به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، نشست نقد و بررسی داستان تشرف نوشته علیاصغر عزتیپاک که توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است در محل کتابفروشی بهنشر تهران برگزار شد. این جلسه با حضور هادی عبدالوهاب، منتقد ادبی، علیاصغر عزتیپاک، نویسنده کتاب و محمدقائم خانی، نویسنده و منتقد برگزار شد. آنچه در ادامه میخوانید، متن کامل مطالب بیان شده در این نشست است؛
*محمدقائم خانی: خدمت دوستانی که دارند ما را می بینند از صفحه فروشگاه به نشر تهران، عرض سلام و شب بخیر دارم. با سومین جلسه از سری جلسات نقد ادبی در خدمتتان هستیم. اول مدت کوتاهی خدمت آقای عزتی هستیم، بفرمایند که از کی به نوشتن شروع کردند؟ این چندمین کتاب است و نوشتنش چطور شروع شد؟
*علیاصغر عزتیپاک: معلوم نیست کی شروع کردم. یک موقع دیدیم شروع کردیم به نوشتن. وقتی جدی شد یواش یواش لغزیدیم به طرف مجامع و محافل نویسندگی. نویسنده بودن یک کار زمانبر است. اتفاقی که قرار است برای یک نویسنده بیفتد زمان لازم دارد، نمی شود یکباره نویسنده شد. همزمان باید بخوانی، فکر کنی، سکوت کنی و بنویسی. خیلی زود نمی شود نویسنده شد، به معنای آنکه تاثیرگذار باشی، فرهنگآفرین باشی، و فکر و کارت پیشبرنده باشد، در بخش جدی و حرفه ای کار البته. لذاست که فکر میکنم هنوز هم نویسنده نشدهام، امیدوارم یک روز بشوم. تعارف نمی کنم، حرفم خیلی جدی است. در حسرت نویسنده شدن هستم. الگوی من در نویسندگی فردوسی و عطار است و خب طبعاً رسیدن به آنها، علاوه بر خواندن و نوشتن، یک جان پرشوق و فربهی می خواهد که معتقدم بخشی از آن را هم خدا می دهد. یعنی خیلی همه چیز به کسب نیست، امیدوارم این اتفاق برای من هم بیفتد.
خانی: آقای عزتی لطفاً صفحه ای را انتخاب کنید و بخوانید.
*علیاصغر عزتیپاک: تفأل می زنم ببینیم کجا میشود. با یک دیالوگ شروع میشود:
ـ مرخصید سروان. مقاومت در برابر دستور کار ساده ای نبود، سروان می دانست که عملا دارد تمرّد می کند، اما خب گاهی آدم ها جنّی می شوند و خودشان را بالاتر و برتر از هر قاعده و قانونی می دانند و سروان آن روز تصمیم داشت خودش را تحمیل کند بنابراین با خونسردی رفته بود نشسته بود روی یکی از مبل های عنابی رنگ که دور میز میهمان چیده بودند. دکتر انگار حال سروان را در می یابد که سرش را به چپ و راست تکان می دهد و ساکت می ماند. سروان می گوید سرگرد معتقد است ما به عنوان ارتشی باید در خدمت مردم و کشور باشیم نه یک شخص و یک تبار، به نظر شما این حرف غیرمنطقی است؟ دکتر دست هایش را روی سینه درهم آنداخته بوده و نگاه به چشم های ریز سروان می کرده، معنای ژستش این بوده که بیشتر توضیح بده. سروان ادامه می دهد: مملکت الان هزار فرقه شده، دیگر نشانی از اتحاد ملت و دولت در آن نمی بینی، هر کسی دارد ساز خودش را می زند، این جماعت در کنار درگیریشان با حکومت، با خودشان هم درگیرند.
