1- مقدّمه
حملۀ وحشیانۀ رژیم بعثی عراق به قصد چپاول خاک و عقاید میهن مان، ایرانی، سوای برملا ساختن چهرۀ شوم دشمنان این مرزوبوم و نیز نمایاندن جایگاه واقعی دلاور مردان عرصۀ ایثار و شهادت، موجب اعتلای بعدی دیگر از گونه ایخاص، تحت عنوان«فرهنگ دفاع مقدّس» گشت. فرهنگی که شاخ و برگفراوان به خود گرفته و با ریبشه دواندن هریک از این شاخه ها در عمق و روحجوانان ایرانی، رنگ وبویی خاص به گذشتۀ پرافتخارمان بخشیده است. ادبیّاتدفاع مقدّس نیز رشد و نموّی شایان داشته و خلق آثاری ویژه بر پرباری آن افزودهاست و«ثبت خاطرات» نیز به عنوان یکی از زیرساخت های ادبیّات پایداری دفاع مقدّس، نقش متمایزی را ایفا کرده است.
کتاب«خاک های نرم کوشک»، حاصل تلاش نویسنده و محقّق عرصۀ دفاع مقدّس، آقای سعید عاکف، است که در آن به جمع آوری خاطراتی در بابشخصیّت و اتّفاقات پیش آمده برای شهید عبد الحسین برونسی دست یازیده اندکه بیشتر این خاطرات از قول خانواده و همرزمان شهید-علی الخصوصسیّد کاظم حسینی-بیان شده است.
خاک های نرم کوشک از پر تیراژترین آثار عرصۀ ادبیّات پایداری است؛ این کتاب همچون گذشته به سمت توالی چاپ و افزودن بر تعداد تیراژها در حالحرکت است به طوری که در سال جاری(1390) چاپ یکصد و یازدهم اثر با تیراژی بالغ بر دویست و شصت وپنج هزار نسخه مطبوع گشته است. این توفیقبرحسب اتّفاق نیست و بی شک توانایی های آقای سعید عاکف در شیوۀ ثبت ونوع چینش خاطرات و همچنین شخصیّت پاک و بی آلایش شهید برونسی، فاکتورهای این مهمّند.
این اثر در طبقه بندی نوع و گونۀ ادبی، مطابق با نگارش خانم مریم زاغیاندر کتاب «کتاب شناسی زن و دفاع مقدّس»، در ردیف زندگینامۀ فردی قرار می گیرد. (زاغیان، 1387: 233) با گذشت زمان، در باب امدادها و فیوضات غیبی که درطول هشت سال دفاع مقدّس برای رزمندگان اسلام پدید می آمد، اقوال گوناگونو متناقضی بیان شده که ماهیّت این امور را زیر سؤال برده است. در این پژوهش تلاش بر آن نیست تا با نگاهی جانبدارانه و از روی غرض و یا با چشمانی بسته برصحّت یا سقم مطلبی انگشت گذاشته شود بلکه همّت بر آن گمارده شده تا باروشن نمودن مسیر کمال از طریق شناساندن پلّه هایی چون اخلاص، توکّل، صبر، توسّل، تهجّد، تواضع و فروتنی، و... اثبات گردد که رسیدن به درجۀ کمال و نیزکسب آثار آن-همچون کشف و شهود-امری دست نیافتی نیست چرا که شهیدعبد السین برونسی، تنها با پرهیز از محرّمات و انجام واجبات و بدون آنکه ازدستورات عرفای بزرگ طول تاریخ در آثارشان آگاهی داشته باشد، به این مهمدست پیدا کرد.
انتخاب برخی اصول به عنوان مبانی عرفان و همچنین برخی دیگر به عنوانمبانی اخلاق از سوی نگارندگان، براساس یک اصل واحد و یا برگرفته از یکقانون متقن نیست و می توان اذعان داشت که این دسته بندی ها نسبی است؛ بهعنوان مثال، اخلاص جزو اصول عرفانی آمده است و این امر به معنی نفی اخلاصبه عنوان یک اصل اخلاقی نیست بکله نگارندگان با توجّه به مسائل روز و با نگاهبه موقعیّت زمانی، خلوص نیّت را جزو مبانی عرفانی آورده است و مخاطب مختاراست تا آن را جزو مبانی اخلاقی قلمداد کند. نکتۀ دیگر که لازم است تا پیش ازورود به مباحث اصلی مقاله به آن اشاره ای اجمالی شود، مبحث توسّل است کهدر لابه لای متن به صورت حبّ به ائمۀ اطهار مطرح می گردد. بی شک عشق بهعنوان یکی از اصول اساسی عرفان مطرح است امّا در این مقاله، ذیل اصولاخلاقی آمده است و این تقسیم بندی همچون مباحث مطروحۀ پیش از این، براساس مقتضای زمان صورت گرفته است هرچند در بحث عشق، متعلّق آن چهخداوند باشد و چه غیر او، مورد بحث نیست اما در این مقاله، توسّل به ائمۀ اطهارکه برخاسته از عشق درونی شهید است، به صورت خاص مطمح نظر است و دراصول عرفانی، توسّل گاه محاط در اصل توکّلی می گردد که نقش محیط را ایفامی کند.
در نوشتار پیش رو، ضمن معرّفی اجمالی شخصیّت و زندگانی شهیدبرونسی، تعدادی از اصول و مبانی عرفان و اخلاق ذکر شده است که با تعریفیاجمالی در قالب آیه، حدیث و... به نمونه های نموداری آن ویژگی در رفتار و کردار شهید برونسی اشاره شده است. در اینجا باید اذعان داشت که تمامیخصوصیّات شخصیّتی شهید برونسی، در قالب همین تعداد اصول عنوان شده محدود نمی گردد و یا تمامی اصول عرفانی و اخلاقی به این چند اصل بلکه حوصلۀ یک مقاله، بیش از این را برنمی تابد. نوع و شیوۀ کار در این پژوهش، برپایۀ تحقیقات کتابخانه ای و برمبنای اصل سند کاوی صورت پذیرفته است. کتاب خاک های نرم کوشک با مقدّمۀ سعید عاکف آغاز و با ارائۀ زندگینامه ونقل خاطره ای از مادر شهید به نوعی کلید می خورد. اثر شامل 70 عنوان خاطرهاست که"نظر عنایت شهید"به نقل از همسر ایشان، عنوان آخرین خاطرۀ کتاباست. در انتها، علاوه برآوردن فرازهایی از وصیّت نامۀ شهید، به تعدادی ازاظهارنظرهای مخاطبان اثر در قالب نامه-که سعید عاکف مخاطب نامه ها قرارگرفته است-پرداخته شده است. مکمّل قسمت پایانی مجموعۀ مذکور، چندعکس رنگی از شهید و همرزمان وی است. چاپ پنجاه وهشتم خاک های نرمکوشک که در آذرماه سال 1387 توسط انتشارات ملک اعظم در 288 صفحهحاوی متن و عکس رنگی به طبع رسیده موردنظر است.
2- پیرامون شخصیّت شهید عبد الحسین برونسی
در سال 1321 هجری شمسی و در روستای گلبوی کدکن از توابع شهرستانتربت حیدریه، دیده به جهان گشود. از همان اوان کودکی، خون ستیزۀ با ستم وطاغوت در رگ هایش جریان داشت. در پی مشاهدۀ رفتاری شنیع از معلّمطاغوتی اش با یکی از همکلاسی های دختر، در کمال ادب و احترام از والدیناجازۀ ترک تحصیل می گیرد و با موافقت آنها، روانۀ مکتب خانه می شود. اینپایبندی به اصول و اعتقادات دینی، موجب آزار و اذیّت وی از سوی افسران رژیمطاغوت در دوران سربازی نیز می گردد. در سال 1347 درمسیر ازدواج با دختر یک خانوادۀ روحانی، قدم در راه اثبات عقایدش برمی دارد و با اجرای طرح اصلاحات ارضی از سوی محمّد رضا شاه، روستا را مناسب ادامۀ زندگی نمی بیند و با خانواده، جهت سکونت راهی مشهد مقدّس می شود. جهت یافتن کارمناسب، چند شعل عوض می کند و در نهایت با دیدن بی عدالتی های فراوان از سوی صاحبان مشاغل، همچون کم فروشی و غش در معامله، سرانجام به کارسخت و جانفرسای بنّایی، جهت کسب روزی حلال روی می آورد. به عنوان یک مبارز پرشور انقلابی، بارها مورد شکنجه های وحشیانۀ ساواک قرار می گیرد و سرانجام، با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت گروه ضربت سپاه درمی آید.
با شروع جنگ تحمیلی، وارد عرصۀ پیکار حق علیه باطل می گردد و این آغاز جدیدی برای زندگی شهید است. ارائۀ لیاقت ها و ایثارهای فراوان، از وی در میدان نبرد یک اسطوره می سازد. او در ظاهر، بنّایی ساده بود امّا در باطن، قابل تأمّل و تدبّر! این دلاورمردی ها موجب می گردد تا عراقی ها برای سرش جایزه بگذارند و حتّی تیپ عبد اللّه را که تیپ خط شکن به فرماندهی شهید برونسی بود، تیپ عبد اللّه به فرماندهی بروسلی می خوانند. (عاکف، 1387: 0233) آخرین مسئولیّت این شهید دلاور، فرماندهی تیپ جواد الائمه(ع) بود که با همین عنوان در عملیات بدر و در روز 1363/12/23 به درجۀ رفیع شهادت نائل می آید.
3- تحلیل اصول عرفان در شخصیّت شهید عبد الحسین برونسی
3-1- اخلاص و پاکی نیّت
امام الموحّدین و امیر المؤمنین علی (ع) : «سیّئه تسوک خیر عند اللّه من حسنهتعجبک: سیّئه و بدی که تو را اندوهنین سازد، نزد خدا بهتر است از حسنه وخوبی که تو را به خودبینی و سرفرازی وادارد.» (نهج البلاغه، حکمت 43)
در کتاب«کشف المحجوب» و در تعریف اخلاص از قول مالک بن دینارآمده است: «... چنانکه جسد بی روح جمادی بود، عمل بی اخلاص هبایی بود.» (هجویری، 1383: 138) شهید عبد الحسین برونسی، نمونه ای والا از اخلاص درعمل بود. وی همواره خدا را حاضر و ناظر بر اعمال خود می دید و هیچ گاهانگیزۀ خود را از کردارش به زبان نمی آورد بلکه با جامۀ عمل پوشاندن به گفتار، نیّت پاک درون خویش را عینی و ملموس می ساخت. در یکی از خاطرات به نقلاز خود شهید برای همسرشان، خانم معصومه سبک خیز، پی به واقعیّت آنچهنگاشته شد می بریم. در اوّلین تجربۀ بارداری همسر شهید، وی را به دنبال قابلهمی فرستند، در میانۀ راه گویا به تعدادی از دوستان انقلابی برمی خورد و در جریان پخش اعلامیّه، کاری ضروری برایش پیش می آید... «همون طور که داشتم می رفتم، یکی از دوست های طلبه رو دیدم. اون وقت تو جریان پخش اعلامیّه، یک کارضروری پیش اومد که لازم بود من حتما باشم؛ یعنی دیگه نمی شد کاریش کرد[سعید عاکف نویسندۀ اثر، به نقل از همسر شهید، در پاورقی آورده است: نیّتپاک و خلوص شهید برونسی، زبانزد همۀ آنهایی که او را می شناختند، بوده وهست. برای خدمت به انقلاب و مبارزه با رژیم طاغوت، حقیقتا سر از پا نمی شناخت واین که به خاطرات انقلاب، شدیدترین مشکلات خودش را فراموش کند، یک امرطبیعی بود برای ما]. توکّل کردم به خدا و باهاش رفتم...» (عاکف، 1387: 33)
شاهد مثال ارائه شده، ممکن است در بادی امر ذهن مخاطب را به سوی مبحثتوکّل سوق دهد-که این مسئله با توجّه به قرینۀ درون متنی نیز تشدید می گردد-امّاتوکّل ظاهر و صورت قضیه است و در درون شهید، این خلوص عمل و اشراف برتقدّس کار پیش روست که باعث می شود تا شهید، آنقدر مخلصانه برای انقلابو نظام قدم بردارد که آن امر خطیر را به دست صاحب امور می سپارد و به دنبالمجاهدات خود برود. همچنین از قول حجّت الاسلام محمّد رضا رضایی آمدهاست: «دربارۀ خلوص و نیّت پاک او، چیزهایی شنیده بودم[در ادامه نویسنده بهصورت پاورقی، گفتۀ راوی را به عنوان شاهد مثال از قول خودش می آورد:]البتهاز این الخاص و پاکی، چیزهای زیادی هم دیده بودم؛ مثلا او همیشه نمازش را تومسجدآبادی می خواند، با وجود اینکه نه پیش نمازی داشتیم و نه نماز جماعتی...» (همان: 34) در خاطره ای دیگر از اخلاص در عمل و پیشۀ شهید نیز چنین سخنمی راند که: «هر خانه ای که می ساخت، انگار برای خودش می ساخت؛ یعنیاصلا براش یک عقیده بود، عقیده ای که با همۀ وجود به اش عمل می کرد...» (همان: 41) این عشق و اخلاص به گونه ای بود که گاه برای اطرافیان، قابل درکنبود و موجب تحیّر دیگران می شد.
از قول سیّد کاظم حسینی، همرزم، دوست و یار صمیمی شهید، روایتی بیانشده که در آن به این غبطه اشاره شده است. خلاصۀ ماجرا اینکه در جریانشورش های کردستان، قرار بر این می شود تا از میان رزمندگان سپاه مشهد، 25 نفربه قید قرعه، جهت مبارزه با آنها اعزام شوند... «یک دفعه، شنیدن صدای گریه ای مرا به خود آورد. زود برگشتم طرف عبد الحسین. صورتش خیس اشک بود! چشم هام گرد شد. پرسیدم: گریه برای چی؟ همان طور که آهسته گریه می کرد، می گفت: می ترسم اسم من درنیاد و از توفیق جنگیدن با ضد انقلاب محرومبشم. دست وپام را گم کردم. آن همه عشق و اخلاص، آدم را گیج می کرد.» (همان: 55) شاهد دیگر، مربوط به زمانی می شود که شهید، فرماندۀ گردان بود امّابرای آزادی خرّمشهر، دل چیز دیگری می خواست... «آهنی[1] به این سادگی هادست بردار نبود، خیلی پیله کرد به عبد الحسین، بی فایده. دست آخر گفت: حد اقل بیا راهنماییمون کن حاج آقا. عبد الحسین گفت: من دوست دارم تویتاریخ زندگیم ثبت بشه که در آزادی خرّمشهر به عنوان یک زرمندۀ ساده، سهمی داشتم.» (همان: 211 و 210) در خاطرۀ «ماشین لباسشویی» از قول سیّد کاظم حسینی نیز این خلوص را می توان مشاهده کرد که چگونه شهید با پرخاش، سیّدکاظم را مخاطب قرار می دهد که... «مگه من رفتم جنگ که ماشین لباسشوییبیاد خونه ام؟ » (همان: 136) نمونه های دیگری نیز در باب خلوص و پاکی نیّتشهید برونسی در کتاب قابل ملاحظه است.
3-2- رضا
قال النّبی(ص) : «من کم یرض باللّه و بقضائه شغل قلبه و تعب بدنه: آنکه بدوو قضای او راضی نباشد دلش مشغلو بود به اسباب نصیب خود و تنش رنجه بودبه طلب آن.» (نهج الفصاحه، 1354: 595)
رضا از دیگر مبانی عرفان است که در حال و مقام بودنش، میان فرقه هایعرفا بحث وجدل است؛ به زبان ساده، همان است که در آغازین لحظه های روزبر زبان همۀ بندگانش به صورت«الهی رضا برضاک» جاری می شود. رضا یعنیاگر قضای الهی، سختی و شادی را برای بنده اش پیش آورد، به پیش دل بنده هردو یکی باشد. شهید از جمله بندگان راضی به درگاه معبود بود. در ماجرای به دنیاآمدن فرزند اوّلشان، فاطمه، با آن حالت خاص و غریب(توسّط قابله ای مأمور ازدرگاه آسمان) و دلبستگی شدیدشان نسبت به فاطمۀ کوچک و از دست دادندلبندشان در همان ایّام نوزادی، «بچّه را خودش غسل داد و خودش کفن پوشید وخودش دفن کرد. برای قبرش، مثل آدم های بزرگ، یک سنگ قبر درست کرد.» (عاکف، 1387: 31) شهید همیشه رضای خود را در گرو رضای پروردگارقرار می داد و اگر قبول زحمت یا درجه ای هم بود، آن را تکلیف شرعی می دانستکه بی شک رضای خداوند، بسته به آن است. در یکی از عملیات هایی که قراربود به عنوان خطشکن اعزام شوند و به خاطر موقعیّت خاصّ منطقه، امکانبازگشت به همراه نیروها بسیار کم بود، در مقابل دستور مافوق... «ساکت بودم. داشتم روی قضیهفکر می کردم. یکی شان ادامه داد: همان طور که گفتیم، احتمالش هست که حتّی یکی از شماها هم زنده برنگرده چون درواقع، شماآگاهانه می رین تو محاصرۀ دشمن و از هر طرف، آتیش می ریزن روسرتون؛ حالا مأموریّت با این خصوصیّت رو قبول می کنی یا نه؟ گفتم: بله، وقتی کهوظیفه باشه قبول می کنم.» (همان: 72) در خاطره ای دیگر از قول برادر شهید، قرارشده بود به دستور مقامات بالا، فرماندهی گردان عبد اللّه را به شهید برونسیواگذار نمایند. شهید از قبول مسئولیّت طفره می رود و با ناراحتی، اشاره بهشهادت امام نهم(ع) در سنّ اندک می کند و اینکه در مقابل، من چگونه با 42 سال سن، روی پذیرفتن پست و مقام بالاتری داشته باشم؟! شب، امام زمان(عج) را درخواب می بیند و به اذن ایشان، فردای آن روز قبول مسئولیّت می کند. برادر شهیدمی گوید: «یادم هست که آخر وصیّت نامه اش نوشته بود: اگر مقامی هم قبولکردم، به خاطر این بود که گفتند واجب شرعی است وگرنه، فرماندهی برای منلطفی نداشت.» (همان: 118) در پایان این بخش، فازی از وصیّت نامۀ ایشان، مصداقی است بر آنچه ارائه شد: «من با چشم باز این راه را پیموده ام و ثابت قدممانده ام؛ امیدوارم این قدم هایی که در راه خدا برداشته ام، خداوند آنها را قبولدرگاه خودش قرار بدهد و ما را از آتش جهنّم نجات بدهد.» (همان: 262)
3-3- توکّل
قال اللّه تعالی: «من یتوکّل علی اللّه فهو حسبه: هرکس به خدا توکّل کند، خدا برای تأمین سعادت او بس است.» (قرآن، طلاق: 3)
سهل بن عبد اللّه گوید: «اوّل مقام اندر توکّل، آنست که پیش قدرت[خداوند]چنان باشی که مرده پیش مرده شوی؛ چنانکه خواهد، می گرداند مرده را؛ هیچارادت و تدبیر و حرکت نباشد.» (قشیری، 1374: 247 و 246)
برخی توکّل را رها کردن همه چیز به حال خودش می دانند تا ناظم امور، آنها را سرجایشان قرار دهد امّا اگر به واقع بخواهیم توکّل را به زبان عامه پسندبیان کنیم، با قرار دادن جملۀ «از تو حرکت، از خدا برکت» در کنار آنها، بهتر می توان توکّل را عینی ساخت. توکّل یعنی اگر تمام اسباب و علل هم نابود شد، تنها فکرو ذکر آدمی مسبّب الاسباب باشد و بس. «و متوکّل حقیقی آنست که در نظرشهود او، جز وجود مسبعب الاسباب وجودی دیگر نگنجد و توکّل او به وجود وعدم اسباب، متغیّر نگردد.» (کاشانی، 1323: 397)
شهید برونسی پس از عزیمت از روستای زادگاه به مشهد، به دلیل مخالفت باتصمیمات طاغوت، مثل طرح اصلاحات ارضی، به دنبال یافتن کار در یک مغازۀ سبزی فروشی به عنوان شاگرد، مشغول به کار می شود که پس از مدّتی، به دلیلرفت وآمد زنان بی حجاب به آنجا و کم فروشی و غش در کار صاحب مغازه، از آنجا بیرون می شود و در پاسخ به همسر... «آهی کشید و ادامه داد: از فردا دیگهنمی رم. گفتم: اگه نخوای بری اون جا، چه کار می کنی؟ گفت، ناراحت نباشخدا کریمه!» (عاکف، 1387: 26) به زبان آوردن کریم بودن پروردگار، در حال، نقدی بر دستان همسرش نمی شد امّا دریچه های امید و روزنه های فردایی روشنرا با توکّل بر خداوند حاصل می آورد.
