به گزارش مشرق، عبدالله علیخانی در روزنامه جام جم نوشت : من اول دیماه سال 1328 در شهرری به دنیا آمدم و خاطرات خوب زیادی از آنجا دارم. ابتدا منزل ما در نفرآباد، شمال شهرری بود و بعد از آنجا نقلمکان کردیم و به جنوب شهرری و جنوب حرم حضرت عبدالعظیم رفتیم. بعد هم حدود سالهای 39 و 40 بود که ساکن مرکز شهرری شدیم، یعنی دم ایستگاه ماشیندودی. ما در مجموع از سالی که به دنیا آمدم تا سال 61 در شهرری زندگی کردیم.
شهرری، شهری مذهبی بود و این ویژگی بر روحیه و زندگی بسیاری از مردم آنجا ازجمله من و خانوادهام تاثیر گذاشت. آنجا ما یک هیات جوانان داشتیم که مراسمهای مذهبی را انجام میدادیم. در عزاداریها و اعیاد مذهبی شرکت میکردیم. وقتی هم که از نفرآباد که مغازه پدرم بود به نقطه دیگری از شهرری نقلمکان کردیم، هر شب محل عبورمان از صحن حرم مطهر بود و از نفرآباد میآمدیم و از باغ توتی رد میشدیم و از شمال به جنوب شهر میرسیدیم. البته معمولا در مسیر با پولی که از پدرمان میگرفتیم، جلوی یک بستنیفروشی توقف میکردیم و بستنی میخوردیم.
بیشتر بخوانیم:
خاطرات زیادی هم از مدرسهمان به نام مدرسه ناظمیه دارم که در خیابان شیرخورشید شهرری قرار داشت. البته نام خیلی قدیمی این خیابان، سرکوره بود. خاطره دیگری که از شهرری دارم، مربوط به اصطبلی میشود که 500 متر پایینتر از خانه ما بود. در این اصطبل، اسبهای شهربانی نگهداری میشد. خوب به یاد دارم که شبها پاسبانها سوار این اسبها میشدند و در کوچههای شهر ری گشت میزدند. آنموقع 11-10 سال داشتم. ضمن اینکه آنموقع آن منطقه آسفالت هم نبود و زمستان که میشد، لاشه سنگهایی که پای کوه ریخته را میآوردند و در آن خیابان میریختند تا موقع بارندگی، رفتوآمد آسانتر باشد و گِل کمتری شکل بگیرد. آنهایی که دستشان به دهانشان میرسید، کفششان را داخل یک گالش دیگر میکردند و وقتی به جایی میرسیدند که دیگر گِل وجود نداشت، گالش را درمیآوردند و با همان کفشی که تمیز مانده بود به مسیرشان ادامه میدادند. دم اکثر خانهها هم یک گلگیر بود و وقتی میخواستیم در روز بارانی وارد خانه شویم، گلهای کفشمان را آنجا میتکاندیم. گلگیر، دو تکه آهن در پایه در بود که یک تیغه را وسط آن جوش داده بودند.
مهمترین نقش و تاثیری که وجود پربرکت حضرت عبدالعظیم در شهرری بر ما گذاشت این بود که ما سالم زندگی کردیم. برای خانوادهام هیچ فرقی میان قبل از انقلاب و بعد از انقلاب نبود، یعنی همان رویه و زندگی سالمی که داشتیم را ادامه دادیم. سادهترین و جزییترین موردش در این زمینه این است که هیچکدام از ما برادرها و خواهرها، حتی سیگار هم نمیکشیم. پدر و مادر، دایی و عمو و دیگر بزرگان خانواده هم همینطور بودند. برای ما بیشتر اهالی شهرری، تاسوعا همیشه تاسوعا بود، عاشورا همیشه عاشورا بود و اعیاد مذهبی هم سر جایش قرار داشت.
سالهاست که من و برادرها و خواهرها به تهران یا بیرون از شهرری نقل مکان کردهایم. پدرم هم که مرحوم شد، در امامزاده عبدا... دفن است و هر هفته سر مزار ایشان میروم. حتما میدانید که امامزاده عبدا... یک ایستگاه اتوبوس با میدان شهرری فاصله دارد. بهجز این برخی بستگان ما در شهرری هستند و من هروقت که بتوانم سری به آنها میزنم و حتما طبق روال به زیارت حرم حضرت عبدالعظیم هم میروم.
با وجود اینکه ساکن محمودیه هستم، اما بیشتر خودم را با افتخار، بچه شاهعبدالعظیم میدانم. بچه شهرری هستیم و در پناه حضرت عبدالعظیم و ابنبابویه و امامزاده عبدا... و امامزاده ابوالحسن و در کنار اینها تربیت شدهایم.