خبرهاش را دارید شما حتماً. تورج جان مثل سگ و گربه افتادند به جان هم. مستحضرید که بخشی از ترورها و زد و خردها اصلا بین خود آنهاست. در این وضعیت اگر کسی ابزار دفاع نداشته باشد نابودیاش حتمی است. من با هرج و مرج موافق نیستم اما در شرایط فعلی به نظرم حاکمیت هیچ کاره است، پس کمک به یک گروه برای محافظت از خود را باید درک کرد. من کار سرگرد را اینطور تعبیر می کنم و از شما گله دارم، اگر شما حق دوستی را نگاه می داشتید سرگرد حتما اشتباهش را جبران می کرد. این انصاف نیست که افسر ارشد ارتش را با یک خطا به سیاه چال بیندازند، محترمانه نیست جناب سرهنگ. برای یک بار هم که شده لباس احساس وظیفه وتکلیف را از تنت بیرون بیاور و ما را به چشم برادر و دوست ببین. تردید نکن در آن صورت سرگرد را درک خواهید کرد و خطاش را قابل چشم پوشی خواهید دید.
*خانی: چیزی که برای خود من در تشریف جذاب بود و در کارهای دیگر کمتر دیده بودم، این بود که از همان ابتدا حس می می شد برای روایت استراتژی وجود دارد. نویسنده می داند دارد چه کار می کند. اتفاقات و حوادث در رمان پراکنده نیست، منزل هایی را می رویم که حس می کنیم نویسنده می شناسد. وقتی هم می رسیم احساس می کنیم خب اتفاق درستی افتاده. استراتژی داشتن هم یک بار تکنیکی در نویسندگی لازم دارد، که بداند چه چیزی چطور و کی اتفاق بیفتد، چه اطلاعاتی را باید کجا داد؛ و این که چیزی از جنس همان سخنی که خود آقای عزتی گفتند نیاز دارد، یعنی نویسندگی به معنای درک درونی و موضع فکری. استراتژی روایت مخاطب را از یک نقطه به یک نقطه دیگری میرساند.
در کارهایی که مربوط به انقلاب است من کمتر این را دیده بودم. کتاب هایی واگویه های نفسانی نویسنده بودهاند، ولی اینجا کاملاً با استراتژی مواجهیم. از آقای عبدالوهاب میپرسم چنین احساسی داشته اند یا نه؟
*هادی عبدالوهاب: سلام عرض می کنم خدمت شما و دوستان. آقای عزتی حق استادی بر گردن من دارند. تلاش می کنم از منظرهایی، صحبت هایی در مورد کتاب داشته باشم. از لحاظ فنی با یک کتاب کاملاً حرفهای طرفیم که مشخص است نوشته نویسنده تازه کاری نیست، امتحان هایش را پس داده، تجربیاتش را کرده و می خواهد وارد دوره پختگی خودش بشود. به یک معنا با حاصل عمر هنری آقای عزتی مواجهیم. کاملاً مشخص است که استراتژی ای که در این کتاب پیش گرفتند و در واقع خط مشیشان، برآمده از درونیات و کشفیات و تفکرات خودشان طی این سال هاست.
روایت خیلی ساده شروع می شود، و شامل دو بخش است. بخش اول کاملا ساده است و بر طبق پیرنگ جستجو جلو می رود. جستجوی شهریار به دنبال مصطفی، شروع سفری سه روزه است برای رسیدن به تحول و کشف درونی و بیرونی. که خوب کاملا بر طبق فرمول و الگو پیاده شده است. خط دوم، خرده روایت هایی هستند که ما را از زمان حال می برند به زمان گذشته. ضربه ای که ابتدای کار شهریار در همان ده دوازده صفحه اول دریافت می کند، او را برمیگرداند به روزهای گذشته. همین طور عقب میرود تا یک جستجوی درونی را ضمن جستجوی بیرونی شروع کند. سیر آفاق و انفسیاش شروع میشود و به نتیجه ای هم ختم می شود. در واقع ما می توانیم این خرده روایت ها و بخش دوم روایت را در کنار این تجربه سلوکی فهم کنیم که در واقع بعد عرفانی کار است.
خب شخصیت ها خیلی نرم یکییکی اضافه می شوند. نویسنده خودش را محدود نکرده به تعداد شخصیت های مشخص، هر کدام ویژگی های خاصی دارند و هر شخصیت کاملا تازگی دارد، مثلا شخصیت موسی عیسی، یا مثلا شخصیت هایی مثل شخصت جناب سروان نیکو. در آن حول و حوش انقلاب با شخصیتی طرفیم که نظامی است ولی دلش با مردمش است. یا شخصیت نظامی دیگری مانند رازی یا شخصیت آن سرگردی که فراری بود ـ اسمش را یادم رفت ـ اینها از کلیشه خودشان را خارج کردند. شخصیت های زن هر کدام تفکری را نمایندگی می کنند. خب من اینها را دوست دارم که در ادامه کار یک مقدار بیشتر بهشان بپردازیم.
زبان کاملا پخته است. نویسنده همان ابتدا نویسنده زبان خودش را می سازد. در عین اینکه تنه می زند به زمان های کهن، و در بعضی موارد از کلماتی استفاده می کند که رایج نیستند، ولی کاملا قابل فهم است. با وجود اینکه ما با رمانی طرفیم که در یک محدوده خاص جغرافیایی می گذرد، نویسنده از زبانی استفاده نکرده که فقط برای اهالی آن قابل فهم باشد. این نکته مثبتی است.
فضاسازی همدان قدیم هم برای من خیلی جذاب بود. همدانی که ما ندیدهایم، از سال 32 تا سال 57، نشان دهندهی این است که نویسنده آن جایی را که در آن رشد کرده و به آن تعلق دارد، فراموش نکرده است. مرکز زده نیست. پایبندی دیرینه و سنتی به همدان دارد به عنوان یک زمینه ای برای ایران. ما همدان را ایران فهم می کنیم در طول کار. می بینیم هم تاریخ در آن جاری است و هم سنت ها. شاید بشود گفت این فضاسازی، مهم ترین و محکم ترین نقطه قوتی است که از لحاظ فنی در کار با ان مواجه هستیم.
فکر می کنم در این کتاب بیشتر از اینکه با یک رمان انقلابی و تاریخی و اقلیمی طرف باشیم، با یک رمان ایرانی طرف هستیم، یعنی نویسنده می خواهد در مورد ایران صحبت کند. من طی این داستان با شخصیت هایی مواجه هستم و با اتفاقاتی مواجه هستم و با دیالوگ هایی طرف هستم کاملا صریح و بی پرده در مورد ایران. مرزبندی دارد. آقای عزتی مخاطب خودش را انتخاب کرده است. بدون تعارف حرفش را می زند.
این صراحت در آثار ایرانی بسیار کمیاب است. آثاری که در مورد ایران به معنای حقیقی کلمه صحبت کنند، تعارف را کنار نمیگذارند. الان در بازار با آثاری مواجهیم که کاملا پلورالیسم در آن جاری است. وقتی نویسنده چیزی می نویسد، در آن به همه حق می دهد، به هر شخصیتی حق می دهد، کسی را قضاوت نمی کند، دشمن در آن وجود ندارد. اگر در مورد انقلاب بنویسد، بیشتر در مورد استبداد می نویسد تا استکبار. مرز جهانی تعیین نمی کند. این پلورالیسم پنهان در آثار تاریخیمان و هم آثار معاصرمان، کمک می کند به این دهکده جهانی، به مفهوم دهکده جهانی، جهانی سازی و چیزی که غرب قوانینش را می نویسد، غرب رئیسش است.
اقوام و سنت هایی که از تاریخ کهن تا حال حاضر جاری بودند و زندگی کردند و زیست داشتند را کامل حل می کند در یک مفهوم جهانی شده، هم بهترین کمک است برای ادبیات و گفتمان غرب و هم برای سیاست های غربی. اینجا نویسنده انتخابگرانه و صریح حرفش را میزند. همان اول خیلی محکم در مورد امریکا صحبت می کند، موضعش را سفت بیان می کند. دیالوگ هایی در مورد امریکا داریم که به نظرم سابق نداشته است. مفاهیمی را طرح می کند که ما را به دو جنبه نفی و اثبات به ایران می رساند. ایرانی چیست؟ ایرانی چه چیزهایی هست و چه چیزهایی نیست؟ در ادامه بیشتر در موردش صحبت می کنم.
*خانی: ممنون. رسیدیم به ایران و امریکا. فکر می کنم آثار ادبی محدودی وجود داشته باشند که در آنها ماجرای 16 آذر به معنی دقیق کلمه نمایش داده شده باشد. این اتفاق در تشریف می افتد. یک صحنه و تصویر از 16 آذر داریم که به لحاظ فنی کاملاً دراماتیک و خودش گویاست. تقریباً در نیمه رمان شهریار به ماجرای نیمه آذر می رسد و در آن بازگشتی به خودش دارد که هم در درام خودش را نشان می دهد و هم از نظر محتوایی جایش مشخص است.
نویسنده 16 آذر را مثل یک تابلو در گوشه ای از کار ها نمی کند و در گام بعدی به 57 می رساند. شهریار از مصطفی می پرسد چی می خواهی؟ می گوید من دنبال یک شفا هستم از نوع کاملا محسوسش. شهریار وقتی مادر مصطفی را می بیند، تازه همه چیز برایش معنا می شود. با دیدن زنی در آن وضعیت، هم می فهمد 16 آذر یعنی چی، و هم اینکه مصطفی به دنبال چه چیزیست؟ مصطفی مدام تجربه می کند و کنار می گذارد.
شخصیتی مرکزی که پل می زند بین 16 آذر 32 و سال 57. می خواستم از آقای عزتی بپرسم که چطور درباره ماجرای 16 آذر، تصویرهای محکمی نداشته ایم؟ اگر غیر از موارد پراکنده، شما پرداخت های متعددی دیدهاید، بفرمایید. اگر حادثه مشابه 16 آذر مثلا در یکی از کشورهای آمریکای لاتین بود، نویسندگانش اینطور برخورد می کردند که ما کردیم؟
*علیاصغر عزتیپاک:من در داستان حرف هایم را زدم. ریشه های اسطوری اش را هم جستم. آوردم قربانی شدن به پای بیگانگان را، قربانی کردن به پای بیگانگان، گذشتن از برادر و پسر برای خوشآمد بیگانه را. اگر بخواهم درباره موضعی حرف بزنم، باید قیافه ادبی و داستاننویسی را بگذارم کنار. احساس می کنم ما ایرانیان به خصوص در بخش روشنفکری، خیلی با غرب دچار تعارف هستیم. فقط تنها چیزی که داریم این است که آنها را نرنجانیم.
آنها هر بلایی سر ما بیاورند اشکال ندارد، ما حرفی نزنیم که آنجا برنجند. که البته من بعدها دیدم بخش بزرگی از این مصیبت هم برمی گردد به این که خیلی هایشان به فکر پاسپورت و ویزا هستند،. دیدم و شنیدم از نویسنده ها. لذا نویسندگان و روشنفکران ایرانی دقیقاً کاری با 16 آذر کردند که شاه با دانشجوها کرد. همان قدر که او دانشجوها را زیر پای مقام آمریکایی قربانی کرد، روشنفکران هم داستان آن را قربانی کردند. به نظرم داستاننویسان و ادبای ایران هم پیمانی کردند با شاه تا این قصه گفته نشود. قصه 16 آذر صرفاً ریخته شدن سه تا خون نیست، ابعادش گسترده تر است. این که کار نداشته باش چه اتفاقی می افتد در کشورت، در داخل خاک تو، در خانه تو. یکی بیاید در خانهات و تو به خاطرش بچه های خودت را قربانی کنی... داستانش مفصل است.
حرف اصلی من این است: کاری که شاه کرد، داستان نویسان هم کردند. این قصه را نگفتند، مدام تکرار نکردند، جا نینداختند، طوری که یواش یواش اصلاً بخواهد از تاریخ ما حذف شود. تعارف دارند. بیخیال شویم ببینیم حالا که کشت. هیچ چیزی را درباره هیچ کسی نباید بیخیال شویم، به خصوص بیگانگان، چون آنها در مورد ما بیخیال نشدند.
وظیفه یکی مثل من و هر کسی اینطور فکر می کند این است که نگذارد خاک بریزند روی این گندی که بالا آوردند. حتماً باید تذکر و هشدار دهیم. یک روزی در برابر بیگانه سیصد هزار نفر شهید می شوند و مقاومت می کنند، یک روزی می آیند در خانه می کشند و می خواهند لاپوشانی کنند. من فکر می کنم زیادی اهل تعارف شدهایم با غرب. نمی دانم از چه موضع ضعف این کار را می کنند، از موضع دلباختگی این کار را می کنند یا هر چیزی، به هر حال احساس می کنم دارند کار شاه را تکمیل می کنند.
* خانی: ممنون، مختصر ومفید بود. برویم دنبال بخش دوم صحبت های آقای عبدالوهاب. تا اینجا دالّ مرکزی بحث ایران بود. آقای عزتی فرمودند ادبیات برخی از روایت ها را بزرگ می کند و از یکسری می گذرد. بعضی از روایت ها که باید مدام تکرار می شد، اینقدر لاپوشانی شدند که بعد از 6 دهه از آن فاجعه، ما باید جشن بگیریم که یک نویسنده توانست آن را به عنوان حادثه محوری و دنباله هایش ببیند، و تبعاتش را تا مثلا یک روستای دورافتاده همدان بکشاند.
می خواهم بپرسم پیچیدگی های ایران از کجا می آید؟ چطور یک ایران وجود دارد با حماسه های بسیار بزرگ، و در عین حال فراموشی کامل. چه در روزگار کهن و چه در دوران جدید روزهای حماسی بزرگی داشتهایم. اینکه دانشجویان در 16 آذر خودشان را نماینده مردم می دانستند که باید صدایشان را به گوش حاکمیت برسانند، یک اتفاق حماسی است. کنار هم بودن فراموشی و حماسه به نظرم چیز عجیبی است که باید بیشتر در موردش صحبت کنیم. به نظر می رسد نوشتن از ایران سخت و نیازمند پروراندن ذهن است. فکر کردن به سویه های مختلف و بعضاً متضاد، نیاز به پختگی دارد.
*عبدالوهاب: این تعارف که آقای عزتی گفتند و شما بهش اشاره کردیم، نتیجه اش این شده که الان روز 16 آذر در دانشگاه هایمان مراسم برگزار می کنیم تا با دانشجوها صحبت کنیم ببینیم آیا حضور بیگانه در ایران، توافق بد با بیگانه خوب است یا نیست؟ 16 آذر که نمادی است برای استکبارستیزی در نتیجه همین تعارفات و ننوشتن ها، به چنین وضعیتی دچار شده است. در کتاب تشریف، از دو جنبه نفی و اثبات، نویسنده حرف خودش را در مورد ایران و ایرانی زده است. فکر می کنم از این لحاظ کار نویی است.
اولین چیزی که فکر می کنم درباره جنبه اثباتی یک ایرانی خیلی روی آن تاکید شده، حافظه ایرانی است. یعنی یک ایرانی باید حافظه تاریخی داشته باشد. ما به شدت هدف بازی های رسانه ای غربی قرار داریم. از طرفی هم همیشه مشکل دولت داخلی را داشتیهام.
