوه اغلب خوانندگان قدیمی را از طریق صفحات بهجا مانده یاد میگرفت و آنها را با شیوهای که خود میپسندید، میآمیخت تا سرانجام به سبکی منحصربهفرد دست یافت که جریان و خونی تازه در رگهای موسیقی ایرانی جاری کرد. از همکاری او با هنرمندان پیشکسوت چون فرامرز پایور، جلیل شهناز، حسن کسایی، احمد عبادی و اصغر بهاری در برنامههای گلها و نوازندگان برجسته اما جوانتر چون محمدرضا لطفی، پرویز مشکاتیان، ناصر فرهنگفر و حسین علیزاده آثار ارزشمند و یادگارهای ماندگاری به جا مانده است که از جمله آنها میتوان به بیداد، آستان جانان، نوا (مرکبخوانی)، دستان و عشقداند اشاره کرد. شجریان علاوه بر آواز، دستی بر سنتورنوازی داشت و سازهای ابداعی او نیز در سالهای اخیر مورد توجه قرار گرفته بود. همچنین وی در خوشنویسی تحت تعلیم استاد حسن میرخانی به درجه ممتازی از انجمن خوشنویسان ایران نائل شده بود. شجریان با وجود ناملایماتی که از دولتمردان دید علاوه بر اعتبار زیاد نزد مردم از وجهه بینالمللی برخوردار بود که همین امر، نشانها و جوایز معتبر زیادی را از آن وی کرد که از آن میان میتوان به نشان شوالیه، جایزه یونسکو، جایزه بنیاد آقاخان و نشان عالی هنر برای صلح اشاره کرد. برخی آلبومهای او نیز در شمار نامزدهای جایزه گرمی قرار گرفتهاند.
سالهای رنج
یکی از مهمترین ویژگیهای محمدرضا شجریان این بود که در طول دوران حیاتش همواره به حوادث و رویدادها واکنش نشان میداد و این باعث میشد جایگاهش میان مردم مستحکمتر شود. پس از زلزلههای رودبار و بم در یک اقدام خیرخواهانه به برگزاری کنسرتهای مختلف پرداخت و درآمد بهدستآمده را صرف ساختن مدرسه و پروژههایی مانند «باغ هنر بم» کرد. البته واکنش او به وقایع سال 88 استاد را وارد یک حاشیه طولانی کرد. گفتوگوهایش با رسانههای خارجی به مذاق برخیها خوش نیامد و همین موجب شد مردم از تماشای کنسرتهایش محروم شوند و حتی مناجات و ربنایش دیگر در ماههای رمضان از صدا و سیما پخش نشد و مدیران رسانه ملی، ملت را از ربنای او نیز محروم کردند. شجریان اولین بار در آستانه بهار سال 95 ویدئویی منتشر کرد و در آن با کنایه از مهمان 15 سالهای که همراه اوست سخن گفت. او از سرطان به عنوان یک مهمان ناخوانده حرف میزد؛ مهمانی که اثرات همنشینیاش در چهره و سرتراشیدهاش عیان بود. از بهار سال 1395 تا پنجشنبه پاییزی قبل که چیزی حدود چهار سال و هفت ماه میگذشت مردم همواره دل نگران هنرمندی بودند که دیگر فقط شیفته صدایش نبودند. استاد در این چند سال بارها تا لبه پرتگاه مرگ رفت و برگشت و سرانجام پنجشنبه داغ رفتنش را بر دل قریب به اتفاق ایرانیان گذاشت.
روایت دوم
روایتی میدانی از حضور علاقهمندان استاد در حوالی بیمارستان جم
مردم در خیابانها گریستند
دنیای اقتصاد- شایان ربیعی: ساعت سه و نیم عصر روز پنجشنبه است. خبرهای بدی از گوشه و کنار میرسد. دلهره، امان در خانه ماندن نمیدهد. به خیابان جم میروم. جرثقیل پلیس تهران در تقاطع خیابانهای مطهری و جم مستقر شده و همین یک اتفاق، نگرانی از وضعیت استاد را صدچندان میکند. میدانم که مسوولان بیمارستان جم پاسخگوی تماس تلفنی نیستند. شماره دو تن از همراهان بیماران بستری در بیمارستان را از دوشنبه در گوشی تلفن همراه ثبت کردهام. یکیشان گوشی را برمیدارد و قرار میشود در بیمارستان از پرستارها و دکترها پرسوجو کند. چند دقیقه بعد، دوباره تماس میگیرد. ساعت هنوز چهار نشده. پشت گوشی میگوید: استاد... و گریه امان ادامهاش را نمیدهد. صدای گریهاش آوار میشود روی خیابان.
خبر مثل برق و باد در شبکههای اجتماعی میچرخد. چه پاییز تلخی در پیش است! ساعت چهار و نیم نشده، همه خبردار شدهاند. چشم که میگردانی، در هر گوشه کسانی را میبینی که دارند به سمت بیمارستان جم میآیند. پارسال اول اسفندماه بود که خبر دادند حال شجریان خوب نیست و مردم در همین خیابان و همین جا جمع شدند، آواز خواندند، گریه کردند و دعا گفتند. در آن شب زمستانی بیمارهای بستری در بیمارستان جم و همراهانشان از پنجرهها سر بیرون آورده بودند و همراه با مردم مرغ سحر میخواندند و دعا میکردند. آن شب، البته دعاها کارگر افتاد اما این بار، در نیمروز سرد پاییزی تهران، گویی دیگر دیر شده بود. قلب شجریان، ایستاده بود و دیگر کاری از دست هیچکس برنمیآمد. تمام خیابان جم را بغض و سکوت مردم پر کرده. جمعیت اندوهبار در هر گوشه، دور هم جمع شدهاند و با گوشیهایشان آوازهای استاد را گریه میکنند. آن سوتر، کسی گوشیاش را با دست بالای سر جمعیت گرفته؛ صدای ربنای شجریان است که میتراود؛ ربنا افرغ علینا صبرا...
لابهلای حرف و حدیثهای ضد و نقیض، خبر میرسد که پیکر شجریان را به بهشت زهرا بردهاند. مردم باور نمیکنند. کسی باور نمیکند که مهمترین چهره هنری تاریخ معاصر ایران بدون تشییع بر روی دست مشتاقانش، راهی بهشت زهرا شده باشد. همهمهها بالا میگیرد. صداها بیشتر میشود. مردم عصبانی هستند. آنقدر که ماسکهای روی صورتهاشان، نمیتواند خشم گر گرفته در چشمهایشان را پنهان کند. صداها بلند و بلندتر میشود. مردم میخواهند همایون بیاید و خبرها را از زبان او بشنوند. مدتهاست که مردم حرفی جز حرف همایون را درباره استاد باور نمیکنند. سرانجام همایون میآید. با غمی بزرگ در چشمهاش. او را سال قبل، اسفندماه در همین موقعیت دیده بودم. آن موقع ناراحت بود اما از پا نیفتاده بود. اما این بار نه! اضطراب و اندوه عمیقش را میشد از بیقراری عصبی دستهایش فهمید. او فرزند خلف استاد است. بر آشوب درونش مسلط میشود. بلندگو را به دست میگیرد و با مردم سخن میگوید: «ما فردا صبح در بهشت زهرا بر پیکر پدر نماز میخوانیم و پس از نماز به مشهد منتقل میکنیم برای تشییع و خاکسپاری.» لابهلای حرفهای همایون گریه و داد و هوار است که به هوا میرود. کسانی التماس میکنند که استاد در تهران خاکسپاری شود و برایش تشییع بگیرند. برخی تصور میکنند که خاکسپاری شجریان در تهران به دلیل مسائل امنیتی لغو شده و شعار سر میدهند. همایون از مردم میخواهد سوگ شجریان را به کارزار سیاسی بدل نکنند. او اطمینان میدهد که اجباری در کار نبوده: « اگر به دل من بود، میخواستم پدر را باغ هشتگرد خاکسپاری کنیم. کنار خودم. اما وقتی صحبت از شأن استاد میشود باید جایی را انتخاب میکردیم که در شأن جایگاه او و مردم باشد. من گفتم آرامگاه فردوسی خانواده هم نظرشان همین است.» همچنان به جمعیت گریان خیابان جم افزوده میشود. نیروی انتظامی بخشی از خیابانهای اطراف بیمارستان را بسته تا خودروها ترافیک ایجاد نکنند. خبر میرسد که در بسیاری از شهرها هم مردم به خیابان آمدهاند تا در کنار هم در سوگ شجریان در هوای بارانی پاییز پنجشنبه گریه کنند؛ در فارس، در خراسان، در کردستان، در گیلان، در بوشهر، در اصفهان و... همه جا، مردم شمع روشن کردهاند و سوگوارند. ساعت حوالی 21 است که شمار جمعیت در پیرامون بیمارستان به اوج میرسد. کسانی شعار میدهند و کسانی آواز میخوانند. برخی قرآن میخوانند و برخی گریه میکنند. ماموران نیروی انتظامی به خیابان و پیادهروها میآیند و مردم را متفرق میکنند. برخی فیلمسازها با دوربین روشن یا با موبایلهایشان سوار بر خودرو از مردم فیلم برمیدارند. شاید این فیلمها قرار است روزی در فیلم مستندی نمایش داده شود.
کسی دلش نمیخواهد موقعیت را ترک کند. اینگونه در کنار هم سوگواری کردن، تسلی بیشتری دارد. کسی در گوشهای آواز مخالف سهگاه شجریان را در آلبوم «رسوای دل» روی موبایلش پخش میکند: «ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر/ چنان بی پا و سر گشتم که پای از سر نمیدانم» و کسی دیگر آواز معروفش در مایه ماهور را در آلبوم قاصدک: «جماعتی که نظر را حرام میگویند/ نظر حرام بکردند و خون خلق حلال». در این میانه جماعتی هم دارند «ببار ای بارون ببار» را میخوانند. ترانه معروف شجریان را در آلبوم «شب، سکوت، کویر». زمان زیادی نمیگذرد که نمنم باران میگیرد. مردم در پیادهروها پناه میگیرند. برخی سوار ماشینهایشان میشوند و بعضی هم در خانهشان را باز میگذارند تا سوگواران به حیاط خانهها و زیر سقف پارکینگها بروند. یاد شعری از مرتضی حنیفی میافتم. شاعر جوانی که تابستان پارسال از دنیا رفت: «من به مغازهام/ زنان به زیر شیروانیها/ آه وطنم!/باران که میبارد/ تو به کجا پناه میبری؟» آسمان شریک غم ملت است. بند نمیآید اشکش. که بیشتر و تندتر هم میشود. حالا دیگر هیچ کسی نیست که ترانه معروف استاد را با کمانچه محزون کلهر زمزمه نکند: «ببار ای بارون ببار!/ بر کوه و دشت و هامون ببار/ به سرخی لبای سرخ یار/ به یاد عاشقای بیمزار،/ بهر لیلی چون مجنون ببار». ساعت 22 قرار است که هر کسی هر جا که هست، به یاد شجریان شمعی روشن کند. مرغ سحر بخواند و طنین قلبش را گره بزند به طنین قلبهای عاشق شجریان. نه! هیچ چیزی انگار بلای رفتن شجریان را تسلی نمیدهد. تا نیم شب در خیابانهای تهران در هر گوشهای، یک گله آدم کنار هم ایستادهاند. مثل غریبهها. تنها. و سوگوار. زیر گستره آسمانی که هر لحظ انگار رعدی از نو میشکافدش.
» گزارش صفحه 26
سوگ در باران
دنیایاقتصاد: عصر روز پنجشنبه، تصویر همه خیابانهای منتهی به بیمارستان جم در نقشه ترافیکی تهران، سرخ سرخ بود. از هر سو سیل سوگواران شجریان به سمت خیابان جم میآمد و در گوشهگوشه خیابانها صدای جانافزای استاد بود که سرمای پاییزی هوا را میشکست و اشک مینشاند بر چشم و گونههای دوستدارانش. مردم عکسهایی از شجریان را در دست داشتند و برخی نیز تصاویر او را در صفحه روشن گوشیهای تلفن همراهشان بالا گرفته بودند. مردم آرام آرام «مرغ سحر» را همخوانی میکردند و نوای این تصنیف معروف، دهان به دهان و خانه به خانه و کوچه به کوچه در تهران بارانی میپیچید. لاجرم در خلال دیدن همه این عکسها که از پنجشنبه شب بارانی تهران در خیابان جم میبینید، زمزمهای از ترانهها و تصانیف استاد شجریان موج میزند.
گویی هر جا نام و یادی از شجریان هست، اگر گوش تیز کنی، زمزمهها را میشنوی: «این قفس چون دلم تنگ و تار است/ شعله فکن در قفس/ای آه آتشین/ دست طبیعت گل عمر مرا مچین».
عکسها: امیر پورمند/صبا طاهریان