توکّل شهید حتّی در روحیۀ همسر و فرزندان او نیز تأثیر فراوان گذاشته بود؛ برای نمونه، همسر شهید خانۀ 40 متری کوچکشان در کوی طلاّب را با داشتن 5فرزند، مناسب زندگی ندید و با مشاهدۀ مشغلۀ همسرش در آغازین روزهایجنگ، خود دست به کار شد و یک چهارراه بالاتر، خانۀ بزرگتری را گرفت. درحین اسباب کشی، شهید به مرخصی می آید که... «پرسید: کجا می رین؟ چهارراه جلویی را نشانش دادم. گفتم: اون جا یک خونه خریدم. خندید، گفت: حتما بزرگتراز خونۀ قبلی هست؟ گفتم: آره. باز خندید. گفت: از کجا می خواینپول بیارین؟ گفتم: هر کار باشه، برای پولش می کنیم، خدا کریمه!» (همان: 61)
اطمینان قلب و آرامش درونی شهید، به یقین با تکیه بر توکّل حاصل می آید. در خاطره ای از قول سیّد حسن مرتضوی، وی اشاره به این موضوع می کند. صحبت از منطقۀ حسّاس و صعب العبور عملیات و الفجر 3 است؛ فرماندهان یکی یکی پای نقشه می آمدند و در مورد این مشکلات و راه حل های احتمالی، سخنبه میان می آوردند و در لابه لای کلام همه شان، سختی مسیر و کوهستانی بودنمنطقه خودنمایی می کرد... «... فرماندۀ لشکر شروع کرد به صحبت... از چهره ولحن صداش معلوم بود که خیلی نگران است. جای نگرانی هم داشت؛ زمینعملیّات، پیچیدگی های خاصّ خودش را داشت... تو این مابین، عبد الحسین چهره اشآرامتر از بقیّه نشان می داد. حرف های فرماندهی تمام شد. از حال وهواش معلومبود، هنوز هم نگران است... عبد الحسین رو کرد به او و لبخندی زد. آرام و باحوصله گفت: آقا مرتضی! گفت: جانم. عبد الحسین گفت: اجازه می دی یکموضوعی رو خدمتت بگم؟ فرمانده گفت: خواهش می کنم حاجی، بفرما... خونسرد گفت: برای فردا شب، احتیاجی نیست که من با نقشه و قطب نما برم... بهآسمان و به شب اشاره کرد و گفت: فقط یک«یا زهرا(س)» و یک«یا اللّه» کارداره که ان شاء اللّه، منطقه رو از دشمن بگیریم... عبد الحسین حرفش را طوری بااطمینان گفت که اصلا آرامش خاصّی به بچّه ها داد... شب عملیات، حاجعبد الحسین توانست زودتر از بقیّه و با کمترین تلفات، هدف را بگیرد، با وجوداین که منطقۀ عملیاتی او، زمین پیچیده تری هم داشت.» (همان: 183 و 182).
3-4- مراقبت
قال اللّه تعالی: «و کان اللّه علی کلّ شیء رقیبا: و خداوند بر هرچیزی نگهباناست.» (قرآن، احزاب: 52)
امام خمینی (ره) در مسیر تفهیم هرچه بهتر و آسان تر مفهوم مراقبت، عالم رامحضر پروردگار می خوانند، انسان ها را از انجام معصیت در محضر الهی برحذرمی دارند و نهی می کنند. (صحیفۀ امام، 1379- ج 14: 396)
اگر آدمی به آن مرحله از یقین برسد که همواره خداوند را ناظر اعمال خودببیند، عالم از لوث گناه و پلیدی پاک خواهد گشت. ضیاء الدّین سجّادی در بابمراقبه آورده است: «مراقبه، دانش بنده بود به اطّلاع حق بر وی، استدامت اینعلم، مراقبت است؛ سالک باید یقین داشته باشد که حق همیشه او را می بیند...» (سجادّی، 1378: 32) انسان باید در هر حال، خدا را حاضر و ناظر کردار و رفتارخویش ببیند چرا که «هو معکم اینما کنتم و اللّه بما تعملون بصیر.» (قرآن، حدید: 4)
شهید برونسی این مسئله را چندان به زبان نمی آورد امّا در کردار و رفتارش، چیزی جز این اعتقاد نبود. بعد از عزیمت به مشهد و شاگرد سبزی فروشی شدن ومواجهه با کم فروشی های صاحب مغازه، در یک مغازۀ لبنیاتی شاگرد می شودکه آنجا نیز با مشکلاتی بیه غش در کار از سوی صاحب مغازه روبه رو می شودو از آنجا هم بیرون می آید و در درددل شبانه با همسر خود... «گفت: کم فروشیمی کنه، کارش غمش داره؛ جنس بد رو قاطی جنس خوب می کنه و به قیمت بالامی فروشه، تازه همینم سبک تر می کشه؛ از همه بدترش اینه که می خواد منم لنگه خودش باشم!» (عاکف، 1387: 27 و 26) این طرز تفکّر و شیوۀ زیستن، چیزی جز اعتقاد قلبی به مبحث مراقبه نیست. در بیان خاطره ای دیگر از قول همسر شهید، براثر بارش شدید باران، دیوار حیاط خانه شان فرومی ریزد و دیگر حایلی میانحیاط و بیرون منزل باقی نمی ماند. از طرفی دیگر، شهید به دلیل نیاز مبرم به ایشاندر جبهه، مصرّ به رفتن سریع به خطّ مقدم است که با مخالفت همسرش مواجهمی شود. همسر شهید با ناراحتی... «گفتم: همین درسته که من توی این خونۀ بی دروپیکر باشم، اونم با چند تا بچّۀ کوچیک؟ باز هم سعی کرد آرامم کند؛ فایده اینداشت... گفت: نگاه کن، من از همون اوّل بچّگی و از همون اوعل جوونی که توروستا بودم، هیچ وقت نه روی پشت بام کسی رفتم، نه از دیواری کسی بالا رفتم، نههم به زن و ناموس کسی نگاه کردم.» (همان: 65)
شاهد دیگر در این زمینه، بازمی گردد به جریان برگشتن شهید برونسی ازمکّۀ مکرّمه، بدون در اطّلاع قرار دادن خانواده تا مراسمی تدارک دیده نشود وهمین مسئله، ناراحتی همسرش را به همراه دارد؛ اعتقادات درونی شهید در این بارهقابل تدبّر است که با همسر خود در میان می گذارد... «گفت: خوب گوش بده، ببین چه می خوام بگم؛ من یک بسیجی ام، فرض کن که توی جبهه، چند نفریهم زیردست من بودند[به نقل از همسر شهید: تا بعد از شهادشتان، نمی دانستمکه چه مسئولیّتی در جبهه دارند]، مثل همین شهید صداقت(از شهدای همسایه درمحلّۀ طلاّب) و شهدای دیگه؛ خودت رو بگذار جای همسر اونا که یک کسی باشرایطی که گفتم، رفته مکّه و برگشته، حالا هم طاق بسته؛ شما از اون جا ردبشی، با خودت چی می گی؟ نمی گی شوهر مارو کشتن، خودشون اومدن رفتن مکّه؟ همین رو نمی گی؟ ... گفت: اگه یک قطره اشک از چشم یک یتیم بریزه، می دونی فردای قیامت خدا با من چه کار می کنه زن؟ !...» (همان: 127 و 126)
3-5- مجاهده برای نیل به اهداف والای درونی
قال اللّه تعالی: «و الّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا: و آن ها که در راه خدا جهاد کنند، قطعا به راه های خودشان هدایتشان خواهیم کرد.» (قران، عنکبوت: 69)
«و بدان که اصل مجاهده، خو باز کردن نفس است از آنچه دوست دارد؛ یعنی خلاف کردن اندر همه روزگار...» (قشیری، 1374: 148) تمامی آنهایی کهدرصدد تحصیل کمال گام برمی دارند، متّفق القولند که در نیل به کمال، هموارهخواهش های نفس، مزاحم رسیدن به مقصود هستند لذا جز مخالفت، چاره اینیست و در این راه، میراندن نفس و از بین بردن تمایلات نفس را لازم و بایستهبرشمرده اند، البته این میراندن از طریق مجاهده و ریاضت -که البّته نه به آن معنای سخت گیری های جسمی و روحی مرتاضان است-حاصل می آید و«برترین ریاضت و مشکل ترین تمرین و ورش برای نفس و تسخیر قوای نفسانی و ایجاد حکومت عقل در کشور وجود، همانا عمل به دستورات اسلام و توجّه به حلال وحرام آن و اطاعت مطلقه از خانم انبیاء (ص) و اهل بیت اطهارش می باشد.» (طاهری، 1381: 88)
شهید برونسی نیز در رسیدن به مطلوب و هدف والای درون خویش، دستاز تلاش برنداشت و در رسیدن به این مهم، از کوچکترین فرصت ها کمال بهرۀ مطلوب را می برد و از سخت گیری به ستون بدن و چهارچوب تن دریغ نمی کرد. شهید با رفتن به آبادی زادگاه، سه تا از نوجوان های روستا را جهت آموزش درس طلبگی با خود به مشهد می آورد و خود، هزینۀ تحصیل و معاششان را تامین می کند و... «خودش هم شروع کرد به خواندن درس های حوزه، روزها کار وشب ها درس. همان وقت ها هم حسابی درگیر مبارزه با رژیم شده بود.» (عاکف، 1387: 28) حتّی برای کسب روزی حلال، گویی در راه خدا مجاهدهمی کند که در این باره حجّت الاسلام رضایی می گوید: «بهتر و محکم تر از همه، او کار می کرد. خستگی انگار سرش نمی شد. به طرز کارش آشنا بودم. می دانستم برای معاش زن و بچّه اش، مثل مجاهد در راه خدا عرق می ریزد و زحمت می کشد. توی گرم ترین روزهای تابستان هم بنایی اش تعطیل نمی شد.» (همان: 40) این تلاش و مجاهدت بی دریغ شهید در صحنه های نبرد و در میدان جنگ نیز بهطور ناخودآگاه، در روحیّۀ همرزمان تأثیر مستقیم می گذاشت و آنها را نیز همپای شهید، به جهاد در راه خدا فرامی خواند. حمید خلخالی، (همرزم شهید)، در اینباره می گوید: «در تمام این مدّت، چیزی که روحیّۀ بچه ها را بالا می برد و باعثمی شد خم به ابروشان نیاید، حضور خود عبد الحسین بود. جدّیتی که داشت، کمنظیر بود. در آخرین قسمت کار، خود او تمام مسیرها را دقیقا چک کرد. فرماندۀ گردان ها و گروهان ها و دسته ها را از مسیر عبور داد... همه را نسبت به مسیر وعوارضش توجیه کرد...» و در ادامه می افزاید: «بعد از عملیات، پاکسازی سریعشروع شد. عبد الحسین در جزئی ترین کارها، همپاسی بچّه ها بود. به سنگرها سرکشی می کرد، اسیرها را می فرستاد عقب، حتّی در جمع کردن اجساد دشمن کمک می کرد...» (همان: 196 و 195) این روحیّۀ فداکارانه و این ایثار و از خودگذشتگی ها، ثمرۀ وجودی سرتاپا عشق به میهن و اهل بیت پاک عصمت و طهارت است. سیّد کاظم حسینی در جایی دیگر ازاین روحیّۀ، این گونه سخن می راند: «در جبهه همیشه مشکل ترین کارها، شکسن خطوط دشمن بود. او هم بین تمام کارها، همیشه سخت ترینش را انتخاب می کرد و به عشق دین و مکتب، با همۀ وجودش برای به انجام رساندن آن، مایه می گذاشت.» (همان: 201)
3-6- صبر در برابر مشکلات و سختی ها
قال اللّه تعالی: «استعینوا بالصّبر و الصّلوة ان اللّه مع الصّابرین: از صبر و نماز یاری جویید، زیرا خدا با صبر پیشگان است.» (قرآن، بقره: 153)
ملاّ حسین کاشفی واعظ، در لبّ لباب مثنوی راجع به صبر چنین می نویسد: «وبه صبر، نفس پاک شود از جمیع الوان ظلمات و کدورات آرزوها و تمنّاها، و از ترک تعلّقات، دل صافی گردد...» (سجّادی، 1378: 26) صبر در واقع، تسلیم فضا و قدر الهی بودن است که عزّ الدّین محمود کاشانی در این باب آورده است: «و صبر یکی از دو قاعدۀ ایمانست، چنانک در خبرست: الایمان نصفان نصف صبرو نصف شکر چه هرچه پیش مؤمن آید از نعمت و بلا، داند که نتیجۀ قضا وقدر الهی و حاصل ارادت و اختیار حق است...» (کاشانی، 1323: 379)
از دیگر خصوصیّات شهید برونسی، صبر و تحمّل زبانزدش در راه رسیدن به اعتقادات بود. سیّد کاظم حسینی در باب نگه داشتن سرّ از سوی شهید، چنین می گوید: «توی سر نگهداشتن، کارش یک بود؛ نمی خواست بگوید، نمی گفت. حتّی ساواک حریفش نمی شد. یک بار که گرفته بودنش، دندان هایش را یکی یکی شکسته بودن، هزار بلای دیگر هم سرش آورده بودند ولی یک کلمه هم نتوانستهب ودند ازش حرف بیرون بکشند.» (عاکف، 1387: 38)
همسر شهید هم از شکنجه های ساواک، سخن به میان آورده و حتّی بدتر ازشکسته شدن دندان های شهید، می گوید: «شکنجه های بدتر از این هم کرده بودنش[که سعید عاکف سخن از شرم زبام در بیان و عجز قلم در نگارش آنها بهمیان می آورد] روحیّه اش ولی قوی تر شده بود و مصمّم تر از قبل، می خواست به مبارزه اش ادامه بدهد.» (همان: 50) علاوه بر اخلاص و پاکی نیّت، هنگام مبارزه باکفر و طاغوت، روحیّۀ صبورش درر مقابل مصائب قابل ستایش بود تا جائی که همسر شهید اذعان می دارد که حتّی هنگام سکته کردن پدرش، شهید برونسی شرایط جبهه و جنگ را رها نکرد و در جریان کفن و دفن پدرش نبود و درمقابل، هدایت عملیات میمک را عهده دار بود. در یک مکالمۀ تلفنی... «گفتم: این چه حرفیه شما می زنی؟ گفت: ملاحظۀ جبهه و جنگ از هرچیز دیگه ای واجب تره. گفتم: پس اگه خدای نکرده اتّفاقی افتاد، چه کار کنیم؟ آهسته و بااندوه گفت: ببرین دفنش کنیم... [چند روز گذشت]عملیات میمک، تازه شروعشده بود. به هر زحمتی که بود، با چند تا واسطه پیدایش کردم و بالأخره تلفنی باهاش حرف زدم. گفتم: بابات به رحمت خدا رفت. آهسته از پشت تلفن گفت: انّا للّه و انّا الیه راجعون.» (همان: 149 و 148) سیّد کاظم حسینی، همرزم شهید، نیزدر باب تحمّل شهید در مقابله با سختی ها، این خاطره را یادآور می شود: «درهمان حیص و بیص تعقیب عراقی ها، برخوردیم به بیست، سی تا جنازۀ سوخته! ازشهدای مظلوم خودمان بودند و از بچّه های تیپ بیست ویک... با دیدن آنها، حال عبد الحسین ازین رو به آن رو شد. نشست کنار جنازه ها و شروع کرد به خواندن فاتحه. از چشم هاش معلوم بود، می خواهد گریه کند ولی نکرد. می دانستم به ملاحظۀ روحیّۀ بچّه هاست.» (همان: 207 و 206)
3-7- کشف و شهود به عنوان یکی از آثار کمال
قال اللّه تعالی: «و ان لو استقاموا علی الطّریقه لاسقیناهم ماء غدقا: و و اینکه اگرآنها در راه (ایمان) استقامت ورزند، به آب فراوان سیرابشان می کنیم.» (قرآن، جن: 16)
«در شب معراج، خداوند به رسول خدا خطاب فرمود: کسانی که در این عالم برای جلب رضای من عمل کنند، خصلت هایی را به آنها خواهم داد. از جمله فرمود: سخن خودم و سخن ملائکه ام را به آنان می شنوانم و به اسراری که ازبقیۀ بندگانم مخفی داشتم، آگاهشان می سازم.» (طاهری، 1381: 338) آیات و روایات فراوانی وجود دارد که اگر آدمی، راه تقوا پیشه کند، خداوند قدرت تشخیص به او عطا می فرماید. در باب مبانی عرفان، تمامی اصول بیان نشد و هرآنچه آمد با کاستی های فراوان، لبّ مطلب را ادا نکرد، امّا هدف ارائۀ اصولی بود که آدمی با رعایت آنها می تواند به کمال برسد؛ کمالی که خود دارای آثار ونشانه ها و درجات متفاوتی است و یکی از این آثار، رسیدن به مرحلۀ عین الیقیناست؛ یعنی پا از علم الیقین فراتر نهادن. [هرچند مرحلۀ والای حق الیقین، بالاتر ازهمۀ مراتب است که مقال بحث در این باب نیست.]شهید برونسی با ساده زیستیتوأم با خلوص نیّت، رضا، توکّل، در همه حال خدا را ناظر اعمال خود دیدن، مجاهدۀ فی سبیل اللّه و صبر در برابر آنچه پیش می آمد، این مهم را برای خویش مقدور ساخت.
«آدمی چون نور گیرد از خدا
هست مسجود ملایک زاجتبا» (مثنوی، ج 2: بیت 1353)[2]
چند روز قبل از عملیّات بدر، بارها شهید برونسی به مناسبت های مختلف ازشهادتش در عملیّات قریب الوقوع بدر خبر می دهد. گاهی آن قدر مطمئن حرفمی زند که می گوید: اگر من در این عملیات شهید نشوم، در مسلمانی ام شککنید! و از آن بالاتر این که به بعضی ها از تاریخ و از محل شهادتش نیز خبر می دهد که چند روز بعد، همان طور هم می شود.» (عاکف، 1387: 6)
با توجّه به مشغله های فکری امروزه و نبود اعتماد و اعتقاد بایسته میان آدم ها، هدف بر آن است تا زیاد در این مورد سخن به میان نیاید؛ لذا به نمونه هایی اندک، اشاره هایی کوتاه می شود. عنوان اثر مورد کندوکاو، یعنی خاک های نرم کوشک، درواقع عنوان یکی از خاطره های کتاب است که به طور مفصّل درصفحات 101 تا 116 کتاب و به نقل از همرزم شهید، سیّد کاظم حسینی، روایتشده است. به صورت خلاصه اینکه در یکی از عملیّات ها که شهید به همراهتعداد زیادی نیروی خط شکن به سمت دشمن در حرکت بود، باید از دشتی هموار و وسیع عبور می کردند. با منورّ دشمن موقعیّت آن ها لو می رود و از مقابل و چپ و راست، زیر آتش بار دشمن بعثی قرار می گیرند. با گذشت مدّت زمانی، از هجمۀ آتش کم می شود. با به شهادت رسیدن تعدادی از نیروها، سیّد کاظم از حاجی برونسی می خواهد که برگردند امّا حاجی در حالتی میان شکّ و تردید، سجده بر خاک می کند و به عالم بی خویشی فرومی رود. پس از مدّتی، سر ازخاک برمی دارد و مصمّم، نیروها را با دادن گراهایی دقیق (25 قدم به سمت راست و سپس، 40 قدم به طرف جلو) به سمت دشمن روانه می سازد. همه متحیّر از این دستورات، مجاب به انجام وظیفه می شوند و با قرار گرفتن در محل منظور و افروختن آتش به سمت مقابل، ابتدا سنگرهای فرماندهی دشمن را از بین می برند و به تبع آن، دشمن نابود می شود. فردای آن روز در جریان پاکسازی منطقه، پس از وارسی دقیق منطقه از سوی سیّد کاظم، وی پی به این مسئله می برد که این 25قدم به راست، درست ابتدای معبری بوده که عراقی ها برای خود ساخته بودند و40 قدم به جلو، دقیقا در تیررس سنگرهای فرماندهی دشمن. با اصرار زیاد وپافشاری های بسار سیّد کاظم، شهید برونسی پرده از راز آن اعداد و آن سجده برمی دارد و قسم یاد می کند که تمام آن دستورات را حضرت فاطمه(س) به ایشان داده بودند.
شاهد دیگر، نقل قول از خود شهید است برای همسرشان که مربوط می شود به مجروح شدن قبل از یکی از عملیّات ها و اعزامشان برای درمان به یزد. گویا تیری بین استخوان و گوشت بازوی ایشان گیر کرده بود و دکتر اصرار به عمل داشت و در مقابل، شهید اصرار به رفتن... «قبل از اینکه فکر هرچیزی بیفتم، فکراهل بیت(علیهم اسلام) افتادم و فکر توسّل. حال یک پرنده را داشتم که تویقفس انداخته باشندش... توی حال گریه وزاری خوابم برد؛ دقیقا نمی دانم شاید هم یک حالتی بین خواب و بیداری. به هرحال، توی همان حالت، جمال ملکوتی حضرت ابو الفضل(ع) را زیارت کردم. آمده بودند عیادت من. خیلی قشنگ و واضح دیدم که دست بردند طرف بازوم. حس کردم که انگار چیزی را بیرون آوردند. بعد فرمودند: بلند شو، دستت خوب شده.» (همان: 165 و 164) شهید دیگر احساس درد در بازو نمی کرد و با اصرار و پس از بازگو کردن حقیقت ماجرا به دکتر، دوباره از دست شهید عکس گرفته شد و اثری از تیر نبود.
به نقل از همسر شهید: «یکبار خاطره ای برام تعریف می کرد. می گفت: کنار یکی از زاغه مهمات ها سخت مشغول بودیم... گرم کار، یک دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجّبه با چادری مشکی! داشت پابه پای ما، مهمّات می گذاشت داخل جعبه ها... اصلا حواسم به این نبود که هیچ زنی را نمی گذارند وارد آن منطقه بشود. به بچّه ها نگاه کردم؛ مشغول کارشان بودند. بی تفاوت می رفتند و می آمدند. انگار آن خانم را نمی دیدند... موضوع عادی به نظر نمی رسید... تارعایت ادب شده باشد، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم: خانم! جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشین. رویش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟ یک آن، یاد امام حسین(ع) افتادم و اشک توی چشم هام حلقه زد... بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. خانم همان طور که روشان آن طرف بود، فرمودند: هرکس که یاور ما باشد، البّته ما هم یاری اش می کنیم.» (همان: 166)
این گونه خاطره ها را نمی شود آنقدر خلاصه کرد تا هم ناقص نشود و هم اصل مطلب ادا شود و از سویی دیگر، جایی برای قضاوت نیز باقی نمی ماند؛ پس با اشاره به موضوع خاطرات در این زمینه و ذکر نشانی مطالب، به این فصل خاتمه داده می شود. در خاطره ای با عنوان«شاخک های کج شده» (صفحات 184 تا 187)، صحبت از میدان مینی پیش روی است که نه راه پیش گذاتشه و نه رویپس. شهید برونسی با سجده بر خاک و توسّل به حضرت رقیّه(سلام اللّه علیها)، بعد از مدّتی بی خویشی، دستور به گذر از میدان مین می دهد و در عین ناباوری، حتّی یک مین هم عمل نمی کند و این حیرت زمانی دوچندان می شود که فردای عملیّات و در جریان پاکسازی، بر روی بعضی مین ها ردّ پوتین رزمندگان آشکار بود و حتّی شاخک های برخی مین ها کج شده بود؛ مین های که با کوچک ترین اشاره ای منفجر می شدند.
همچنین سیّد کاظم حسینی خاطره ای تعریف می کند قبل از عملیات بدر، آخرین عملیات شهید برونسی، و در آن یادآور وصیّت هایی از شهید می شود که گویی به شهید برونسی الهام شده بود. این آخرین دیدار آنهاست و پس از وی، سیّد کاظم می ماند و حتّی با خندۀ معنی داری گفته بود: «ان شاء اللّه که شما سال های زیادی زنده می مونی.» این خاطره در میان تعدادی از خاطرات دنباله داری است ازسیّد کاظم حسینی که تحت عنوان«تک روها» بیان شده است و این قسمت از نقل خاطره ها، پرحجم ترین و مفصل ترین قسمت کتاب را از صفحۀ 200 تا صفحۀ 225 به خود اختصاص داده است.
4- تحلیل مبانی اخلاقی شخصیّت شهید عبد الحسین برونسی
4-1- توسّل به ائمّۀ اطهار
قال اللّه تعالی: «قل لا اسئلکم علیه أجرا إلاّ المودّه فی القربی: بگو من هیچپاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمی کنم، جز دوست داشتن نزدیانم.» (قرآن، شوری: 23)
«حدیثی از فریقین(شیعه و سنّی) از رسول خدا(ص) در تفسیر آیۀ شریفۀ مذکور نقل کرده اند که رسول خدا دربارۀ فضلیت محبّت اهل بیتاطهارش (علیهم السّلام) چنین فرمودند: اگر کسی با حبّ آل محمّد (ص) از دنیابرود، شهید، بخشیده شده، توبه کرده و مؤمن کامل از دنیا رفته است.» (طارهی، 1381: 156 و 155) به جرأت می توان گفت آنان که با شخصیّت و خلق وخوی شهید برونسی آشنایی داشتند و پس از شهادت وی از طریق اقوال اطرافیان کم و بیش بدان معرفت پیدا کردند، با شنیدن نام این شهید بزرگوار، به احتمال فراوان، اوّلین ویژگی شخصیّتی که به ذهنشان خطور خواهد کرد، مبحث توسّل شهید به اهل بیت عصمت و طهارت و نیز بانوی دو عالم، بی بی فاطمۀ زهرا(سلام اللّه علیها)، است که همواره از ایشان با نام مادر یاد می کرد. این وجود مالامال ازعشق به این بزرگواران، شهید را به چنان پولادمردی انعطاف پذیر تبدیل کرده بود که از یک سو، دشمن برای سرش جایزه تعیین می نمود و از سوی دیگر، با داشتندرجۀ فرمانده، یک بار هم بدون ایستادن در صف، غذایش را نگرفت.
هنگامی که در دوران خدمت سربازی، او را به عنوان مأمور شخصی همسریکی از افسران طاغوت در ویلای شخصی آن افسر برگزیدند، وی با دیدن سر ووضع بی حجاب همسر سرهنگ طاغوتی، سریع از آنجا گریخت و به دستورمقامات بالا، مدّت 27 روز پیاپی مأمور نظافت 18 توالتی شد که در ایّام عادی درروز، 8 نفر نوبتی آن ها را تمیز می کردند. در ادامه، سرگردی که وی را تنبیهکرده بود، به امید سرعقل آمدن، دوباره او را تحریک و از ناز و نعمت ویلایسرهنگ صحبت کرد که شهید در آن لحظات... «عرق پیشانی ام را با سر آستینگرفتم. حتما توی آن لحظه، خدا و امام زمان(عج) کمکم می کردند که خودم را نباختم...» (عاکف، 1387: 20)
این توسّل، در میان همرزمان و خانوادۀ شهید نیز رسوخ کرده بود به طوریکه هنگام دستگیر شدن وی از سوی ساواک، همسر شهید در مخفی کردن رسالۀ امام، اعلامیّه ها و نوارهای سخنرانی درمانده می شود و در نهایت، با توسّل به امام زمان(عج)، آنها را در میان قالی ها و در متکّای زیر سر دخترش قایم می کند و مأمورین هرچه می گردند، چیزی نمی یابند... «آنها شروع کردند به گشتن خانه. گاهی زیر چشمی، قالی ها را نگاه می کردم. کافی بود یکی شان را برگردانند تانوارها را پیدا کنند. متوسّل شدم به آقا امام زمان(سلام اللّه علیه). آقا هم چشم آنهارا گویی کور کرده بودند. انگار نه انگار که ما توی خانه قالی داریم. طرفش هم نرفتند.» (همان: 52)
یکی از بارزترین عواملی که همواره منجر به پیروزی شهید در عملیّات های پیش رو می گشت، بی شک حاصل این عشق و ارادت بود. عشق و ارادتی که مشکلات و سختی های عملیّات را برایش آسان می ساخت و صحبت از تاکتیک و تکنیک جنگی و امکانات زرهی و... را به هیچ می شمرد. در جلسه ای پیش ازعملیات ادغامی با لشکر 77 خراسان و یک لشکر دیگر، همۀ فرماندهان ازتاکتیک های نظامی و جنبه های کلاسیک سخن می راندند؛ حاجی با آن صفا وسادگی، جلو می رود و شروع به سخن می کند... «جوّ جلسه یک دفعه ازاین رو به آن رو شد. تو ظرف چند ثانیه، صدای گریه از هر طرف بلند شد... با همان شور وحال غیرقابل وصفش ادامه داد: ما هرچی داریم، اینهاست؛ اسلحه و وسیله درستهکه باید باشه ولی اون کسی که می خواهد بچکاند ماشۀ آرپی جی رو، اوّل باید قلبش از عشق امام حسین(ع) پر شده باشه؛ اگه این طوری نباشه، نمی تونه جلوتانک 72-T عراق بند بیاره...» (همان: 87)
از دیگر نمونه های بارز توسّل، حکایت «خاک های نرم کوشک» است که در باب اتفاقات پیش آمدۀ در آن، در قسمت کرامت توضیحاتی داده شد. این عملیّات از همان آغاز، رنگ و بوی توسّل داشت و این را سیّد کاظم حسینی می گفت: «حالا چشم و امید همه به گردان ما بود و چشم امید ما به لطف و عنایت اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام). شاید اغراق نباشد اگر بگویم بیشتر از همه، خودعبد الحسین حال توسّل پیدا کرده بود. وقت راه افتادن، چند دقیقه ای برای پیداکردن پیشانی بند معطّل کرد... حال وهوای خاصّی داشت. خواستم توی پرش نزده باشم. خودم هم کمکش کردم. بالأخره یکی پیدا کردیم که روش با خطسبز و با رنگ زیبایی نوشته بود: «یا فاطمه الزهرا (س) ادرکنی.» (همان: 103) درادامه هم بحث آن 25 قدم به راست و 40 قدم به جلو پیش می آید که شهید چنیناز آنها یاد می کنند: «... توی همان حال وهوا، صورتم را گذاشتم روی خاک نرماون منطقه و متسوّل شدم به وجود مقدّس خانم حضرت فاطمه زهرا(س). چشم های مرا بستم و چند دقیقه ای با حضرت راز و نیاز کردم... در همان اوضاع، یک دفعه صدای خانمی به گوشم رسید؛ صدایی ملکوتی که هنزاران جان تازه به آدم می بخشید. به من فرمودند: فرمانده! ... فرمودند: این طور وقت ها که به ما متوسّل شوید، ما هماز شما دستگیری می کنیم؛ ناراحت نباش... لرز عجیبی توی صدای عبد الحسین افتاده بود. چشم هایش پر از اشک شد. ادامه داد: چیزهایی که دیشب به تو گفتم که برو سمت راست و برو کجا، همه اش از طرف همان خانم بود.» (همان: 115و 114)
خاطرۀ «شاخک های کج شده» نیز نمونه ای دیگر از توسّل است که درقسمت کرامت به آن اشاره شد. عبّاس تیموری از دیگر همرزمان شهید، این گونه روایت می کند: «بعد از عملیّات، ارتباط معنوی شهید برونسی با ائمّۀ اطهار، خصوصا حضرت صدّیقۀ کبری(س) برام روشن تر شده بود. دقیقا همان جایی که روی نقشه انگشت گذاشت، شهید شد؛ یعنی چهار راه خندق. او با شهادتش، تسلیم و اسلام خود را ثابت کرد.» (همان: 238)
4-2- احترام به والدین
«عن ابی عبد اللّه(علیه السلام) قال: من نظر الی ابویه نظر ماقت و هما ظالمان له لم تقبل اللّه له صلوه: هرکس به پدر و مادر خود به دیدۀ دشمنی بنگرد، خداوند نمازش را قبول نکرده و نمی پذیرد؛ حتّی در صورتی که آن دو نیز به اوستم کرده باشند.» (اصول کافی، ج 2: 349) از وظایف مسلّم انسان -که موردتأکید فراوان خداوند است-والا شمردن جایگاه پدر و مادر است. احترام به والدین، اهمّ احترام به اطرافیان است که به علاقۀ عام و خاص؛ شامل احترام شهید به همسر، فرزندان و همرزمان نیز هست. شهید برونسی از همان ایّام کودکی ونوجوانی، نهایت رعایت ادب را در برخورد و با والدین خود به جا می آورد بهطوری که... «یک روز که از مدرسهه آمد، بی مقدمه گفت: از فردا اجازه بدیندیه مدرسه نرم... گفت: آخه بابا، روم نمی شه به شما بگم. گفتم: ننه به من بگو... اسم معلّمش را با غیظ آورد و گفت: روم به دیوار، دور از جناب شما، دیروز این پدرسوخته رو با یک دختری دیدم، داشت...» (عاکف، 1387: 15 و 14)
شهید برونسی پس از اجرا شدن طرح اصلاحات ارضی و نپذیرفتن زمین ازسوی رژیم، به مشهد عزیمت می کند و آنجا با تلاش شبانه روزی، ادامۀ زندگی را به همراه خانواده در پیش می گیرد. در آن ایام، سادگی مردمان روستا و کم بضاعتی شان، موجب می شد تا اکثر به دلیل سواد اندک و معلومات ناکافی، زمین تقسیم شده را بپذیرند که یکی از این خانواده ها، پدر و مادر دیدن ما. یک بقچه نانو دو، سه کیلو ماست چکیده و چیزهای دیگری آورده بود برامان... نه خودش خورد و نه گذاشت من و حسن به آنها دست بزنیم. مادرش که رفت حرم، سریع بقچۀ نان و چیزهای دیگر را برد توی یک مغازه و کشید. به اندازۀ وزنشان، پولش را حساب کرد و داد به چند تا فقیر که می شناخت. آن وقت، تازه اجازه داد ازشان بخوریم. مادرش را هم نگذاشت یک سر سوزن از جریان خبردار شود، ملاحظۀ ناراحت نشدنش.» (همان: 27)
4-3- قناعت و تلاش برای کسب روزی حلال
قال اللّه تعالی: «لا تهلکم اموالکم و اولادکم عن ذکرا للّه: مبادا اموال وفرزندانتان، شما را از یاد خدا غافل سازند.» (قرآن، منافقون: 9)
خداوند در قرآن کریم، بارها به این مسئله اشاره نموده است که مال، همچون مقام های پست دنیوی، کمالی را برای صاحب آن میسّر نخواهد ساخت. ابو القاسم قشیری در تعریف قناعت آورده است: «گفته اند آرام دل بود به وقت نایافتن آنچه دوست داری.» (قشیری، 1374: 240) شهید به کسب روزی حلال و به دست آوردن آن از طریق ریختن عرق جبین، عقیده ای خاص داشت. همسر شهید دراین باره می گوید: «آن وقت ها[اوّل ازدواج] توی روستا کشاورزی می کرد. خودش زمین نداشت، حتّی یک متر. همه اش برای این و آن کار می کرد. به همان نانی که از زحمتکشی درمی آورد، قانع بود و خیلی هم راضی.» (عاکف، 1387: 21) حتّی زمان اجرایی شدن قانون اصلاحات ارضی، تن به قبول زمین نداد... «آخرین نفری که پیش عبد الحسین آمد، صاحب زمین بود؛ همان زمینی که می خواستند بدهند به ما. گفت: عبد الحسین برو بگیر. حالا که از ما به زورگرفتن، من راضی ام که مال شما باشه؛ از شیر مادر برات حلال تر. تو جوابش گفت: شما خود خبر داری که چقدر اون آب و ملک ها، مال چند تا بچه یتیم بی سرپرست بوده، اینا همه رو باهم قاطی کردن. اگه شما هم راضی باشی، حق یتیم رو نمی شه کاری کرد.» (همان: 23)
هنگام عزیمت به مشهد مقدّس و بیرون شدن از مغازه های سبزی فروشی و لبنیاتی به دلیل ناپاکی کار و غش از سوی صاحبان مغازه، رفتن سرگذر را با خرید بیل و کلنگ به جان خرید، تنها برای کسب روزی حلال. همسر شهید در این باب می گوید: «کارش جان کندن داشت. با کار لبنیاتی که مقایسه می کردم، دلم سوخت. همین را هم به اش گفتم؛ گفت: هیچ طوری نیست، نون زحمتکشی، نون پاک و حلالیه، خیلی بهتر از کار اوناست.» (همان: 27)
جدیّت در کار را لازمۀ کسب روزی حلال و مدیون صاحبکار نبودن می دانست. حجّت الاسلام رضایی نقل کرده: «کمتر کارگری باهاش دوام می آورد. همیشه می گفت: نانی که من می خوردم، باید حلال باشه. می گفت: روز قیامت منم باید از صاحبکار، طلبکار باشم، نه او از من.» (همان: 41)
خاطرۀ فانوس از قول سیّد کاظم حسینی نیز که درصفحات 120 و 121 کتاب بیان شده، گونۀ دیگری از نگاه خاصّ شهید برونسی به بیت المال است. شهید برونسی حتّی هنگامی که از طرف سپاه برای اعزام به مکّۀ مکرمّه، راهی آن دیار می شود، در بازگشت، تلویزیونی را همراه خود می آورد تا از طریق فروش آن، پول سیاه رابرگرداند و زیر دین بیت المال نباشد. صادق جلالی در این باره آورده است که... «[شهید] گفت: راستش، من برای این زیارت حجّی که رفتم، یک حساب دقیق کردم، دیدم کلّ خرجی که سپاه برای من کرده، شونزده هزار تومن شده... حالا هم می خوام این تلویزیون رو، درست به همون قیمت بفروشم که پولش رو بدم به سپاه تا خدای نکرده، مدیون بیت المال نباشم.» (همان: 128) سیّد کاظم حسینی در خاطره ای دیگر روایت می کند که به هریک از فرماندهان، از طرف سپاه یک قطعه از لوازم خانگی می دادند؛ در این ایّام که شهید برونسی در جبهه و سیّد کاظم مرخصی آمده بود، ماشین لباسشویی را که سهم شهید شده بود، به خانۀ شهید برد. شهید برونسی هنگام آمدن به مرخصی، با دیدن ماشین لباسشویی در خانه، بسیار ناراحت می شود و گله و شکایت خود را از سیّد کاظم ابراز می دارد... «آهی از ته دل کشید. نگاهش را از نگاهم گرفت و خیرۀ طرف دیگری شد. تازه همین حقوقی رو هم که می گیرم، نمی دونم حقّم باشه یا نه؛ اصلا وقتی که می آم مرخصی، باید برم کار کنم و خرج زن و بچه رو در بیارم و باز برم جبهه؛ اون وقت شما به خودتون اجازۀ این کارهارو می دین؟!» (همان: 136) و قابل تأمّل تر آنکه تا هنگام شهادت، حتّی به خانواده اجازه نمی دهد تا آن را از داخل کارتن درآورند.
4-4- امید به درگاه الوهیت(نهی یأس و ناامیدی)
قال اللّه تعالی: «لا تیاسوا من روح اللّه انّه لاییاس من روح اللّه الاّ القوم الکافرون: از رحمت خدا محروم نشوید که تنها گروه کافران از رحمت خدا مأیوس می شوند.» (قرآن، یوسف: 87)
برقراری و ایجاد توازن میان خوف و رجا، همواره تأکید مستقیم دین اسلام بوده و هست. ناامیدی، تنها مختصّ بخشش گناهان در آخرت نیست بلکه احساس یأس هنگام مشاهدۀ گره در امور دینی و نیز، خود گناهی نابخشودنی است چرا که پروردگار، خود همیشه حامی و پشتیبان بندگان خویش است. در کلام و رفتارشهید برونسی نیز گویی نشانی از ناامیدی نبود و در همۀ کارها با چشم دوختن به درگاه الهی، دست به انجام امور می زد. حجّت الاسلام رضایی نقل خاطره ای می کند در باب زمینی که می خواست شبانه دور آن را دیوار بکشد چرا که درطول روز، دولت آن زمان(رژیم طاغوت) علنا برای ساخت وساز، حق وحساب می خواست. «تصمیم گرفتم شبانه دور زمین را دیوار بکشم. رفتم پیش اوستاعبد الحسین و جریان را به اش گفتم. گفت: یک بنّای دیگه هم می گم بیاد، خودتم کمک می کنی، انشاء اللّه یک شبه کلکش رو می کنیم...» در جریان کار، اوستای کمکی که آمده بود، سرمازده می شود و کار را نیم کاره رها می کند ونگراین راوی زمانی دوچندان می شود که مبادا شهید برونسی[اوستا عبد الحسین] هم دست از کار بکشد... «اگر هم او کار را نیمه ول می کرد، من حسابی توی دردسر می افتادم. لبخندی زد. دست گذاشت روی شانه ام. گفت: ناراحت نباش؛ به امید خدا، خودم کار اون رو هم می کنم...» (عاکف، 1387: 41 و 40)
همرزمان شهید نیز از روحیّه و امید بالای شهید، خاطراتی درخور دارند؛ برای نمونه، حمید خلخالی نقل کرده: «یک شب عبد الحسین از گرد راه رسید. روکرد به من و گفت: حمید، بچّه های شناسایی رو جمع کن. پرسیدن برای چی؟ لبخند شیرینی زد و گفت: به امید خدا و چهارده معصوم(علیهم السلام)، می خوایم بزنیم اون دژ آهنی[3] رو، روی سر دشمن خراب کنیم.» (همان: 194) این روحیّۀ بانشاط و امیدوار، موجب فتوح و پیروزی های فراوانی برای گروهان و گردانتحت فرماندهی شهید شده بود.
4-5- برپایی نماز شب و تأکید بر قرآن آموزی
قال اللّه تعالی: «و اذکر اسم ربک بکره و اصیلا و من اللّیل فاسجد له و سبحهلیلا طویلا: و نام خدا را صبح و شام(به عظمت) یاد کن و شب را برخی[در نماز] به سجدۀ خحدا بپرداز و شام دراز را به تسبیح و ستایش او صبح گردان.» (قرآن، انسان: 26)
از مؤثّرترین عوامل و اسباب کمال، شب زنده داری و رازونیاز با معبود یکتا و خواندن نماز شب است و اهل دل، هنگامۀ رازونیاز با معشوق حقیقی خودرا بهترین ساعات می دانند. علاوه بر این، در آیات و روایات از قرآن به عنوانمنجی انسان از بوار و نابودی و موجب رستگاری او از سایۀ ظلمانی گمراهی ومعجون مفرّح دفع امراض روحی و نیز بهترین دلیل رهایی از عذاب الهی یاد شدهاست. به واقع، قرآن مایۀ صفای باطن و روشنگری دل و ضمیر آدمی است که زنگار جهل را از صحیفۀ دل می زداید.
شهید برونسی در برپایی نماز شب، عزم راسخی داشت چنان که سیّد کاظمحسینی در قالب یکی از خاطراتش می گوید: «یک ساعتی مانده بود به اذان صبح. جلسه تمام شد. آمدیم گردان. قبل از جلسه هم رفته بودیم شناسایی. تا پام رسید به چادر، خسته و کوفته ولو شدم روی زمین. فکر کردم عبد الحسین هم می خوابد... بیشتر از همۀ ما، فشار کار روی او بود... احتمالش را هم نمی دادم، حالی برایخواندن نماز شب داشته باشد. خواستم کار او را بکنم، حریف خودم نشدم... اذان صبح آمد بیدارمان کرد... به صورتش نگاه کردم. معلوم بود که مثل هر شب، نمازبا حالی خوانده است.» (عاکف، 1387: 98)
در کشاکش جنگ و در اوج درگیری و مشغله های ذهنی هم از تربیتفرزندان غافل نمی شود و در ایّام تعطیلات تابستان، فرزند بزرگش، حسن، را بهجبهه نزد خود می آورد. «مرا نشاند کنار خودش. دستی به سرم کشید و پرسید: می دونی برای چی قبول کردم که بیای جبهه؟ با نگاه لبریز از سوال گفتم: نه. گفت: تنها کاری که تو این سه ماه تعطیلی از تو می خواهم، اینه که قرآن یادبگیری. پشت جبهه هم که بودیم، حرص وجوش این یک مورد را زیاد می زد.» (همان: 177)
فرزند شهید در خاطره ای دیگر، سخن از بهترین لحظات، آن مدّتی رایادآور می شود که ذکرش پیش از این آمد... «بهترین خاطره ام از آن دوره، تونیمه های شب بود؛ وقت هایی که بابام بلند می شد و در دل شب نماز می خواند و قرآن. دلم هنوز پیش آن ناله ها و رازونیازهای پرسوزوگداز مانده است!» (همان: 180) در پایان این بخش، آوردن فرازی از وصیّت نامۀ شهید در این موردخالی از لطف نیست: «فرزندانم، خوب به قرآن گوش کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندکی تان قرار بدهید. باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسّل به امام زمان (عج) باشید.» (همان: 262)
4-6- دوری گزینی از مقام و پرهیز از شهرت و ثروت
قال اللّه تعالی: «انّما اموالکم و اولادکم فتنه: همانا اموال و فرزندانتان، وسیلۀ آزمایش شماست.» (قرآن، تغابن: 15)
امام علی(ع) خطاب به اشعث بن قیس که از طرف ایشان حاکم آذربایجان گشته بود، فرمودند: «مبادا بپنداری که امارت و حکومت، طعمۀ لذیذی برایتوست و تو به لقمۀ چرب و نرمی دست یافته ای؛ این امارت، امانتی در گردنتوست و تو از طرف مافوق خود، تحت نظارت بوده و کارهایت به دقّت زیر نظراست و باید مطیع مافوق باشی.» (نهج البلاغه، نامۀ 5)
اصل مورد بحث که در اینجا به عنوان یکی از مبانی اخلاقی ارائه شده است، اگرچه در اخلاق هم وجود دارد ولی بیشتر در قالب«ترک تعلّقات»، به عنوانیکی از اصول عرفانی مطرح می گردد. نگارندگان بر این نظر دارند که با توجّه به مشغله های روزافزون زندگی در زمان شهید برونسی، علی الخصوص برایشخص وی، و نیز موقعیّت های رفاهی فراوانی که گاه رای وی-که البّتهبراساس توانایی های ارائه شده-پیشنهاد می گشت، این مقوله را ذیل اصولاخلاقی مطرح نماید.
همانا پست و مقام، فی نفسه برای آدمی حصول کمال نمی نماید و این واقعیّتی بود که شهید به آن دست یافته بود. این اجتناب و دوری از پست و مقام وثروت، همه و همه برخاسته از تواضع و خاکساری شهید بود که در مبحث بعدیبه آن پرداخته خواهد شد. شهید برونسی تا آن حد به درجۀ خودشکستگی رسیده بود که به نوبت و برابر با همۀ بچّه های سنگر و گردان، در شستن ظروف مشارکت می کرد و حتّی هنگام توزیع غذا، در صف و پشت سر دیگر رزمندگان می ایستاد. در خاطره ای با عنوان«میوه برای همه»، در صفحۀ 99 کتاب، وقتی مأمور تدارکات تنها برای آنهایی که در سنگر در حال برگزاری جلسه بودند، میوه آورد.... «حاجی به حرف آمد و گفت: برای تمام نیروها این را گرفتی یا نه؟ او که میوه آورده بود، با چشم های گرد شده اش جواب داد: نه حاج آقا، اینجوری که خرجمان خیلی زیاد می شه. عبد الحسین اخم هایش را کشید به هم وگفت: مگه فرق ما با بقیّه چیه؟ ما این جا نشستیم و داریم رو نقشه و کاغذ کار تئوری می کنیم؛ اونا هستن که فردا باید انرژی رو مصرف کنن و برن تو دل دشمن.» (عاکف، 1387: 99)
در نقل خاطرۀ دیگری از قول سیدّ کاظم حسینی آمده است: «خبر آن عملیّات[4] مثل توپ توی منطقه صدا کرد... یادم هست همان روز چند تا خبرنگارو چند تا از فرماندهان رده بالا آمدند سراغ عبد الحسین. سؤال همه یکی بود: آقایبرونسی، شما چطور این همه تانک و نیرورو منهدم کردین، اون هم با کمترین تلفات؟! خونسرد و راحت جواب داد: من هیچ کاره بودم، برین از بسیجی ها و ازفرماندۀ اصلی اونا[امام زمان(عج)]سوال کنین.» (همان: 116 و 115)
جالب آنکه زمان بستری بودن شهید در بیمارستان هفده شهریور، هر زمانهمسر شهید به ملاقات ایشان می رفت، متوجّه دو نفر بود که همیشه در کنار تخت شهید بودند و هنگام پرسیدن از هویّتشان، شهید از آنها تنها به عنوان دو دوست یادمی کرد. بعد از شهادت شهید برونسی، آن دو نزد همسر شهید رفته بودند و به همسر شهید گفته بودند که آنها محافظان شخصی شهید بودند و همسر شهید باشنیدن این واقعیّت، دچار بهت وحیرت شده بود. حتّی در جریانی دیگر که شبانهبرای ترور به در منزل شهید آمده بودند، شهید با طفره رفتن و ردّ ماجرا، سعی درپنهان نمودن واقعیّت امر می نمود و همواره تلاش داشت تا خانواده، اهالی محل ودیگران از پست و مقامش با خبر نشوند. برادر شهید در خاطره ای قابل تأمّل آورده است که با دستور مستقیم فرماندۀ لشگر، او را به عنوان فرماندۀ گردان عبد اللّه انتخاب می کنند. شهید سرباز می زندو سخن از امام نهم و عمر اندک ایشان به میان می آورد که ایشان در سن جوانی شهید شدند، حال من با 42 سال سن، تازهپی فرماندهی باشم؟! خلاصه فردا صبح، تصمیم جدید می گیرد که همه رامتحیّر می سازد و با رفتن به مقرّ تیپ، درخواست دیروز را می پذیرد. با اصرار اطرافیان، پس از چند روز در مسجد، پرده از رازی برمی دارد و می گوید که همانشب، خواب امام زمان(عج) را دیده که به وی فرموده اند: «شما می توانی فرماندۀ تیپ هم بشوی...»... «یادم هست آخر وصیّت نامه اش نوشته بود: اگر مقامی هم قبول کردم، به خاطر این بود که گفتند: واجب شرعی است وگرنه، فرمانده یبرای من لطفی نداشت.» (همان: 118 و 117) فرازی از وصیّت نامۀ شهید: «فرماندهی برای من لطف نیست، گفتند این یک تکلیف شرعی است، باید قبول بکنید و من براساس اطیعو اللّه و اطیعوا الرّسول و اولی الامر منکم، قبول کردم.» (همان: 262)
4-7- تواضع و فروتنی
قال اللّه تعالی: «و عباد الرّحمن الّذین یمشون علی الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما: و بندگان(خاص خداوند) رحمان کسانی هستند که باآرامش و بی تکبّر، بر زمین راه می روند و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند(و سخنان نابخردانه گویند) به آنها سلام گویند.» (قرآن، فرقان: 62)
از جمله صفات پسندیده و مورد رضای حضرت حق و بندگان پاکش، تواضع و فروتنی است که اگر این اظهار خشوع از صاحبان پست و مقام و مرتبهباشد، بدون شک خوشایندتر است.
«بلندیت باید تواضع گزین
که آن بام را نیست سُلّم[5] جز این». (سعدی، باب تواضع، بیت 2027)
و خداوند بلندمرتبه را باید در قلوب انسان های خاشع جستجو کرد چنانکه موسوع(ع) آنگاه که خداوند را طلبید: «یا رب أین اطلبک؟ » پاسخ شنید: «عندالمنکسره قلوبهم». حجّت الاسلام رضایی در بیان خاطره ای پیرامون تواضع شهیدبرونسی، صحبت از هنکامی می کند که رزمندگان برای تهیۀ غذا صف ایستاده بوند... «رفتم جلو. احوالش را پرسیدم. گفتم: شما چرا و ایستادی تو صف غذا، آقای برونسی؟! مگه فرمانده گردان... بقیۀ حرفم را نتوانستم بگویم. خنده از لب هاش رفت. گفت: مگر فرماندۀ گردان با بسیجی های دیگه فرق می کنه که باید غذابدون صف بگیره؟ یاد حدیثی افتام: "من تواضع للّه رفعه اللّه" پیش خودم گفتم: بیخود نیست آقای برونسی این قدر توی جبهه ها پرآوازه شده.» (عاکف، 1387: 76)
سیّد کاظم حسینی در نقل خاطره ای بیان می کند: «آن شب، کار شستن ظرف ها به عهدۀ حاجی بود. هرچند شب یک بار، نوبتش می شد... دایم توی خطمی رفت و هزار کار و گرفتاری داشت ولی یک دفعه نشد شهرداری[6] اش رابدهد به دیگری[در این بین، یکی از بچّه ها می خواست زرنگ بازی در بیاورد، آرام ظروف را برداشت و برد پای شیر آب که بشورد که حاجی سر رسید و بااصرار، او را از این کار منع کرد.] اصرارش فایده ای نداشت. از او پیله تر، حاجیبود. آخرش گفت: شما می خوای اجرا این کارو از من بگیری؟ این کار، اجرشاز اون شناسایی من بیشتره. درسته که من فرماندۀ گردان هستم ولی اگر برم دنبالکارها، اون وقت ظرفم رو یکی بشوره و لباسم رو یکی دیگه، این که نشدفرماندهی که!» (همان: 97 و 96)
شهید والامقام، علاوه بر عشق فراوان به ائمّۀ اطهار، برای سادات نیز احترام خاصّی قائل بود و سیّد کاظم حسینی نقل می کند که حتّی یک بار هم نشد، زودتراز من وارد جایی شود و حتّی یک بار که به جلسۀ مهمی می خواستیم برویم، به شهید اصرار کردم، زودتر از من وارد شود چرا که پرستیژ فرماندهی شان ایجاب می کند و شهید در جواب گفتند: «اون پرستیژی که می خواد با بی احترامی به سادات باشه، می خوام اصلا نباشه!» (همان: 1000)
در خاطرۀ دیگری با عنوان قشنگ«خودبینی» از همسر شهید، اشاره به سخنرانی برونسی در مسجد گوهرشاد می شود که شهید، فرزند خردسالش، ابوالفضل، را که از دوری پدر بی تابی می کرد، با خود می برد و در پایان سخنرانی، حتّی کهنۀ بچّه را عوض می کند. در نقل دیگری از حسن، فرزند ارشد شهید، که در ایّام تعطیلات تابسبتان به جبهه نزد پدر رفته بود، اشاره به انتقال تیپ جواد الائمهبه یک روستای متروکه می شود که در آن روستا، غیر از خانه های کاه گلی و نیمه خراب، تک وتوکی هم خانه های سالم و پابرجا به چشم می خورد. چندبسیجی در همان بدو ورود به روستا، یک خانۀ دو طبقه را که ظاهر سالمی هم داشت، جهت اقامت خود برگزیدند که با شکایت و ناراحتی یکی از دوستان ردهبالای شهید و اینکه اینجا باید از آن مسئول تیپ باشد، به خود آمدند و شروع کردند به جمع جور کردن وسایل«یکهو دیدم بابام اخم هایش را کشید توی هم.
رفت نزدیک و به رفیقش گفت: چرا این حرف رو زدی؟ فرماندهی یعنی چه؟ خیلی ناراحت حرف می زد. رو کرد به بچّه های بسیجی و ادامه داد: نمی خواد بیاین بیرون، همین جا باشین. رفیقش گفت: پس شما چی حاج آقا؟ بابا گفت: خدا برکت بده به این همه چادر.» (همان: 177 و 176) نمونه های بسار دیگری ازاین خاکساری و تواضع در کتاب به چشم می خورد که با مراجعه به اثر موردبحث، می توان با آنها روبه رو شد.
5- نتیجه
آقای سعید عاکف، گردآورندۀ مجموعۀ مذکور، در کنار فراهم آوردنخاطرات اطرافیان شهید عبد الحسین برونسی، به واقع اثری عرفانی-اخلاقی رامدوّن نموده است که مخاطبان آن، انسان های معاصر امروزی اند.
شهید برونسی همچون دیگر شهدای بی ادّعای عرصۀ ایثار، با زبان کردار و رفتار خود فهماند که با تکیه بر اصول عرفانی و اخلاقی، همچون توکّل، تواضع، رضا، توسّل و...، در این عصر ماشین و تکنولوژی می توان به مرحلۀ کمال دستیافت. از نکات بارز اخلاقی و عرفانی شهید، علاوه بر آنچه ذکرشان رفت، مبحث توسّل و وجود مالامال از محبّت وی نسبت به ائمّۀ اطهار و اهل بیت عصمت وطهارت(علیهم السّلام) است. همان طور که در مقدّمه نیز اشاره شد، ملاک ومعیار طبقه بندی مطالب به صورت حاضر، براساس مقتضای روزگار بوده که نگارندگان مقاله، خود بدان معرفت پیدا کرده بودند و در این دسته بندی هامدّعی عصمت نیستند و مخاطب می تواند نسبت به پذیرش برخی اصول مطرحشده ذیل مبانی عرفانی یا اخلاقی به خلط مباحث بپردازد.
کتابنامه
1- قرآن کریم؛ 1386، ترجمۀ استاد مهدی الهی قمشه ای (ره)، قم: انتشارات فاطمهالزهرا(س).
2- نهج الفصاحه؛ 1354، پدیدآور: ابو القاسم پاینده، تهران: جاویدان.
3- نهج البلاغه؛ 1378، گردآوری شریف رضی، ترجمه و شرح حاج سیّد علینقیفیض الاسلام، تهران: انتشارات فقیه.
4- صحیفۀ امام؛ 1379، مجموعه رهنمودهای امام خمینی(ره)، جلد 14(بهمن 1359 -تیر 1360)، تهران: موسّسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره).
5- داد، سیما؛ 1387، فرهنگ اصطلاحات ادبی، تهران: مروارید.
6- زاغیان، مریم؛ 1387، کتابشناسی زن و دفاع مقدّس، تهران: بنیاد حفظ آثار ونشر ارزش های دفاع مقدّس.
7- سجّادی، سیّد ضیاء الدّین؛ 1378، مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوّف، تهران: سمت.
8- سعدی، مصلح بن عبد اللّه؛ 1354، بوستان، به کوشش، محمّد علی ناصح، تهران: انتشارات بنیاد نیکوکاری نوریانی.
9- شیروانی، علی؛ 1382، اخلاق اسلامی و مبانی نظری آن، قم: دار الفکر.
10- طاهری، حبیب اللّه؛ 1381، درس هایی از اخلاق اسلامی، قم: دفتر انتشاراتاسلامی.
11- عاکف، سعید؛ 1387، خاک های نرم کوشک، مشهد: ملک اعظم.
12- قشیری، ابو القاسم؛ 1374، ترجمۀ رسالۀ قشیریه، با تصحیح و استدراکات بدیعالزّمان فروزانفر، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
13- کاشانی، عز الدّین محمود؛ 1323، مصابح الهدایه و مفتاح الکفایه، با تصحیح وتعلیقات جلال الدّین همایی، تهران: چاپخانۀ مجلس.
14- کلینی رازی، محمّد بن یعقوب؛ 1363، گزیدۀ اصول کافثی، ترجمه و تحقیقمحمّد باقر بهبودی، تهران: علمی و فرهنگی.
15- مولوی، جلال الدّین محمد؛ 1386، مثنوی معنوی، تألیف کریم زمانی، جلد 2، تهران: اطّلاعات.
16- هجویری، علی بن عثمان؛ 1383، کشف المحجوب، با تصحیح و تعلیقات دکترمحمود عابدی، تهران: سروش.
پی نوشت ها:
[1] فرماندۀ یکی از گردان های تیپ بسیت ویکم امام رضا(ع) که قرار بود در عملیّات آزادسازی خرّمشهر شرکت کنند و چند شعب بعد، به درجۀ رفیع شهادت نائل آمد.
[2] ارائۀ منبع داخل پرانتز، از سوی نگارندگان مقاله است.
[3] مراد ارتفاعات کلّه قندی که در دست دشمن بود و از نقاط استراتژیکی عبه شمارمی رفت که باعث تسلّط دشمن بعثی بر رزمندگان گشته بود.
[4] منظور عملیات رمضان است که شر آن در صفحات 101 تا 116 کتاب خاک هاینرم کوشک آمده است.
[5] سلّم به معنی نردبان است.
[6] شهرداری، وظیفه ای بود که براساس آن، نظافت، گرفتن غذا و شستن ظروف به عهدۀ یکی از بچّه ها می افتاد.