و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون (سوره آل عمران آیه 169)
آنها با گذر از حیات خاکی برای رسیدن به جوار قرب باری تعالی، به حیاتی بار می یابند که عامل تداوم آن حیات جز روزی نیست که از نزد خداوند به آنها می رسد، و این پاداشی است که توصیف عظمت آن در خور قلم قاصر حقیر نیست. از طریق چنین فداکاری هاست که انسان مراتب تکامل را طی می کند و به حیات برجسته تری مشرف می شود. چنانکه خداوند می فرماید:
هر کس از مرد و زن که عمل صالح را در حال ایمان بجا آورد پس او را به حیات مطلوبی زنده می کنیم. (سوره انعام آیه 75)
عارف علاوه بر آن که خود به حیات تازه ای رسیده است، دیگران را نیز بدین حیات فرا می خواند و با ایثار خویش مانع از این می شود که ما در گهواره دنیا به خواب غفلت رویم و از شیر مسموم شیطان ارتزاق کنیم.
گهواره شود دنیا
لای لای دهد شیطان
چنانکه امام حسین علیه السلام با نثار جان خود و عزیزان خویش و به قیمت اسارت اهل و عیال خود، چنان روحی در کالبد نیمه جان انسانیت دمید که تداوم مسیر حق و حقیقت تا به امروز مرهون چنان، از خود گذشتگی ای است.
علم الاسماء شده تفسیر با خون حسین
ور نه کس آگه نبود یک نکته از معنای عشق
مرغ جان آدمی در کوی جانان کی رسد
تا پرو بالش نسوزند در گرمای عشق
تواضع و مدارا در اخلاق اسلامی معانی مختلفی یافته است. اما تواضع و نرم خویی نسبت به دیگران معنا پیدا می کند. و در باب تعامل است و بر وزن تبادل و به عبارت دیگر تواضع صفت فعل انسان است. مولا امیرالمؤمنین به محمد بن ابو بکر می فرمایند:
اخفض جناحک لرعیتک[1]
بال های مهرت را برای زیر دستانت بگشا
این توصیه به تواضع است، یعنی انسانی که موقعیت و مدیریتی می یابد، نباید خود را در موقعیتی برتر احساس کند و از همدردی و معاشرت با زیردستانش خودداری کند، و در برطرف کردن نیازهای دیگران کوتاهی ورزد. در روایات اسلامی مدیر باید زندگی خود را مطابق زندگی زیردستان خود تنظیم کند، و از یاد و توجه به آنها غفلت نورزد. این عمل به عنوان معیاری برای تواضع یک مدیر در نظر گرفته شده است. چنانکه وقتی عده ای به مولا علی علیه السلام اعتراض کردند که چرا تو به طعام حقیری چون نان و نمک قناعت می کنی، در حالی که شأن و اقتضای اجتماعی تو بیش از این است.
فرمودند: «اگر این گونه سلوک نکنم، از یاد فقرا غافل می مانم». ایشان هنگامی که به قصد عیادت ابن زیاد حارثی به خانه بزرگ و پرجلال او وارد شدند، در آجا جلوس نفرمودند و خطاب به او گفتند:
وای بر تو، من مانند تو نیستم، همانا خدای تعالی بر امامان عدل واجب فرموده است که خود به شیوه ضعیف ترین مردم زندگی کنند تا فقر فقیر باعث ستمکاری آنها نشود.[2]
شهید چمران نیز با پیروی از تعالیم امام علی علیه السلام می گوید: «خدایا تو را شکر می کنم، که مرا از میان مستکبرین و مترفین غرب نجات دادی، و با محرومترین و مستضعفترین ستمدیدگان دنیا محشور کردی، تا اگر نتوانم دردشان را دوا کنم لااقل در درد و غمشان شریک باشم».[3]
چنین عملکردی در مسیر زندگی عارف ناشی از این ادراک متعالی است، که عارف امکانات شرایط و قابلیت های فردی و اجتماعی را که در اختیار دارد. از آن خود و برای خود و در خدمت خود، نمی داند، عارف حقیقی می داند که آنچه امروزه در اختیار اوست، امانتی است از جانب خدا و عامل ابتلا و امتحان اوست. هرگز چنین امکاناتی غرور و تکبر او را برنمی انگیزد، و باعث نمی گردد که او به اسباب و علل اتکاء کرده از مسبب الاسباب غفلت ورزد. از سوی دیگر ادراک عارف و انگیزه های او از سطح تمایلات سخیف دنیوی فراتر رفته و حقایقی را می بیند که گوش و چشم های دنیابین از رؤیت آنها ناتوانند. لذا هرگز به خود اجازه نمی دهد که موقعیت های دنیوی او را از حقایق معنوی منصرف کند، و به پرتگاه تباهی بکشاند. عارف دنیا را گذرگاهی می داند، که انسان های زیرک و آگاه از آن توشه برمی گیرند، تا به مراتب بالاتر حیات نایل آیند. لذا عارف بیدار دل هرگز دل به موقعیت های چند روزه دنیا نمی بندد، و در کسب مقامات و موقعیت های معنوی همت گماشته است، این دیدگاه وسیع در عارف مانع از این می شود که خویشتن را در مقابل دیگران قدرت برتر احساس کند و در مقابل آنها به رفتارهای متکبرانه بپردازد. اگر چنین دیدگاهی بر نظام مدیریتی یک اجتماع حاکم شود، دیگر مدیری بخود اجازه نمی دهد تا موقعیت خود را وسیله ای برای چپاول دارایی های اجتماع قرار دهد، و علاوه بر آن به خود این اجازه را بدهد که به دیگران فخر بفروشد. اگر در مدیری چنین دیدگاهی جایگزین شود، آن مدیر دفاع از حریم دین و ارزش های معنوی را وظیفه خود می داند، چرا که او خود و خواهش های نفس خود را هرگز بهانه ای برای نادیده گرفتن ارزش های دینی نمی داند، زیرا به شأن و جایگاه الهی و احکام او واقف است، و کسی که خود را کوچکتر از آن می داند، که در مقابل انسان ها تکبر به خرج دهد، به طور اولی چنین شأنی را برای خدای متعال و احکام او نیز قایل است. در حقیقت باید گفت ظرف تجلی ایثار تواضع است. برای تعیین ایثار افراد باید میزان تواضع و دیانت آنها را بسنجیم. بنابراین تواضع انسان ها بالاخص در پیشگاه الهی گویای عمق معرفت آنان است، چنان که امام حسین علیه السلام در پیشگاه خدا می گوید: «خدایا من در مقابل تو ذره ای بیش نیستم بلکه از ذره هم کمترم». و این سخن در کلام رسول خاتم(ص) به این صورت جلوه می یابد:
«ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک»
تو را نشناختیم آن گونه که شایسته شناخت تو بود و تو را عبادت نکردیم آن گونه که شایسته عبادت تو بود.
شهید چمران نیز در مقابل خداوند متواضعانه ابراز می دارد:
«خدایا عذر می خواهم از این که در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم... و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند، و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد.»[4]
سومین معیار تواضع، نرم خویی و مدارا با مردم است. نرم خویی وسیله ای کارآمد در جلب و جذب مردم است.
انک لعلی خلق عظیم.
داشتن گرایشات عرفانی، در شکل بخشیدن به چنین شاکله ای بسیار مؤثر است زیرا عرفان در مسیر تلطیف روح و روان انسان، و ایجاد دیدگاه توحیدی در انسان گام برمی دارد. انسانی که به نگاه عارفان برسد، همه چیز در پیشگاه او جلوه ای از جلوات محبوبش به نظر می رسد و عاشق با هر چیزی که رنگ و بوی محبوبش را بدهد، عاشقانه برخورد می کند. لذا در مواجهه با بندگان خدا، در آنها سراغ محبوبش را می گیرد و لاجرم با چنین دیدگاهی حتی در مقابل بدی های آنها نیز راه و رسم نیک پیشه می سازد. این نحو برخورد بزرگوارانه در توصیه های پیشوایان دین و در سیره و سلوک آنها نمود ویژه ای دارد، که گویای اهمیت آن در تعالی بخشیدن به نفس آدمی است، تا آنجا که خداوند در قرآن می فرماید:
«خوبی و بدی یکسان نیستند، اعمال را با آنچه که آن بهترین است پاسخگو، حتی در ارتباط با کسی که بین تو و او دشمنی است گویی که او دوستی مهربان است. و هیچکس توان تحمل این تکلیف را ندارد مگر صابرانی که از بهره عظیم برخوردار باشند.»(سوره فصلت آیات 34 و 35)
روا داری با مردم امری فراتر از نرمخویی است، زیرا نرمخویی بیشتر به توحید فعلی مربوط است و رواداری به توحید صفاتی و ذاتی، زیرا عارف خود را یک مفهوم جدا از پیکر هستی نمی بیند، که درد دیگران و درمان آنها را جدا از خود بداند، عارف به باطن هستی وارد شده است، و عالم را می بیند که در بطن خود با جوش و خروشی وصف ناپذیر عاشقانه به سوی خدا در حرکت است، و خود را می بیند، که چون قطره ای در دریای بی کران الهی به سوی او در حال سیر است. لذا عارف بی تکبر و غرور با فقیران و دردمندان و زیردستان خویش معاشرت می کند با آنها از یک کاسه می خورد و می آشامد دردها و سختی های آنها را درک می کند بلکه به دلیل این که خود را از آنها جدا نمی بیند با آنها درد می کشد و سختی می بیند، این مقام بسیار بزرگ متعالی است که در سایه ادراک توحید ذاتی و صفاتی برای عارف قابل حصول کامل می شود. امیر المؤمنین شب ها گرسنه می خوابید، و خوابش نمی برد تا با گرسنگی کشیدن بتواند با گرسنگان هم دردی کند. شهید چمران می گوید:
«خوش دارم که مجهول و گمنام به سوی زجر دیدگان دنیا بروم و در رنج و شکنجه آنها شرکت کنم، همچون سربازی خاکی در میان انقلابیون آفریقا بجنگم تا به درجه شهادت نایل آیم. خدایا تو می دانی که من هیچگاه از دردمندان روی برنمی تابم، هنگامی که یتیمی دل شکسته احتیاج به محبت دارد، من سراپا لطف و محبت می شوم، هنگامی که بیوه زنی اشک حسرت می ریزد، و آه سوزان از ضمیرش برمی کشد، من نیز همه وجودم اشک و آه می شود. و در خدمت به او می سوزم و می جوشم، و از هیچ کمکی مضایقه نمی کنم، هنگامی که شیپور خطر به صدا درمی آید، و ترس و وحشت بر همه جا سایه می افکند و هر کس برای پناهگاهی به من رجوع می کند، من سینه خود را سپر بلا می کنم، و همه را در آغوش وجود خویش جای می دهم، و لحظه ای از مقابل خطر نمی گریزم...»[5]
عشق به خدمت
خدمت در بینش عارف فراتر از حس مسئوولیت پذیری و انجام وظیفه است، بلکه عارف خدمت به دیگران را به صورت یک میل و انگیزه ای الهی و قلبی در جان خویش می پرورد، تا جایی که انفاق و هم دردی با دیگران و تأمین حوایج آنها نوعی نیاز برای مدیر عارف تلقی می شود، او همانند آب که به رفع عطش تشنگان مشتاق است، به رفع حوایج نیازمندان اشتیاق دارد، و این خصیصه جزو طبیعت و جبلت او شده است. بنابراین میل او به خدمت و خدمت رسانی بیش از حاجت حاجتمندان به سوی اوست. لذا او در پی نیازمندان مشتاقانه می گردد تا نیازشان را رفع کند. شهید چمران می فرماید:
«من مسئوولیت تام دارم... چون شمع بسوزم و راه را برای دیگران روشن کنم، به مردگان روح بدمم، تشنگان حق و حقیقت را سیراب کنم. ای خدای بزرگ من این مسئوولیت تاریخی را در مقابل تو، به گردن گرفته ام و تنها تویی که ناظر اعمال منی و فقط تویی که به تو پناه می جویم و تقاضای کمک می کنم»[6]
این نحو مواجهه با نیازمندان حقیقت انفاق قرآن است، بنابراین انفاق گذشته از بار معنوی بالایی که دارد، دارای بار عاطفی و اخلاقی نیز هست. یعنی عارف فقط احتیاج محتاجان را برآورده نمی کند، بلکه با درد آنها هم درد می شود با آنها می گرید، می نالد و گرسنگی، تشنگی، درد و مرض و... را تحمل می کند. به همین دلیل وقتی از مولا امیر المؤمنین پرسیدند که شما چرا این قدر زندگی را بر خود سخت گرفته اید، در پاسخ می فرمایند: «شاید نیازمندی در حجاز یا یمامه باشد که با احتیاج خود روزگار می گذراند، او باید بداند که در بلاد اسلامی یک نفر هست که با او همدرد است و او امیرالمؤمنین است.»
عارف اگر نتواند، احتیاج نیازمندی را به هر دلیل برآورده کند، همدردی با محتاجان را حق مسلم آنها بر گردن خویش می داند، لذا با آنها درد می کشد، گرسنگی تحمل می کند و...
چنین بینشی برای مولا امیر المؤمنین علیه السلام در حالی وجود دارد که ایشان به عنوان خلیفه مسلمانان بر امپراطوری اسلام حکم می راند و این توانایی را دارد، که از بهترین تمتعات دنیوی بهره مند گردد، چنانکه می فرمایند:
«اگر می خواستم می توانستم از عسل مصفا و مغز گندم تغذیه کنم و از ابریشم جامه بپوشم اما دور است از من که هوای نفسم بر من غلبه کند و مرا به سوی انتخاب غذاهای گوناگون هدایت نماید در حالی که شاید در حجاز و یمامه کسانی باشند که آرزوی قرص نانی را هم نمی توانند بکنند، و سیری را در عمر خود بخاطر ندارند. یا با شکم سیر بخوابم در حالی که در اطراف من شکم های خالی و جگرهای سوخته آرمیده اند.»[7]
شهید چمران نیز بر همین اساس می فرمایند:
«من ناله دلخراش یتیمان دل شکسته ام که در نیمه های شب از فرط گرسنگی بیدار می شوند، و دست محبتی وجود ندارد که برای نوازش آنها را لمس کند، از سیاهی و تنهایی می ترسند، و آغوش گرمی نیست، که به آنها پناه بدهد من آه صبحگاهم که از سینه پرسوز بیوه زنان سرچشمه می گیرم و همراه نسیم سحری به جست وجوی قلب ها و وجدان های بیدار به هر سو می روم، و آن قدر خسته می شوم که از پای می افتم و ناامید و مأیوس به قطره اشکی مبدل می شوم و به صورت شبنمی در دامن برگی سقوط می کنم، من اشک یتیمانم که دل شکسته در جست وجوی پدر و مادر به هر سو می دوند، ولی هر چه بیشتر می دوند کمتر می یابند. وای به وقتی که یتیمی بگرید که آسمان به لرزه درمی آید»[8]
به همین دلیل است که در آیات و روایات اسلامی انفاق و خدمت رسانی را شایسته دانسته اند که در پس آن منت گذاری و صفات و اعمال ناشایست دیگر نباشد، زیرا خدمت به دیگران و انفاق در راه خدا یک نیاز فطری و انسانی برای هر نفس سلیمی است. اگر کسی چنین نیازی را در جان خویش حس نمی کند، باید در سلامت نفس خود شک کند.
خداوند متعال می فرماید:
ای کسانی که ایمان آوردید، صدقات خود را با منت و اذیت باطل نکنید(سوره بقره آیه 246)
نفس عارف به درجه ای از تعالی رسیده که آنچه خدا بخواهد او نیز می خواهد، نه آن که از خدا می خواهد آنچه میلش به آن گرایش دارد، و میان این دو تفاوت از زمین تا آسمان است. لذا آنها ولایت الهی را درک کرده اند و امور خویش را به او سپرده اند، و هر آنچه خداوند برایشان بخواهد عین مطلوب آنهاست لذا در مدح آنها آمده، بدرستی که برای آنان که ولایت الهی را درک کرده اند هیچ ترس و اندوهی نیست. (سوره یونس آیه 62)
آری برای چنین بزرگوارانی در دنیا و آخرت دیگر ترس و اندوهی نیست و خداوند آنها را در کتم حمایت خود تا عالی ترین سطوح پیش می برد. لذا رفاه طلبی و لذت پرستی در جان عارف جایگاهی ندارد، و چنین مفاهیمی در قاموس حیات او معنایی نمی یابد. لذا بی پروا از هرگونه مصیبت و سختی تن به قضا و ولای الهی سپرده و جز در مسیر حق و خدمت گام نمی نهند. بنابراین در راه رضای خدا و خدمت به محرومین و مستضعفین حتی از نثار جان نیز دریغ نمی ورزند. و خداوند مؤمنین به چنین نگرش و عملکردی در آیه زیر فرا می خواند:
چیست شما را که کارزار نمی کنید در راه خدا و در راه ضعیفان از مردان و زنان و کودکانی که *شهید چمران نیز با پیروی از تعالیم امام علی(ع)می گوید: «خدایا تو را شکر می کنم که مرا از میان مستکبرین و مترفین غرب نجات دادی و با محرومترین و مستضعف ترین ستمدیدگان دنیا محشور کردی، تا اگر نتوانم دردشان را دوا کنم دستکم در درد و غمشان شریک باشم.»
می گویند، ای پروردگار ما بیرون بر ما را از قریه ای که اهلش ستمکار است، و بگردان برای ما از نزدت سرپرستی قرار ده و ما را از نزدت یاری کننده ای قرار ده. (سوره نساء آیه 75)
این آیه گویای این است که مؤمنین باید دست یاری گر الهی بر سر مستضعفین و مظلومین جهان باشند، و با ظالم به جهاد برخیزند، و این به عنوان وظیفه ای بر دوش هر انسان آزاده ای سنگینی می کند. شهید چمران می گوید:
«آرزو داشتم مدینه فاضله ای به وجود آورم که در آن عدالت سایه افکند، چشمه عشق و محبت، سرزمین سینه های پاک انسان ها را آبیاری کند، حقد و حسد و تهمت و بدی و کفر و جهل و ظلم از آن رخت بربندد. یتیمی با چشم اشک آلود به خواب فرو نرود، ناله دردمندی در نیمه های شب سکوت ظلمت را نشکافد، آه سوزانی از سر ناامیدی به آسمان نرود.»[9]
در راستای ادای دینی عاشقانه است که حضرت علی (ع) وقتی در کوچه به زنی برخورد می کنند که مشک آبی را به زحمت حمل می کرد، پیش می روند و او را در حمل مشک یاری نموده و از اوضاع و احوال آن زن می پرسند، آن زن می گوید: «همسرم در جنگ صفین به همراه علی بن ابیطالب رفت و شهید شد، و اینک کسی از ما سراغی نمی گیرد.»
حضرت مشک آب را تا در خانه زن می برند، و از ایشان جدا می شود، پس از مدتی با مقداری آرد، خرما و کشمش به خانه آن زن مراجعت کرده، فرزندان آن زن را سرگرم می کند، به زن در تهیه نان کمک کرده و سر خویش را در تنور سوزان فرو می برد و می گوید: «ای علی بچش آتش دنیا را تا از یتیمان غافل نباشی.» سپس به کودکان می فرماید: «از علی درگذرید.»
بهر خدا ناز کرد، چهره ز رخ باز کرد
علی که ناز خداست، نازکش بی نواست
از خودگذشتگی و ایثار؛
عرفان عملی در یک تعریف ساده در مفهوم ایثار خلاصه می شود، یعنی شخص با گذر از خویشتن و تعلقات نفس خویش، وجودش را در وجود محبوب ذره ذره فانی کند تا سراپا او شود، یعنی از خود گذشتن و از خویشتن مردن و به او رسیدن و از او زندگی یافتن. مفهوم ایثار با مفهوم فنا که یکی از رایج ترین و معروفترین اصطلاحات عرفانی است، تطابقی تام دارد، بنابراین بالاترین درجه فنا یعنی(فنا فی الله)بزرگترین و مهمترین ایثار هستی است که فرد تمام هستی خویش را در مقابل وجود الهی تقدیم می دارد، برخی از عرفای نامی نظر عطار در هفت شهر عشق[10]، فنا را به عنوان آخرین و بالاترین مرحله سیر و سلوک یاد کرده اند. البته این نکته شایان توجه است که گذر از هر مرتبه وجودی خود، برای وصل دوست در دیدگاه عرفان فنا محسوب می شود. بنابراین این ویژگی در دیدگاه یک عارف مدیر جایگاه ویژه ای دارد. عارف مدیر، موقعیت های اجتماعی خود را به عنوان پلی برای گذر از خویشتن و تقرب به محبوب به حساب می آورد، و از آنجا که می داند یکی از کارآمدترین عوامل این تقرب خدمت به بندگان خداست، او در راه برآوردن احتیاجات دیگران از تمام امکانات خویش بهره می برد و خود را وقف خدمت به دیگران می کند. بنابراین یک عارف مدیر به واسطه عطشی که برای وصل دوست دارد، نیازش در برآوردن حاجات نیازمندان از نیاز آنها به او بیشتر است، لذا میل او به رفع احتیاجات دیگران در وجودش به صورت یک نیاز درآمده است، و این نیاز در او به صورت ایثارگری تجلی می یابد. لذا او در این سوداگری حتی از نثار جان خویش نیز دریغ نمی ورزد. وقتی امام حسین را با این نام می خوانیم، (یا ثار الله و ابن ثاره)یعنی، ای خون خدا، پسر خون یعنی ایثارگر جانش و خونش را در راه خدا وقف کرده است، لذا خون او الهی شده است. کسی که خونش را به چنین جایگاه بلندی تقدیم دارد، ایثارگریش عامل تربیت و رشد و تعالی وی می گردد، گویی که او پسر خون خود است و در دامان آن به رشد و تعالی می رسد. ایثار دامنه وسیعی دارد، که از تقدم در سلام تا نثار جان عزیز و حتی بالاتر از آن را هم شامل می شود.
مولا امیرالمومنین علی علیه السلام در تجلیل از ایثارگران می فرمایند:[11] کجائید گروهی که به اسلام خوانده شده، آن را پذیرفتند، و قرآن خوانده آن را محکم و استوار ساختند، به جهاد دعوت شده سراسیمه به سوی آن شتافتند. شیفتگی آنها به جهاد مانند شیفتگی شتران به فرزندشان بوده است. شمشیرها را از غلاف بیرون کشیده اطراف زمین را دسته دسته و صف به صف فرا گرفتند، تا این که بعضی شهید گشته و بعضی باقی ماندند. از بقای زندگان شاد نشده و از مرگ شهیدان تسلیت نمی خواستند. چشمشان از گریه سفید شد، و شکمشان از روزه لاغر، لبشان از دعا خشکیده و رنگشان از بیداری بسیار زرد گشته و آثار خشوع در چهره شان هویدا بود. آنان برادران من بودند که رفتند، پس سزاوار است که تشنه ملاقات آنان بوده، از فراق و درویشان دست ها بگزیم.
این بزرگوارانی که امام علی(ع) وصف آنها را می کند، انسان هایی هستند که به واسطه ضمیرهای روشن، دلهای آگاه و فطرت های پاکشان، به محض دریافت دعوت اسلام حقانیت آن را درک کردند، و در راه فراگیری و تداوم این حق از هیچ کوششی دریغ نورزیدند، حتی جان عزیز خویش را چون اشتیاق مادر به فرزند در راه اسلام خالصانه تقدیم داشتند. شهید چمران که جلوه گاه چنین انسان هایی در عصر ما است این آموزه ها را این گونه بازگو می کند:
«همیشه می خواستم شمع باشم، بسوزم و نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و کلمه حق و در مقابل ظلم باشم. می خواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. می خواستم در دریای فقر غوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم. می خواستم فریاد شوم و زمین و آسمان را با فداکاری و پایداری خود بلرزانم. می خواستم میزان حق و باطل باشم، و دروغ گویان و مصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم. می خواستم آن چنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند، و طریق مستقیم روشن و صریح و معلوم باشد. و هر کسی در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای کسی نماند...»[12]
شمع مظهر فداکاری و از خودگذشتگی در ادبیات کهن ایرانی و عرفانی است. وجودی که خود را می سوزاند و فانی می کند تا به دیگران نور برساند. شهید چمران می خواست خود را فدا کند تا میزان زنده ای برای حق و باطل باشد. از آنجا که برای فرهنگ سازی در جامعه نیازمند الگوسازی هستیم، شهید چمران می خواست تا در راه تحقق فرهنگ اسلام الگوی یک مسلمان باشد، و برای نجات یک فرهنگ از انحطاط و نابودی، هیچ عاملی موثرتر از ارائه الگوهای فردی و اجتماعی از عملکرد تعالیم آن فرهنگ و نظام فکری به مردم نیست، و این شیوه بهترین روش تبلیغ و ترویج یک فرهنگ است. شهید چمران بر این عزم بود تا با از خودگذشتگی و پشت پا زدن به تمتعات دنیوی، از خود یک الگو بسازد، و از این طریق یک اجتماع را متحول کند، چنان که اشاره به این مطلب در جای جای کلام ایشان به وضوح مشاهده می شود. چنان که در جای دیگر هم می فرماید:
«آرزو داشتم که مدینه فاضله ای به وجود آورم که در آن عدالت سایه افکند، چشمه عشق و محبت، سرزمین سینه های پاک انسان ها را آبیاری کند، حقه و حسد و تهمت و بدی و کفر و جهل و ظلم از آن رخت بربندد، یتیمی با چشم اشک آلود به خوب فرو نرود ناله دردمندی در نیمه های شب سکوت ظلمت را نشکافد. آه سوزانی از سر ناامیدی به آسمان نرود. آرزو داشتم که تجلی صفات خدایی را در همه جا و همه کس ببینم، جمال و جلال و کمال و علم و خلاقیت و عشق و محبت و اخلاص و انسانیت را مدار زندگی بیابم. آرزو داشتم که شمع باشم سر تا پا بسوزم و ظلمت را مجبور به فرار کنم و به کفر و جهل اجازه ندهم که بر دنیا سیطره یابد.»[13]
چنین زمزمه هایی حکایت از روح بلند و سینه منشرح ایشان به سوی حق و عدالت می نماید. در جای دیگر می فرمایند:
«چون مرا با سرنوشتم آشنا کردی، با همه پستی ها و بلندی هایش آشتی کردم، دیگر فرود و فراز آن برای من معنا ندارد. اگر عزیزم تو می خواهی، اگر ذلیلم، تو می خواهی، اگر هر مشکلی برایم بیاید تو می خواهی»[14]
عارف که دیدگاهش و توحید افعالیش به مرتبه ای رسیده که همه افعال را از خوب و بد فعل خدا می داند، به دلیل عشق و معرفت عمیقی که به خدا دارد، چنین دیدگاهی او را با سراسر هستی و حوادث او در صلحی آگاهانه قرار می دهد، لذا تلخ و شیرین زندگی و دیدگاه او یکی است، عارف با چنین دیدگاهی در حقیقت پای بر هوای نفس خویش می گذارد، و رضایت و خواست خدا را بر حاجات نفسانی خود مقدم می دارد، لذا زندگی برای او سرشار از شور و نشاط و نورانیت است و در آن نقطه تاریکی مشاهده نمی کند.
بالاترین مرتبه ایثار عارفانه این است که عارف حتی پس از طی سفر سوم عرفانی که توضیح آن را درگذشته داریم و ادراک جوار رحمت دوست، باز هم آخرین مرحله از خودگذشتگی را به ثبوت می رساند، و جوار قرب محبوب را رها کرده، به جانب مخلوق می شتابد و از جانب حق به سوی خلق هجرت می کند، تا محبوب خویش را در مظاهرش به تماشا بنشیند و آنها را به سوی حق الحقایق رهنمون گردد، و دیگران را در آنچه خود دیده و چشیده شریک کند.
شهادت به عنوان یکی از بارزترین و مهمترین جلوه های ایثار در حقیقت پلی است برای گذر در مراتب حیات، و گذر از حیات خاکی و رسیدن به حیات باقی و درک جوار قرب باری تعالی.
پی نوشت ها:
[1] نهج البلاغه، نامه 53.
[2] نهج البلاغه، نامه 53.
[6] زمزم عشق، ص 181 و 182.
[7] نهج البلاغه، نامه 45 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 286.
[9] زمزم عشق، ص 161 و 162.
[10] عطار نیشابوری، فریدالدین - منطق الطیر.
[11] نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 12.
[12] زمزم عشق، ص 139 و 140.