ماهان شبکه ایرانیان

ماجرای جلیقه ضدگلوله امام خمینی (ره)

خبرگزاری مهر: روایت جالب از سفر امام خمینی (ره) به پاریس مطرح می‌کند و درباره نحوه ارتباط خود با بنیانگذار انقلاب اسلامی، می‌گوید: من در سال 41 رابط امام و مؤتلفه بودم و هر یکشنبه خدمت ایشان می‌رسیدم، آشنایی ما با امام به آن زمان برمی‌گشت.

او در خصوص حضور بنی صدر در فرانسه و حتی حضور وی در هواپیمای امام [12 بهمن 57] به این نکته اشاره کرد که بنی‌صدر در اکثر جلسات امام حضور داشت و مطالب را یادداشت می‌کرد. او از همان دوران بدنبال ریاست جمهوری بود و برنامه ریزی کرده بود که بعد از پیروزی انقلاب اولین رئیس جمهور باشد.

این مبارز انقلابی خاطره جالب از جلیقه ضد گلوله امام در مسیر بازگشت به کشور بیان می‌کند و می‌گوید: حاج مهدی عراقی به امام گفته بود، ما نگران شما هستیم. این جلیقه ضد گلوله را بپوشید. امام بنا به خواسته حاج مهدی جلیقه ضد گلوله را زیر عبایشان می‌پوشند. وقتی سوار بر هواپیما می‌شوند جلیقه را درمی‌آورند و دیگر نپوشیده بودند.

این بخشی از اظهارات «توکلی بینا» در گفتگو با خبرنگار مهر است، او که مویی در عرصه مبارزه و فعالیت‌های سیاسی و تشکیلاتی سفید کرده است هم اکنون از اعضای شاخص و صاحب نام حزب موتلفه اسلامی است، تشکلی که سال 41 تشکیل شد و برخی از اعضای آن هم که آن مقطع در قالب هیئت‌های موتلفه فعالیت می‌کردند، در ستاد استقبال از امام خمینی (ره) مسئولیت‌های مهمی برعهده گرفته بودند.

12 بهمن سالروز ورود بنیانگذار انقلاب اسلامی به کشور، فرصتی را فراهم کرد تا به سراغ وی برویم، او هم درخواست ما را برای گفتگو پذیرفت و با اشتیاق از خاطرات خود در سفر به فرانسه، حضور در ستاد استقبال امام، فعالیت‌های نهضت آزادی، بنی صدر و رجوی در اوایل انقلاب گفت.

آنچه پیش رو دارید گفتگو با ابوالفضل توکلی بینا است:

ضمن تشکر از جنابعالی بابت وقتی که در اختیار ما قرار دادید بعنوان اولین سوال بفرمائید که چه شرایطی بوجود آمد که امام خمینی تصمیم گرفتند از نجف به پاریس بروند؟

از آنجا که صدام با رژیم شاه هماهنگی خوبی داشت به امام خمینی اعلام کرد که دیگر نباید در اینجا سخنرانی و بیانیه صادر کنید، در غیر این صورت باید از عراق بروید. امام هم فرمودند من اگر فرودگاه به فرودگاه بروم رژیم فاسد پهلوی را بر ملأ می‌کنم. آیت‌الله مهری از شاگردان امام در کویت بود. ویزای همه را گرفته بود تا به امام به همراه خانواده و اعضای دفتر به کویت بروند. معمولاً علما را به اسم شهری که در آن زندگی می‌کنند می‌شناسند. فامیلی امام هم موسوی بود به همین خاطر ویزای امام را صادر کرده بودند. وقتی امام وارد مرز می‌شوند و پاسپورت خود را نشان می‌دهند همان جا می‌فهمند که ویزا را برای امام ارسال کرده اند.

 به هرحال از خروج امام مانع شدند. وزیر معارف عراق به امام می‌گوید: اگر می‌خواهید به نجف برگردید مانعی ندارد. امام در خواست وزیر معارف عراق را قبول نکردند و از همان مرز به سمت بصره حرکت کردند. بصره شهر شیعه نشین بود. امام شب را در بصره خوابیدند و هنگامی‌که از خواب بیدار شده بودند به حاج احمد آقا اعلام کرده بودند که به فرانسه می‌رویم.

در آن زمان هر فرد می‌توانست تا 3 ماه بدون ویزا در فرانسه اقامت داشته باشد. هیچ کسی هم به امام فرانسه را توصیه نکرده بود. از همان جا کارها پیگیری شد. تا امام به فرانسه بروند. مرحوم دکتر حبیبی و چند نفر دیگر در فرودگاه به استقبال امام آمدند.

امام سه روز در حومه پاریس اقامت داشتند و از طرف دولت فرانسه اجازه مصاحبه هم نداشتند. شاه به رؤسای جمهور کشورها باج‌های زیادی داده بود تا از او حمایت کنند … «ژیسکار دستن» رئیس جمهور وقت فرانسه با شاه تماس می‌گیرد و می‌گوید: آیت‌الله خمینی به فرانسه آمده من چه کار کنم. شاه با توجه به ضعفی که حکومتش در سال 56 داشت، از برگشتن امام به ایران می‌ترسید و از یک طرف دیگر هم فرانسه کشور مسیحی بود و گمان می‌کردند که ماندن امام در فرانسه خطری برای حکومتشان ندارد.

شاه به «دستن» رئیس جمهور فرانسه اعلام کرد که من مشکلی ندارم و آیت الله خمینی می‌تواند در فرانسه بماند. نوفل لوشاتو در فاصله 40 کیلومتری پاریس قرار داشت آقای عسگری نامی به امام گفت من در نوفل لوشاتو ویلایی دارم و آن را در اختیار شما قرار می‌دهم. حاج احمد آقا و اعضای دفتر با پیشنهاد آقای عسگری مخالفت می‌کردند و می‌گفتند: چه کسی به پاریس می‌آید که بعد از آن به 40 کیلو متر دورتر از آن بیاید. امام انسان خوش ذوقی بودند، اعلام کردند من خودم می‌آیم آنجا را می‌بینم. امام وقتی آن ویلا را در نوفل لوشاتو دیدند، گفتند که اینجا برای اقامت ما خوب است. وقتی امام پسندیدند دیگر کسی جرأت نمی‌کرد مخالفت بکند.

شما چگونه به فرانسه رفتید؟

من از دوران مدرسه با شهید مهدی عراقی رفیق بودم. به شهید عراقی زنگ زدم و گفتم که مهدی هرچی ضد انقلاب هست دارد به فرانسه می‌رود؛ منظورم اعضای جبهه ملی بود. مهدی عراقی به من گفت: ما که نمی‌توانیم از کشور خارج شویم، ما قاتل منصور هستیم، به ما ویزا نمی‌دهند. من به مهدی گفتم الان سال 56 هست و خیلی از اطرافیان شاه فرار کرده‌اند و مثل سابق نیست دیگر رژیم قدرتی ندارد.

یک دوستی در اداره گذرنامه داشتیم با او هماهنگ کردیم و او گفت: مدارک‌تان را بیاورید 24 ساعته گذرنامه‌تان را تحویل می‌دهم. خلاصه پاسپورت ما آماده شد و من هم بلیط پاریس را گرفتم. در فرودگاه لوور فرانسه پرواز ما نشست. در هتل ایفل پاریس مستقر شدیم. در خیابان کشان پاریس دفتری را به امام داده بودند با آن دفتر تماس گرفتم. تلفن را محمد هاشمی برداشت. به محمد هاشمی گفتم شما اینجا چه کار می‌کنید؟ محمد هاشمی گفت: من اینجا یک ماشین استیشن دارم دانشجویانی که به پاریس می‌آیند را من از اینجا به نوفل لوشاتو می‌برم.

محمد هاشمی به من گفت: زود بیایید اینجا می‌خواهیم به نوفل لوشاتو برویم. موقع اذان ظهر به نوفل لوشاتو رسیدیم. جمعیت به حدی زیاد بود که نتوانستیم نماز جماعت بخوانیم. صبر کردیم تا نماز تمام شود. وقتی نماز تمام شد دیدیم یک طلبه سید جوانی به سمت ما آمد وگفت: حاج آقای توکلی شما کی رسیدید؟ من گفتم شما را نمی‌شناسم. گفت من سید حسین هستم پسر حاج‌آقا مصطفی خمینی، سید حسین ما را قبل از تبعید امام می‌شناخت.

سید حسین به امام گفته بود که ما به نوفلوشاتو آمدیم. امام هم گفته بود بگویید اینجا بیایند. من در سال 41 رابط امام و مؤتلفه بودم و هر یکشنبه خدمت ایشان می‌رسیدم، آشنایی ما با امام به آن زمان برمی‌گشت. خلاصه خدمت امام رسیدیم و ایشان به ما خیلی محبت کردند و گفتند وسایل‌تان کجاست؟ گفتیم در هتل ایفل پاریس هست. امام گفتند: بروید وسایل‌تان را بیاورید و اداره اینجا برعهده شما دو نفر است. وسایل‌مان را آوردیم ویک اتاقی را در روستای نوفل لوشاتو گرفتیم.

روزانه بین 330 تا 400 خبرنگار و اصحاب رسانه به محل استقرار امام می‌آمدند. در هر وعده حدود 700 تا غذا برای پذیرایی مهمانان تدارک می‌دیدیم. شب‌ها ازطرف انجمن اسلامی دانشجویان پاریس ما را برای سخنرانی به پاریس می‌بردند. شهید عراقی در آنجا تحلیل تاریخی مرحوم نواب را بیان می‌کردند. برای اینکه نماز صبح مان قضا نشود معمولاً تا اذن صبح در پاریس بیدار بودیم. ساعت 9 صبح هم برنامه‌های امام در نوفل لوشاتو شروع می‌شد.

تأمین امنیت نوفل لوشاتو بر عهده کدام نهاد یا گروه بود؟

قوی‌ترین نیروی امنیتی پاریس ژاندارم‌ها بودند. روزانه 400 ژاندارم امنیت آنجا را تأمین می‌کردند. منزل امام فاصله کمی از محل جلسات داشت. وقتی امام می‌خواستند از منزل به محل جلسات و دفترشان بروند پلیس فرانسه خیابان را می‌بست. این کار را معمولاً برای رؤسای جمهور کشورها انجام می‌دادند. بعضی وقت‌ها هم که اخباری مبنی بر تحرکات ضد انقلاب دریافت می‌شد حدود 60 نفر نیروی نظامی با هماهنگی ما شب‌ها محوطه اقامت امام را می‌بستنند تا خطری امام را تهدید نکند. فرانسوی‌ها در آن زمان خیلی همکاری کردن اما چه سود که با اقدامات بعدی ارزش کارهای خود را از بین بردند و مقابل انقلاب ایستادند.

همانطور که گفتید افراد ملی مذهبی در اطراف امام در پاریس حضور داشتند. از اعضای سازمان مجاهدین خلق هم در فرانسه حضور داشتند؟

خیر- امام سازمانی‌ها را خوب می‌شناخت و اجازه نمی‌داد که این افراد به ایشان نزدیک شوند. زمانی که من و حاج مهدی را به خاطر اعدام انقلابی منصور زندان کردند با تفکرات افراد سازمان در آنجا آشنا شدیم. اگر مسعود رجوی با رژیم پهلوی قوام نکرده بود، اعدام شده بود. رجوی به پهلوی‌ها قول همکاری کامل داده بود در غیر این صورت او را می‌کشتند.

افرادی مثل صادق قطب زاده که بعدها مقابل انقلاب ایستادند در فرانسه کنار امام حضور داشتند و حتی با هواپیمایی که امام در آن حضور داشت به ایران برگشتند این افراد چگونه به امام نزدیک شدند؟

افرادی مثل صادق قطب زاده و ابراهیم یزدی از طریق نهضت آزادی به امام نزدیک شدند و یا عضو نهضت آزادی بودند. یک روز این افراد سخنرانی امام را چاپ کردند و در انتهای آن نوشتند نهضت آزادی. مرحوم حاج احمد آقا از این قضیه به شدت ناراحت بودند. من همان جا به حاج احمد گفتم نگران نباشید اوضاع در کنترل ما هست و بعد از آن هم دیگر نگذاشتیم که دست به همچنین کاری بزنند. بعضی از این افراد بر سر مسائل جزئی با هم رقابت و دعوا داشتند.

خاطرم هست بنی‌صدر وقت مصاحبه برای خبرنگاران می‌خواست، ابراهیم یزدی به او وقت نمی‌داد و می‌گفت خودم باید خبرنگاران را هماهنگ کنم. این نکته را هم بگویم بنی‌صدر در اکثر جلسات امام حضور داشت و مطالب را یادداشت می‌کرد. او از همان دوران بدنبال ریاست جمهوری بود و برنامه ریزی کرده بود که بعد از پیروزی انقلاب اولین رئیس جمهور باشد.

نقل می‌کنند از سران کشورها در نوفل لوشاتو با امام دیدار می‌کردند؛ خاطره‌ای از این دیدارها دارید؟

روال دیدارها به این شکل بود که شب‌ها دانشجویان و ارادتمندان امام می‌آمدند و روزها هم افراد سرشناس و شخصیت‌های مهم به دیدار امام می‌آمدند. وقت‌های ملاقات صبح‌ها را ابراهیم یزدی هماهنگ می‌کرد اتاق دیدارهای امام بسیار کوچک بود اکثراً قبل از اینکه امام را ببینند تصور می‌کردند که امام الان در جای مجللی می‌خواهد با آنها دیدار کند. در یکی از این دیدارها «کلارک» دادستان اسبق آمریکا آمد. کلارک دیدارش با امام تمام شد.

 آنها دنبال بدست آوردن مناصب حکومتی بودند. به محمدهاشمی گفتم: که از کلارک بپرسید که نظرش در رابطه با رهبر و امام ما چیست؟ کلارک قدری فکر کرد و گفت ایشان یک مرد استثنایی در تاریخ است. شبیه این جمله را فرح پهلوی در کتاب دختر یتیم نوشته است. در جلد دوم این کتاب درباره شخصیت امام خمینی نوشته: من نمی‌دانم در سیمای این مرد روحانی چه بود که در یک روستا، دنیا را به خود جذب کرد. این جمله بسیار معنا دارد آن‌هم از زبان کسی که همسر شاه مملکت بود و امام هم مقابل همسر او قیام کرده بود.

واکنش مسیحیان در مواجه با امام خمینی به چه صورتی بود؟

یکی از اتفاقات جالب در نوفل لوشاتو ماجرای استقبال کلیساهای فرانسه از امام خمینی بود. هنگامی‌که امام در فرانسه مستقر شدند 5 نفر از طرف کلیساهای فرانسه جهت خوش‌آمد گویی به دیدار امام آمدند. امام هم وقتی فهمید این افراد قرار است به دیدار ایشان بیایند فرمودند که برای این‌ها کادو و گل بگیرید. وقتی این افراد امام را دیدند اشک شوق از چشمانشان جاری شده بود. سرپرست این افراد خطاب به امام گفت: «ای امام ای کسی که آمده‌ای حاکمیت خدا را برروی زمین برقرار کنی. این حرف برای شیعیان است نه برای مسیحیان، فضای عجیبی در آن دیدار بوجود آمده بود.»

محور اصلی سخنرانی‌های امام خمینی در آنجا چه بود؟

امام خمینی هر شب بعد از نماز سخنرانی داشتند. محور اصلی سخنرانی امام هم در نقد رژیم پهلوی بود. امام هرشب در سخنرانی‌هایشان می‌گفتند که شاه باید برود. یک عده از افرادی که ترسو بودند می‌گفتند: این سید چه می‌گوید کشوری که شصت هزار نیروی مستشار آمریکایی در آن است چگونه می‌شود که شاه برود. این را هم اینجا بگویم. سه رکن اساسی کشور، ارتش، آموزش و پرورش و برنامه و بودجه در اختیار آمریکایی‌ها بود. شاه در تنظیم بودجه هیچ نقشی نداشت. افراد ترسویی که در آنجا بودند از مشی امام خبر نداشتند. امام شخصیتی بسیار مستحکم بود. امام فرزند شهید بود و پدر او توسط رضا خان به شهادت رسیده بود. ایشان از همان ابتدا با روحیه مبارزه بزرگ شده بود برخی فکر می‌کردند که امام یک فرد معمولی است.

وقتی خبر فرار شاه به امام رسید ایشان چه برخوردی داشتند؟

همان طور که عرض کردم امام هرشب در سخنرانی‌های خود می‌گفتند شاه باید برود. وقتی که در روز 26 دی ماه شاه از کشور فرار کرد، امام گفت هرکسی که می‌خواهد با من دیدار کند باید سه جمله را بنویسد. اول نفی رژیم پهلوی کند. دوم مبارزات ملت ایران را تأیید کند و سوم بنویسد من که هستم و موضعش چیست؟

افرادی که درخواست ملاقات با امام را داشتند، وقتی شرط ملاقات با امام را فهمیدند چه واکنشی داشتند؟

یکی از افرادی که درخواست ملاقات با امام را داشت مهندس بازرگان بود. چون بازرگان این جملات را ننوشته بود به او وقت ملاقات نداد. شاهپور بختیار درخواست ملاقات با امام را داده بود. امام فرمودند به او بگویید استعفا بدهد بعد بیاید اینجا. یک روز رئیس جبهه ملی آمد و از امام وقت ملاقات خواست. من به او گفتم: امام گفته است این سه جمله را بنویسید بعد می‌توانید با ایشان دیدار کنید. رئیس جبهه ملی این متن را نوعی دیگر نوشت. من نوشته‌ی او را به امام نشان دادم امام گفت: آن چیزی که من گفتم را باید بنویسد. رئیس جبهه ملی نوشته‌اش را اصلاح کرد و بعد از آن توانست با امام دیدارکند.

با توجه به شناختی که از امام داشتید، اگر شاه در 26 دی ماه فرار نمی‌کرد آیا امام خمینی به ایران برمی‌گشتند؟

قطعاً بر می‌گشتند. قبل ازاینکه شاه فرار بکند بسیاری از سران از ایران رفته بودند و شاه دیگر کسی را اطراف خود نداشت. شاه انقدر ضعیف شده بود که التماس می‌کرد کسی با او صحبت کند. شما نگاهی به صحبت‌های روز فرارش بیاندازید در چهره او اضطراب و استرس موج می‌زد. او وحشت کرده بود که از ایران رفت.

از چه زمانی امام تصمیم گرفتند به ایران برگردند؟

وقتی که خبر فرار شاه منتشر شد امام در سخنرانی اعلام کردند که من باید به میان مردم بروم. یک عده نفوذی هم امام را نصیحت می‌کردند که فعلاً صلاح نیست به ایران بروید.

هنگام آمدن امام از فرانسه نقل شده که برای امام جلیقه ضد گلوله تهیه شده بود از این ماجرا اطلاعی دارید؟

وقتی که امام تصمیم گرفتند به ایران برگردند به میزان ظرفیت 3 فروند هواپیما 747 ثبت نام کرده بودند که همراه امام به ایران برگردند. امام هم هزینه سفر حدود 20 نفر از نزدیکان مثل حاج احمد آقا و حاج مهدی عراقی را متقبل شدند و گفتند بقیه افراد با هزینه خودشان به ایران برگردند.

 وقتی امام می‌خواستند به فرودگاه بروند اطرافیان امام نگرانی بسیاری داشتند. حاج احمد آقا برای امام جلیقه ضد گلوله تهیه می‌کنند ولی می‌ترسیدند که به امام بگویند این جلیقه را بپوشند. حاج احمد می‌رود به شهید مهدی عراقی می‌گوید ما نمی‌توانیم به امام بگوییم که این جلیقه را بپوشد این کار شما است. به امام بگویید این جلیقه را بپوشد. حاج مهدی عراقی می‌رود به امام می‌گوید: ما یک عمری مقلد شما بودیم و هر چه شما گفتی ما گوش دادیم. امروز شما باید مقلد ما بشوید. امام لبخندی می‌زند و می‌گوید: چه چیزی پیش آمده که من باید امروز مقلد شما بشوم. حاج مهدی می‌گوید ما نگران شما هستیم. این جلیقه ضد گلوله را بپوشید. امام بنا به خواسته حاج مهدی جلیقه ضد گلوله را زیر عبایشان می‌پوشند. وقتی سوار بر هواپیما می‌شوند جلیقه را درمی‌آورند ودیگر نپوشیده بودند. امام آرامش عجیبی داشتند.

وقتی در هواپیما خبرنگار از امام پرسیده بود: «چه احساسی دارید؟» امام گفته بودند: «هیچ». ایمان محض به خدا داشتند. امام می‌گفت: اگر ما شهید بشویم که راه سعادت را طی کرده‌ایم. ما باید تکلیف مان را انجام بدهیم.

روز 21 بهمن از طرف رژیم اعلان حکومت نظامی شد. رژیم برنامه‌اش این بود که با ایجاد رعب و قتل عام بتواند قدرت را برگرداند و از طرفی شاه هم مجدداً بر تخت بنشیند. امام وقتی خبر حکومت نظامی را شنید از اتاق‌شان بیرون آمدند و خطاب به حضار گفت: به مردم بگویید از خانه‌ها بیرون بیایند و حکومت نظامی هیچ معنایی ندارد.

کمیته استقبال چگونه شکل گرفت و اعضای این ستاد چه کسانی بودند؟

در آخرین روزهایی که در پاریس بودیم. معمولاً شب‌ها بعد از جلسات در جمع کوچک با امام حرف می‌زدیم. یک روز من، شهید عراقی، حاج احمد آقا و امام نشسته بودیم. امام به جمع بندی رسیده بودند که دیگر باید به ایران برگردند. بعضی از افراد هم می‌ترسیدند و می‌گفتند که این کار صلاح نیست. امام در پاسخ به نصیحت‌های این افراد گفتند: من باید زودتر از این‌ها بین مردم بروم. وقتی که از تصمیم امام مطمئن شدم به حاج مهدی عراقی گفتم: مهدی وقتی آیت‌الله کاشانی از تبعید برگشتند من 13 ساله بودم و جمعیت استقبال کننده آن روز را در خاطرم هست. آن روز ایران 17 میلیون نفر جمعیت داشت. امروز جمعیت ایران 36 میلیون نفر است. همه‌ی ملت ایران می‌خواهند به دیدار امام بیایند ما باید ستاد استقبال تشکیل دهیم.

مهدی عراقی گفت من به ایران می‌روم و کارهای تشکیل ستاد را انجام می‌دهم. من به مهدی گفتم تو باید همراه امام باشی و بهتر است با امام برگردی. رفتیم با امام صحبت کردیم و اجازه گرفتم. من به ایران برگشتم و کارهای مربوط به استقبال امام را انجام دادیم. اعضای ستاد هم عمدتاً دوستان مؤتلفه بودند.

نقل می‌کنند افرادی مثل رجوی و اعضای سازمان مجاهدین خلق برای همکاری در ستاد استقبال اعلام آمادگی کرده بودند این مطلب چقدر صحت دارد؟

چند شب قبل از اینکه امام به ایران برگردند. صباغیان به همراه مسعود رجوی به ستاد آمدند. صباغیان گفت این دوستان را برای محافظت و تأمین امنیت مراسم پیشنهاد می‌کنیم. به رجوی گفتیم شما چه امکاناتی دارید؟ رجوی گفت: من یک اسلحه دارم. آن اسلحه را هم از پایگاه آمریکایی‌ها به همراه کلی پول برداشته بودند. از طرفی ما این افراد را از دورانی که زندان بودیم می‌شناختیم و با افکار آنها آشنا بودیم. خلاصه مسئولیت امنیت را به اینها ندادیم و به بچه‌های مجاهدین انقلاب واگذار کردیم. بالای ماشین امام هم یک صفحه ضد گلوله نصب کردیم. هفت هزار نیرو در بهشت زهرا مستقر کرده بودیم و برای جلوگیری از ازدحام حفظ امنیت جانی امام و حضار محوطه را نفس کشی کرده بودیم.

درباره همکاری اعضای نیرو هوایی در روز استقبال از امام کم‌تر مطلبی گفته شده است درباره نقش این عزیزان هم اگر خاطره‌ای دارید بیان کنید؟

دوستان ما در نیروی هوایی قبل از اینکه امام وارد شوند با همکاری می‌کردند. از قبل هماهنگ کرده بودیم که یک هلی کوپتر در بهشت زهرا مستقر کنند تا اگر مشکلی پیش آمد بتوانیم از آن استفاده کنیم. اتفاقاً وقتی ماشین امام وارد بهشت زهرا شد ماشین ایشان صفحه کلاج سوزاند و امام را سوار همین هلی‌کوپتر کردیم و در جایگاه سخنرانی مستقر کردیم. بعد از آن سخنرانی معروف، ایشان را با همان هلی‌کوپتر به بیمارستان هزارتختخوابی بردیم.

چند روز قبل از اینکه امام وارد فرودگاه شوند همین بچه‌های نیروی هوایی چندین مرتبه من را به فرودگاه بردند و من از آنجا کروکی برداشتم. ما طراحی کرده بودیم که امام از ترمینال 2 خارج شوند و از آنجا به سمت بهشت زهرا حرکت کنند. جمعیت به حدی زیاد بود که امکان نداشت امام را به سالن ترمینال دو ببریم. همان جا به مهدی عراقی گفتم: مهدی امام را به پاویون دولت ببریم جمعیت به حدی زیاد است که نمی‌شود به ترمینال دو برویم.

در محوطه فرودگاه یک ماشین بنز سرمه‌ای رنگ قرار داشت و در نزدیک ماشین هم حدود 60 نفر از همافران مسلح هم قرار داشتند. من یک مرتبه ترسیدم که خدایی نکرده این‌ها به امام حمله نکنند. درب ماشین را که باز کردم تا امام سوار ماشین شود. امام یک مرتبه رو به همافران کرد و گفت: «تا کی شما افسران شریف ایستاده‌اید تا این بختیار خائن شرف شما را ببرد.» همافران وقتی این حرف امام را شنیدند شروع به صلوات فرستادن کردند و درحمایت از امام شعار سر دادند. نهایتاً هم در روز 19 بهمن به صورت خود جوش به دیدار امام آمدند و با امام بیعت کردند.

مردم می‌دانستند که امام بعد از بیمارستان به مدرسه علوی می‌روند؟

خیر- امام بعد از اینکه با مجروحان در بیمارستان ملاقات کردند به خانه یکی از منسوبانشان در نزدیکی بیمارستان رفتند و بعد از ظهر به مدرسه علوی آمدند. مردم بعد از اینکه امام مستقر شدند متوجه شدند و برای دیدار با ایشان به مدرسه علوی می‌آمدند. اگر مردم از قبل محل استقرار امام را می‌دانستند دیگر نمی‌توانستیم ایشان را از شدت ازدحام جمیعت به مدرسه بیاوریم.

در بخشی از خاطرات شما آمده هنگامی‌که به ایران آمدید شروع به پخش اعلامیه‌های امام در کشور کردید راجع به این ماجرا توضیح می‌دهید؟

دوستانی در مخابرات داشتیم. از طریق این دوستان شرایط را فراهم کرده بودیم که هر شب از منزل ما با پاریس تماس می‌گرفتیم و متن سخنرانی‌های هرشب امام را در آنجا می‌گرفتیم. به همراه شهید حاج طردخانی سخنرانی‌های امام را پیاده می‌کردیم. و با دستگاه تکثیری که در آنجا داشتیم 30 نسخه از آن را تکثیر می‌کردیم. در 30 نقطه از تهران نیرو داشتیم. این افراد متن پیاده شده سخنرانی‌ها را تکثیر می‌کردند. هر روز قبل از اینکه آفتاب طلوع کند متن سخنرانی شب گذشته امام در سطح شهر پخش می‌شد.

خود امام برنامه ورودشان به ایران را برنامه ریزی کرده بودند؟

امام در تماسی که از فرانسه به ایران گرفتند، گفتند: ابتدا می‌خواهم بروم مزار شهدا را زیارت کنم و سپس بین مجروحین بروم. که قرار شد امام را به بیمارستان هزار تختخوابی ببریم. بعد از آن روز، اسم این بیمارستان، امام خمینی شد.

ما دیگر شب‌ها خانه نمی‌رفتیم و شب‌ها در مدرسه رفاه می‌ماندیم. مدرسه رفاه را با پولی که از امام گرفته بودیم ساخته بودیم و از آنجا که این مدرسه در اختیار خودمان بود شرایط برای ما راحت تر بود. در طول 36 کیلومتر مسیر امام از فرودگاه تا بهشت زهرا را بازوبند انتظامات پخش کرده بودیم و افرادی را برای برقراری نظم مشخص کرده بودیم.

در هر منطقه فرد امینی داشتیم آن فرد امین رابط بین ما و سایر نیروهای انتظامات بود. در رابطه با مکان استقرار امام در مدرسه رفاه مشکل ازدحام جمعیت را داشتیم. قبل از اینکه امام وارد ایران شود به همراه شهید مطهری به مدرسه علوی رفتیم دیدیم با توجه به موقعیتی که این مدرسه دارد برای استقرار امام و دیدارهای ایشان با سایر اقشار مناسب‌تر است. با مسئولین مدرسه علوی صحبت کردیم آن‌ها هم موافقت کردند.

برنامه‌های مدرسه علوی درزمان حضور حضرت امام به این ترتیب بود که صبح تا ظهر آقایان حضور داشتند و بعد از نماز و ناهار ساعت 3 بعد از ظهر خانم‌ها برای دیدار با امام به مدرسه علوی می‌آمدند. در روزهای اول و دوم که خانم‌ها به دیدار امام می‌آمدند حدود 400 نفر از خانم‌ها از شوق غش کرده بودند. با توجه همین مشکلاتی که بوجود آمده بود بعضی از دوستان با حضور خانم‌ها مخالفت می‌کردند.

یک روز در حضور حضرت امام راجع به همین قضیه صحبت شد. شهید محلاتی آنجا گفتند که حضور خانم‌ها دیگر صلاح نیست و حرام است. امام همان جا فرمودند خیال می‌کنید شما مردها شاه را از تخت پایین کشیدید؟ همین زن‌ها بودند که بچه به بغل وارد میدان شدند حق آن‌ها از شما بیشتر است. امام بسیار با هوش بودند این برخورد را در مقطعی انجام دادند که غربی‌تلاش داشتند اسلام را با مسئله حقوق زنان تخریب نمایند.

امام به صورت مجزا هم با اعضای ستاد استقبال دیدار داشتند؟ اگر خاطره‌ای دارید از آن دیدار بیان کنید؟

یکی از شب‌ها امام جلسه‌ای را با حضور دست‌اندرکاران در مدرسه علوی برگزار کرد. امام جمله‌ای در آن جلسه گفتند که هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. امام ضمن تشکر از زحمات بچه‌ها خطاب حضار گفت: من نوکر شما هستم. وقتی امام این حرف را زدند فضای جلسه تغییر کرد. واقعاً انتظار همچنین جمله‌ای را از امامی که دنیا را متحیر خود کرده بود نداشتیم. از این جمله امام همه خجالت زده شدیم و چشم حضار گریان شد.

امام همان‌جا گفتند بروید انتخابات برگزار کنید و هیئت مدیره تشکیل دهید و مشکل خانم‌ها را هم حل کنید. انتخابات برگزار شد و اعضای هیئت مدیره انتخاب شدند. در هیئت مدیره بنده، شهید رجایی، مرحوم عسگراولادی، محسن رفیق دوست و شهید عراقی حضور داشتیم. هر کدام از اعضای هیئت مدیره یک مسئولیتی را بر عهده داشت. محسن رفیق دوست مسئول امنیت ساختمان شده بود. من هم در داخل ساختمان مدرسه مسئولیتی را برعهده داشتم. روزی که همافران به دیدار امام آمدند من برای تأمین امنیت جان این عزیزان گفتم از پشت سر عکس بگیرند. در ورودی مدرسه علوی دو اتاق بزرگ قرار داشت در این اتاق‌ها دو اکیپ بزرگ پزشکی مستقر کردیم و از این طریق مشکل حضور خواهران را حل کردیم.

برنامه معرفی دولت موقت را چگونه پوشش خبری دادید؟

روز 15 بهمن قرار بود که دولت موقت را معرفی کنند. از طرفی صدا و سیما دراختیار بختیار بود و برای پوشش برنامه معرفی دولت موقت مشکل داشتیم. دوستی داشتیم به نام مهندس افراشته که در آلمان تحصیل کرده بود و تعمیرات فرستنده‌های صدا و سیما را او انجام می‌داد. مهندس افراشته یک روز آمد به من گفت می‌خواهم استعفا بدهم و دیگر به صدا و سیما نروم. من گفتم نه این کار را نکنید ما به شما در آنجا احتیاج داریم.

جلسه‌ای را با حضور مهندس افراشته و تیم برق و تأسیسات ستاد استقبال برگزار کردیم. مهندس افراشته گفت من در صداوسیما فرستنده‌ای را سراغ دارم که تا 40 کیلو متر را پوشش می‌دهد، جای این فرستنده را هم می‌دانم کجاست و می‌توانیم آن را بیاوریم. با بچه‌های وزارت نیرو از قبل ارتباط داشتیم و در جریان مراسم ورود امام سه تا خودرو و 40 تا بی‌سیم در اختیار ما گذاشته بودند. آنها را صدا کردیم نقشه آوردن فرستنده را با کمک این دوستان کشیدیم. قرار شد با یک جیپ به صداوسیما برویم و از طرفی هم بچه‌های وزارت نیرو همزمان برق را قطع کنند و در همین حین فرستنده را سوار ماشین کنیم و بیاوریم. خلاصه با این طراحی فرستنده را از صدا و سیما بیرون آوردیم و بالای مدرسه علوی نصب کردیم. بدین ترتیب مراسم معرفی دولت موقت از تلویزیون پخش شد.

شخص دیگری هم به غیر از مهندس بازرگان برای ریاست دولت موقت مطرح بود؟

خیر. از زمانی که امام در پاریس بود توافق شده بود که او تصدی امور را برعهده بگیرد. البته امام در حکم تأکید بر شخص ایشان کرد و در حکم اشاره‌ای به تشکیلات نکردند. امام در سخنرانی‌هایشان مرتب اعلام می‌کردند که دولت انقلابی عمل کند. نهایتاً بعد از سفر به الجزایر و تسخیر لانه جاسوسی استعفا کردند.

نکته خاصی و خاطره‌ی دیگری از آن روز دارید که بخواهید بیان کنید؟

خیر- حرف خاصی نیست فقط یک خاطره از آن روزها بگویم که شاید گفتن آن خالی از لطف نباشد. تعدادی از مزدوران رژیم پهلوی دستگیر شده بودند و در مدرسه رفاه از آن‌ها نگه داری می‌شد. در یکی از اتاق‌های مدرسه رفاه امیرعباس هویدا قرار داشت. سید احمد آقا خمینی از ما خواست تا هویدا را ببیند. ما هم سید احمد را به اتاقی بردیم که هویدا در آن بود.

سید احمد آقا به هویدا گفت: این چه کارهایی بود که انجام می‌دادید. هویدا جواب داد من کاره‌ای نبودم سیستم فاسد بود و از ما اینجوری می‌خواست. در آخر هم این نکته را متذکر بشوم انقلاب اسلامی که به رهبری امام خمینی به ثمر نشست از زمان امویان تا به امروز بی سابقه بود و در هیچ مقطعی از تاریخ همچنین حکومت شیعه‌ای نداشتیم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان