هولوکاست را نماد بربریت نازیسم و آشویتس را نماد هولوکاست میدانند. در این اردوگاه بیش از یک میلیون انسان با "نظمی کارخانهای" قربانی جنون نژادگرایی شدند. آشویتس نام آلمانی شهر کوچکی در جنوب لهستان است. اما این نام با فاجعه هولوکاست مترادف شده است. در این شهر در سال 1940 به دستور سازمان مخوف "اساس" اردوگاهی ساخته شد که "کارخانه مرگ" نام گرفت.
"کارخانه مرگ" یعنی تأسیساتی با کار سازمانیافته برای کشتار منظم گروههای بزرگی از آدمیان بدون اینکه از آنان نشانی باقی بماند. "قطار مرگ" در ساعات بامدادی به محل اردوگاه میرسید و عصر همان روز از سرنشینان آن جز خاکستر چیزی بر جای نمانده بود. گویی هرگز نبودهاند.
وسایلی را که از قربانیان باقی مانده بود، گردآوری و در بخش مخصوصی دستهبندی و انبار میکردند. همه این کارها با "نظمی کارخانهای" انجام میگرفت و فعالیت بخشهای مختلف با هم تنظیم شده بود. "کارخانه مرگ" دستگاهی تمام عیار بود که با ظرفیت و سرعت بالا کار میکرد. تنها در عرض سه سال بیش از 1/1 میلیون انسان که 90 درصد آنان یهودیان از سراسر اروپا بودند، در این اردوگاه به قتل رسیدند.
در تاریخ 27 ژانویه 1945 نیروهای ارتش سرخ وارد آشویتس شدند و اسیران بازمانده را آزاد کردند. اما ببینیم آشویتس بر کدام ایدئولوژی استوار بود و چه کارکردی داشت؟
سرچشمههای نازیسم
جهانبینی نازیسم از سه منبع الهام میگرفت: نژادگرایی (راسیسم)، یهودستیزی (آنتیسمیتیسم) و سوسیالداروینیسم. همه این بینشها در تئوریهای نژادی قرن نوزدهم اروپا ریشه داشتند. تلفیق یهودستیزی با تئوریهای شبهعلمی نژادی در قرن نوزدهم، واکنش نیروهای ارتجاعی به مدرنیزه شدن جوامع اروپایی و مقابله با لیبرالیسم سیاسی بود که از جمله رهایی اقلیتها و برابری حقوقی آنها را خواستار بود.
در واقع یهودستیزی سنتی در اروپا با تجهیز خود به تئوریهای نژادی و آموزههای شبهعلمی میرفت تا در قالب "یهودستیزی مدرن" وارد صحنه شود. نازیها با این بینش و تلفیق آن با روایاتی از قهرمانان اسطورهای ژرمن، یک ایدئولوژی سیاسی انسانستیز ساختند و آن را در فاصله سالهای 1933 تا 1945 با سبعیتی بیمانند در قاره اروپا پیاده کردند.
آدولف هیتلر اصلهای بنیادین دیدگاههای نژادگرایانه و یهودستیزانه خود را در کتاب «نبرد من» تدوین کرده بود. به باور او، اراده طبیعت ناظر بر تکامل زندگی است و پیششرط آن نه پیوند میان امر عالیتر و کمارزشتر، بلکه پیروزی بیچون و چرای اولی بر دومی است. قویتر باید حاکم باشد و با ضعیفتر آمیزش نکند تا بزرگی خود را از دست ندهد.
بدینسان هیتلر در طبیعت "رانشی عمومی برای پاکیزگی نژادی" قائل میشود و آن را به جامعه انسانی و تاریخ تعمیم میدهد تا نتیجه بگیرد که "طبیعت امتزاج نژاد عالیتر و پستتر را رد میکند و آمیزش این دو نژاد باعث میشود که حاملان فرهنگ در نژاد عالیتر از دست بروند".
به باور او برای حفظ یک فرهنگ معین و انسانهای آفریننده آن، باید آن را با "قانون ضرورت و حق پیروزی امر بهتر و قویتر" پیوند زد. هر کس میخواهد زندگی کند باید پیکار کند، اما کسی که در این جهان منازعات جاودانه اهل پیکار نیست، شایسته زندگی هم نیست.
هیتلر معتقد بود: «نژاد آریایی عالیترین جایگاه را دارد، زیرا تنها نژاد فرهنگساز واقعی در جهان است». هیتلر علت برتری نژاد آریایی را "اراده آن برای ایثار و فداکاری" میداند. به اعتقاد او "در نژاد آریایی اراده صیانت نفس به شریفترین شکل خود رسیده است" و در آن "من" به صورت داوطلبانه خود را فدای زندگی جمع میکند.
هیتلر همچنین معتقد بود که "یهودیان قطب مخالف نژاد آریایی هستند و رانش صیانت نفس نزد آنان از همه جا نیرومندتر است". به باور او یهودیان فاقد نیروی فرهنگسازی هستند و "همواره انگلوار از پیکر خلقهای دیگر تغذیه کردهاند".
گفتنی است که افکار نژادگرایانه و یهودستیزانه هیتلر در کتاب «نبرد من»، عمدتا از تئوریهای شبهعلمی نژادی قرن نوزدهم و نیز افکار نویسندگان و پژوهشگرانی مانند هوستون استیوارت چمبرلین، اویگن دورینگ، یولیوس لانگبن، دیتریش اکارت، هاینریش کلاس، اوتو هاوزر و آلفرد روزنبرگ گرفته شده بود که همه دارای اندیشههای نژادگرایانه و یهودستیزانه بودند.
هیتلر در توجیه یهودستیزی خود همچنین به "تئوری توطئه" متوسل میشود و ادعا میکند که هدف نهایی یهودیان "تسخیر اقتصادی جهان و زیر یوغ آوردن مردم جهان" با استفاده از دو ابزار "سرمایه مالی بینالمللی و «بلشویسم یهودی" است. او نتیجه میگیرد که باید در آلمان دولتی ایجاد کرد که مانند یک "ارگانیسم مردمی" باشد: «یک دولت ژرمن از ملت آلمان». تنها هدف این دولت باید "خدمت به شکوفایی آزادانه همه نیروهای موجود در نژاد باشد".
هیتلر در کتاب خود تصریح میکند: «دولتی که در روزگار مسمومیت نژادی خود را وقف پاکیزگی بهترین عناصر نژادی میکند، باید روزی به ارباب جهان تبدیل شود». به باور او چنین دولتی باید برای یهودیان قوانین ویژه وضع کند. هیتلر ریشه کمونیسم را در یهودیت میدانست.
طرح او برای مقابله با "بلشویسم یهودی" تکیه بر "پیکار نژادی" به جای "پیکار طبقاتی" و ایجاد "ناسیونال سوسیالیسم" به عنوان بدیل "سوسیالیسم" بود. او خواهان درهم کوبیدن "بلشویسم" در شوروی و ایجاد "فضای حیاتی" برای آلمانیها در شرق اروپا میشود.
سیستم مدرن ترور
با به قدرت رسیدن نازیها قانون اساسی جمهوری وایمار که بر پایهی هنجارها و ارزشهای لیبرالدموکراتیک تدوین شده بود، برافتاد و حکومت مورد نظر هیتلر بر سه پایه "دولت، جنبش، مردم" برقرار شد. اما خیلی زود معلوم شد که در این سهگانی، "جنبش" (یعنی نازیسم) بر فراز "دولت" و "مردم" جای دارد و این به معنای برآمد "قدرت مطلق" یعنی قدرت بیمرز بود که ساختاری خودویژه دارد.
قدرت مطلق به مشروعیت نیازی ندارد، زیرا اگر مجبور بود خود را توجیه کند، دیگر قدرت مطلق نبود. قدرت مطلق وسیلهای در خدمت هدف نیست بلکه خود هدف است. قدرت مطلق، فضای امر سیاسی را یکسره نابود میکند، از این رو میباید مرعوب کند و مقاومتها را در هم بشکند.
ترور مدرن و سازمانیافته قدرت مطلق هنگامی به پایان میرسد که حتی واپسین مخالف را نابود و سکوت گورستانی حاکم کرده باشد؛ یعنی خشونت به عنوان ابزار سرکوب همواره باقی میماند. در یک کلام قدرت مطلق باید قهرا به "آشویتس" راه میبرد و سرانجام راه برد.
