فرادید؛ «خداحافظ گاری کوپر» نوشتهی رومن گاری، پنجرهای رو به سوی نسلی جدید است. نسلی که از دل جنگ و خودخواهی بیرون آمده اند و از انتهای خونریزی، آغاز شده اند. نسلی که با درد متولد شده اند و حالا که آمده اند حرفهایشان هنوز از حنجره درنیامده در نطفه خفه شده است. نسلی که رفتارشان بوی اعتراض و پشتی پا زدن به هنجارهایی را میدهد که هستی و آزادی بشری را در بن خود کشیده است.
لنی، شخصیت اصلی رمان، جوان بیست سالهای است که پدرش را در جنگ از دست داده است. مادرش او را ترک گفته و او منزجز از شرکت در جنگ ویتنام، وطن خود، آمریکا، را رها کرده و به کوههای آند در سوییس پناه آورده است. حال تنها چیزی که مانده است، تنها اکسیری که رومن گاری به عنوان دلیل بودن معرفی میکند، عشق است. عشقی که هم، چون چسب وجود و هستی انسان را به زندگی اش میچسباند و همه چیز را قاعده مند میسازد. عشقی که فداکاری میبخشد و حس وابستگی. عشقی که معنای هستی بشری است.
کتاب "خداحافظ گاری کوپر"، رمانی فلسفی، سیاسی، نوشتهی «رومن گاری» نویسنده فرانسوی است. خاستگاه مضمون داستان، از دل فرار کردن از جهان مدرن و ناپاکی هایش، سیاست ورزی، تبعیض و ریاکاری مردمانش است.
این کتاب، روایت داستان جوان 21 ساله آمریکایی به نام لنی است که از جنگ و دنیای آن متنفر است و از آنجا که نمیخواهد در جنگ با ویتنام شرکت کند، وطن و زادگاه خود و تمام تناقضهای سیاسی و اجتماعی اش را ترک میکند و به خانه دوست روشن فکرش، باگ، در ارتفاعات سوییس میرود. تنها چیزی که لنی جوان از آن فضای محبوس و تاریک با خود میبرد، عکسی از «گاری کوپر» است که همیشه در جیبش به همراه دارد و گاه با نگاه کردن به آن، بارقهی امیدی از میان نفیر تاریکی دنیای اطراف، وجودش را گرم و روشن میکند.
او اکنون به شعار همیشگی خود "آزادی از همه تعلقات" پناه برده است و به آن جامه عمل پوشانده است، اما دیری نمیپاید که رشتهی عقاید و افکاری را که در تمام عمرش در ذهنش پایه گذاری کرده بود، در مواجهه با رویایی نوپا و دل گرم کننده به خطر زوال میافتد.
در کتاب"خداحافظ گاری کوپر" عموما شاهد زبان تند و نگاه منتقدانه نویسنده نسبت به سیاست و دولتها و جنگ هستیم، اما این امر در فصل اول کتاب بسیار برجستهتر و صریحتر دیده میشود. از نگاه نویسنده، هیچ دولت و هیچ حزبی از نقد در امان نیست و رومن گاری با زبانی هجوگونه، همه سو را هدف میگیرد. از آمریکا، فرانسه، سوییس و کوبا گرفته تا عشق و دین و سوسیالیسم و ایدئولوژیها و لنین و کامو و پلیس و سیاستمداران و مردان و زنان و تقریبا هر چیزی به ذهن میرسد! اگر جنگ ویتنام به سخره گرفته میشود همزمان مخالفین آن هم بی نصیب نمیمانند.
این کتاب در دههی شصت میلادی منتشر شد. در دههی شصت میلادی آمریکا در جنگ با ویتنام بود. دورهای که اعتراضهای گستردهای را نسبت به موضع آمریکا از طرف گروههای مختلف اجتماعی، جوانان و روشن فکران در داخل آمریکا به راه انداخت و به همین دلیل داستان جوانی بیزار از جنگ و دنیای مدرن و سیاستهای آن پیوند تنگاتنگی با وقایع زمان خود دارد که همین امر موجب همذات پنداری جوانان آن دهه با کتاب و اقبال بسیار آنان نسبت به آن شد.
عنوان کتاب"خداحافظ گاری کوپر" از این دیدگاه برمی آید که دیگر قهرمان بی پروا و بی تقصیری که همیشه در سینمای آمریکا به تصویر کشیده شده بود، کارگر نمیافتد.
این رمان با جملات هوشمندانه، زیبا و هنرمندانهی فراوان در خصوص زندگی انسان امروز و مفهوم آن و نیز با طنز ظریفی که سایه به سایه در داستان به کار میرود، خوانندگان خود را چنان به وجد آورده که موجب شده عدهای رومن گاری را با «سلین» نویسندهی بزرگ فرانسوی مقایسه کنند.
بخشهایی از کتاب
«هرچیز حدی دارد، حتی تصمیم آدم به کلنجار رفتن با واقعیات. وقتی آدم به آن حد رسید، دیگر کاری نمیشود کرد. واقعیات باید بروند یکی دیگر را پیدا کنند.»
«پدر و مادرش این خانهی کوهستانی را در ارتفاع دو هزاروسیصد متری برایش ساخته بودند، زیرا در این ارتفاع از تنگ نفس اثری نبود. اما باگ در این ارتفاع هم نفس راحت نمیکشید. روان پزشکش در «زوریخ» میگفت: «این از ایده آلیسم او است» او حاضر نبود خود را بپذیرد. ضد طبیعت بود. اما یک ضد طبیعت نخبه. خلاصه بدشانسی از این بدتر چه میخواهید؟ این خانه خیلی گران تمام شده بود. سنگ هایش را یکی یکی با سورتمه تا نوک کوه بالا کشیده بودند. به یک قلعه جنگی میمانست که روی یک صخره برپا شده باشد. دهکده ولن (Wellen) هفت صد متر پایینتر از آن بود. ابیگ (Ebbig) از آن جا پیدا بود. آن جا ابرها را زیر پای خود میدیدی. دور و بر آن از هر جای دیگری، شاید به جز هیمالیا، برف بیشتر بود. همه چیز در این خانه زیبا بود و شکوهمند.»
«این قدر بچه نبود که بگذارد عزیزترین چیزش را، آزادیش را از او بگیرند. حتی از پول و پله میترسید. پول بد تله ایست. اول آدم صاحب پول است، بعد پول صاحب آدم میشود.»
«لنی شبها اسکی هایش را به پا میکرد و میرفت بالای کوه. قدغن بود، چون خطر ریزش بهمن بود. اما لنی به خود اطمینان داشت. مرگ آن بالا سراغ او نمیآمد. میدانست که مرگ آن پایین در انتظار اوست، آن جا که قانون و پلیس و اسلحه هست؛ برای او مرگ، همرنگ شدن با جماعت بود.»
«لنی اول با عزّی که یک کلمه هم انگلیسی نمیدانست رفاقت به هم زد، و به همین دلیل روابط شان با هم بسیار خوب بود. اما سه ماه نگذشته بود که عزّی شروع کرد مثل بلبل انگلیسی حرف زدن و فاتحهٔ دوستی شان خوانده شد. دیگر دیوار زبان میان شان بالا رفته بود. دیوار زبان وقتی بین دو نفر کشیده میشود که هر دو به یک زبان حرف میزنند، آن وقت دیگر نم توانند یک کلمه از حرفهای همدیگر را بفهمند.»
درباره نویسنده
رومن گاری با نام اصلی رومن کاتسف، در 8 مه 1914 میلادی در شهر ویلنا (اکنون: ویلنیوس، واقع در لیتوانی) در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. پدرش (آری-لیب کاسو) کمی بعد در 1925 میلادی خانواده را رها کرد و به ازدواج مجدد دست زد. از این هنگام او با مادرش، نینا اوزینسکی (کاسو)، زندگی میکرد، ابتدا در ویلنا و سپس در ورشوی لهستان. رومن در دوران زندگی سیاسی اش حدود 12 رمان نوشت. به همین دلیل بسیاری از کارهایش را با نام مستعار مینوشت. مادامی که با نام مستعار امیل آژار به نویسندگی میپرداخت، تحت نامی به عنوان رومن گاری نیز داستان مینوشت. وی در 2 دسامبر 1980 بعد از مرگ همسرش در سال 1979 با شلیک گلوله ایی به زندگی خود خاتمه داد. وی در یادداشتی که از خود به جای گذاشته اینطور نوشته است: «.. دلیل این کار مرا باید در زندگینامه ام (شب آرام خواهد بود) بیابید. در این کتاب او گفته است: «به خاطر همسرم نبود، دیگر کاری نداشتم.» و همچنین نوشته است: «واقعا به من خوش گذشت، متشکرم و خداحافظ!»