همواره حضور، ناتوانی یا عدم کارکرد دولت داخلی، بخشی از ایرانی ها را سمت بیگانه سوق داده، چه در طول تاریخ چه بعد از انقلاب. این خودش باعث می شده که حافظه تاریخی به فراموشی سپرده شود و نادیده گرفته شود. ما در تشریف با 16 آذر 32 طرفیم که تا سال 1357 امتداد پیدا کرده، نشانه اش اثری است که روی مادر مصطفی گذاشته شده، اتفاقاتی که در دانشگاه افتاده، نشانه اش کناره گیری مهندس افشار پدر مصطفی از امور سیاسی و ساکت نشستنش.
این کار توسط شخصیت آرمانی اثر یعنی مصطفی نفی و با آن ستیز می شود. به پدر ومادرش می گوید شما نباید کناره بگیرید، نباید فراموش کنید. از طرفی هم ایرانی صبور است تا نتیجه عمل انقلابی خودش و کار مبارزاتی خودش را ببیند. صبر چیزی است که ما خیلی میانه خوبی باهاش نداریم اما باید وجود داشته باشد.
ایران در این کار یک تبارشناسی مشخصی. اصالت خون واقعا در ایران مهم است، همانطور که قدرت های دیگری که در جهان ادعای مالکیت و حاکمیت دارند، اصالت خون برایشان اهمیت دارد. تبارشناسی از یونان قدیم اهمیت داشته تا روم باستان، تا خود ایران و ادیان مختلف. ما این را فراموش کردیم. یکی از عوامل گرفتاریهای ما در جهانیسازی (با عنوان دهکده جهانی)، این است که تبارشناسی را فراموش کردیم. تبارشناسی ارتباط مستقیمی با حافظه تاریخی دارد. البته از جنبه نفی، تبارشناسی می تواند خودش آفت باشد.
نکته مهم دیگر این است که ایرانی همواره در جستجوی یک گمشده است. چه بگوییم پیوندش با مذهب این گمشده را ایجاد کرده چه ایرانِ قبل از اسلام (در اسطوره ها)، وجه منتظر بودن ایرانی و حرکت به سمت گمشده را می توانیم در آن پیدا کنیم که در این کتاب کاملا جاری است.
می توانم بگویم که ایرانی انتخاب گر هم هست، یعنی خود ایرانی است که باید در مورد خوش تصمیم گیری کند و این، سنت الهی آن هم وجود دارد.
در برابر ادبیات ایرانی، ادبیات و سینمای غرب را در نظر بگیریم؛ کاملاً به این اصول در واقع پایبند هستند. چارچوب بندی شرقی ها در ادبیات و سینمای غرب، ویژگی هایی دارد که همواره تضاد مخاطب غربی با شرق را یادآور میشود.
نظریه ای وجود دارد با عنوان برجسته سازی؛ به این معنا که دو اتفاق برای مخاطب در مقابل رسانه می افتد. اولا صاحبان رسانه کاری می کنند که مخاطب یک خبر را انتخاب کند، و ثانیاً تعیین می کنند در انتخاب او کدام جنبه از روایت و خبر برایش اهمیت پیدا کند. مثلاً در برچسبی که تشریف به آمریکاییها می زند یا صراحتش در مورد استبداد، دقیقاً از همین اصل برجسته سازی پیروی شده. همان کاری که رسانه و ادبیات غربی با ما می کند، در این کتاب علیه خودشان استفاده میشود. جایش هم دقیقاً همینجاست که حافظه تاریخی ما در خطر قرار گرفته، تبار ما با بیگانه مخلوط شده و خون ما به نوعی آلوده شده است.
اثر برجسته سازی یک بازنمایی جدید است از روایت. سینمای غرب در مورد ایرانی، افغانستانی، پاکستانی و دیگر مسلمانان چطور صحبت می کند؟ در بازی های کامپیوتری مثل کانتر و بقیه، در فیلم های سینمایی مانند سیصد، ماشین جنگ و آثار مختلف، همیشه ما با یک موجود کثیف، آلوده، به شدت خطرناک، دارای مغزی غامض و سفت و دگم، فاقد هرگونه لطافت، فرهنگ و شعوری ظزفیم که فقط باید با تیر آن را زد. اگر ما نبودیم می خواستند با چه تباری دشمنی کنند؟
وقتی این ها اینقدر بی تعارف حرفشان را دارند می زنند، چرا ادبیات ایران باید سکوت کند؟ مهمترین کار این کتاب شکستن این سکوت است بی تعارف و بدون در نظر گرفتن اصول دیپلماتیک؛ راحت در مورد غرب حرف زده است. فقط تفاوتش این است که این قضیه واقعیت است و ما در مورد یک امر موهومِ خیالیِ افسانه ای صحبت نمی کنیم. طرف مقابل افسانه هایی را به ما می بندد و ما را در آن چارچوب بندی می کند، اما ما در مورد حقیقت و با استناد تاریخی محکم صحبت می کنیم.
از طرفی جنبه نفی ایرانی را هم در این کتاب داریم، که یک ایرانی چطور نباید باشد. ایرانی نباید همجور یا هنجارزده باشد. این همجوری را دکتر فرامرز رفیع پور در کتاب «چون ایران نباشد تن من مباد» بیان می کند. ما دو تا ویژگی منفی داریم که در طول تاریخ باعث ایجاد فساد در ایران شده است. یکی همین همجور شدن، هنجارزده شدن، شکل دیگران شدن است، یا همان همرنگ جماعت شدن است، که بر می گردد به سنت تعارف بین ایرانی ها.
دومین ویژگی منفی قومگرا بودن ایرانی هاست. قومگرایی وجه منفی آن اصالت در تبارشناسی است که خدمتتان گفتم. اصالت در مقابل قومگرایی قرار دارد. در این رمان بر اصالت تاکید می شود. در مواجهه شهریار با پدرش و و سوال از اصالتشان، پدر می گوید صرف این که به خاندانی وصل باشیم، ما را به قهرمان تبدیل نمیکند، قهرمانی آن عملی است که انجام می دهیم.
در مورد همجور شدن و قومگرا شدن، دکتر رفیع پور در کتاب «چو ایران نباشد تن من مباد» داستانی را نقل می کند که خیلی شباهت دارد با دیالوگ هایی که بین مصطفی و پدر ومادرش رد و بدل می شود. انگار مادر مصطفی را که نشسته و نمی خواهد از جایش بلند شود، در این داستان می بینیم. می گوید اربابی بود با یک نوکر که نگهبانی باغش را می کرد. مدتی مدام دزد به باغ می زد و میوه می دزدید. ارباب یک بار به نوکر غضب می کند که تو چه بی عرضه ای هستی؟ هر روز دارند دزدی می کنند، تو انگار نه انگار عین خیالت نیست. به نوکر برمیخورد. یک روز کمین می کند و دزد را می گیرد. می برد به انباری و پاهایش را می بندد ولی. حواسش نیست دست هایش را هم ببندد. می آید پیش ارباب می گوید گرفتمش. می پرسد چه کارش کردی؟ می گوید در انباری پاهایش را بستم، دست هایش را باز گذاشتم. اربابش می گوید این چه خریتی بود؟
پاهایش را باز می کند و می رود. نوکر فکری می کند و می گوید اگر به فکر من نرسیده، به فکر او هم نمی رسد. ارباب و نوکر می روند به انبار و می بینند که دزد با پای بسته ودست های باز نشسته است. دکتر رفیع پور می گوید ایرانی همواره پاهایش بسته اما دست هایش باز بوده. آن چیزی که مصطفی به پدر و مادرش می گوید هم همین است. نباید فراموش کنید که چه اتفاقی برای شما افتاده. دوم اینکه این همجوری، این هنجار زدگی و همرنگ شدن و کناره کشیدن و عزلت گزیدن در یک روستای دورافتاده تا کسی کاری به کارت نداشته باشد، اشتباه است. تا وقتی دستمان باز است باید پاهمان را هم آزاد.
اگر وقت بود می شد درمورد مبارزه گری و انقلابی بودن در کار صحبت کرد. همچنین در مورد حضور زن در آن می شود صحبت کرد. فضای صحبت در مورد عرفان و سلوک در این کار وجود دارد. جای صحبت زیاد دارد اما فعلاً به همین حد اکتفا می کنم.
*خانی: به جاهای خوبی رسیدیم. شرط پیشینی این بحث ها درباره نقاط قوت و ضعف ایران، این است که بپذیریم نویسنده موضعی داشته باشد، تا بتواند بگوید این خوب است و آن بد. این به ما کمک می کند، آن ما را زمینگیر می کند. کسی که تشریف را بخواند متوجه می شود نویسنده یک جایی ایستاده است که به نظر من جای محکمیست. اگر کسی اهل فکر و تاریخ و خواندن روایت ها باشد، نمی تواند از کنار این کتاب به این راحتی ها بگذرد. می تواند موافق باشد یا مخالف، اما نخواندنش برای آدمی اهل تأمل نقص به نظر می رسد. هم حرف جدیدی دارد و هم تصاویری که برای اولین بار یک چیزهایی را نشان می دهد.
آقای عزتی در بخش آخر در خدمت شما هستیم. اگر درباره نگارش کتاب چیزی مد نظرتان هست، بازخوردی داشتید، انتظاری داشتید، صحبتی شده، دور و بر خودتان، رسانه ها، یا اینکه پیش بینی ای دارید، در خدمتتان هستیم.
*علیاصغر عزتیپاک: ما منتظر هستیم ببینیم چه اتفاقی می افتد. تشکر از آقای عبدالوهاب، از شما، از فروشگاه محترم به نشر هم ممنونم برای این فرصتی که ایجاد کردند. فقط یک نکته بگویم که کم و بیش در مورد 16 آذر نوشته شده است. اینطور هم نیست که هیچ کس ننوشته باشد. همین هفت هشت ساله باز یک رمان خواندم که به آن پرداخته. ولی به هر حال حرف من این است که داریم زیادی تعارف می کنیم. می خواهیم آن حرف را بگوییم ولی دل کسی نشکند.
حالا البته همه داستان تشریف در آنجا نیست. حاشیه اش آنجاست، چیزهای دیگری هم دارد، ولی همه جلسه به آمریکاستیزی پرداخته شد. برای من آمریکا مسأله است. یک موقعی نمی فهمیدم و متوجه نبودم ولی خب تجربه، مطالعه و اندیشیدن به ابعاد این موجود و به موجودیت خودم، من را به این نتیجه رسانده که بالاخره باید یک طرف تسلیم شود. ما خیلی جاها باختیم، یک جایی هم زنده ایم، آن جا که هنوز جان ایرانیان زنده است. با توجه به وقایعی که در این 40 ساله رقم خورد و حتی قبلش انقلاب اسلامی و اتفاق هایش، همه نشانه این است که ما نمی خواهیم تسلیم شویم. برای این است که داستان ما داستانِ تشریف است. می بینیم که جامعه و تاریخ ما به این طرف حرکت می کند، با آدم هایی که جان بزرگی دارند، آرمان های بزرگی دارند و نقشه دارند برای آینده جهان. و السلام
*خانی: من هم تشکر می کنم از بینندگانی که با ما بودند، سپس از فروشگاه بهنشر در تهران که این فرصت را فراهم کردند برای گفتگو با مخاطبان و صحبت پیرامون بعضی مسائلی در خلال گفتگو درباره رمانها. سوم هم دعوت میکنم از مخاطبان که این کتاب را بخوانند، احتمالا خوششان خواهد آمد و به فکر وادارشان خواهد کرد.