در تاریخ 21 مارس 1933 هاینریش هیملر که از سال 1929 رهبر سازمان اساس بود، دستور برپایی یک اردوگاه کار اجباری در داخائو در ایالت بایرن را صادر کرد. بعد از آن اردوگاههای دیگری در سراسر آلمان ساخته شد.
این آغاز پیدایش یک سیستم ترور بود که با هیچیک از سیستمهای پیگرد و مجازات دولتهای دیگر قابل مقایسه نیست. برای نازیها این اردوگاهها از آغاز در خدمت ارعاب و دارای هدف روشنی بود و باید همه دگراندیشان و مخالفان رژیم نازی را یکجا گرد میآورد. از این رو این اردوگاهها را "اردوگاههای تمرکز" مینامیدند.
گفتنی است که اردوگاهها از حیطه اختیارات دستگاه قضایی و دادگستری آلمان بیرون بودند و مسئولیت آنها به اساس سپرده شده بود که از "ارگانهای ویژه" به شمار میرفت و مستقیم به «پیشوا» پاسخگو بود. این سازمان که در دهه بیست تشکیلات کوچکی برای محافظت شخصی از هیتلر بود، در زمان رژیم نازی به تشکیلاتی 600 هزارنفری با 38 لشکر مستقل تبدیل شد و ابزار اصلی قهر و سرکوب رژیم بود.
به مرور بخش گستردهای از اختیارات دستگاه قضایی و دادگستری از آنها سلب و به اساس واگذار شد. با ایجاد اردوگاهها در سراسر آلمان "امپراتوری وحشت" تثبیت شد، یعنی سیستمی که با آن قانونشکنی، حقکشی، خودکامگی و ترور، سیستماتیزه و نهادینه شد.
نخستین بازداشتشدگانی که به اردوگاهها منتقل شدند، مخالفان سیاسی رژیم نازی بودند. نخست کمونیستها و سوسیالدموکراتها و فعالان اتحادیههای کارگری و سپس اعضای احزاب لیبرال و محافظهکار. در سالهای بعد همواره گروههای تازهای تحت پیگرد قرار گرفتند و به اردوگاههای کار اجباری منتقل شدند: یهودیان، کشیشان منتقد رژیم نازی، "شاهدان یهوه" یا "پژوهشگران انجیل"، همجنسگرایان و نیز اقلیت سینتی و روما.
رژیم نازی در پی ایدئولوژی نژادگرایانه خود، سیاست فشار به یهودیان آلمان را با پیگیری دنبال میکرد. آدولف هیتلر در سال 1935 به حزب نازی دستور داد که ضوابطی قانونی درباره مناسبات میان "آریاییها" و "غیرآریاییها" وضع کند.
در 15 سپتامبر همان سال کنگره حزب نازی "قانون شهروندان رایش" و "قانون حفاظت از خون و شرف آلمانی" را به اتفاق آرا تصویب کرد. این مصوبات که آنها را "قوانین نورنبرگ"§هم میگویند، نظام حقوقی آلمان را برپایهای نژادگرایانه و یهودستیزانه استوار کرد و مطابق آن یهودیان آلمان بسیاری از حقوق شهروندی خود را از دست دادند.
از "شب بلورین" تا "راهحل نهایی"
در شب 9 نوامبر 1938 که به "پوگروم نوامبر" و "شب بلورین رایش" معروف شده است، نخستین حمله به ظاهر "خودانگیخته" به مغازهها و خانههای یهودیان آلمان و تخریب آنها آغاز شد. اما این حمله در واقع از طرف نازیها به دقت برنامهریزی شده بود.
در این شب صدها شهروند یهودی به قتل رسیدند، حدود 300 شهروند یهودی خودکشی کردند، 250 کنیسه آتش زده شد، به هفت هزار خانه و مغازه و گورستان یهودیان خسارت وارد شد و نزدیک 30 هزار شهروند یهودی بازداشت و به اردوگاههای کار اجباری منتقل شدند. با "شب بلورین رایش" مرحله افراطی سیاست یهودستیزی رژیم نازی آغاز شد.
با آغاز جنگ در سال 1939 این سیاست رادیکالیزه شد. بیش از دو هزار قانون و آییننامه و مقررات علیه یهودیان به تصویب رسید که حقوق شهروندی را از آنان سلب میکرد و دست ارگانهای حکومتی را برای پیگرد و آزار آنان بازمیگذاشت. یهودیان آلمان عملا در سرزمین مادری خود به افرادی فاقد حق و حقوق انسانی تبدیل شده بودند.
با پیشرویهای ارتش آلمان در جبهههای جنگ، رهبران نازی "نقشه ماداگارسکار" برای انتقال یهودیان به این جزیره در اقیانوس هند را کنار گذاشتند و نقشهای هولناک برای کشتار آنان طراحی کردند. در تاریخ 31 ژوئیه 1941 آمادهسازی اداری "راهحل نهایی مساله یهود" به راینهارد هایدریش، رئیس اداره کل امنیت آلمان و از همکاران نزدیک هاینریش هیملر محول شد.
مارشال هرمان گورینگ یکی از بلندپایهترین رهبران نازی در "تفویض اختیار" به هایدریش نوشته بود: «همه تدارکات لازم از جنبههای سازماندهی، تخصصی و مادی برای راهحل کلی مساله یهود در مناطق تحت نفوذ آلمان در اروپا انجام گیرد».
رهبران نازی در تابستان 1941 تصمیم گرفتند همه یهودیانی را که در قلمرو نفوذ آلمان در اروپا زندگی میکردند نابود کنند. صدها هزار یهودی از همه کشورهای اروپا به گتوهایی منتقل شدند که در شرق اروپا برای آنان ایجاد شده بود. هنگامی که راینهارد هایدریش در تاریخ 20 ژانویه 1942 در "کنفرانس وانزه" در برلین با شماری از مقامات بلندپایه اساس درباره جزئیات و ابزارهای نسلکشی یهودیان رایزنی میکرد، کشتار یهودیان و اقلیت سینتی و روما در شرق اروپا آغاز شده بود.
«آشویتس بیرکناو»؛ کشتارگاه آدمی
نازیها از سال 1941 شروع به ساختن اردوگاههایی برای کشتار جمعی کردند که به آنها "اردوگاههای مرگ" میگفتند. این اردوگاهها عمدتا در سرزمینهای اشغال شده لهستان و بلاروس ساخته شدند.
در کنار آشویتس که به بزرگترین و معروفترین "کارخانه مرگ" تبدیل شد، مایدانک، تربلینکا، بلزسک و سوبیبور نیز جزو چنین اردوگاههایی بودند. شمار کل قربانیان اردوگاههای مرگ را بیش از سه میلیون تن برآورد میکنند. این اردوگاهها در نسلکشی یهودیان نقشی کانونی داشتند.
آشویتس از یک اردوگاه اصلی که به آن "آشویتس یک" میگفتند و دو اردوگاه جنبی به نامهای "آشویتس ـ بیرکناو" و "آشویتس ـ مونوویتس" تشکیل شده بود.
نازیها برای اولین بار گاز "سیکلون ب" را که برگرفته از سم سیانور بود، برای کشتن اسیران جنگی شوروی در "آشویتس ـ بیرکناو" به کار بردند. سپس با ساختن اتاقهای گاز و کورههای جسدسوزی تدریجا این محل را به بزرگترین "کارخانه مرگ" تبدیل کردند.
کشتار جمعی و منظم یهودیان از اوایل سال 1942 آغاز شد و یهودیان انتقالی از اسلواکی نخستین قربانیان بودند. به محض ورود قطار حامل قربانیان به "آشویتس ـ بیرکناو"، آنان را به صف میکردند، عدهای را برای کار اجباری برمیگزیدند و بقیه را مستقیم به اتاقهای گاز میفرستادند.
در بالای دروازه اصلی آشویتس شعار "کار آزاد میکند" به چشم میخورد. اما در واقع نازیها کسانی را که بلافاصله با گاز سمی نمیکشتند، با کار ضدانسانی میکشتند.
از هر قطاری که به آشویتس میرسید تنها 15 تا 20 درصد اسیران را برای کار زنده میگذاشتند. اما آنان که "به زندگی محکوم شده بودند" غالبا بیش از سه ماه دوام نمیآوردند. شرایط وحشتناک کار که روزانه تا 15 ساعت طول میکشید، یا سرما و گرسنگی و بیماری، خیلی زود آنان را از پای درمیآورد.
"کار" در اردوگاهها را حتی نمیتوان "کار اجباری" خواند. در "کار اجباری" "جبر" وسیلهای در خدمت کار است. اما در اردوگاهها کار وسیلهای برای سرکوب و ترور بود. چنین "کاری" باید تحقیر میکرد، آزار میداد، روح و جسم زندانیان را میفرسود و سرانجام نیروی زندگی آنان را درهم میشکست.
حتی بردهداران نیز در خدمت منافع خود سعی میکردند بردگان را زنده نگه دارند. اما نازیها در اردوگاههای کار نیروی زندگی آدمیان را به کلی ویران میکردند. زندانیان اردوگاهها کار نمیکردند تا چیزی تولید کنند، بلکه کار میکردند تا بمیرند. آنان در وضعیت "مردن پایدار" بودند.
کودکان، سالخوردگان و کسانی که توانایی جسمی برای کار اجباری نداشتند بلافاصله به اتاقهای گاز فرستاده میشدند؛ اتاقهایی که به صورت حمامهای دستهجمعی ساخته شده بودند و تا حدود دو هزار تن را در خود جای میدادند.
به قربانیان دستور میدادند که برای "حمام" برهنه شوند، اما از دوشها به جای آب گاز سمی بیرون میآمد. سپس گروهی ویژه از زندانیان باید اجساد را به کورههای جسدسوزی منتقل میکردند. این کورهها روزانه تا پنج هزار جسد را خاکستر میکردند. فقط در سال 1944 حدود 600 هزار یهودی به آشویتس منتقل شدند و از آن میان 500 هزار تن مستقیم در اتاقهای گاز به قتل رسیدند.
در آشویتس هزاران تن نیز در نتیجه آزمایشهای پزشکی جان باختند. پزشکان نازی مانند یوزف منگله مسئول مستقیم این جنایات تکاندهنده بودند. هنگامی که نشانههای شکست نظامی آلمان ظاهر شده بود، هاینریش هیملر در اکتبر 1944 دستور تخریب اتاقهای گاز و کورههای جسدسوزی در آشویتس را صادر کرد.
در تاریخ 27 ژانویه 1945 واحدهایی از لشکر 322 توپخانه ارتش شوروی در جبهه اوکراین، اردوگاه آشویتس را آزاد کردند. آنان انتظار مقاومت بیشتری داشتند، اما بسیاری از نازیها گریخته بودند. نازیها پیشتر حدود 60 هزار زندانی آشویتس را به "راهپیماییهای مرگ" به سمت غرب واداشته بودند که بیشتر آنان جان باختند.
با این همه سربازان شوروی در آشویتس با 7600 زندانی روبرو شدند که جز پوستی بر استخوان از آنان چیزی باقی نمانده بود و به مردگان متحرک میماندند.
اگر چه نازیها اتاقهای گاز و کورههای جسدسوزی را منفجر کرده بودند، اما سربازان شوروی در این اردوگاه علاوه بر 650 جسد، 843 هزار لباس مردانه، 837 هزار لباس زنانه، 44 هزار جفت کفش و نزدیک هشت تُن موی سر پیدا کردند.
صدها هزار نفر در آمادهسازی و انجام این نسلکشی دست داشتند. از سربازان اساس و ماموران گشتاپو گرفته تا سربازان ارتش آلمان و نگهبانان و ماموران پلیس و نیز عاملانی که کار خود را از پشت میزتحریر انجام دادند. بیشتر این افراد بعدها به بهانه "مامور و معذور" از خود سلب مسئولیت کردند.
آلمان در سال 1996 روز آزادسازی آشویتس در 27 ژانویه را روز گرامیداشت خاطره قربانیان رژیم نازی اعلام کرد. در سال 2005 سازمان ملل متحد همین روز را "روز جهانی گرامیداشت قربانیان هولوکاست" نامید. از آن زمان هر سال به این مناسبت مراسمی برگزار میشود.
منبع: دویچه وله