سیری در حیات آموزشی و علمی
آیت الله شهید سید حسن مدرس در 1287 هجری دیده به جهان گشود. مقدمات علوم حوزوی را نزد والدش سید اسماعیل طباطبایی که عالم و مبلغی متعهد بود، فرا گرفت. آنگاه پدرش وی را به قمشه (شهرضای کنونی) برد تا در محضر جدش سید عبدالباقی طباطبایی که دانشوری زاهد بود ادامه تحصیل دهد. سید حسن بعد از ارتحال این مربی مشفق در حالی که چهارده بهار را پشت سر نهاده بود عازم اصفهان شد و به مدت سیزده سال در حوزۀ این دیار به یاد گرفتن معارف عقلی و نقلی اهتمام ورزید و متجاور از سی استاد را در علوم گوناگون درک کرد. آنگاه راهی نجف اشرف شد و در خارج فقه و اصول از حوزۀ درسی آیات عظام میرزای مجدّد، میرزای دوم، سیدمحمد طباطبایی زواره ای فشارکی، میرزا حسین خلیلی، سید محمدکاظم طباطبایی یزدی و آخوند خراسانی بهره برد و به مقام اجتهاد نایل آمد.
مدرس بعد از صعود به قله های معرفت و فضیلت به اصفهان بازگشت و در مدارس «جدۀ کوچک» و «جدۀ بزرگ» حوزۀ درسی تشکیل داد و به تدریس فقه و اصول، منطق، شرح منظومه، کلام، نهج البلاغه و اخلاق اسلامی همت گمارد و شاگردان شایسته و لایقی تربیت کرد. هنگامی که به تهران هجرت کرد در مدرسه سپهسالار فعالیت های علمی و آموزشی خود را پی گرفت. از وی آثاری در مباحث عقلی و نقلی بر جای مانده اند. میراث مکتوب مدرس به حدود سی مجلّد بالغ می شوند که برخی زیور طبع به خود گرفته اند.[1]
1. از قلۀ دیانت در عرصۀ سیاست
مدرس در تحولات و رویدادهای سیاسی عصر خود حضوری مؤثر و جدی داشت و از هر فرصتی برای معرفی ابعاد سیاسی اسلام استفاده می کرد. وی تفکر جدایی ناپذیری سیاست از دیانت را در ایامی مطرح کرد که بیگانگان و اذناب خائن آنان بر تفکیک این دو از یکدیگر تأکید می ورزیدند و اقشاری از مردم و عده ای از خواص را گرفتار این پندار بی پایه کرده بودند. مدرس بر این عقیده بود که سیاست مأخوذ از دیانت صرفاً به مبارزه با سلطۀ اجانب منحصر نمی شود و تمام عرصه های فکری، عملی و رفتاری یک انسان معتقد و مؤمن را در برمی گیرد.[2]
مدرس هنگام درس تصریح کرد: «در میدان مبارزه از سیرۀ اجدادم پیروی می کنم و تا سر حدّ امکان و تا پای جان با مقاصد و ایادی بیگانه می ستیزم و این رویه را وظیفه شرعی خود می دانم. »[3]
حبیب الله نوبخت، نمایندۀ دورۀ ششم مجلس شورای ملی سابق که مدرس با اعتبارنامه اش مخالفت کرد، در مقاله ای نوشت: «مدرس دانایی آگاه و مرد دیپلماسی بود. دشمن را هر قدر قوی بود، از خود کمتر می گرفت. زبانی نرم و لهجه ای گرم داشت و هنگام مخالفت با کارگزاران و شخصیت های سیاسی و اجتماعی از این دو ویژگی استفاده می کرد و مجلس را تکان می داد.»[4][5]
مهدی بامداد، مورخ و رجال نگار معاصر می نگارد: «مدرس نماینده ای بود ناطق، شجاع و با جرئت که تا آخر عمر علناً و جهاراً با سلطنت پادشاه وقت (رضاخان) مخالفت کرد. به اقل مایقنع قناعت می ورزید، بسیار درست، حاضرالذهن، حاضر جواب و وارسته بود.»[6] وی ذیل تصویر مدرس می نویسد: «نظیرش به این زودی ها پیدا نخواهد شد و شاید هم بعدها پیدا نشود.»[7]
مدرس پیوسته در سخنان و موضع گیری های خود بر ضرورت همبستگی مسلمانان برای حفظ حیثیت و شرافت خویش تأکید می کرد و از اینکه دولت های اسلامی با هم اتحاد ندارند و دول غربی قلمرو تحت فرمانروایی آنان را مستعمرۀ خویش قرار می دهند به شدت متأثر و متأسف بود.[8]
روزی سفیر آمریکا به همراه همسرش و یک نفر مترجم به منزل مدرس آمدند. زن سفیر بسیار بدقیافه و آبله رو بود. مدرس قبل از آنکه با آنان وارد مذاکره شود، گفت: «در منطقه ما رسم است وقتی می خواهیم همسری انتخاب کنیم بانوان فامیل به منزل عروس می روند تا او را بپسندند و اگر عیوبی دارد گزارش کنند. آقای سفیر! آیا در سرزمین شما این رسم وجود ندارد که چنین زن زشتی را گرفته اید؟» وقتی مترجم این مطالب را برای سفیر باز گفت، همسرش از جای برخاست و در حالت خشم و قهر و عصبانیت از منزل مدرس بیرون آمد. به دنبالش سفیر و مترجم هم آنجا را ترک کردند. بعد مترجم به آن عالم با بصیرت گفت: «چرا این سخن را بر زبان آوردید؟» او گفت: «می خواستم باب مذاکره با سفیر آمریکا گشوده نشود.»[9]
2. آغاز مبارزه
از جمله فعالیت های سیاسی مدرس رسیدگی به وضع طلاب و مدارس علوم دینی حوزۀ اصفهان بود. وی وقتی متوجه شد که موقوفات این کانون های دانش و دیانت در وضع نامطلوبی قرار دارند و به مصرف عمران مدارس و خدمات رفاهی طلاب نمی رسند، متولیان را تحت فشار قرار داد که درآمد املاک وقفی باید در جهتی که وقف نامه تعیین کرده است به مصرف برسند.
تسلیم ناپذیری مدرس در برابر خلاف ها و تصرف های نامشروع بر عده ای که منافع خود را در خطر می دیدند ناگوار آمد و تصمیم گرفتند این سدّ استوار را از میان بردارند. در راستای چنین نقشۀ شومی، آنان مدرس را هنگامی که به صحن مدرسۀ جدۀ بزرگ قدم نهاد هدف گلوله قرار دادند، اما این توطئه ناکام ماند و تیرها به دیوار مدرسه اصابت کردند. مدرس در این حادثه هیچ گونه هراسی به دل راه نداد، ولی اطرافیانش نگران حالش بودند. وی برای اینکه به آنان دلداری بدهد گفت: «در وجود من ترس و خوف راه ندارد. باید حوادث خطرناک تری از این رخداد را ببینم.» و با متانت و خونسردی کامل در حجرۀ سید ابوالحسن سدهی سر سفرۀ ناهار نشست. این آرامش او شگفتی حاضران را برانگیخت.[10]
3. ستیز با حاکمان ستمگر اصفهان
مدرس در ایام جوانی شاهد خیزش مردم به رهبری علما علیه استعمار انگلستان بود. خروشی که نهضت تنباکو را رقم زد در او شور و شوقی وصف ناپذیر برای حضور در عرصه های سیاسی اجتماعی به وجود آورد. برخی اساتید نجف هم به او سفارش کرده بودند اجازه ندهد اجانب در تضعیف جامعۀ اسلامی و نهادهای دینی موفق شوند. به همین دلیل بعد از مراجعت از عتبات عراق و اهتمام به تدریس، از مقتضیات زمان غفلت نداشت و در نبرد با جفاکاران لحظه ای کوتاه نیامد. به دنبال استقرار مشروطیت، حاکم مستبدی چون ظل السلطان بر اصفهان و توابع حکومت می کرد. هنگامی که انجمن ملی اصفهان با حضور علما تشکیل جلسه داد، شهید مدرس که از بنیانگزاران این تشکّل بود در حالی که ظل السلطان در آن نشست حاضر بود، در افشای مفاسد، جنایات و جفاهای او حقایقی را بر زبان آورد که این امیر تبهکار را در موجی از هراس فرو برد و مؤمنان و علما را در برابرش قرار داد. به دنبال آن انجمن ملی، علما، فضلای حوزوی و اقشار گوناگون مردم قیام گسترده ای را علیه ظل السلطان ترتیب دادند. سرانجام پیرو مقاومت اهالی اصفهان و تلگراف های شدیداللحن علما به مرکز حکومت قاجار در تهران، این جرثومۀ قساوت و شقاوت بدون درگیری و خونریزی معزول و راهی تهران شد.
بعد از او میرزا محمد غفاری ملقب به اقبال الدولۀ کاشی از رجال دربار قاجار و سرمایه دار بزرگ که هرگز با مشروطه خواهان همدل نبود به سمت حاکم اصفهان منصوب شد. او و کارگزارانش باعث ناامنی این قلمرو شدند و سوارانش به غارت اموال مردم پرداختند و درگیری هایی را به وجود آوردند. آنان با علما هم بدرفتاری می کردند. شهید مدرس به همراه حاج آقا نورالله اصفهانی و عده ای از آزادی خواهان انجمن سرّی را تشکیل دادند و خود را برای مقابله با اقبال الدوله کاشی آماده کردند. عشایر بختیاری به سرپرستی ضرغام السلطنه و صمصام السلطنه با روحانیان اصفهان هماهنگ شدند و شرایط برای انقلابی مسلحانه فراهم شد. سرانجام اقبال الدوله سقوط کرد و شهر در اختیار مشروطه خواهان قرار گرفت.
بعد از شکست این حاکم خودسر در 1326 هجری صمصام السلطنه حکومت اصفهان را در اختیار گرفت که متأسفانه او هم به ستمگری روی آورد و مردم این شهر را تحت فشار سختی قرار داد. از این روی مدرس با او اختلاف پیدا کرد و چون به وی خبر دادند صمصام عده ای را برای اخاذی شلاق زده است، از چنین وضعی برآشفت و با رشادت در برابرش موضع گرفت و گفت: «حاکم چنین حقی ندارد. اینها دیروز به نام استبداد و امروز با عنوان مشروطه مردم را کتک می زنند.» صمصام تصمیم گرفت این تندیس صلابت و مقاومت را از سر راه خود بردارد؛ به همین دلیل دستور تبعیدش را به قمشه داد.
خبر تبعید مدرس در محلات گوناگون انتشار یافت و بلافاصله بازار و مراکز کسب و کار مردم تعطیل شدند و مردم به دنبال مدرس حرکت کردند. چون آن شهید والامقام از پل خواجو گذشت، هزاران نفر با او همراه شدند. صمصام وقتی این سیل جمعیت خشمگین و معترض را دید، احساس خطر کرد. لذا با تشویش و اضطراب به دوستان مدرس از جمله حاج آقا نورالله اصفهانی متوسل شد. ایشان در حوالی تخت فولاد به مدرس رسید و گفت: «دیگر کافی است. حاکم اصفهان تنبیه شد. » مدرس در میان شعارهای پرشور مردم به اصفهان بازگشت.[11]
4. در سنگر مجلس
از آنجا که طبق اصل دوم متمم قانون اساسی، هیئتی از علما و مجتهدان باید بر مصوبات مجلس شورای ملی سابق نظارت می کردند و قوانین را به لحاظ موافقت با شرع مقدس مورد تأیید قرار می دادند، از جانب مراجع عظام تقلید ایران و نجف پنج نفر به عنوان مجتهد طراز اول به مجلس معرفی شدند که یکی از آنان شهید مدرس بود. پیرو این تصمیم زعمای شیعه، مدرس در 28 ذیحجه 1328 در جلسۀ 194 دورۀ دوم مجلس حضور یافت. حضور او در این نهاد قانونی و مردمی در واقع گشایش میدان مبارزات پارلمانی و سیاسی مدرس بود. نفوذ و اقتدار مدرس در برنامه های مجلس به قدری بود که وقتی او حضور نداشت، گویی مجلس وجود نداشت. هنگامی که او به مجلس قدم می نهاد به نمایندگان جرئت می داد و با رفتار خویش حتی مخالفان را متحول می ساخت.[12]
امام خمینی(ره) فرموده اند: «مدرس یک نفری غلبه می کرد بر همۀ مجلس. مجلس آن وقت تا مدرس نبود مثل اینکه چیزی در آن نیست. محتوا ندارد. مدرس با آن عبای کرباسی وقتی وارد مجلس می شد، طرح هایی که داده می شد، آنکه مخالف بود، مدرس بود.»[13]
مستشار آمریکایی در امور مالی ایران، لایحه معروف به 23 جوزا را برای خزانه داری کل کشور نوشت که دولت وقت آن را برای تصویب به مجلس فرستاد. در این طرح اختیارات وسیعی به وی داده و او حاکم بلامنازع در امور مالی ایران می شد و مالیات های ظالمانه ای را بر اقشار کم بضاعت تحمیل می کرد. مدرس ضمن نطق هایی در مجلس با این قانون به مخالفت برخاست و آن را مورد انتقاد شدیدی قرارداد و نمایندگانی را که آن را قبل از حضور او در مجلس تصویب کرده بودند ملامت کرد که چرا هیچ کدام متوجه نبوده اند این قانون اختیارات گسترده ای را به یک نفر بیگانه تفویض می کند و آن همه زحمت و رنج برای مردم به وجود می آورد. مدرس سرانجام در ربیع الثانی 1333 هجری فسخ این قانون اسارت بار را از مجلس خواستار شد.[14]
موقعیت حساس ایران، بی کفایتی زمامداران قاجار و نفوذ بیگانگان باعث شد که روس ها نواحی شمالی و انگلیسی ها مناطق جنوبی ایران را اشغال کنند. به علاوه این دولت های استعماری پیوسته خواستار تعهداتی مخالف استقلال ایران بودند. از جمله روسیۀ سلطه گر به ایران اولتیماتومی داده بود که بر اساس آن در امور داخلی ایران دخالت می کرد و حتی از دولت ایران می خواست هزینۀ لشکرکشی به ایران را بپردازد. در غیر این صورت قزاقان به جانب قزوین حرکت می کنند و سراسر ایران را به تصرف خود در می آورند. شهیدان مدرس و شیخ محمد خیابانی با شجاعتی وصف ناپذیر به مخالفت با تهدید روس ها پرداختند. بعد از نطق شجاعانه این دو بزرگوار و مخالفت های مردمی، دولت روسیه از قدرت مجلس نگران شد و جانشین وزیر خارجۀ روس در ملاقات با نمایندۀ سیاسی انگلیس گفت: «مجلس باید انجمنی باشد که صرفاً به تصویب قانون بپردازد، نه آنکه در امور سیاسی دخالت کند. باید مجلس سنا شروع به کار کند و اختیارات نایب السلطنه را افزایش دهد.» متأسفانه ناصر الملک، نایب السلطنه وقت، هنگامی که مقاومت نمایندگان مجلس را دید، دستور انحلال مجلس را صادر کرد و اولتیماتوم روس ها را پذیرفت.[15]
امام خمینی فرموده اند: «وقتی روسیه در قضیه ای به ایران اولتیماتوم داد که اگر طرح ما را نپذیرید از راه قزوین حمله می کنیم و تهران را می گیریم، دولت وقت به مجلس فشار آورد که این طرح را تصویب کند. مجلسیان بهتشان زده بود که باید چه کنند. قوای شوروی است نمی توانیم مقاومت کنیم. قبولش هم خیانت است. یک روحانی (مدرس) با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: «حالا که باید از بین برویم چرا سند نابودی خود را شخصاً امضا کنیم؟ من این طرح را رد می کنم.» مجلس به واسطۀ مخالفت مدرس جرئت پیدا کرد و طرح را رد کرد. روس ها هم هیچ کاری نکردند. یک روحانی لاغر، یک مشت استخوان پیشنهاد دولت مقتدر روسیه را رد کرد. برای همین است که می خواهند نفوذ روحانیت را قطع کنند تا به آمال و آرزوهایشان برسند. ما می گوییم مدرسی ها باید بر رأس هیئت تقنینیه، قوای مجریه و قضاییه واقع شوند تا کشور از این حال فلاکت بیرون بیاید.»[16]
5. صلای صلابت
دورۀ دوم مجلس شورای ملی به پایان رسید و در انتخابات دورۀ سوم اهالی تهران مدرس را به عنوان نمایندۀ خود انتخاب کردند، اما مجلس عملاً تعطیل بود. ناصرالملک زمامدار مطلق شده و جنگ جهانی اول اوضاع را تحت تأثیر قرار داده بود. روس ها به سوی تهران در حرکت بودند. احمدشاه قاجار تصمیم گرفت به اصفهان برود. کارگزاران حکومتی و مردم در موجی از اضطراب و بلاتکلیفی به سر می بردند. صمصام السلطنه، رئیس دولت وقت، از مجلس اختیار تام خواست تا تسلیم خواسته های متجاوزین شود. نمایندگان در وضعی پریشان و آشفته تشکیل جلسه دادند. در این موقع مدرس در میان بهت و حیرت حاضران از جای برخاست و گفت: «ما هرگز تسلیم متجاوزان نمی شویم و از این تهدیدها هراسی به دل راه نمی دهیم.» آنگاه دست های لرزان خود را به سوی مردمی که نظاره گر موضع گیری نمایندگان خود بودند به دادخواهی دراز کرد. اهالی تهران با شعارهای مرگ بر بیگانگان، زنده باد ملت مسلمان ایران، زنده باد مدرس به خیابان ها ریختند. در نتیجه کابینۀ صمصام السلطنۀ بختیاری سقوط کرد و کابینۀ بعدی زیر بار زورگویی اجانب نرفت. بر اثر این استقامت که سرچشمۀ آن شهید مدرس بود از انتقال مرکز حکومت جلوگیری به عمل آمد.
صبح آن روز سی نفر از نمایندگان راهی قم شددند و کمیتۀ دفاع ملی را تشکیل دادند. علاوه بر آنکه روس ها و انگلیسی ها نواحی شمال و جنوب ایران را اشغال کرده بودند، دولت عثمانی نیز به منظور جلوگیری از پیشرفت مهاجمان روس بخش هایی از آذربایجان و همدان را تصرف کرده بود. این وضع احوال پایتخت را دچار هرج و مرج کرد. نظام السلطنه مافی در کرمانشاه دولت موقت تشکیل داد که مدرس وزیر دادگستری و اوقاف آن بود. اعضای این کابینۀ موقت از آنجا به عراق و سپس راهی ترکیه شدند. این مهاجرت دو سال طول کشید. مدرس در یکی از مراکز حوزوی ترکیه حجره ای گرفت و در آنجا به بحث و درس پرداخت و از این طریق زندگی سادۀ خود را اداره می کرد. او لباس هایش را می شست، غذا می پخت و بدون خادم کارهای خود را انجام می داد. رجال نامدار امپراتوری عثمانی در این مکان با مدرس ملاقات می کردند و تحت تأثیر ساده زیستی، قناعت، تواضع، شخصیت علمی و قاطعیت آن بزرگوار قرار می گرفتند.
طی مذاکرات مدرس با سلطان محمد پنجم پادشاه عثمانی و نیز هیئت دولت این امپراتوری مسلمان، مدرس با صراحت از آنان خواست حُسن همجواری را رعایت کنند و خطاب به ایشان گفت: «اینکه قوایتان بخش هایی از ایران را اشغال کرده اند برایتان تبعات نامطلوبی دارد، زیرا در بین مردم نفرت به وجود می آورد.»
امپراتوری عثمانی در دیدار با مدرس از دولتی بزرگ متشکل از تمام کشورهای اسلامی سخن به میان آورد و این طرح را داروی دردهای مسلمانان دانست. مدرس متذکر شد وحدت در صورتی ممکن است که دیانت مبنای آن باشد. اتحادی که شامل یک جامعۀ قوی حاکم و بقیه محکوم باشند، عملی نخواهد بود. چنین دولت منسجم و مقتدری را تنها جدم علی بن ابیطالب (ع) می توانست تشکیل دهد و اداره کند، زیرا به تمام مسلمانان به یک چشم نگاه و برنامۀ واقعی اسلام را پیاده می کرد. حتی اهل ذمه در پرتو حکومتش از عدالت برخوردار بودند. »
صلابت مدرس تمام دولتمردان عثمانی را تحت تأثیر قرار داد و این سفر نتایج مطلوبی به همراه داشت.
بعد از مذاکراتی که انجام شدند، بخش هایی از ایران که توسط قوای عثمانی اشغال شده بودند، تخلیه شدند. این اقدام در حسن روابط ایران و این دولت اثر مفیدی داشت.[17]
6. برنتابیدن قرارداد اسارت بار
صمصام السلطنه با ضعف تمام در رأس کابینه قرار داشت. اغلب مناطق کشور و نیز راه های مواصلاتی گرفتار ناامنی و پریشانی بودند. وقتی مدرس از این وضع اسفبار برآشفت و همراه عده ای از علما و روحانیان به آستان حضرت عبدالعظیم حسنی رفت و در جوار آن مضجع مبارک متحصن شدند؛ اهالی تهران دسته دسته به معترضان مذکور پیوستند. به دنبال آن کابینۀ صمصام السلطنه سقوط کرد و در سال 1337 هجری میرزا حسن وثوق الدوله روی کار آمد. این صاحب منصب در دوازدهم ذیقعده این سال قراردادی را با «سرپرسی کاکس»، وزیر مختار انگلیس منعقد کرد که بر اساس آن اختیارات کاملی به دولت بریتانیا داده می شد و امور مهمی چون گمرکات، بانک ها، معادن، کشتیرانی در رودخانه کارون و نیز اجازۀ ورود نیروهای انگلیسی به ایران را در بر می گرفت.
مدرس به محض انتشار خبر انعقاد این قرارداد منحوس و ننگین برای لغو آن دست به کار شد و در این راستا با سران ایلات و عشایر و سلحشورانی چون میرزا کوچک خان در بارۀ عواقب معاهدۀ مزبور مکاتبه کرد. یک روز هم وثوق الدوله را به منزل خود احضار کرد و رو به روی مردم به او گفت: «چرا تن به چنین قرارداد اسارت باری دادی؟» او گفت: «در برابر آن انگلیسی ها استقلال ما را به رسمیت خواهند شناخت.» مدرس گفت: «انگلیس چه کاره است که استقلال کشور ما را به رسمیت بشناسند؟ آقای وثوق! کار بدی کردی و ایران را ارزان فروختی.»
روشنگری های مدرس تأثیر خود را بخشید و مردم تهران در اعتراض به این قرارداد تظاهرات گسترده ای را به راه انداختند. جراید ملی هم به افشاگری پرداختند. سرانجام وثوق الدوله از سمت خود استعفا کرد و کابینۀ مشیرالدوله تشکیل شد که روی موافقت به قرارداد مذکور نشان نداد. افکار عمومی نیز اجازۀ اجرای این قرارداد اسارت بار را نداد و این مقاومت ها به لغو آن منجر شد.[18]
7. تندیس مقاومت در مقابل جرثومۀ شرارت
بعد از لغو قرارداد، انگلستان برای عملی ساختن اهداف شوم خود، زمینه را برای کودتایی نظامی توسط سید ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان فراهم ساخت. در سوم اسفند 1299 نیروهای قزاق به سرکردگی رضاخان از قزوین وارد تهران شدند و مراکز انتظامی و اداری را در اختیار گرفتند. حکومت نظامی برقرار شد و جراید توقیف شدند. عده ای از شخصیت های مخالف، دستگیر و روانۀ زندان شدند که مدرس در زمرۀ آنان بود. اقدامات دولت کوتاه و کابینه سیاهی که سید ضیاء الدین در رأس آن قرار داشت بیش از سه ماه دوام نیاورد و سقوط کرد. بعد از او احمد قوام نخست وزیر شد.
مدرس از حبس آزاد و در دورۀ چهارم به سمت نایب رئیس مجلس و رهبر اکثریت برگزیده شد. رضاخان به عنوان وزیر جنگ در کابینۀ احمد قوام، برای رسیدن به قدرت، به عوام فریبی، تظاهر و جلب نظر مردم پرداخت اما از سوی دیگر، علم طغیان برافراشت و به ناامنی، آشوب و اغتشاش دست زد. از این روی مدرس در مجلس علیه او موضع گرفت و در نطقی به نمایندگان گفت: «چرا هراس دارید و حرف خود را در پرده می گویید؟ ما قدرت داریم سلطنت را عوض و نخست وزیر را عزل کنیم. برکناری رضاخان که کاری ندارد.»
اما رضاخان و هوادارانش اوضاع را به شدت مشوش جلوه می دادند تا دولت وقت نتواند کاری از پیش ببرد. جراید طرفدار رضاخان در گزارش ها و یادداشت های خود این تفکر را اشاعه می دادند که با توجه به ناتوانی کارگزاران کشور، لازم است نخست وزیری مقتدر روی کار بیاید و ایران را از این وضع نجات دهد. سرانجام احمدشاه قاجار ناگزیر سردار سپه (رضاخان) را به نخست وزیری انتخاب مکرد. اما این جرثومۀ فساد به ریاست کابینه هم راضی نبود و می خواست نظام جمهوری دروغینی را بر ایران حاکم کند و خود به عنوان رئیس جمهور در رأس تشکیلات سیاسی اداری ایران قرار گیرد. این نیرنگ هم با تلاش مدرس و عده ای از نمایندگان مجلس و علما و اقشاری از مردم خنثی شد.
اما رضاخان دست از فتنه انگیزی برند اشت و به بهانۀ استقرار امنیت، حکومت نظامی اعلام و گروهی از مخالفان خویش را توقیف کرد. مدرس و حامیانش تحت فشار بودند و نمی توانستند حقایق را بگویند تا آنکه در هفتم مرداد 1303 شمسی مدرس طرح استیضاح این کارگزار خودسر را به دلیل سوء تدبیر در امور داخلی و خارجی، قیام علیه قانون اساسی و توهین به مجلس شورا مطرح کرد، اما نمایندگان فرمایشی و هوادار رضاخان اجازه ندادند استیضاح عملی شود.
از آن پس با حمایت و برنامه ریزی انگلستان عده ای از نمایندگان خودفروخته ماده واحده ای را به تصویب رساندند که بر اساس آن احمدشاه قاجار از سلطنت خلع و حکومت با تشکیل مجلس مؤسسان به رضاخان واگذار شد. مدرس در مقابل این نقشه موضع منفی گرفت و فریاد زد: «اخطار قانونی دارم. این کار خلاف قانون اساسی است.»
به رغم مخالفت مدرس و نمایندگانی که در اقلیت بودند نمایندگان مجلس مؤسسان رضاخان را به عنوان شاه ایران برگزیدند. او وقتی در مصدر قدرت قرار گرفت به بهانه تجدد و ترقی به مبارزۀ علنی و عملی با سنت ها و شعائر اسلامی پرداخت و مراکز علوم دینی را مورد تهاجم قرار داد. مدرس با وجود تنگناهای سیاسی و فضای اختناقی که رژیم مستبد به وجود آورده بود، به افشاگری پرداخت. عوامل رضاخان که نمی توانستند فریاد حق طلبی مدرس را تحمل کنند تصمیم گرفتند فریادش را با ترور در حلقوم پاکش خفه سازند که این نقشه ناکام ماند. مدرس که پس از سوءقصد زخم برداشته بود، بعد از معالجه و بهبودی در 11 دی 1305 به مجلس رفت و سرسختانه به نبرد با جور و ستم ادامه داد تا آنکه در شانزدهم مهر 1307 او را دستگیر کردند و به تبعیدگاه خواف فرستادند. مدرس بعد از تحمل نه ماه اسارت در این دیار به کاشمر منتقل شد و در حوالی غروب 27 رمضان 1356 مطابق دهم آذر 1316 توسط مأموران رضاخان با زبان روزه، به فیض شهادت نایل آمد.[19]
پی نوشت ها:
[1] اعیان الشیعه، ج5، ص21، مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، ج2، ص 309، مجاهدی شکست ناپذیر، ص112 و 160، نابغۀ ملی ایران، ص 45 -47، یادنامۀ مدرس، ص 59-60، مدرس قهرمان آزادی، ج اول، ص131-132، شهید مدرس ماه مجلس، ص60-62.
[2] سیری در تاریخ تحول اقتصادی و سیاسی ایران، ج اول، ص125-127، افکار و آثار شهید مدرس، ص133.
[3] مدرس مجاهدی شکست ناپذیر، ص 172 و نیز ص224-225.
[4] روزنامۀ پارس شیراز، مهر 1345، شمارۀ 3547.
[5] برگرفته از مقالۀ مرحوم رسا که در آبان 1330 شمسی به مناسبت سالگرد شهادت مدرس آن را انتشار داد.
[6] شرح حال رجال ایران، ج اول، ص 345.
[7] همان، ج5، فرجام کتاب، ذیل تصویر مدرس.
[8] مدرس در پنج دوره تقنینیه، ج اول، ص 68 -69، شهید مدرس ماه مجلس، ص64.
[9] مدرس مجاهدی شکست ناپذیر، ص 209.
[10] ستاره ای بر خاک، ص 44، مأخذ قبل، ص 130، مدرس شهید نابغۀ ملی ایران، ص 45-47، شهید مدرس ماه مجلس، ص 42-44.
[11] مرد روزگاران، ص 47-49، مدرس مجاهدی شکست ناپذیر، ص 29-30، نقش مردم اصفهان در نهضت مشروطیت ایران، محمدرضا عسکرانی، ص 242 -250.
[12] شهید مدرس ماه مجلس، ص88، مدرس مجاهدی شکست ناپذیر، ص 29 -30.
[13] در جستجو راه از کلام امام، دفتر پنجم، ص43.
[14] مدرس در پنج دورۀ تقنینیه، ص83 و 93، شهید مدرس ماه مجلس، ص119-120.
[15] دو مبارز مشروطه، ص210 -211، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج7، ص87.
[16] کشف اسرار، امام خمینی، ص9 و 334، در جستجوی راه از کلام امام، دفتر پنجم، ص43.
[17] مرد روزگاران، ص72-76، مدرس مجاهدی شکست ناپذیر، ص39 و 198.
[18] مدرس قهرمان آزادی، ج اول، ص149-153، مدرس در پنج دورۀ تقنینیه، ص194-196، شهید مدرس ماه مجلس، ص124-126.
[19] تلاش آزادی، ص 295، مدرس در پنج دورۀ تقنینیه، ص198، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج1، ص102 -103، مدرس مجاهدی شکست ناپذیر، ص48، مرد روزگاران، ص170، شهید مدرس ماه مجلس، ص135-139.