ماهان شبکه ایرانیان

صبر و شکیبایی از منظر عرفان اسلامی

صبر به (فتح صاد) و (سکون باء) در لغت به معنی «شکیبایی» در نظر گرفته می‌شود و در اصطلاح، ترک شکایت به غیر خدا از رنج و درد و آلام است، نه به خدا. چنان‌که خداوند تعالی ایوب(ع) را به صبری که ورزیده بود، تمجید فرمود: { إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِراً }[۱]؛ پس اگر بنده در رفع خسران‌ها و ضررها خدای را بخواند، از لحاظ صبر بر او عیب و نقصی نیست.[۲]

انسان شکیبا و صبور از امنیّت باطن برخوردار است و زبان شکایت از حضرت حق در حضور خلق ندارد و اعضای او چون چشم و زبان و دست و پا از حرکات غیرعادی مصون است.
صبر و شکیبایی از منظر عرفان اسلامی

صبر به (فتح صاد) و (سکون باء) در لغت به معنی «شکیبایی» در نظر گرفته می‌شود و در اصطلاح، ترک شکایت به غیر خدا از رنج و درد و آلام است، نه به خدا. چنان‌که خداوند تعالی ایوب(ع) را به صبری که ورزیده بود، تمجید فرمود: { إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِراً }[1]؛ پس اگر بنده در رفع خسران‌ها و ضررها خدای را بخواند، از لحاظ صبر بر او عیب و نقصی نیست.[2]

به دیگر سخن، صبر بازداشتن و منع کردن نفس است؛ با وجود جزع و اضطراب در باطن، از اظهار شکایت و گله با بیگانه و نامحرم، اما شکایت با آشنا و محرم[3] مذموم نیست.[4] پس بنده صابر نه تنها شکوه نمی‌کند؛ بلکه «شکر» نیز می‌نماید و با خدای خویش راز و نیاز می‌کند.[5]

عده‌ای گفتند که: «صبر نوشیدن جرعه‌های مرارت است به خرسندی؛ نه به عبوس و ناپسندی. صبر ناقص ترک شکوه است از الم و بلا و صبر کامل استقبال بلا رفتن به کمال رضا».[6]

خواجه نصیرالدین طوسی در باب صبر فرمود: «صبر در لغت حبس نفس است از جزع به وقت وقوع مکروه و آن منع باطن باشد، از اضطراب و بازداشتن زبان از شکایت و نگاه داشتن اعضاء از حرکات غیر معتاد».[7]

به بیان روشن‌تر، صبر خودداری از جزع به هنگام رنج و درد و حادثه و بلا است. انسان شکیبا و صبور از امنیّت باطن برخوردار است و زبان شکایت از حضرت حق در حضور خلق ندارد و اعضای او چون چشم و زبان و دست و پا از حرکات غیرعادی مصون است.[8]

صاحب تفسیر کشف الاسرار در بیان لغت صبر چنین می‌فرماید:

«در لغت عرب حبس است و مصبوره[9] که مصطفی(ص) از خوردن گوشت او نهی کرده است، آن جانور است که در جاهلیّت او را در جایی بیافتند و وی را می‌زدند، تا مردار گشت؛ هم موقوذه[10] است و هم مصبوره. پس معنی{ الصَّابِرِینَ }؛ آن است که گله و نالش فرو خود گیرند و بیرون ندهند. مفسران در باب { الصَّابِرِینَ } فرموده‌اند:

«اَی عَلَی مَا اَمَرَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ فَرَائِضِهِ وَ الصَّابِرِینَ عَلَی دِینهِمْ وَ عَلَی مَا أَصَابَهُمْ»؛

یعنی که بر اطاعت فرمان خداوند و به جای آوردن فرائض و دین‌شان وبه هرچه به ایشان از رنج‌ها و مصیبت‌ها و بی‌کامی‌ها رسد، شکیبایانند».[11]

برخی عارفان معتقدند که تفاوت لطیفی میان تصبّر و صبر وجود دارد؛ چراکه تصبّر واداشتن نفس بر مکاره مرارات و سختی‌ها است. یعنی کسی که دارای قدرت صبر نیست، با مجاهده نفس و کوشش فراوان و زحمت، خود را به صبر وادارد. حال آن‌که صبر حبس نفس است از جزع و خواهش‌ها بدون تکلف و تصنع. بنابراین آدمی باید بکوشد و خود را به صبر وادارد. چراکه صبر ترک شکایت از غیر خداوند می‌باشد.[12]

و گفته‌اند صبر آن است که اگر بنده را بلا رسد، ننالد و رضا آن‌که بنده را اگر بلا رسد، ناخوش نگردد؛ دهنده و ستاننده [بلا] خداوند است، تو را در این میان چه کار؟[13]

از جمله نامداران عرصهٔ عرفان، ابوطالب مکّی است که در باب صبر چنین می‌نگارد: «صبر سخت‌ترین چیز بر نفس و ناگوارترین امر بر طبع است. با آلام و کظم و حلم و تواضع و کتم آمیخته و در آن آداب و حسن خلق فراوان است. حبس نفس بر عبادت و شکیبائی بر قناعت و صنع رزّاق از صبر است. در خبر آمده است که همه مردمان زیان‌کارند؛ مگر اهل حق و شکیبایان. نیز صبر باعث رفع آزار به خلق شود و آن مقام «عادلان» است و باعث تحمل آزار خلق گردد و آن مقام «محسنین» است و از شکیبائی‌ها یکی صبر بر انفاق و اعطای اهل حقوق است و این مقام «منفقین» است».[14]

بنابر نظر پاره‌ای از عرفا صبر انتظار فرج از خداوند متعال است.[15] اما برخی دیگر از بزرگان به مرتبه والاتری از صبر اشاره نموده و فرموده‌اند: «الصَّبْرُ أَنْ تَصْبَرَ فِی الصَّبْرِ». یعنی حقیقت صبر آن است که در صبر هم باید صابر بود؛ نه منتظر فرج. چه انتظار فرج، منافی صبر برصبر است.[16] به تعبیری دیگر، صبر آن است که در صبر، صبر کنی؛ یعنی صبر خود نبینی و در بلا صابر باشی و بلا نبینی.[17]

اگرچه صبر از معرفت برمی‌خیزد، اما خود دلیل ضعف معرفت است؛ زیرا نشان می‌دهد که بی‌تابی و جزعی در درون هست، ولی انسان صابر خود را نگاه می‌دارد و آن را بروز نمی‌دهد. چنان‌چه صبر از معاصی و صبر بر طاعت نیز از نقصان معرفت حکایت می‌کند. زیرا اگر معرفت انسان کامل باشد و حقیقت عبادت و گناه برای او روشن گردد، اصلاً جزع درونی ندارد تا به صبر و خودنگه‌داری نیازمند باشد؛ بلکه اگر دست به گناه بزند و یا طاعتی را ترک کند، یا خوشی و لذتی برایش پیش آید، بی‌تاب می‌شود.

قابل ذکر است که حقیقت صبر در نزد مریدان با اهل اسرار تفاوت بسزایی دارد. چه این‌که نهایت صبر در سلوک آن است که ایشان در مقام صبر بوده و شکایت خدا را به بندگان خدا نبرند. از طرفی معنای شکایت نکردن آن نیست که دعا در کشف بلا ننمایند؛ بلکه نشان بندگی آن است که از خداوند تعالی رفع بلا را بخواهد. زیرا صبوری و عدم دعا در رفع بلا، مقاومت با خداوند متعال و سوء ادب می‌باشد. از این‌رو حضرت ایوب(ع) فرمود: { مَسَّنِی الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ }[18]؛ و با این حال خداوند متعال فرمود: { إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً }[19].

 

جزع در کلام عارفان و اولیای الهی

ملا احمد نراقی صفت جزع را در مقابل با صبر و شکیبایی این‌گونه توصیف می‌کند:

«و آن عبارت است از رها کردن عنان خود در مصیبت و بلا به فریاد کشیدن و آه و ناله کردن و جامه دریدن و بر خود زدن؛ بلکه داخل جزع است، دل‌تنگ شدن در مصایب و ملول گشتن و پریشان شدن و خاطر عبوس کردن و سبب کلی آن ضعف نفس است و این صفت از جمله مهلکات عظیمه است. چه آن در حقیقت انکار بر قضای خدا و اکراه از حکم و فعل اوست و از این جهت است که سیّد رسل(ص) فرمود تمام محنت در وقت بلا جزع کردن است و فرمود که اجر عظیم با بلای عظیم است و چون خدا قومی را دوست دارد، ایشان را مبتلا می‌سازد. پس هرکه راضی شد، رضای خدا از برای او خواهد بود».[20]

گفتمـش دم بـه دم آزار دل زار مـکـن           گفت اگـر یــار منـی شکوه ز آزار مکن

گفتم از درد دل خویش به جانم چه کنم         گفت تا جان شودت درد دل اظهار مکن

(محتشم کاشانی)

جنید بغدادی در پرهیز از جزع و بی‌تابی در برابر مصایب و بلاها می‌فرماید: «صبر بازداشتن است نفس را با خدای، بی‌آنکه جزع کند».[21]

آن‌چنان‌که عده‌ای از عرفا معتقد هستند که: «هرکه صبر کند بر صبر خویش، او صابر بود؛ نه آن‌که صبرکند و شکایت کند».[22]

امیرمؤمنان علی(ع) سرآمد عارفان حالات اولیای خدا را به عالی‌ترین وجه ترسیم کرده و می‌فرماید:

«نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی الْبَلاءِ کالَّتی نُزِّلَتْ فِی الرَّخاءِ»[23]؛

آنان را در بلا و سختی و آسایش و راحت حالتی یکسان است.

این همان حالتی است که درعرفان ناب معنای ظریف صبر و شکیبایی است چنان‌چه گفته اند: «صبر آن است که فرق نکند میان حال نعمت و محنت، به آرام نفس در هر دو حال و صبر سکون نفس است در بلا».[24]

 

صبر جمیل از منظر عارفان و اولیای الهی

بعضی از عارفان صبر را به سه معنی در نظر گرفته‌اند و گفته‌اند: اول، ترک شکایت است و این درجه «تائبین» است. دوم، رضای به مقدور است، که آن درجه «زاهدان» است. سوم، دوست داشتن و محبت به آن‌چه مولایش برایش خواهد و این مقام «صادقان» است.[25] در رسالة قشیری معنای کامل‌تری برای صبر جمیل آورده شده است. چنان‌که می‌خوانیم صبر جمیل آن است که صاحب مصیبت را از غیر او بازنشناسد، پس مفهوم از کلام و حدیث آن است که صبر بر دو گونه است.

 

صبر جمیل و غیر جمیل

عرفا معتقد هستند که صبر جمیل آن است که در حین نزول بلا، مولای خود را بشناسد و فرستنده بلا را بداند و چون به علم‌الیقین دانست که آن بلا را حق‌تعالی فرستاده است و وی مالک الملک است، بر مالکی که در ملک خود تصرّف نماید، اعتراض ممکن نیست. دیگر حکیم است و هیچ کاری بی‌حکمت نکند؛ دیگر علیم است، هرچه کند از روی علم و دانش کند؛ دیگر آن‌که رحیم و مشفق است، تا صبر بنده در آن نباشد، در حق وی آن بلا تقدیر نکند. چون بنده در آن معانی تأمل کند، لاجرم در شهود نور الهی چنان مستغرق گردد، که به شکایت نپردازد و هرچه از حق‌تعالی رسد، به دل و جان بدان رضا دهد.

  بـه هـر بلا که تو خواهی بیازمای مارا          کــه در مشـاهـدهٔ تـو بـلا نمـی‌بیـنم

  ز من به هر چـه کنی یاد راضیم حـقـا         کـه هر چه از تو رسد جز عطا نمی‌بینم

اما صبر غیرجمیل آن است، که صبر نه از بهر رضا به قضا باشد، بلکه مبتنی به غرضی باشد از اغراض. پس هرکه را صبر للّه و فی اللّه باشد، صبر جمیل عبارت از آن است و هرچه ماورای آن است، آن نه صبر جمیل است و فرق میان آن دو صبر آنجا ظاهر شود، که آن صاحب دولت فرمود.

«مَنْ أحَبّ اللهَ تَعَالی لِنَقِمَائِهِ زَالَ حُبَّه اِذَا اَنزَل بَلْوَاهُ وَ مَنْ اَحَبَّ اللهَ بِعِنَایتِهِ زَادَ حُبَّه اِذَا اَنزَلَ بَلْوَاهُ».

ما نمی‌گوئیم که نعمت یا بلا خواهیم و بس

بلکه ما دایم رضای دوسـت راخواهیم و بس

گر رضای دوست ما را در بلا  خواهد رسیـد

ما همیشه خویشتن را مبتلا خواهیـم و بس

خلق ازحق نعمت و فضل و عطا جویند و ما

از خدا صبـر جمیل اندر بلا خواهیم و بـس

(صغیر اصفهانی)

ملا احمد نراقی در بیان چگونگی تحقق صبر جمیل در مواجهه با بلاها و مصایب چنین می‌نگارد:

«آن‌چه بنده را از مرتبه صبر بیرون می‌برد، بی‌تابی و جزع کردن و بر سر و سینه زدن و جامه چاک کردن و شکایت بسیار نمودن و اظهار اندوه و ملال کردن و امثال اینها است. اینها همه امور اختیاری هستند، که آدمی قدرت بر ترک آنها دارد و باید از آنها اجتناب کند. اما باید دانست آنچه به سبب مصیبتی بر او از انسان فوت می‌شود، به عنوان عاریتی در نزد او بوده و از او پس گرفته شده است. اما سوختن دل و تنگی سینه و جاری شدن اشک از دیده، که از مقتضای بشریت است، بنده را از حد صبر بیرون نمی‌برد».[26]

هم‌چنان که درروایات آمده است که: «چون ابراهیم پسر پیغمبر اکرم(ص) وفات کرد، اشک از چشم مبارک حضرت جاری شد. شخصی عرض کرد آیا شما ما را از امثال این کار منع نمی‌فرمودید؟ حضرت فرمودند: این ترحّم و مهربانی است و خدا رحم می‌کند مهربانان بندگان خود را»[27] و نیز فرمود: «چشم، اشک می‌ریزد و دل می‌سوزد و سخنی سر نمی‌زند که پروردگار را به غضب آورد».[28] بلکه این‌ها نیز از مقام رضا آدمی را بیرون نمی‌برد. هم‌چنان‌که مریض به قصد و حجامت راضی و خوشنود است و لیکن از درد و ألم متأثر می‌شود. اما کمال صبر آن است که درد و مصیبت خود را پوشیده دارد و آن را اظهار نکند».[29]

امام صادق(ع) نیز دراین‌باره فرمودند: «هرکه شبی را به مرض بگذراند و قبول کند آن را و شکر خدا را ادا کند، مانند کسی است که شصت سال عبادت کند. شخصی عرض کرد قبول آن چگونه است؟ حضرت فرمود: بر آن صبر می‌کند و خبر نمی‌دهد از آن‌چه بر او گذشت و چون داخل می‌شود به صبح، حمد می‌کند خدا را بر آن‌چه از برای او بود». در بعضی اخبار رسیده «شکایت، آن است بگوید بر من شبی گذشت، که احدی را نگذشت. یا مبتلا شدم به آن‌چه کسی مبتلا به آن نشده است. اما گفتن این‌که دیشب بیدار بودم، یا امروز تب دارم، داخل شکایت نیست».[30]

و از آن‌چه گفتیم، روشن شد که کراهت مصایب با صبر منافاتی ندارد. بلکه از برای بنده مرتبه‌ای بالاتر از آن‌چه ذکر شد، هست و آن این است که از آن‌چه بر او وارد شود، لذت یابد و در هر حالتی شاد و مسرور باشد. زیرا آدمی بعد از آن‌که به مرتبه انس به خدا فائز گردید و انوار محبت الهی بر سراچه دل او پرتو افکند و از جام محبت شراب صفوت نوشید، از آن‌چه از محبت او به او می‌رسد، راضی و شاکر و مطلوب او رضای دوست اوست و هرچه از جانب او می‌رسد، به آن خشنود و فرحناک است.[31]»

بسیاری از عارفان و اولیای الهی به مسئله صبر جمیل در سیره و مسلک انبیاء الهی و ائمه معصومین(ع) پرداخته‌اند. «جابربن‌عبداللّه انصاری، از بزرگان صحابه در آخر عمر به ضعف پیری و عجز مبتلا شده بود. روزی امام محمد باقر(ع) به عیادت او رفت و جویای حال او شد. جابر در جواب حضرت گفت: درحالتی‌ هستم که پیری از جوانی و بیماری از تندرستی و مرگ از زندگانی دوست‌تر دارم! امام فرمودند: من باری چنانم که اگر مرا پیر دارد، پیری دوست‌تر دارم، اگر جوان دارد، جوانی دوست‌تر دارم، اگر بیمار دارد، بیماری و اگر تن‌درست دارد، تن‌درستی و اگر مرگ دهد، مرگ و اگر زندگانی، زندگانی را دوست‌تر دارم.

جابر چون این سخن حضرت را شنید، بر روی محمد(ع) بوسه زد و گفت: راست گفت رسول اللّه(ص) که مرا گفت: «تو یکی از فرزندان مرا ببینی هم‌نام من. «یبْقُرُ الْعِلْمَ بَقْراً کمَا یبْقُرُ الثَّوْرُ الْأَرْضَ»[32]؛ و به این سبب او را باقر علوم الاولین و الآخرین گفتند. از معرفت این مراتب معلوم شود که جابر در مرتبة اهل صبر بوده است و امام محمد باقر(ع) در مرتبه رضا».[33]

 

گونه‌های صبر

براساس روایت ارزشمندی از امام صادق(ع)[34] عارفان و اولیای الهی برای صبر مراتبی قائل شده‌اند:

الف. صبر عوام، به‌گونه‌ای است که بندهٔ صابر با حالت کراهت شکیبایی کرده و در رفتار بی‌تابی از خود نشان نمی‌دهد. در این مرتبه، که حداقل مرتبه صبر است، فرد از خداوند به خاطر این‌که او را از انجام کاری برحذر داشته است، شکایت نمی‌کند. هم‌چنین شهوت و غضب خود را کنترل کرده و دست به رفتارهای گناه‌آلود نمی‌زند. در ضمن، با جزع و بی‌تابی و گلایه و شکایت نسبت به امر و نهی خداوند ابراز ناراحتی و نارضایتی نمی‌کند. به بیان روشن‌تر، آدمی در مرتبة صبر عوام به پیامد خوشایند دشواری‌های ترک معصیت یقین داشته و عاقبت تحمل این دشواری‌ها را نیز در نظر می‌گیرد. در غیر این صورت، اگر فرد برای تحمّل دشواری هیچ فایده‌ای نبیند و یا از فواید آن کاملاً غافل باشد، معنا ندارد که مصایب و بلاها را تحمل کند. حتی در صورت ریا، فرد تعریف مردم یا شهرت را به عنوان عاقبت خوشایند در نظر می‌گیرد.

ب. صبر خاص، یعنی فرد هم در ظاهر و هم در باطن طمأنینه خود را حفظ می‌کند. به‌گونه‌ای که نه تنها اظهار شکایت و جزع نمی‌کند، بلکه در وجود خود نیز آن را حفظ کرده و کراهت قلبی نسبت به دشواری ندارد.

چنان‌که در کلام عارفان و اولیای حق می‌خوانیم:

«حضرت صادق(ع) منقسم می‌فرماید صبر را به دو قسم؛ صبر عام و صبر خاص. اول آن است که صبر کند عبد بر آن‌چه صبر در آن لازم است از روی اکراه و شکایت نکند به خلق از ورود شداید بر خود و جزع و اضطراب ننماید، که پرده او دریده شود و نصیب او از این صبر، بشارت جنّت و مغفرت الهیه است؛ کما قال اللّه تعالی: { وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ }؛ یعنی به جنّت و مغفرت و دوم صبر خاص، آن است که صبر نماید بر آن‌چه صبر در آن لازم است به سکینه و اطمینان و وقار و روی آورد به بلا، به گشادگی رخسار و نصیب او از این صبر، معیّت حق‌تعالی است با او؛ چنان‌که فرموده است: { إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِینَ }؛ و این دو قسم از صبر، در تلو درجات و مقامات صبر مذکور گردید. «الْلُّهُمَّ إجْعَلنْا مِنَ الْصَّابِرِینَ بِالْصَّبْرِ الخَاصِّ حَتَّی نَکونَ مَعَک بِحُرمَةِ الخَوَاصِّ مِنْ أصْفِیائِک الْطَّیبِینَ الْطّاهِرِینَ».[35]

خواجه نصیرالدین طوسی در بیان مشابهی صابران را بر سه گروه تقسیم کرده است:[36]

اول، صبر عوام و آن حبس نفس است بر سبیل تجلّد[37] و اظهار ثبات در تحمل، تا ظاهر حال او به نزدیک عاقلان و عموم مردم مرضی باشد:

{ یعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ }[38]؛

دوم، صبر زهّاد و عبّاد و اهل تقوی و ارباب حلم از جهت توقع ثواب آخرت:
{ إِنَّما یوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیرِ حِسابٍ }[39]؛

و سوم، صبر عارفان، چه بعض ایشان التذاذ یابند به مکروه از جهت تصور آنکه معبود جلّ ذکره ایشان را به آن مکروه از دیگر بندگان خاص گردانیده است و به تازگی ملحوظ نظر او شده‌اند: { وَبَـشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ أُولئِک عَلَیهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ }[40]؛

 

مراتب صبر و شکیبایی از منظر عارفان

ابونصر سراج و دیگران به چهار نوع صبر قائل شده‌اند که عبارت است از: صبر فی الله، صبر لله، صبر مع الله و صبر عن الله، که آخرین آنها بسیار سخت و دشوار است.

 صبر عن الله را نیز به سه درجه تقسیم کرده‌اند:[41]

اول متصبّران، که در مقام «صبر فی الله»‌اند و آن کسانی‌اند که در پیش‌آمد شداید و سختی‌ها گاهی صبر کنند و زمانی به عجز و جزع افتند.

دوم صابران، که در مقام «صبر فی الله» و «صبر لله»‌اند؛ که هیچ‌گاه جزع نکنند و شکایت سر ندهند.[42]

سوم صبّاران‌اند، که واجد هر سه صبر فی الله و لله و بالله‌اند و آنها کسانی‌اند که از سر راستی و حقیقت، نه رسم و خلقت بر جمیع بلایا صابر باشند و اظهار عجز نکنند.

خواجه عبدالله انصاری «صبر لله» را از آن عامّه داند و «صبر بالله» را از آن سالکان طریق حق و مریدان و «صبر علی الله» را متعلق به اولیاء الله و خاصان حق برشمرده است.[43]

عزیزالدین محمود کاشانی نیز به‌طور کلی صبر را به سه قسم تقسیم کرده است: صبر نفس، صبر قلب و صبر روح. هم‌چنین برای هرکدام دو قسمت قائل شده است، که شامل صبر بر مکروه و صبر بر مراد می‌شود. او دشوارترین صبرها را «صبر عن الله» دانسته؛ که به خاصّان خاص تعلّق دارد.[44] «صبر عن اللّه» که مقامی بزرگ دارد، صبری است که تنها به واسطه موت زائل می‌گردد و در آخرت یافت نمی‌شود. زیرا صبر به صاحب این صبر همان‌گونه نسبت داده می‌شود، که اسم صبور به خداوند نسبت داده شده است. به همین خاطر با زوال دنیا زائل می‌شود و در این صبر با زوال عبد از دنیا زائل خواهد شد.[45]

چنین نقل شده‌است که در بصره از شخصی درباره صبر پرسیدند، گفت آن بر سه وجه است: متصبّر و صابر و صبّار. متصبّر کسی است که در مقام «صبر فی الله» باشد و چنین کسی گاه بر سختی‌ها و دشواری‌ها صبر کند و گاه به عجز افتد و عاجز گردد. صابر کسی است که صبر فی الله و لله کند و هیچ‌گاه اظهار عجز نکند و جزع ننماید و شکایت سر ندهد. اما صبّار کسی است که واجد صبر «فی الله» و «لله» و «بالله» باشد و بر چنین کسی اگر جمیع بلایا بگذرد، اظهار عجز نکند و تغییر و دگرگونی در او رخ ندهد، از جهت وجوب و حقیقت؛ نه از جهت رسم و خلقت.[46]

 

مراتب صبر و شکیبایی از منظر قرآن‌کریم

قرآن‌کریم می‌فرماید تا زنده‌اید شما را می‌آزمائیم؛[47] گاه به بیماری و گاه به تندرستی و گاه به درویشی و گاه به توان‌گری، گاه با بلا و شدت و گاه به آسانی و راضی، گاهی با نشاط و شادی همة آن بینید که دل شما خواهد، گاهی با خروش و زاری همه آن بینید که شما را کراهت آید. این همه به آن کنیم تا بنگریم که از شما صابر بر بلا و شاکر بر عطا کیست؟! آنگه شاکر را بر شکر جزا دهیم و صابر را بر صبر. این است که پروردگار می‌فرماید: { وَ إِلَینا تُرْجَعُونَ }؛ یعنی للحساب و الثواب و العقاب[48].

میبدی با بیان زیبایی به مقام صابران پرداخته و در تقسیم‌بندی انواع صبر در ذیل آیة149 سورة بقرة چنین می‌فرماید:

«صبر بر بلا، صبر مخصوص عاشقان است. محبّان و عاشقان بر بلای معشوق صبر می‌کنند و این صبر موجب می‌شود به علم فراست برسند. نیز بر ذوق علم صبر سه قسم است، بر ترتیب { اصْبِروُا وَ صابِروُا و رابِطوُا }؛ {اصْبِروُا} صبر بر بلاست، {صابِروُا}  بر معصیت و {رابِطوُا} صبر بر طاعت. صبر بر بلا صبر محبّان است، صبر از معصیت صبر خائفان است، صبر بر طاعت صبر بر راجیان و امیدواران است. محبّان صبر کنند بر بلا، تا به نور فراست رسند؛ خائفان صبر کنند از معصیت، تا به نور عصمت رسند؛ راجیان صبر کنند بر طاعت، تا به انس خلوت رسند. علی‌الجمله بنده را به همه حال صبر بِه، که ربّ العزه می‌گوید { وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیرٌ لَکمْ }؛ و اگر صابران را از علوّ قدر و کمال شرف همین بودی که { إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِینَ }؛ تمام بودی که این منزلت مقربان است و رتبت صدّیقان».[49]

هم‌چنین میبدی در تفسیر عرفانی آیة 200 سوره آل‌عمران می‌فرماید:

«وَ قِیلَ إِصْبِرُوا فِی اللهِ وَ صَابِرُوا بِاللهِ وَ رَابِطُوُا مَعَ اللهِ»؛ صبر فی الله صبر عابدان است، در مقام خدمت بر امید ثواب؛ صبر بالله صبر عارفان است، در مقام حرمت بر آرزوی وصال؛ صبر مع الله صبر محبّان است، در حال مشاهدت در وقت تجلی؛ دیده در نظاره نگران و دل در دیده حیران و جان از دست مهر به فغان. پیر طریقت گفت: الهی همگان در فراق سوزند و مُحِبّ در دیدار. چون دوست دیده‌ور گشت، مُحِبّ را با صبر و قرار چه کار؟[50]

از دیدگاه عین القضاه نیز صبر مع الله سخت‌تر از همه این صبرها باشد.[51]

برخی ازعرفا معتقدند: «صَبْرُ المُحِبِّینَ أَشَدُّ مِنْ صَبْرِ الزَّاهِدِینَ»؛ صبر عاشقان دشوارتر است از صبر زاهدان. زیراکه زاهد در فراق مشتهیّات و خواسته‌های نفس صبر می‌کند و محبّ در فراق محبوب و این؛ از آن به‌مراتب صعب‌تر است. چراکه سال‌ها برآید که عاشقان را نه نفس به خاطر گذرد و نه هوا و طرفةالعین از محبوب غافل نتواند بود و همه کس داند که چیزی که سال‌ها بر خاطر خطور نکند، صبر از وی آسان‌تر باشد از صبر چیزی که لحظه از دل بیرون نرود.[52]

صبر قوّت مردان است و دلیل قوّت ایمان. دهقانی که بار صبر نکشید، کِشته‌اش به ثمر نرسید. هر مرادی به صبر حاصل شود و هر آسانی بی‌صبوری مشکل. صبر و سکون نشانه عمق است و تعجیل نمونه حمق. صابر به عقل عمیق است و به کار دقیق. ازاین‌رو، با مرد صبور بیامیز و از مردم عجول بگریز. در این عافیت است و در آن آفت. عاقبت مرد عجول زود از کار ملول گردد، آن‌گونه که زحمتی کشیده و در آخر به راحتی نرسیده.[53]

برخوان زمانه شور و شیرین به هم است     بـی تلخـی هجر لذّت وصل کم است

در دهـر مگر که روز شادی خود نـیست     یا هست و لیک بعد شب‌های غم است[54]

پس هرکه ملاحظه این معانی کند و از حسن عواقب بلایا و رزایا[55] اندیشه نماید، هرآینه رضا به قضای [خدا دهد] و شکیبایی و صبر را پیشه سازد و یقین شناسد که صبر اگرچه جوان را پیرکند، هزاران بخت پیر را جوان گرداند و اگرچه با او ساختن مشکل و دشوار است، همه مشکلی از او سهل و آسان گردد. با باد شرطه صبر، هیچ زورق‌نشین اندیشه طوفان نکند و در بازار تجربه هیچ معامل با او زیان نکند، هیچ در مرادی بی‌کلید صبر نگشاید و هیچ درخت امیدی بی‌نسیم صبر به بار نیاید. صبر دوا فرمای هر رنجی است و طلسم‌گشای هر گنجی.

  صبـر حـرز اسـت پیش تیر فنا           صبر بندسـت پیش سیل بلا

  هـیـچ دردی نیـافـریـد خــدا           که نکردش طـبیبِ صبر دوا

  هرکه او را رهی به‌جایی نیست            بهتر از صبر رهنمایی نیست

  گـره بـستـه، صبـر بـگشـایـد           ره گـم گشـتـه، صبر بنماید

  گـل گـلـزار صبـر رنگین است           میوه شاخ صبر شیرین است[56]

 

صبر و شکیبایی بزرگان و اولیاء حق

در کتاب تذکرة‌الاولیاء، حکایات بسیاری دربارهٔ صبر و شکیبایی عارفان بزرگ در برابر اذیت و آزار معاندان و منکران؛ هم‌چنین طعنه و ملامت و سرزنش اغیار و بیگانگان نقل شده است. از تأمّل و تعمّق در این حکایات، به این حقیقت می‌رسیم که صبر بر اذّیت و آزار دیگران، یکی از مقامات مهم عرفانی است، که عرفا توانسته‌اند از طریق آن به مراتب و درجات بلند عرفانی و هم‌چنین به کشف و کرامات و خرقِ عادات نایل آیند. چنان‌که از قول عطار نیشابوری آمده است:

«مالک وقتی خانه‌ای به اجارت بستد و همسایه‌ای جهود[57] داشت و محراب خانهٔ مالک سوی خانهٔ جهود بود و آن جهود مبرزی[58] ساخته بود و بر آن نجاست می‌کرد و به خانهٔ مالک می‌انداخت و محراب پلید می‌کرد. روزی جهود پیش مالک آمد و گفت: تو را از مبرز من رنج نیست؟ مالک گفت: هست؛ اما من پاک می‌کنم و می‌شویم. گفت: این رنج از برای چه می‌کشی و این خشم از برای که فرومی‌خوری؟ گفت: از حق‌تعالی فرمان چنین است که { وَالْکاظِمینَ‌الْغَیظِ وَالْعافینَ عَنِ‌النّاسِ }[59]؛ جهود گفت: زهی دین پسندیده، که دوست خدا، رنج دشمن خدای چنین کشد و هرگز فریاد نکند و چنین صبر کند و با کس نگوید. در حال مسلمان شد.[60]

حکایت فوق بیان‌کنندهٔ این حقیقت است که از دیدگاه عرفا، صبر و شکیبایی بر اذّیت و آزار دیگران، گذشتن از وجود و هستی نفسانی و رسیدن به تعبـّد و بندگی محض دربرابر ارادهٔ خداوند است.

چنان‌که رسول خدا(ص) صحابه را فرمود آیا می‌توانید که هم‌چون ابوضمضم باشید؟ و عمل ابوضمضم آن بود که بامداد و شبانگاه می‌گفت: «ای بار خدای! من نفس و عرض خود را به تو بخشیدم. ای بار خدای! من عِرض خود را بر بندگان تو صدقه کردم. اگر مرا دشنام دهند، باز دشنام ندهم و اگر بر من ظلم کنند، باز ظلم نکنم».[61]

ذوالنون مصری در کلام بسیار زیبایی گوید: «اگر به دل خلایق مرا به آتش بسوزند، من صبر می‌کنم. از آن‌جا که دعوی من است محبت او را، هنوز هیچ نکرده باشم».[62]

در تصدیق محبّت خالصانه به خالق و یا مخلوق، از ابونصر سراج نقل شده‌است در ایامی که شِبلی بیمار شد، پس دوستان به عیادت او آمدند و شبلی از آنان پرسید: شما چه کسانی هستید؟ ایشان در جواب گفتند: ما دوستان تو هستیم. در این هنگام شبلی سنگی برداشت و به سوی آنان افکند. پس همگی متواری شدند و فرار کردند. شبلی خطاب به ایشان گفت: ای دروغ‌گویان!! [چگونه] ادعای محبت مرا دارید، درحالی‌که بر زدن من صبر نمی‌کنید؟![63]

 

صبر و شکیبایی از منظر مولوی

در بینش مولوی صبر و شکیبایی یکی از مهم‌ترین مقام‌های عرفانی است، که در سیر و سلوک به سوی حق‌تعالی نقشی اساسی و بنیادین دارد. مولوی در مثنوی دربارهٔ نقش سازنده و تکامل‌دهندهٔ صبر در برابر مشکلات و سختی‌ها و به‌طور کلی مسئله ابتلائات و آزمون‌های الهی بحث گسترده‌ای مطرح کرده‌است و داستان‌ها و تمثیل‌های متعددی دراین‌باره نقل کرده است. آن‌چنان‌که این شاعر نامدار، هرگونه پیروزی و موفقیت را محصول صبر و شکیبایی می‌داند و در این مبارزه و جهاد، صبر را به سپری آهنین تشبیه کرده، که خداوند بر روی آن نوشته است: «جاء الظفر». یعنی پیروزی آمد.

   اسپرِ آهن بُوَد صبر، ای پدر!              حق نبشته بر سپر جاء الظّفر

(مولوی)

هم‌چنین مولوی ضمن حدیث دیگری نقل می‌کند که پیامبر اکرم(ص) فرمود: «مَنْ لَا صَبْرَ لَهُ لَا إِیمَانَ لَهُ»[64] یعنی هرکس صبر ندارد، ایمان ندارد. یا به تعبیر دیگر، صبر برابر با تمامی ایمان است.

         گفت پیغمبر خداش ایمان نداد            هر که را نبود صبوری در نهاد

         صبـر از ایـمان بیابـد سـر کله           حـیـث لا صبـر فلا ایـمان له

در حقیقت مولوی در سرتاسر مثنوی با ذکر آیات قرآن و احادیث پیامبر اکرم(ص) و هم‌چنین با به کارگیری تمثیل‌ها و حکایات فراوان، موضوع صبر و شکیبایی را یادآور شده و این حدیث پیامبر(ص) را به دفعات درمثنوی تکرار می‌کند که: «الصَّبْرُ مِفْتَاحُ الْفَرَجِ»[65]؛ از دیدگاه وی، صبر کلید گشایش مشکلات و سختی‌ها است و با این کلید می‌توان هر در بسته‌ای را باز و هر راه ناگشوده‌ای را گشود. صبر آدمی باید برای خدا باشد. بنابراین انسان در پیش‌آمدها و حوادث و مشکلات نباید جزع و فزع کند؛ بلکه باید بر تحمّل آلام صبور و شکیبا بماند، تا به آسایش برسد.

       صبر کردن بهرِ این نَبْوَد حرج               صبر کن، کالصَّبر مفتاح الفرج

این شاعر عارف برای این‌که اهمیّت صبر را از منظر قرآن نشان دهد، می‌گوید به آخر سورة العصر نگاه کنید که خداوند حق و صبر را برابر قرار داده است.

      صبر را با حق قرین کرد ای فلان         آخــر و الـعـصـر را آگـه بـخوان

مولوی از زبان لقمان حکیم چنین بیان می‌کند که صبر و شکیبایی بهترین کیمیا، یعنی بهترین وسیله تکامل‌دهنده روح و جان آدمی است.

   گفت لقمان صبرهم نیکودمی‌ست            کـه پنـاه و دافـع هـرجا غمیـست

   صبر را با حق قرین کرد ای فلان            آخــر والعـصــر را آگـه بـخــوان

   صـد هـزاران کـیمیـا حق آفریـد            کـیمیـائی هـم‌چو صبر آدم نـدیـد

البته بیشترین تأکید مولوی در مثنوی دربارة صبر و شکیبایی در برابر گرایش‌ها و هواهای نفسانی است. در بینش عرفا، نفس بزرگ‌ترین حجاب و مانع بین انسان و خداوند است. زیرا گرایش‌های نفسانی روح را اسیر و وابسته به عالم خاک می‌کند و مانع می‌شود که صفات و قدرت‌های الهی در روح انسان تجلی کند. به همین دلیل انسان باید سخت‌ترین مبارزه را با نفس خود داشته باشد.

مولوی در قالب گفتگو و مناظره‌ای بین روح انسان و خدا، این حقیقت عرفانی را مطرح می‌کند که خدا بر اثر لطف به ظاهر قهرآمیز، روح را در زندان تن گرفتار و اسیر وسوسه‌های نفسانی و جاذبه‌های دنیوی کرده، تا روح بر اثر صبر و پایداری در برابر آنها تکامل یابد و بتواند به خداوند واصل شود. آن‌چنان‌که پروردگار متعال در جواب روحی که از هم‌نشینی با نفس می‌نالد و از هجران و فراق او شکایت می‌کند و برای نجات خود از وی کمک می‌طلبد، می‌فرماید: صبر و شکیبایی داشته باش، من نیز خواهان تو هستم و برای رسیدن به تو تلاش می‌کنم، فریاد بر نیاور!!

حـق هـمـی گـویـد کـه آری ای نـزه          لیــک بـشـنـو صـبـرآر و صـبــر بـه

صبح نزدیک است، خامش، کم خروش           مـن هـمـی کوشـم پی تو، تو مکوش

از سوی دیگر، مولوی برای بازگو کردن اهمیت صبر و شکیبایی در برابر اذیت و آزار جاهلان و منکران و نقش آن در تکامل روح و سیر الی‌الله، داستان مرید ابوالحسن خرقانی را مطرح کرده[66] و در ضمن آن به بسیاری از رموز و اسرار معرفت اشاره می‌نماید.

مولوی می‌گوید درویشی از شهر طالقان برای دیدن ابوالحسن خرقانی کوه‌ها و درّه‌ها را پشت سر می‌گذارد:

رفت درویشی ز شهـر طــالقـان        بهر صوت بـوالحسین[67] خـارقـان

وقتی مرید به خانهٔ او می‌رسد و در خانه را می‌کوبد، زن شیخ ابوالحسن پشت در می‌آید و هنگامی که درویش به او می‌گوید برای دیدن شیخ آمده‌ام، آن زن او را مسخره می‌کند و حرف‌های زننده و زشتی را درباره شیخ و انکار وی بر زبان می‌آورد. مرید هم ناراحت می‌شود و می‌گوید:

      تُرّهات[68] چـون تــو ابلیسی مــرا      کـی بگـرداند ز خـاک این ســرا

سپس مرید دربارهٔ شیخ و مقام و مرتبهٔ والای او شروع به صبحت می‌کند. بعد از آن، درویش از هر کسی سراغ شیخ را می‌گیرد، تا این‌که به او می‌گویند شیخ برای آوردن هیزم به فلان کوهستان رفته است و او در جستجوی شیخ به کوهسار می‌رود؛ تا این‌که شیخ را می‌بیند، درحالی‌که شیری غرّنده هیزم‌های او را حمل می‌کند و خود شیخ نیز بر روی هیزم‌ها نشسته و ماری را به عنوان تازیانه در دست گرفته است. چون شیخ علم الهی داشته و از اسرار و رموز پنهان آگاه بوده، تمامی حوادثی را که در راه برای درویش پیش آمده بود، بیان می‌کند، تا به انکار زن و مطرح شدن سؤال در ذهن درویش می‌رسد. شیخ در جواب درویش می‌گوید: صبر و شکیبایی من در برابر عناد و انکار آن زن و بدخلقی‌های او؛ از روی هوای نفس نیست. اگر من رنج‌ها و اذیت و آزار او را تحمّل نمی‌کردم و در برابر آن صبر و شکیبایی نمی‌ورزیدم، شیر نر برای من بیگاری نمی‌کرد و چنین قدرتی در من به وجود نمی‌آمد، که تمامی موجودات عالم طبیعت و جهان در مقابل من تسلیم شوند:

    بعـد از آن در مـشکل انکــار زن         برگـشاد آن خوش‌سراینـده  دهـن

   کان تحمل از هوای نفس  نیست          آن خیال نفس توست آن جامه‌ایست

   گرنه صبرم می‌کـشیـدی بـار زن          کـی کشـیدی شیر نر بیگـار مـن[69]

شیخ به مرید خود می‌گوید: همة مطالب را برایت بیان کردم، تا تو نیز با رفیق و همراه بدخلق و ناسازگارت سازش کنی و دربرابر آزار و اذیت او صبر و شکیبایی نشان بدهی. چون صبر و شکیبایی رمز و راز غلبه بر هر مشکلی است.

    بهـر تو ار پست کـردم گفت‌وگـو             تـا بســازی با رفیــق زشـت‌خـو

    تا کشی خندان و خوش بار حرج              از پی الصبـر مـفـتــاح  الـفــرج

یعنی تو با تحمل بار رنج و اذیت و آزار مردم ناآگاه و فرومایه، به نور سنت انبیاء بزرگ الهی که صبر و شکیبایی درمقابل اذّیت و آزار کافران و معاندان بوده است، دست می‌یابی:

     چون بسازی بـا خسی این خسان           گردی اندر نـور سنـت‌هـا رسـان

     کانبیا رنـج خسان بس دیـده‌انـد            از چـنیـن ماران بسی پیچیـده‌اند

مولوی در جای‌جای مثنوی به موضوع صبر و شکیبایی دربرابر اذّیت و آزار هم‌نشین بد و ناسازگار تأکید می‌کند. وی در دفتر ششم مثنوی، در نتیجه‌گیری از داستان سلطان محمود و غلام هندو می‌گوید: صبر در برابر دوست و قرین بد (که از آن به نفس نیز می‌توان تعبیر کرد)، سینه را برای درک حقایق الهی وسعت می‌دهد و سپس این مسئله را به عنوان قانونی عمومی که بر کل عالم حاکم است، تعمیم می‌دهد و می‌گوید: صبر ماه در برابر شب و تاریکی آن موجب می‌شود که از خورشید نور بگیرد و درخشان و تابان شود. صبر گل در برابر خار موجب می‌شود که گل معطر و خوشبو شود. هم‌چنین، شیر بهائم با صبر و شکیبایی و تحمل اوضاع و احوال سخت و ماندن بین سرگین و خون می‌تواند عنصری حیات‌بخش جهت توانمندی شیرخوارانشان شود و صبر و شکیبایی پیامبران(ع) در مقابل منکران و تحمل آزار و اذیت آنان موجب می‌شود که از مقربان الهی به شمار آیند و در هدایت مردم به سوی خدا موفق شوند:

   یار بــد نیکوسـت بهـر صبـر را              کـه گشـایـد صبـرکردن صـدر را

   صبر مـه بـا شب منــوّر داردش             صبـر گل بـا خـار اَذْفـــر داردش

   صبر شیر اندر میـان فَرْث وخون              کـرده او را ناعـش اِبْــن‌ُ‌ اللَّبُــون

   صـبر جمله انبیاء بــا منـکــران             کـردشان خاص‌ّ حق و صاحب قرآن[70]‌

به تعبیر مولوی هر دشمنی برای آدمی همانند دارو، در ظاهر ناخوشایند و ناراحت‌کننده به نظر می‌رسد، اما در باطن سودمند و شفابخش است. زیرا انسان از دست آنان به درگاه خداوند روی می‌آورد و از او طلب کمک و یاری می‌کند. اما دوستان چون آدمی را به خود مشغول می‌کنند و تکیه‌گاه او هستند، همانند حجاب و مانعی وی را از حق دور می‌کنند:

   بنده می‌نالـد بـه حق از درد و نیش          صد شکایت می‌کند از رنج خویـش

  حق همی‌گوید که آخـر رنـج و درد           مر تو را لابــه‌کنــان و راست کرد

  این گله ز آن نعمتی کن کـت زنـد           از در مـــا دور و مـطــرودت کنـد

  درحقیقت هر عــدو داروی تـوست           کـیمیا و نــافع و دل‌جوی  تـوست

  که از او انــدر گـریـزی در خـــدا           استعــانت جــویـی از لطف  خــدا

  در حقیقت دوستــانت دشمن‌انـــد         کـه ز حـضرت دور و مشغـولت کنند

(مولوی)

 

مقام شکر، کمال صبر و شکیبایی

از منظر عارفان و اولیای الهی، مراتب کمال در انسان به صبر و شکیبایی محدود نخواهد شد؛ بلکه انسان می‌تواند در طریق قرب الهی به مقامات والاتری نیز نائل شود. از جمله این مقامات، مقام شکر است. در واقع پیوند و ارتباط مقام صبر و شکر تا بدان حد است که در چهار موضع از مصحف شریف مقام صبر و شکر در کنار هم تکرار شده است. چنان‌که در کلام حضرت حق می‌خوانیم:

{ إِنَّ فِی ذَٰلِک لَآیاتٍ لِکلِّ صَبَّارٍ شَکورٍ }[71]؛ همان‌گونه که در کلام ائمة معصومین(ع)، سرآمد عارفان طریق حق آمده است:

«الْإِیمَانُ نِصْفَانِ نِصْفٌ فِی الصَّبْرِ وَ نِصْفٌ فِی الشُّکرِ».[72]

راغب اصفهانی می‌گوید: شکر دارای سه مرتبه است: شکر قلبی، شکر زبانی، شکر عملی. شکر قلبی، شناخت نعمت‌دهنده و نعمت است. شکر زبانی، اعتراف و اقرار به نعمت می‌باشد و شکر عملی، خرج کردن نعمت و مصرف کردن آن در اموری است که خدا به آن دستور داده است.[73]

در کلام نورانی امام صادق(ع) درباره صبر شاکران می‌خوانیم:

«حق آن است که هر صابر، شاکر است و هر شاکر، صابر؛ چراکه معنی شکر، تعظیم منعم است و بازداشتن نفس از عصیان منعم. پس شاکر از آن حیثت که تعظیم منعم کرده، شاکر است و از آن حیثت که منع نفس کرده است از عصیان و خلاف رضای او به عمل نیاورده، صابر است».[74] چه سالک به هیچ حالی از احوال، از امری ملایم یا غیرملایم خالی نباشد، پس بر ملایم شکر باید کرد و بر غیرملایم صبر باید نمود. نیز هم‌چنان‌که به ازای صبر جزع است، به ازای شکر، کفران است و کفر نوعی از کفران است: { وَ لَئِنْ کفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ }[75]؛

از این‌جا معلوم شود که درجه شکر از درجه صبر، عالی‌تر است و شکر به زبان بود و به دل بود و به تن؛ جامع این مجموع شاکر به تمام و کمال است.[76] برخی بزرگان معتقدند اصل شکر آن است که آدمی خود را از ادای شکر خدای عاجز داند و آن را هم به او حواله نماید.[77] چون شکر نتوان گذارد؛ الا به دل و زبان و اعضای دیگر، که هر سه نعمت اوست و قدرت بر استعمال هر یکی، نعمت دیگر؛ پس اگر خواهد که بر هر نعمتی شکری گذارد بر این نعمت‌ها، هم شکری دیگر باید گذارد و سخن دراز گردد و آن بِه که شکر هم‌چنان باشد، که در اول و انتها به عجز باشد و اعتراف به عجز از شکر، آخر مراتب شکر است. چنان‌که اعتراف به عجز از ثنا بزرگ‌ترین ثنا است.[78] چنان‌که رسول اکرم(ص) فرمودند:

«لَا أُحْصِی الثَّنَاءَ عَلَیک أَنْتَ کمَا أَثْنَیتَ عَلَی نَفْسِک وَ فَوْقَ مَا یقُولُ الْقَائِلُونَ»[79]؛

من توانائی شمارش حمد و ثنای تو را ندارم، آن‌چنان ثنایی که لایق مرتبه توست و برتر از آنی که دیگران می‌گویند.

    از دسـت و زبـان کـه بـرآیـد         کـز عهـده شکـرش به‌در آید

(سعدی شیرازی)

خداوند سبحان به موسی(ع) وحی فرستاد که:

«یا مُوسَی اشْکرْنِی حَقَّ شُکرِی فَقَالَ یا رَبِّ وَ کیفَ أَشْکرُک حَقَ شُکرِک وَ لَیسَ مِنْ شُکرٍ أَشْکرُک بِهِ إِلَّا وَ أَنْتَ أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَی قَالَ یا مُوسَی الْآنَ شَکرْتَنِی حِینَ عَلِمْتَ أَنَّ ذَلِک مِنِّی»[80]؛ ای موسی! مرا چنان‌که سزاوار است، شکرگزار. موسی نبی(ع) عرض کرد: پروردگارا، تو را چگونه، چنان‌که سزاوار است، شکر گزارم؛ حال آن‌که هر شکری که تو را نمایم، آن هم نعمتی است که تو به من عطا فرموده‌ای. خطاب رسید ای موسی، اکنون مرا شکر کردی که دانستی آن شکرگزاری‌ات هم از من است.

و آن اول کلام اهل بهشت و آخر سخن ایشان حمد و ثنای خداست.[81] از این‌رو حق‌تعالی در وصف بهشتیان فرمود: { وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ }[82]؛

این کلام نورانی امام زین‌العابدین(ع) عارف به حق است که در مناجات شاکرین عرضه می‌دارد:

«فکیفَ لِی بِتَحْصِیلِ الشُّکرِ وَشُکرِی إیاک یفْتَقِرُ الی شُکرٍ»[83]؛

سپاس‌گزاری تو چگونه برای من امکان‌پذیر است؛ درحالی‌که سپاسم نسبت به تو، خود نیازمند سپاسی دیگر است.

و تمام شکر، اعتراف زبان دل است به عجز رسیدن به ادنی مرتبه شکر او؛ چه توفیق شکر هم نعمت تازه‌ای است که شکری از برای آن واجب است و قدر آن بالاتر از نعمتی است، که به سبب آن توفیق شکر یافته‌است. پس بر هر شکری، شکری بالاتر از شکر اول بر تو لازم است. و کجا شکر بنده به نعمت خدا می‌رسد و عمل او مقابل عمل او می‌شود و حال این‌که بندهٔ ضعیفی است که هرگز او را هیچ توانایی نیست؛ مگر به واسطهٔ خداوند و خدا از اطاعت بنده بی‌نیاز است و بر زیاد کردن نعمت توانا و قادر است تا ابد. پس به این طریق، بندهٔ شاکر خدا باش تا امور عجیبه بر تو ظاهر گردد.[84] شاعر دراین‌باره چه زیبا سروده است:

        آن‌جا که کمال کبریای تو بـود           عالم نمی از بحر عطای تو بود

(جامی)

باید خاطرنشان کرد که مقام شکر، حقیقتی عظیم و عبادتی بزرگ و سبب رفع بلا و باعث زیادتی نعماء است و به این جهت مکرر بدان امر و ترغیب شده است؛ اما اداکننده‌اش در میان بندگان اندک بوده است. همان‌گونه که خداوند سبحان در قرآن کریم می‌فرماید تنها عده کمی از بندگان من شکرگزار هستند. در مصحف شریف می‌خوانیم:

{ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِی الشَّکورُ }[85]؛

و از بندگانم اندکی در مقام سپاس‌گزاری هستند.

وجود مبارک حضرت سیدالشهداء(ع) در پایان خطبه شب عاشورا از پیشگاه پروردگار چنین درخواست می‌فرماید:

«فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاکرِینَ»[86]؛

پروردگارا! ما را از شکرگزاران قرار ده.

و این از بلندای مرتبة شکر است که کم کسی را عروج بدان دست دهد. هم‌چنین حق‌تعالی در کتاب کریم خود فرموده:

{ ما یفْعَلُ اللهُ بِعَذابِکمْ إِنْ شَکرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ کانَ اللهُ شاکراً عَلِیماً }[87]؛

چه می‌کند خدا به عذاب شما، اگر شکر او را کنید و ایمان به او آورید و می‌فرماید:

{ لَئِنْ شَکرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکم }[88]؛

اگر شکر کنید، نعمت شما را زیاد می‌کنم.

در شرف و فضیلت آن همین کافی است که یکی از صفات خداوندی است. چنان‌که فرموده است:{ وَ اللهُ شَکورٌ حَلِیمٌ }[89]؛ روز قیامت نیز منادی کند که:

«فَلْیقُمْ الْحَامِدُونَ لِلّهِ عَلَی کلِّ حَالٍ»،

یعنی برخیزند و به جزای خیر خود برسند آن‌کسان که ستایش کرده باشند خدای را در جمیع احوال. پس حامدان و شاکران خرامان و شادان به بهشت عنبرسرشت روند.[90]

تا آن‌جا که امامان معصوم(ع) می‌فرمودند: «فَإِذَا نَزَلَ أَمْرُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ رَضِینَا بِقَضَائِهِ وَ سَلَّمْنَا لِأَمْرِهِ وَ لَیسَ لَنَا أَنْ نَکرَهَ مَا أَحَبَّ اللهُ لَنَا»[91]؛ هرگاه امر خداوند تحقّق یافت، ما راضی به قضای الهی و تسلیم امر او هستیم و هرگز آن‌چه را خدا برای ما دوست می‌دارد، مکروه نمی‌داریم. این مقام رضا و فوق مقام صبر است.

 

وجوب شکر در بلا و نعمت

معامله حق‌تعالی با بنده از دو حالت بیرون نیست؛ یا بنده را به بلا مبتلا گرداند و یا به عطا مشرف سازد. اگر عطا دید، شکر واجب است و اگر بلا فرستد، واجب‌تر. زیراکه عطا سرمایة این جهان است و بلا رأس‌المال آن جهان؛ چون بر نعمت این جهانی شکر واجب بود، بر نعمت آن جهانی واجب‌تر. زیراکه عطا سبب آلایش توست و بلا موجب زدایش تو، آلایش عطا کرامت است. { کلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیطْغی* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی }[92]؛ و زدایش بلا اکرام { وَ لَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَی‌ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوع }[93]؛ آن‌جا که فرمود: { وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ }[94]؛ چون بر سبب آلودگی شکر واجب آید، بر سبب پاکی و زدودگی به طریق اولی. و اهل تحقیق گفته‌اند که نعمت را سه شکر است و بلا و مصایب را شش شکر. شکر محنت آن است: اول شکر گوئی که این بلا دنیویه است، نه مصیبت اخرویه.[95]

مردی به سهل گفت: دزد به خانه‌ام وارد شده و اثاثم را برده است. پاسخ داد: خدا را شکر کن، که اگر شیطان به دلت وارد می‌شد و اعتقادت را به توحید الهی تباه می‌کرد، چه کار می‌کردی؟ ازاین‌رو عیسی(ع) در دعای خود به خدا پناه برد و گفت: «بار خدایا مصیبت مرا در دین من قرار مده».[96]

دوم آن‌که از حق‌تعالی است نه از غیر.

سوم آن‌که گذرنده است نه پاینده.

چهارم آن‌که به حد طاقت است نه بیرون از طاقت.

هر مصیبت و بیماری که تصور شود، بدتر و بزرگ‌تر از آن وجود دارد؛ چه مقدرات حق‌تعالی بی‌پایان است و اگر خداوند آن‌چه را دامن‌گیر انسان شده، افزون‌تر و چند برابر کند، چه چیزی می‌تواند آن را برگرداند و منع کند. بنابراین باید انسان در آن حال خدا را شکر گوید، که در دنیا او را به بلایی بزرگ‌تر گرفتار نکرده است.

یکی از عارفان دوستی داشت که حاکم او را زندانی کرده بود. زندانی نزد عارف پیغام فرستاد. او به وی پاسخ داد که خدا را شکر گوی. پس از آن زندانی را کتک زدند، به او پیغام داد که خدا را شکر گوی؛ پس از آن زندانی مجوسی را که شکمش دردمند بود، آوردند و او را زنجیر کردند و یک حلقه از زنجیر را در پای او و حلقه دیگری را در پای این زندانی گذاردند. وی به صاحب‌دل پیغام داد، او نیز برایش پاسخ فرستاد که شکر خدای گو. مجوسی بارها محتاج می‌شد که از جا برخیزد و او هم ناگزیر می‌شود که با او از جا بلند شود و بالای سر او بایستد تا قضای حاجت کند. این جریان را به صاحب‌دل نوشت، وی پاسخ داد شکر خدا را به جا آورد. زندانی به او پیغام داد: تا کی این را می‌گویی و کدام بلا از این بزرگ‌تر است؟ به او پاسخ داد: اگر زنّاری[97] که بر گردن اوست، بر گردن تو ببندند چه می‌کنی؟[98]

پنجم آن‌که در برابر آن ثواب موعود است و ضایع نیست.

ششم آن‌که بر تن است و بر دین نیست.

پس اگر در نعمتی شکرکنی، زیادت یابی: { لَئِنْ شَکرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکمْ }[99]؛

و اگر در محنتی شکر کنی، فرج یابی: { ما یفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکمْ إِنْ شَکرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ }.[100]و[101]

بنابراین هر انسانی به بلایی گرفتار شود؛ چنان‌چه در سویدای دل خود به‌طوری که سزاوار است، نسبت به حق مولای خویش از حیث ظاهر و باطن بیندیشد، خود را مستوجب بلاهایی بیش از آن‌چه در حال به او رسیده و در آینده به او می‌رسد، خواهد دید و اگر کسی که حق دارد به تو صد تازیانه زند، به ده تازیانه بسنده کند، بی‌شک مستحقّ شکر است و آن‌که حق دارد هر دو دست را قطع کند، یکی را برایت باقی بگذارد، بی‌تردید شایسته شکر است. ازاین‌رو یکی از مشایخ از کوچه‌ای گذر کرد، بر سرش تشتی از خاکستر ریختند. او برای خدا سجده شکر به جا آورد، به او گفتند: این چه سجده است، پاسخ داد: من انتظار می‌کشیدم که بر سرم تشتی از آتش بریزند؛ این‌که به خاکستر اکتفا شده، نعمت است. به یکی از اینان گفتند: آیا برای طلب باران که باز ایستاده و نیامده است، بیرون نمی‌آیی؟ پاسخ داد: شما آمدن باران را دیر می‌شمارید و من فرود آمدن سنگ را. [102]

  بـیـا ای رفـتـه هم‌چـون ناسپاسان        بــه راه بـاطــل حــق نـاشنـاسان

  بـگو آخـر کـه کافر نعمـتی چیست        حرامت باد،  این بی حـرمتی چیست

  نـمـی‌شـایـد حــق نـعـمت نهفتن         شکایت چـیست؟  بایـد شکر گـفتن

  گرت از شکـر باشـد صـد حـکایت         ز تـرک شـکـر خود می‌کن شکایت

  ز بــهـر شـکـر اگر فــرزنــد آدم         بـــه قـدر هـر یـک از ذرّات عالـم

  زبــانی بر کـنـد هـم‌چـون زبـانـه         زبــان شـکـر او بــاشــد زمــانـه

  در آن کوشش کند چندان‌که خواهی        نـگــویــد ذرّه‌ای شـکــر الــهـی

(هلالی جغتایی)

از دیدگاه فیض کاشانی هیچ چیزی از این اسباب برای انسان وجود نمی‌یابد، جز این‌که تصور می‌رود از نظر دین خیر او در آن باشد. پس بر اوست که گمان خود را به خداوند نیکو کند و آن را خیر بداند و بر آن شکر کند. به دلیل این‌که حکمت‌های خداوند گسترده است و او به مصالح بندگان آگاه‌تر از آنها است. در روز قیامت هنگامی که بندگان ثواب‌های الهی را در برابر بلاها ببینند، خداوند را بر بلاهایی که به آنها رسیده است، شکر می‌گویند؛ همان‌گونه که کودک پس از رسیدن به بلوغ و عقل از کتک‌ها و تنبیهات استاد و پدر خود تشکر می‌کند. چه ثمرات تنبیه آنها را برداشت و استفاده کرده است. بلا نیز تنبیه حق‌تعالی است و عنایت او به بندگانش، از عنایت پدران به فرزندان بسیار کامل‌تر و بیشتر است.[103]

 

آثار و برکات شکر

«مسمع بن عبدالملک» می‌گوید: در سرزمین منی در محضر امام صادق(ع) به خوردن انگور مشغول بودیم. ناگاه فقیری وارد شد و از حضرت درخواست کمک کرد. حضرت فرمود: مقداری انگور به او بدهید. هنگامی که انگور به او دادند، از گرفتن انگور خودداری کرد و آن را برگرداند و گفت: اگر پولی به من بدهید، مرا کفایت می‌کند. امام صادق(ع) فرمود: خدایت عطا کند. تا این‌که فقیر رفت و سپس بازگشت و گفت: همان انگور را به من بدهید. آن حضرت فرمود: خدایت عطا کند! آن‌گاه نیازمندی دیگر آمد و درخواست کمک کرد. حضرت سه حبّه از یک خوشه برداشتند و به او دادند، فقیر آن را گرفت و گفت: «الْحَمدُ للَّهِ رَبِّ العالَمِینَ الَّذِی رَزَقَنِی». همه سپاس و ستایش ویژه خداوند باری‌تعالی، پروردگار جهانیان است؛ آن پروردگاری که این سه حبّه انگور را روزی من قرار داد. حضرت به او فرمودند: صبر کن. پس هر دو دست خود را پر از انگور کردند و به او دادند. آن مرد دوباره گفت: «الحَمدُ للَّهِ ربِّ العالَمین». باز حضرت به او فرمودند: صبر کن. سپس به خادم خود فرمود: چه اندازه درهم و دینار نزد تو هست؟ خادم بیست درهم آورد و گفت: به همین اندازه درهم نزد ما مانده است. حضرت هم تمامی بیست درهم را به فقیر داد. چون مرد شاکر بیست درهم را گرفت، رو به آسمان نموده و گفت: «الْحَمْدُ للَّهِ هَذا مِنْک وَحْدَک لَاشَرِیک لَک». همة سپاس و ستایش ویژه خداوند است، خدایا! این عطا و بخشش از حضرت ربوبی تو است، تویی یگانه‌ای که شریک و همتا نداری. امام صادق(ع) به او فرمود: صبر کن. پس پیراهن مبارک را از بدن درآورده و به او عطا کردند و فرمودند: این پیراهن را بپوش. چون پیراهن را پوشید، گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی کسَانِی وَ سَتَرَنِی یا أَبَا عَبْدِ اللهِ أَوْ قَالَ جَزَاک اللهُ خَیراً».[104] همه سپاس و ستایش ویژه خداوند است، که مرا لباس پوشانید و عرضه داشت یا اباعبداللَّه، یا آن‌که گفت: خدا تو را جزای خیر دهد. سپس با همین دو کلمة کوتاه از آن حضرت سپاس‌گزاری کرد و بیرون رفت.

ملا محسن فیض کاشانی در کتاب گران‌سنگ «وافی» در باب تعقیبات نماز از معصوم(ع) چنین روایت می‌کند:

«اگر شخص نمازگزار پس از ادای نماز واجب، سر به سجده شکر گذارد و نعمت‌هایی که خداوند مهربان به او عطا کرده، یک به یک به یاد آورد و شکر کند، از سوی حضرت حق به فرشتگان خطاب شود: ای فرشتگان، بنده‌ام نماز واجبش را ادا کرد و به شکرگذاری من مشغول شد، با او چه معامله‌ای کنم؟ فرشتگان می‌گویند: حوائجش را روا کن. خطاب رسد: روا کردم، دیگر چه کنم؟ گویند: به او نجات در آخرت را عطا کن. خطاب رسد: عطا کردم، دیگر چه کنم؟ گویند: وسعت رزق به او عنایت فرما. خطاب رسد: عنایت کردم، دیگر چه کنم؟ گویند: فرزندان شایسته نصیب او کن. خطاب رسد: نصیب کردم. وقتی نمازگزار در سجده شکرگذاری می‌کند، خداوند خطاب می‌فرماید و فرشتگان دعا می‌کنند؛ تا جایی‌که فرشتگان می‌گویند: پروردگارا، ما آن‌چه از امور خیر بود از پیشگاهت برای او خواستیم و تو عنایت فرمودی، دیگر چیزی نمی‌دانیم. خطاب رسد: شما نمی‌دانید، من می‌دانم، او شکرم را به جا آورد، من هم از او سپاس‌گزاری می‌کنم و سپاس من این است که درب نعمت را به رویش باز می‌کنم».[105]

و نیز روایت شده که حضرت عیسی(ع) بر مردی گذشت، که کور و پیس و زمین‌گیر بود و به علت فلج بودن، اعضای او پیچیده بود و از بیماری خوره گوشت‌های بدنش فروریخته! می‌گفت: شکر مر خدایی که به عافیت داشت مرا از آن چیزهایی که بسیاری از خلقش را به آن مبتلا کرده‌است. پس حضرت عیسی(ع) فرمودند: ای مرد! چه بلایی از تو گردیده است؟ گفت: یا روح اللَّه! من بهترم از کسی که آن معرفتی را که خدای تعالی در دل من جا داده، در دل آن کس جا نداده. پس آن حضرت فرمودند: راست می‌گویی، دست خود را به دست من بده و آن مرد دست به دست عیسی(ع) داد و به فرمان الهی روی آن بهترین روی‌ها و هیئتش بهترین هیئت‌ها شد و همگی بلاها از وی زائل شد و مصاحب عیسی(ع) گردیده، با آن حضرت عبادت می‌کرد.[106]

سرور عارفان امام حسین(ع) خطاب به خداوند سبحان در دعای عرفه عرضه می‌دارد:

«وَلَوْ حَرَصْتُ أنا وَالعادُّونَ مِن أنامِک أن اؤَدّی شُکرَ واحِدَةٍ مِنْ أنعُمِک مَا اسْتَطَعْتُ إلّا بِتَوفِیقِک»[107]؛

اگر من و همة کسانی که نعمت‌هایت را شماره می‌کنند، تلاش کنیم که شکر یکی از نعمت‌هایت را به جا آوریم، نمی‌توانیم مگر به توفیق تو.

 

-------------------------------------------------------------------

[1]. ص(38): 44.

[2]. تعریفات: 115.

[3]. منظور ذات باری تعالی است.

[4]. تسنیم المقربین: 208. «اَلصَّبْرُ حَبْسُ النَّفْسْ عَلَی جَزَعٍ کَامِنٍ عَنِ الشَّکْوَی».

[5]. منازل السائرین: 195؛ عرفان الحق: 38.

[6]. عرفان الحق: 37.

[7]. اوصاف الاشراف: 59.

[8]. بحارالأنوار: 68/ 68؛ نهج السعاده: 7/ 283؛ مستدرک سفینة البحار: 6/ 150.

[9]. هر حیوانی و صاحب روحی که آن را محاصره کنند و سپس هدف قرار دهند و بزنند تا به قتل صبر کشته شود، مصبوره گویند.

[10]. کتک زدن شدید که منجر به مرگ گردد.

[11]. کشف الأسرار: ‌2/ 46.

[12]. شرح اصطلاحات تصوف: 7/ 93-101؛ همچنین ن.ک: راه روشن: ‌7/ 153.

[13]. شرح اصطلاحات تصوف: ‌7/ 93.

[14]. قوت القلوب: 1/ 193-196.

[15]. تذکرةالاولیاء: 1/ 265؛ شرح تعرّف: 3/ 114؛ ترجمه رساله قشیریه: 279-280.

[16]. مصباح الهدایه: 382.

[17]. شرح تعرّف: 13؛ ترجمه الحقائق فی محاسن الاخلاق: 291.

[18]. ص( 38): 44.

[19]. مصباح الانس (ترجمه و شرح ناییجی): ‌1/ 555.

[20]. معراج السعاده: 814 .

[21]. تذکرة‌الاولیاء: 2/31؛ اللمع: 49.

[22]. تذکرة‌الاولیاء: 1/ 293؛ طبقات الصوفیه: 104؛ شرح اصطلاحات تصوف: ‌7/ 99.

[23]. نهج البلاغه: خطبه 193.

[24]. تذکرة‌الاولیاء: 2/ 134؛ ترجمه رساله قشیریه: 281.

[25]. قوت القلوب: 199.

[26]. معراج السعاده: 832-833 .

[27]. محجة البیضاء: 7/ 129.

[28]. «تَدْمَعُ الْعَینُ وَیحْزَنُ الْقَلْبُ وَلَا نَقُولُ مَا یسْخِطُ الرَّبّ»؛ الکافی: 3/ 262، حدیث 45؛ مسکن الفؤاد: 102؛ بحارالأنوار:‌22/ 157، باب 1، حدیث 16.

[29]. معراج السعاده: 832-833 .

[30]. محجة البیضاء: 7/ 128.

[31]. معراج السعاده: 833.

[32]. مسکن الفؤاد: 87 .

[33]. اوصاف الأشراف: 60 .

[34]. امام صادق(ع) فرمود: «کسی که در برابر مکروهی صبر نمود و به سوی خلق شکایت نبرد و با فاش کردن رازش بی‌تابی نکرد، او از صابران عام است و نصیبش همانی است که خداوند عزّوجل فرمود: { وَ بَشِّرِالصَّابِرِینَ } (بشارت ده صابران را)؛ یعنی به بهشت و مغفرت بشارت بده و کسی که با خوشحالی از بلا استقبال کند و با آرامش و وقار صبر کند، او از صابران خاص است و نصیبش همانی است که خداوند متعال فرمود: { إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِین }. (مصباح‌ الشریعه: 186).

[35]. مناهج أنوار المعرفه: 2/ 523. «بار خدایا! به حرمت خواص از برگزیدگان و پاکان پاکیزه‌ات، ما را از صابران به صبر خاص قرار ده تا پیوسته با تو باشیم».

[36]. أوصاف الاشراف: 59-60.

[37]. بردباری، نیرومندی.

[38]. روم(30): 7.

[39]. زمر(39): 10.

[40]. بقره(2): 155.

[41]. ر.ک: قوت القلوب: 1/ 193-203؛ شرح تعرّف: 3/ 113- 118؛ احیاء علوم الدین: 4/ 53- 78-112-124؛ کیمیای سعادت: 665- 675؛ شرح منازل السائرین: 85- 88؛ مصباح الهدایه: 379 - 384؛ حیات القلوب، حاشیه قوت القلوب: 2/216- 224.

[42]. در کتاب تسنیم المقربین نیز مشابه این تقسیم بندی مشاهده می‌شود: «وَ أَضْعَفُ الصَّبْرِ: الْصَّبرُ للِّه وَ هُوَ صَبْرُ العَامَّةِ وَفُوقَهُ الْصَّبرُ بِاللّهِ وَ هُوَ صَبْرْ الْمُرِیدِ وَ فُوقَهَمُا الْصَّبرُ عَلَی اللَّهِ وَ هُوَ صَبْرُ الْسَّالِک». یعنی ضعیف‌ترین صبر، صبری است که برای امید ثواب و جزای حق‌تعالی باشد. «للّه» أی لجزاء اللّه. این صبر عامه است و برتر از آن صبرباللّه است، که از حول و قوّت خود بیرون آمده باشد و دانسته که «لَاحَوْلَ وَلَا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ» و این صبر مرید است و برتر از هر دو، صبر علی اللّه است؛ یعنی صبر بر حکم و قضائی که حق‌تعالی در ازل رانده است. اگرچه نفس را رنجی باشد، اما دانسته است که تغییر و تبدیل به آن راه نیابد و این صبر سالکان و روندگان راه است. (تسنیم المقربین: 1/212).

[43]. منازل السائرین: 70؛ البحر المدید:‌ 3/ 176.

[44]. مصباح الهدایه: 380.

[45]. مصباح الانس (ترجمه و شرح ناییجی): 1/ 554.

[46]. اللمع: 50؛ همچنین ر.ک: مصباح الهدایه: 383.

[47]. بقره(2):155-157؛ { وَ لَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَی‌ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِالصَّابِرِینَ }؛

[48]. کشف ‌الاسرار: 6/247.

[49]. کشف الاسرار: 1/ 421-422.

[50]. کشف الاسرار: 2/ 400.

[51]. تمهیدات عین القضات همدانی: 1/ 319.

[52]. تفسیر حدائق الحقائق: 255.

[53]. عرفان الحق: 38.

[54]. ینبوع الأسرار:‌1/ 315.

[55]. پیش‌آمدهای ناگوار.

[56]. ینبوع الأسرار:1/ 315.

[57]. یهودی.

[58]. غسل‌خانه، یا طهارت خانه.

[59]. آل‌عمران(3): 134.

[60]. تذکرةالاولیاء: 52.

[61]. أوراد الاحباب: 117.

[62]. تذکرة الأولیاء: 617.

[63]. اللمع: 50.

[64]. کنزالعمال: 3/ 744، حدیث 8632؛ المواعظ العددیة: 132.

[65]. کشف‌الأسرار:‌ 1/ 416.

[66]. این حکایت با اندکی اختلاف در کتاب تذکرة‌الأولیاء عطار نیز آمده و احتمالاً مأخذ مولوی همین کتاب بوده است. در کتاب تذکرةالاولیاء، ابوعلی‌سینا برای دیدن ابوالحسن خرقانی به شهر خرقان می‌رود. (تذکرة‌الاولیاء: 667/2536).

[67]. ابوالحسن خرقانی؛ علی‌بن‌جعفر (م 348 هـ) در روستای خرقان از توابع بسطام به دنیا آمد. او از بزرگان عرفای قرن چهارم و پنجم به حساب می‌آید. به نظر می‌رسد مولوی به جهتی در مصرع دوّم او را ابوالحسین معرفی کرده است.

[68]. سخنان باطل و خرافه.

[69]. مثنوی معنوی: 394، دفتر ششم، 2136.

[70]. مثنوی معنوی: 3/354، دفتر ششم، 1407 - 1410.

[71]. ابراهیم(14): 5؛ 32؛ بی‌تردید در این [واقعیت] برای هر شکیبای سپاس‌گزاری نشانه‌هایی [از توحید، قدرت و ربوبیت خدا] است.

[72]. تحف‌العقول: 48؛ بحارالأنوار: ‌74/151، باب 7، حدیث 99.

[73]. المفردات: ماده «شکر».

[74]. مصباح الشریعه (ترجمه و شرح گیلانی): 66.

[75]. ابراهیم(14): 7.

[76]. تفسیر حدائق الحقائق: 255.

[77]. معراج السعاده: 598.

[78]. تفسیر حدائق الحقائق: 255.

[79]. أوصاف الاشراف: 62؛ مصباح الشریعه: 56؛ بحارالأنوار:‌86 / 368، باب 4 حدیث 33.

[80]. الکافی: 2/ 98، حدیث 27؛ بحارالأنوار: 13/351، باب11، حدیث41. در روایت مشابهی چنین آمده است: «أَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَی دَاوُدَ: اشْکرْنِی حَقَّ شُکرِی فَقَالَ إِلَهِی کیفَ أَشْکرُک حَقَّ شُکرِک وَشُکرِی إِیاک نِعْمَةٌ مِنْک فَقَالَ الآْنَ شَکرْتَنِی حَقَّ شُکرِی». خداوند به داود پیامبر(ع) وحی فرستاد که مرا سپاس‌گزاری کن، به طوری که حق نعمت مرا ادا کنی. داود(ع) عرض کرد: خدایا! چگونه تو را سپاس‌گزاری کنم، که حق سپاس گزاری تو ادا شود؛ در صورتی که خود آن سپاس گزاری نعمتی از نعمت‌های تو است، که باز احتیاج به سپاس‌گزاری دارد. خطاب رسید: به همین کلامت حق سپاس‌گزاری مرا ادا کردی. زیرا دانستی که این هم از ناحیه من است. (ارشاد القلوب: 1/ 122، باب 36؛ بحارالأنوار: 14/ 40، باب 3، حدیث 25). این نمونه روایات، بیانگر شکر زبانی است و برترین مرتبه شکر ـ یعنی شکر عملی ـ عبارت است از:

1 ـ تحصیل ایمان یقینی.

2 ـ انجام دادن همه کارهای شایسته.

3 ـ به کارگیری حسنات اخلاقی.  

4 ـ دوری گزیدن از همه محرمات الهی.

[81]. معراج السعاده: 597.

[82]. یونس(10): 10.

[83]. زاد المعاد: 410؛ بحارالأنوار: 91/ 146، باب 32، حدیث 21.

[84]. معراج السعاده: 598 .

[85]. سبأ(34): 13.

[86]. الإرشاد: 2/ 91؛ بحارالأنوار: 44/ 392، باب 37.

[87]. نساء(4): 147.

[88]. ابراهیم(14): 7.

[89]. معراج السعاده: 597.

[90]. رسائل فارسی ادهم خلخالی: 1/ 156. رسول خدا(ص) فرمود: «ینادی مُنادٍ یوْمَ الْقِیامَةِ لَیقُمِ الْحَمّادُونَ، فَیقُومُ زُمْرَةٌ، فَینْصَبُ لَهُمْ لِواءٌ، فَیدْخُلُونَ الْجَنَّةَ. قیل: وَ مَنِ الْحَمّادُونَ؟ فَقال: الَّذینَ یشْکرُونَ اللَّهَ تَعالی عَلی کلِّ حالٍ وَ فی لَفظٍ آخَرَ: الَّذینَ یشْکرُونَ اللَّهَ عَلَی السَّراءِ وَ الضَّرّاءِ». روز قیامت فریادکننده‌ای فریاد برمی‌دارد: حمّادون بپا خیزید؛ عده‌ای برمی‌خیزند، پس برای آنان پرچمی قرار داده می‌شود، سپس وارد بهشت می‌شوند. عرضه داشتند، حمّادون کیانند؟ فرمود: آنان که در هر حالی خدا را شکر کردند. در حدیث دیگری آمده است آنان که در راحت و سختی خدا را شکر کردند. (محجة البیضاء: 7/ 143؛ جامع السعادات: 3/ 192).

[91]. من لایحضره الفقیه: 1/ 190، حدیث567؛ وسائل الشیعه: 3 /276، باب 85 ، حدیث3642.

[92]. علق(96): 6-7.

[93]. بقره(2): 155.

[94]. بقره(2): 155-156.

[95]. تفسیر حدائق الحقائق: 253.

[96]. راه روشن: ‌7/ 283.

[97]. شالی که نشانه زرتشتیان است. رشته ای که به وسیله آن صلیب مسیحیان را به گردن آویزان می‌کنند.

[98]. تفسیر حدائق الحقایق: 284.

[99]. ابراهیم(14): 7.

[100]. نساء(4): 147.

[101]. تفسیر حدائق الحقائق: 254؛ راه‌ روشن، 7/284.

[102]. راه روشن: ‌7/ 284.

[103]. راه روشن: 7/ 286.

[104]. الکافی: 4/ 49، حدیث 12؛ بحارالأنوار: 47/ 42، باب 4، حدیث 56.

[105]. الوافی:‌ 8 /817، حدیث 7188؛ مکارم الاخلاق: 286؛ بحارالأنوار:‌ 83 / 205، باب 44، ذیل حدیث 19.

[106]. مسکن الفؤاد: 95؛ بحارالأنوار:‌ 79/ 153، باب19؛«رُوِی أَنَّ عِیسَی(ع) مَرَّ بِرَجُلٍ أَعْمَی أَبْرَصَ مُقْعَدٍ مَضْرُوبِ الْجَنْبَینِ بِالْفَالِجِ وَ قَدْ تَنَاثَرَ لَحْمُهُ مِنَ الْجُذَامِ وَ هُوَ یقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی عَافَانِی مِمَّاابْتَلَی بِهِ کثِیراً مِنْ خَلْقِهِ فَقَالَ لَهُ عِیسَی(ع) یا هَذَا وَ أَی شَی‌ءٍ مِنَ الْبَلَاءِ أَرَاهُ مَصْرُوفاً عَنْک فَقَالَ یا رُوحَ اللَّهِ أَنَا خَیرٌ مِمَّنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّهُ فِی قَلْبِهِ مَا جَعَلَ فِی قَلْبِی مِنْ مَعْرِفَتِهِ فَقَالَ لَهُ صَدَقْتَ هَاتِ یدَک فَنَاوَلَهُ یدَهُ فَإِذَا هُوَ أَحْسَنُ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَفْضَلُهُمْ هَیئَةً قَدْ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُ مَا کانَ بِهِ فَصَحِبَ عِیسَی(ع) وَ تَعَبَّدَ مَعَهُ».

[107]. إقبال الأعمال: 341؛ بحارالأنوار: 94/ 317.

 

برگرفته شده از کتاب گوهر شکیبایی نوشته استاد حسین انصاریان



قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان