ماهان شبکه ایرانیان

بازخوانی مهر؛

وفات حضرت خدیجه(س) در شعرآئینی/ تو رفتی و بهار محمّد ز دست رفت

وفات ملکوتی حضرت ام‌المومنین، خدیجه(س)، روز حُزن عالم اسلام است و این غم و اندوه در شعر شاعران آئینی هم به چشم می‌خورد.

وفات حضرت خدیجه(س) در شعرآئینی/ تو رفتی و بهار محمّد ز دست رفت

خبرگزاری مهر گروه فرهنگ: دهمین روز از ماه مبارک رمضان، سالروز وفات حضرت ام المومنین، خدیجه (س) است؛ بانویی پاکدامن و ایثارگر که نخستین زن اسلام آورنده است و البته اسلام هم مدیون اوست.

این مناسبت غمبار در اشعار شعرای آئینی ایران زمین هم تجلی دارد که رضا باقریان، یکی از همین شاعران است و در شعر خود، نام مبارک آن بانو را تکرار می‌کند:

ای همسر باغیرت طاها، خدیجه

ای شأن تو بالاتر از بالا خدیجه

روح بلندت اوجِ «اَوْ اَدْنی» خدیجه

تو دائم الْاِنفاق هستی یا خدیجه

شب تا سحر مشغول تسبیح و دعایی

اول مسلمانِ زنِ دین خدایی

تنها طرفدار حریم مصطفایی

مادربزرگِ خاندان «هَلْ اَتی»یی

همراه احمد بوده ای هر جا خدیجه

دارایی ات را دادی و دلبر گرفتی

بار اَلَم از دوش پیغمبر گرفتی

سیب بهشتی خوردی و کوثر گرفتی

زهرا که آمد رتبه ی مادر گرفتی

ای که مقام تو بُوَد والا خدیجه

پای نبی تا لحظه ی آخر نشستی

با غیرتت بتهای یثرب را شکستی

انفاق را هرگز به روی دین نبستی

در تنگنای ظلم، حق را می پرستی

در راه حق کردی فدا جان را خدیجه

از اهل یثرب طعنه و دشنام خوردی

خونِ جگرها در رهِ اسلام خوردی

خونِ دل از زنهای نافَرجام خوردی

آنقدْر هم حرف بد از اقوام خوردی

که دل بریدی آخر از دنیا خدیجه

سجاده پای بندگی ات ایستاده

اصلاً مقام توست؛ مِعْراجُ السَّعاده

دین خدا پیمانه و عشق تو باده

باید به زهرا گفت؛ ای محراب زاده

جاری نگردد اشکهایت با خدیجه

مادر که باشد، شأن دختر پایدار است

این چارچوبِ خانه حتی استوار است

مادر نباشد؛ روز روشن شام تار است

امشب دل زهرا برایت بی قرار است

بعد تو زهرا می شود تنها خدیجه.

و اما شاعر در ابیات پایانی شعر خود، روضه حضرت خدیجه (س) را به کربلا پیوند می زند و می آوَرَد:

بوی جدایی می دهد؛ هُرمِ صدایت

دیگر نمی آید صدای ربّنایت

این لحظه های آخری باید برایت

روضه بخوانیم از غم کربُبَلایت

تا چشمهای تو شود دریا خدیجه

امشب تمامِ بسترت را، غم گرفته

اِنسیَّهُ الْحَورایِ تو، ماتم گرفته

با اینکه قلب حضرت خاتم گرفته

شکر خدا دورِ تو را مَحرَم گرفته

وای از غروب روز عاشورا، خدیجه.

اکنون نوبت به شعری از سید حمیدرضا برقعی می‌رسد؛ شعری که از زبان خود حضرت اُمّ زهرا (س) است و فضائل ایشان را به تماشا می نشیند:

دور شدم از این و آن، با خودم آشنا شدم

آینه در حجاز بود، عاشق مصطفی شدم

سُرمه نمی برم به چین، قند و شکر نمی خرم

نقره و زر نخواستم، صاحب کیمیا شدم

بار شتر گذاشتم، وقف تو هرچه داشتم

دانه عشق کاشتم، در قفس ات رها شدم

با تو جرس به هر نفس، مصرع عاشقانه ای ست

با تو پر از قصیده ام، با تو غزلسرا شدم

ای که ملول می ‌شوی از نفس فرشته‌ ها

باور من نمی شود، همنفس خدا شدم

سفره دل برای من، باز کن آیه ای بخوان

حرف بزن که مَحرمِ زمزمه ی حرا شدم

قطره من فرات شد، ذرّه ام آفتاب شد

پیش تو سیّدالبشر، سیّدهُ النّسا شدم

پشت سرت من و علی، قامت عشق بسته ایم

تو همه مقتدا شدی، من همه اقتدا شدم

من به تو دست "یا علی" داده ام از صمیم دل

مرگ جدام کرده است از تو اگر جدا شدم

لحظه آخرین غزل، ترس ندارم از اجل

پیرهن تو در بغل، با تو دوباره "ما" شدم

و این هم بخشی از شعر مهدی رحیمی در رثای آن بانوی آسمانی:

ده شب گذشت تا که به تو نزدیکتر شَوَم

نه اینکه با حضور تو تاریکتر شوم

وقتش رسیده است مرا هم جدا کنند

آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند

آنانکه تا همیشه نظر کرده ی تو اند

آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند؟

آنانکه در مسیر تو از خود گذشته اند

از مال خویش و هرچه که می شد گذشته اند

اسلام چون که مثل علی و خدیجه داشت

حل شد برای عالم و مهدی نتیجه داشت

آن بانوی عزیز که عشق پیمبر است

آری خدیجه است که امشب به بستر است

یک سوره بیش نیست به قرآنِ سینه اش

آن سوره با سه آیه ی کوتاه، کوثر است

دنیا بدون فاطمه معنا نمی دهد

بی کوثر این مسیر به ولله ابتر است

نابرده رنج گنج میسر نمی شود

رنج خدیجه حاصلش این ماه دختر است

هم پیرو پیمبر و هم شیعه ی علی ست

سلمان و حمزه، یاسر و عمار و ابوذر است

ثابت شده به کل جهان موقع نیاز

مثل علی، خدیجه خودش چند لشکر است

سرمایه ی محبت زهراست دین او

دینش به این دلیل از اسلام بهتر است

با غُصه های شعب ابی طالب آمده

این دور جام فکر کنم دور آخر است

رنگ رخ خدیجه به بستر پریده است

امشب مسیر روضه به کوچه رسیده است

شاعر پیشکسوت آئینی، غلامرضا سازگار هم برای حضرت خدیجه(س) سروده است؛ با این تفاوت که وی از معدود شاعرانی است که در شأن و مقام آن حضرت، چندین شعر دارد که به مرور یکی از آن‌ها بسنده می‌کنیم:

ای خو گرفته با نفس ات عطر احمدی

ای پیشتر ز بعثت احمد، محمّدی

ای بارها سلام تو را بر رسول خود

ابلاغ کرده ذاتِ خداوندِ سرمدی

چون شمع با فروغ نبوّت گداختی

پیش از نزول وحی نبی را شناختی

ای بر تو لحظه لحظه سلام پیمبران

خاکِ درِ تو، سجده گَهِ خیلِ سروران

پیش از پیمبریِ پیمبر به روی او

چشم تو دید آنچه ندیدند دیگران

بی دامن تو ختم رسل کوثری نداشت

نخل بلند آرزوی او بری نداشت

ای همدم رسول خدا در نزول وحی

ای دامن تو مرکز نور بتول وحی

تو وصل بر رسول و ز هستی جدا شدی

تو آفتاب بیت سراج الهُدی شدی

نیزار وحی مثل علی شیرمرد داشت

ای شیرزن! تو تالیِ شیر خدا شدی

دارایی تو هدیه به پروردگار شد

در جنگ اقتصاد نبی، ذوالفقار شد

تو دیگر و زنان جهان جمله دیگرند

سادات عالمت پسرانند و دخترند

دارایی تو، تیغ علی، خُلق مصطفی

در پیشبرد فتح نبّوت برابرند

دامان پاک تو ثمرش یازده ولی ست

این رتبه ات بس است که داماد تو علی ست

در دور بت پرستی و تاریکیِ حجاز

بودت رخ نیاز به درگاه بی نیاز

پیش از نزول وحی الهی، تو و علی

خواندید با رسول خدا در حرم نماز

چون تو، که با رسول خدا همسری کند؟

دُرّ یتیم آمنه را مادری کند

ای تکیه گاه خواجه ی" لولاک" شانه ات

ای لحظه لحظه ذکرِ محمّد، ترانه ات

بر یازده ستاره توحید آسمان

روی منیر فاطمه خورشید خانه ات

در بیت آفتاب مه تام کیست، تو

اوّل زن مجاهد اسلام کیست، تو

پیغمبر خدا به تو عرض ارادتش

زهراست هم کلام تو پیش از ولادتش

گویی که با تو گرم سخن بود فاطمه

حتی به لحظه های غروب شهادتش

با آنکه سالها ز جهان چشم بسته ای

انگار دور بستر زهرا نشسته ای

ای ام پاک نبی، ام مؤمنین

ای مادر بزرگ امامان راستین

روزی که یار هر دو جهان یاوری نداشت

روزی که آن مُعین بشر بود بی معین

مردانه ایستادی و کردی حمایتش

تا ماند جاودانه چراغ هدایتش

ای قامتت به قائم توحید قائمه

دشمن شدند با تو دغل دوستان همه

از هست خویش دست کشیدی و ذات حق

بخشید گوهری به تو مانند فاطمه

الحق تویی تویی تو که کُفو پیمبری

شایسته ای که بهر نبی کوثر آوری

آزُرد ای فرشته ی حق، اهرمن، تو را

زخم زبان زدند به هر انجمن تو را

و اما ابیات پایانی این شعر، به حُزن و اندوه امروز اشاره دارد و پایان بخش این گفتار است؛ ماتمی که سبب شد تا سال وفات حضرت خدیجه (س)، به «عام الحُزن» مشهور شود:

از بس که ریخت عطر قداست به پیکرت

پیراهن رسول خدا شد کفن تو را

از بس بلند بود مقام و جلال تو

گردید سال حزن نبی ارتحال تو

روح مقدّست چو به پرواز می شود

درهای غم به قلب نبی باز می شود

در فصل خردسالی و آغاز زندگی

بی مادریِّ فاطمه آغاز می شود

اشک نبی برای تو ای جان پاک، ریخت

با دست خویش بر تن پاک تو خاک، ریخت

با رفتن تو یار، محمّد ز دست رفت

خورشید روزگار محمّد ز دست رفت

شد حمله ور به گلبن دین لشکر خزان

تو رفتی و بهار محمّد ز دست رفت

زیبد که با هزار زبان در ثنای تو

"میثم"، دُرِّ قصیده بریزد به پای تو

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان