ماهان شبکه ایرانیان

نقد و بررسی فیلم The Square (میدان)

خلاصه داستان : یک تجربه هنری قرار است با مشارکت عامه مردم در یکی از میدان‌های یک شهر مهم اروپایی برپا شود؛ اما اوضاع به هم می‌ریزد و ...

100

کارگردانان : Ruben Östlund

نویسنده : Ruben Östlund

بازیگران : Claes Bang, Elisabeth Moss, Dominic West

خلاصه داستان : یک تجربه هنری قرار است با مشارکت عامه مردم در یکی از میدان‌های یک شهر مهم اروپایی برپا شود؛ اما اوضاع به هم می‌ریزد و ...

The Square

www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/12/logo-trans.png

The Square

ما از واژه‌ی "تعلیق" برای فیلم‌های هیجان‌انگیز، اکشن و خشونت مرگبار استفاده می‌کنیم. اما اگر شما یک فیلمساز بزرگ بودید که می‌توانستید مردم‌گریزی موجود در جامعه‌ی فعلی ما را به تصویر بکشید و با ابزاری سرگرم‌کننده و دیوانه‌وار به نام تعلیق این کار را می‌کردید، چه؟

ما از واژه‌ی "تعلیق" برای فیلم‌های هیجان‌انگیز، اکشن و خشونت مرگبار استفاده می‌کنیم. اما اگر شما یک فیلمساز بزرگ بودید که می‌توانستید مردم‌گریزی موجود در جامعه‌ی فعلی ما را به تصویر بکشید و با ابزاری سرگرم‌کننده و دیوانه‌وار به نام تعلیق این کار را می‌کردید، چه؟ پس باید از «روبن اوستلوند» فیلمساز سوئدی که سال 2014 اثر روانشناسانه‌ی تحسین‌شده‌ی خود به نام فورس ماژور را روانه‌ی سینماها کرد و اکنون با فیلم میدان در جشنواره کن امسال حاضر شده تقدیر کرد. اوستلوند این تعلیق کلاسیک را در تمام صحنه‌های فیلمش ایجاد می‌کند به نحوی که تماشاگر با خود می‌گوید: «خدایا! یعنی قراره چی بشه؟». او همچنین تعلیق نوظهوری را در فیلم‌هایش به کار می‌برد که در آن فضای میان آدم‌های فیلم به یک میدان نبرد وجودیِ هشداردهنده بدل می‌شود. او تلفیقی‌ست از هیچکاک و برگمان در اواسط دوران حرفه‌ایش.

The Squareداستان فیلم میدان در استکهلم می‌گذرد و درباره‌ی مدیر یک موزه‌ی هنری معتبر است. «کریستین (کلز بنگ)» بلندقد و بی‌عیب و نقص، با فریم عینک قرمز و موهای به عقب کشیده‌اش، شمایل «پیرس برازنان» جوان را در ذهن تداعی می‌کند. او اعتماد به نفس بی حد و مرزی دارد ولی از همان صحنه‌ی نخست، ماجرا بر خلاف میل او پیش می‌رود که این هم دو دلیل دارد. همان گونه که بعدا مشخص می‌شود، کریستین کمی احمق است و فرم حماقت او به نحوی‌ست که چشمانش را بر این حقیقت بسته که تا چه حد انسان منافق و منفعلی است.

فورس ماژور همانند آزمایش اشعه ایکسی بود که حقیقت اشتباهات در رابطه‌ی زن و مرد را آشکار می‌ساخت، با تاکید خاص بر ضعف آزاردهنده‌ی مرد قرن بیست و یکمی که جنبش‌های دفاع از حقوق زنان را از مد افتاده می‌داند. کلیت فیلم حول یک حادثه‌ی ناگهانی و در عین حال قصه‌گو ایجاد شده بود: خانواده‌ای به مسافرت اسکی می‌روند، بهمن ریزش می‌کند، و مرد خانواده طی یک واکنش طبیعی به جای محافظت از همسر و فرزندانش به فکر نجات خود می‌افتد.

میدان بر اساس تحولات عمده‌ و ناگهانی‌ست که از هیچ‌ ایجاد می‌شود. باید از «روبن اوستلوند» فیلمساز سوئدی که سال 2014 اثر روانشناسانه‌ی تحسین‌شده‌ی خود به نام فورس ماژور را روانه‌ی سینماها کرد و اکنون با فیلم میدان در جشنواره کن امسال حاضر شده تقدیر کرد.

میدان نیز بر اساس تحولات عمده‌ و ناگهانی‌ست که از هیچ‌ ایجاد می‌شود. یک روز صبح، کریستین در میان انبوه جمعیت به سمت محل کار خود روانه شده که ناگهان زنی فریاد می‌زند: «اون می‌خواد منو بکشه!» دوست‌پسر حیوان‌صفت زن قصد دارد به او حمله کند که کریستین و یک عابر پیاده دیگر مانع از این کار می‌شوند. پس از ختم به خیر شدن قائله، کریستین متوجه می‌شود کیف پول، گوشی همراه و دکمه سردست میراث خانوادگی‌اش را دزدیده‌اند. تمام قضیه صحنه‌سازی بوده و کریستین نمی‌خواهد که این کلاهبرداران خرده‌پا با دارایی‌ها او فرار کنند.

The Squareدر موزه‌ی رویال که قبلا قصر باشکوهی بوده، کریستین و تیمش در حال تدارک یک اثر نمایشی جدید به نام "میدان" (یک میدان نمادین) هستند که درباره‌ی توجه به فضایی‌ست که مردم در جامعه با هم در آن سهیم هستند و باید هوای هم را داشته باشند. این اثر نماد مناسبات پایه‌ای اجتماعی است ولی اوستلوند سعی نکرده که نشان دهد دنیا در حال از دست دادن این انگیزه می‎باشد. اوستلوند کارگردان فیلم، به شیوه‌ای بی‌رحمانه و در عین حال مؤدبانه، انحطاط دنیای هنر معاصر را به تصویر کشیده؛ در صحنه‌ای که کریستین در مصاحبه با «آنه (الیزابت ماس)» خبرنگار آمریکایی تلویزیون، تمام تلاش خود را می‌کند که از چرتیات نامفهوم پست‌مدرن موجود در یکی از کاتالوگ‌هایش، یا از اثر جدیدش که تعدادی توده‌ی قلوه‌سنگ مخروطی‌شکل با نوشته‌ای نئونی تزئین شده «تو هیچ چیزی نداری» می‌باشد، دفاع کند. کمدی سیاه فیلم در نیاز مبرم موزه به پول نهفته است (کمک‌های مالی باعث ارتقای هنر می‌شود؛ پولی که هنر کسب می‌کند از بازار آزاد حاصل می‌شود)، پس پیام و مفهومی که آثار هنری معاصر تظاهر می‌کنند در واقع بهانه‌ای بیش نیست: یک تمهید شیک برای کسب درآمد که ربطی به زندگی شما ندارد.

نگاه گزنده‌ی فیلم، به ورای دنیای هنر است. این یک مثال فوق‌العاده از توانایی اوستلوند در تبدیل مشاهدات اجتماعی به یک واقعه‌ی تنش‌آمیز است. او تلفیقی‌ست از هیچکاک و برگمان در اواسط دوران حرفه‌ایش...

نگاه گزنده‌ی فیلم، به ورای دنیای هنر است. کریستین در تلاش است که کیف پول و گوشی همراهش را بازپس بگیرد، و پس از ردیابی گوشی به وسیله‌ی یک اپلیکیشن، رد آن را در یک منطقه‌ی ساختمان‌سازی پیدا کرده و در اقدامی خیره‌سرانه و ناامیدانه بروشوری چاپ می‌کند و آن را به صندوق پستی تمام آپارتمان‌های ساختمان می‌اندازد (در واقع نقشه‌ی او جواب می‌دهد و به وسیله‌ی آن وسایل را پس می‌گیرد، ولی همین اقدام او منجر به وجودآمدن تغییرات عمده‌ای می‌شود). این یک مثال فوق‌العاده از توانایی اوستلوند در تبدیل مشاهدات اجتماعی به یک واقعه‌ی تنش‌آمیز است. رابطه‌ای که بین کریستین و آنه شکل می‌گیرد به عنوان یک استعاره‌ی معنوی و درام فیلم عمل می‌کند؛ رابطه‌ای که در آن عشق به حداقل رسیده و حفظ منافع شخصی و بدگمانی نسبت به طرف مقابل در آن موج می‌زند.

اوستلوند کارگردان فیلم، در بهترین حالت، فیلمسازی جسور و شیفته‌کننده است اما متاسفانه حرف‌های زیادی که در ذهن برای گفتن دارد را به طرزی بد‌شکل و آموزشی به تماشاگر غالب می‌کند. اوستلوند باید اجازه می‌داد که غریزه‌ی تعلیق‌دوست او به فیلم سر و شکل می‌بخشید. در مواقعی که او سکان هدایت فیلم را به این غریزه داده، نتیجه‌ی حاصل، تماشاگر را ضربه فنی می‌کند!

«کلز بنگ» بازیگر دانمارکی که شاید «مدس میکلسن» جدیدی برای سینما باشد (اگرچه میکلسن، انگلیسی را فصیح‌تر صحبت می‌کند)، در ایفای نقش کریستین بسیار بی‌باک و متهورانه عمل کرده و تماشاگر اصلا نمی‌تواند با کاراکتر او همذات‌پنداری کند. اوستلوند در این فیلم رویه‌ای ملایم اما فریبنده پیش گرفته. او بیشتر یک طنزپرداز واقع‌گرای اجتماعی‌ست تا یک هجونویس و استعداد او در تزریق خطر به کالبد صحنه‌های فیلمش قابل تحسین است. یک جفت رسانه‌ی اجتماعی مسئول بازاریابی برای این اثر هنری هستند و ویدئویی که آن‌ها تهیه می‌کنند در یوتیوب غوغا به پا می‌کند. اما رسوایی به بار می‌آید؛ آن‌ها از یک دختر فقیر بی‌خانمان استفاده می‌کنند تا به قول خودشان شفقت و دلسوزی اثر هنری میدان را به خورد مردم دهند. در صحنه‌ی مهمانی شام رسمی، مردی میمون‌نما (تری نوتاری) که آشوبگری رعب‌انگیز به نظر می‌رسد، هنر اجرای خود را به نمایش می‌گذارد به نحوی که توجه همه را به خود جلب می‌کند. این صحنه نماد کارکرد هنر است، چون بیان می‌کند: تمدن از بین رفته است. گویی همه ما در جنگل زندگی می‌کنیم.

اوستلوند در بهترین حالت، فیلمسازی جسور و شیفته‌کننده است اما متاسفانه حرف‌های زیادی که در ذهن برای گفتن دارد را به طرزی بد‌شکل و آموزشی به تماشاگر غالب می‌کند. میدان شگفت‌انگیزتر ولی کم‌تاثیرتر از فورس ماژور است. مدت زمان فیلم، دو ساعت و 22 دقیقه است که نیمه‌ی ابتدایی آن قدرتمندتر از نیمه‌ی دوم است. بسیاری از چیزها در فیلم مبهم مانده، مثل سرنوشت کاراکتر آنه. اوستلوند باید اجازه می‌داد که غریزه‌ی تعلیق‌دوست او به فیلم سر و شکل می‌بخشید. در مواقعی که او سکان هدایت فیلم را به این غریزه داده، نتیجه‌ی حاصل، تماشاگر را ضربه فنی می‌کند!

مترجم: بابک مؤیدزاده

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان