«اشک را مهلت ندادیم» به بازار نشر آمد

روایت غیررسمی یک مدیر مدرسه از سختی‌هایش +‌ عکس

نویسنده در این کتاب از روایت رسمی فاصله گرفته است و تلاش کرده تا سختی‌های یک مدیر مدرسه که همسرش شهید شده را با بیانی صریح و داستانی بیان کند.

به گزارش مشرق، خاطرات زهرا یوسفیان همسر شهید ابوالفضل محمدی توسط انتشارات 27 بعثت منتشر شد.

کتاب «اشک را مهلت ندادیم» نوشته سمیه جمالی، خاطرات زهرا یوسفیان همسر شهید ابوالفضل محمدی در 136 صفحه با شمارگان 1000 نسخه از سوی انتشارات 27 بعثت چاپ و روانه بازار نشر شد.

این کتاب اولین کتاب از همسرانه است که توسط این انتشارات منتشر شده است.

نویسنده در این کتاب از روایت رسمی فاصله گرفته است و تلاش کرده تا سختی‌های یک مدیر مدرسه که همسرش شهید شده را با بیانی صریح و داستانی بیان کند.

روایت غیررسمی یک مدیر مدرسه از سختی‌هایش +‌ عکس

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: قلیان‌کشیدن خانم‌ها که تمام می‌شد، نوبت ما بود. می‌دویدیم لب حوض و سرِ شیلنگ می‌گذاشتیم میان لبمان. این وسط اگر چادری هم گیرمان می‌آمد، می‌انداختیم به سر و با سروپز خانباجی‌ها توی قلیان سرد فوت می‌کردیم و روی پا و سینه می‌کوبیدیم. گاهی هم زیر چادر آب دهان می‌مالیدیم به چشم و شانه تکان می‌دادیم. صدای قل‌قل بم آب، عطر تنباکوی خوانسار مانده بر چوب قلیان و بالاپایین‌پریدن عروسکی که توی جام شیشه‌ای‌اش انداخته بودند، برایمان جالب بود. وگرنه دود و زغالی که نداشتند. خانۀ عمه محل رجوع همه بود، از قوم و قبیلۀ خودش و شوهرش گرفته تا کاسب و دوست و آشنا. نه که خیاط بود، همیشه هر ساعت که می‌رفتی خانه‌شان، یکی‌دو نفر آنجا بودند. هرکس هم از اصفهان می‌رسید تهران و شهرری، اول سری به آنجا می‌زد و شاید شب هم می‌ماند. یکی از این آشناها، اوستا بنایی بود که تا می‌رسید ترمینال، فوراً و یک‌راست وارد حیاط عمه می‌شد. سلامی هول‌هولکی می‌کرد، می‌دوید دست به آب می‌رساند و دوباره می‌آمد سلام‌واحوال‌پرسی کاملی می‌کرد و می‌گفت «خب! دیگر چه خبر؟!» ما بچه‌ها ریزریز می‌خندیدیم. عمه می‌گفت: «عیب ندارد. برای هرچه می‌آیند، بیایند. همین که قوم‌وخویشِ هم را می‌بینیم، غنیمت است.»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان