نگاهی به کتاب در کمین گل سرخ روایتی از زندگی شهید صیاد شیرازی

دو روز بعد وقتی که (زیادخان شیرازی) با سر تراشیده از بازداشتگاه درمی آید احساس می کند خیلی تحقیر شده است

نگاهی به کتاب در کمین گل سرخ روایتی از زندگی شهید صیاد شیرازی

دو روز بعد وقتی که (زیادخان شیرازی) با سر تراشیده از بازداشتگاه درمی آید احساس می کند خیلی تحقیر شده است... به گرگان که رسید چند روزی از خانه بیرون نرفت شخص شاه را در نامه ای مخاطب قرار داد، بعد از آن که ماجرای خودش را نوشت در پایا نامه اش به بزرگ ارتشتاران نوشت: «اعلیحضرت! این ارتشی که شما به آن دل بسته اید روسپی خانه به پادگان هایش شرف دارد.»

رابط علی با هستۀ نیروهای انقلابی ارتش، سروان اقارب پرست از لشکر شیراز و رابط او نیز سروان یوسف کلاهدوز از جمعی گارد شاهنشاهی بودند؛ که توسط دکتر حسن آیت با بیت اما در نجف و بعدها نوفل لوشاتو ارتباط داشتند."

شهید کاظمی کسی نبود که بنشیند تا آنها (مشاوران بنی صدر) هرچه دلشان می خواهد بگویند. با همان لحن جنوب شهری گفت: «شما چی می گویید؟همان تان دارید بی تقوایی می کنید و حرف های غیرواقع می زنید...»

خدایا پیر جماران برای بی توجهاهای ما، نفاق ها و تفرقه های ما، پشت گوش انداختن های نصایحش، ناشکری ها، ناسپاسی ها ما در راه خدا وغفلت ها و سستی هایمان و... خون گریید. و اکنون او به ملکوت اعلی پیوسته و ما همچنان زنده ایم.

*** «ده سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی که ستوان علی صیاد شیرازی افسر گمنامی در لشکر تبریز بود، تیمسار یوسفی، فرمانده لشکر، در میان جمعی از نظامیان گفته بود: "نام این جوان را به خاطر بسپارید. من در ناصیۀ او آن قدر لیقات می بینم که اگر بخت یارش باشد و از شر جاسدان در امان بماند روزی فرمانده نیروی زمین ارتش ایران شود!" پیش بینی سرلشکر پیر سیزده سال بعد هنگامی تحقیق یافت که ایران یکی از حساس ترین لحظات تاریخ خود را می گذراند.»

*** «درکمین گل سرخ» دومین کتابی است که در مورد زندگی شهید امیر سپهبد علی صیاد شیرازی چاپ می شود و به بازار کتاب می آید. کتاب "ناگفته های جنگ" که مجموعه ای از گفتار و نوشته های شهید صیاد شیرازی، چندی قبل تر منتشر شده بود و...

محسن مؤمنی نویسندۀ کتاب در کمین گل سرخ خود در مورد چگونگی شکل گیری کتاب این چنین می گوید:

«درست فردای شهادت سپهبد صیاد شیرازی، دوست نویسنده ام، احمد دهقان متنی در اختیارم گذاشت که پیاده شدۀ چندین جلسه مصاحبه با آن شهید بود که از سوی دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزۀ هنری صورت گرفته بود این متن دربرگیرندۀ خاطرات او از ابتدای انقلاب تا عملیات و الفجر یک بود. از آن نوشته ها، احمد کتاب "ناگفته های جنگ" را درآورد و من هم خلاصه ای را برای نوجوانان بازنویسی کردم....

تا آن روز من صیاد را هم در میدان جنگ دیده بودم (در عملیات و الفجر1) و هم بعد از جنگ (در حوزۀ هنری در بعضی از مناسبت ها).

گمان می کردم (نوشتن زندگی نامه ای از شهید صیاد) در کمتر از شش ماه ممکن باشد و من به سراغ نوشتن رمانی خواهم رفت که مربوط می شد به حاشیۀ حجومت پیشه وری و حزب دموکرات آذربایجان در سال 1325- که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل ها.»

کار شش ماهه، سه سال به طول می انجامد، محور کتاب آنچنان که مؤمنی در مقدمۀ کتاب آورده است براساس دو رشته گفتگو-در دفتر ادبیات و هنر مقاومت و مرکز اسناد انقلاب اسلامی-مبتنی شده، نقاط ابهام با گفتگوهایی با همرزمان شهید صیاد و مراجعه به برخی اسناد جنگ رفع می شود و در نهایت نتیجۀ کار نیمۀ دوّم سال 1382 با نام "در کمین گل سرخ" به چاپ می رسد و در کمتر از شش ماه چاپ دوم آن به بازار کتاب می آید.

*** «... دو روز بعد وقتی که با سر تراشیده از بازداشتگاه درمی آید احساس می کند خیلی تحقیر شده است... به گرگان که رسید چند روزی از خانه بیرون نرفت. باز هم زورش به قلمش رسید و این بار شخص شاه را مخاطب قرار داد. باز هم روحیۀ عشایریش سرباز زده بود. بعد از آنکه ماجرای خودش را نوشت در پایان نامه اش بی هیچ آداب و ترتیب جستنی به بزرگ ارتشتاران نوشت: اعلیحضرت!این ارتشی که شما به آن دل بسته اید، روسپی خانه به پادگان هایش شرف دارد.»

چند روز یعد یک جیپ ارتشی از پایتخت می آید و استوار زیاد صیاد شیرازی را با خود می برد و در نهایت با تلاش های فراوان دوستانش، حکم دادگاه اخراج از ارتش و مدت کوتاهی حبس تعذیری را سبب می شود.

در کمین گل سرخ روایت زندگی صیاد را از همین دوران آغاز می کند. دورانی که علی صیاد شیرازی از گرگان به تهران آمده تا سالهای دبیرستان را پشت سر می گذارد. اخراج پدر از ارتش "با هشت سر عائله" و مشکلاتی که رهاورد آن شد او را از تحصیل دور نمی کند و به قول خودش "شوق و ذوق نظامی شدن" دوباره در او زنده می شود.

با روایت کتاب می توان زندگی شهید صیاد را به سه بخش تقسیم کرد، دوران دانشگاه در ارتش پیش از انقلاب و دوران انقلاب و جنگ. البته دوران پس از جنگ و زندگی و فعالیّت شیرازی باقی می ماند که به نظر مؤمنی -نویسندۀ کتاب-احتیاج به اثری مستقل دارد.

*** روزهای دانشجویی در دانشگاه افسری دوران سخت و طاقت فرسایی است بخصوص دوره های خاص و زندگی در شرایط سخت. مخصوصا اگر قرار باشد یک افسر متدین در ارتش شاهنشاهی باشی.

"همه لحظه لحظه لاغرتر می شدند، ضعیف تر می شدند ولی ما البته هم چنان جلوتر می رفتیم.

چند بار موقع نماز صبح سر سجده خوابم گرفته بود، از آن خواب هایی که وضو باطل می شود. می رفتم وضو می گرفتم و می آمدم نماز را از سر می گرفتم. از شدّت خستگی و کم خوابی شرایط طاقت فرسا بود ولی خوب نماز می آمد جلو و چه برکتی داشت این نماز"

روزه گرفتن هم چندان ساده نبود آن هم زمانی که فرماندهی لج می کرد و اجازه نمی داد. اما بالاخره این ها جزء ضروریات است و علی صیاد شیرازی هم که در یک خانواده متدین تربیت شده بود، کسی نبود که براحتی از این مسائل بگذرد.

صیّاد از ابتدا با ماهیت رژیم و ارتش تحت فرمانش آن قدر آشنا نبود که تصمیم به مخالفت بنیادین بگیرد اما برخوردهایی که با عناصر ارتش داشت او را کم کم به سمت واقعیاتی سوق داد که ایشان را به جریان انقلابیون متصل کرد.

و«هرروز که می گذشت علاقه و اعتمادشان به استاد نقشه خوانی بیشتر می شد، تا اینکه یک روز در سر راهش ایستادند و با یک سلام و علیک و به بهانۀ یک سؤال علمی باب گفتگو را باز کردند... :

-جناب سروان، ما راجع به مسائل اخیر می خواهیم با شما حرف بزنیم و از راهنمایی شما بهره مند شویم؛ به نظر می آید شما یا جاهایی در ارتباط باشید و بتوانید تکلیف ما را مشخص کنید.

سروان صیاد شیرازی ابتدا منکر شد و گفت با هیچ کس ارتباطی ندارد. به هرحال آدمی مانند او که دایم تحت نظر بود، باید احتیاط می کرد...

رابط علی با هستۀ نیروهای انقلابی ارتش، سروان اقارب پرست از لشکر شیراز و روابط او نیز سروان یوسف کلاهدوز از جمعی گارد شاهنشاهی بودند؛ که توسط دکتر حسن آیت با بیت امام در نجف و بعدها نوفل لوشاتو ارتباط داشتند.»

فعالیّت های سروان صیّاد از دید ضد اطلاعات ارتش مخفی نمی ماند و همین موجب مراقبت های همیشگی از او شده بود اما صیاد اصول حفاظتی را دقیق رعایت می کرد!

باوجود احتیاطهای زیادی که به خرج می داد، بالاخره نتوانست غیرت انقلابش را نهان کند و سرانجام برای دفاع از حقوق جمعی از دانشجویان نوجوان که مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند در مقابل افسر مافوقش قد علم کرد و بازداشت شد.

«یاسی از شب گذشته بود، علی در لباس بازداشتی در اتاق فرمانده دژیان، با رادیوی سروان ور می رفت تا خبری از بیرون بگیرد. آن سوتر نگهبانش یوزی در دست چرت می زد.

شب سوّم بود که علی در بازداشتگاه در انتظار بازجویی و دادگاه به سر می برد. همدوره ایش ملاحظۀ حالش را کرده بود و نگذاشته بود او به بازداشتگاه عمومی برود...

ناگهان صدایی را از رادیو شنید که نفس نفس می زد:

"بسم اللّه الرحمن الرحیم

شنوندگان عزیز، این صدای انقلاب اسلامی است!"

بخش سوّم کتاب از همین جا آغاز می شود یعنی حضور سروان (بعدها سرهنگ) صیاد شیرازی در ارتش جمهوری اسلامی ایران، سال های پرالتهابی که زندگی او نه تنها در جنگ با گروهکها و ارتش بعث عراق بلکه از سدّ اختلافات داخلی-که برای او بسیار صعب تر بود -و کارشکنی های دولت موقت و پس از آن دولت بنی صدر می گذرد، روزها و اتفاقات تلخ و شیرینی انتظار او را می کشیدند.

به اشاره رییس جمهور (بنی صدر) مشاورانش جلسه را شروع کردند. هریک گزارشی از عملکرد قرارگاه غرب دادند که به نظر سرهنگ غیر واقعی بود، آن ها خبرهایشان را از منابع قابل اعتمادی نگرفته بودند.... کم کم یکی از آنها از دایرۀ انصاف فراتر رفت و هرچه را که صیاد و دوستانش موفقیت می پنداشتند او با ریشخند ضعف و شکست قلمداد کرد.

(خود صیّاد جریان را از اینگونه تعریف می کند):

شهید کاظمی کسی نبود که بنشیند تا آن ها هرچه دلشان می خواهد بگویند. یک جرئت و جسارت خاصی داشت. او آن زمان هم فرماندار پاوه بود و هم فرمانده سپاه آن جا. سرانجام صبرش تمام شد و با همان لحن جنوب شهری گفت: "شما چی می گویید؟ این حرف ها چیه که می زنید؟ همه تان دارید بی تقوایی می کنید و حرف های غیرواقع می زنید..."

یکی از امتیازهای کتاب این است که بعضی از فرماندهان شهید جنگ بنا به فراخوار روایت مطرح می شوند. کاظمی فرماندار و فرمانده سپاه پاوه، احمد متوسلیان فرمانده سپاه مریوان، حسین خرازی از پاسداران سپاه کردستان-که بعدها فرماندهی لشکر 14 اما حسین اصفهان رابرعهده گرفت-و محمد بروجردی فرمانده سپاه کردستان از شهدایی هستند که بنا به اقتضا معرفی کوتاهی از آن ها به عمل آمده است حتی اگر این معرفی در حد نقل یک صحنه حضور در داستان باشد.

"یادم می آید که برای این مطلب وضو گرفتم و نماز حاجت خواندم. در سه جمله جواب اینکه نوشته بودند قرارگاه را تحویل بدهم، نوشتم: " ما به دستور مراکز آمدیم و به دستور مرکز خواهیم رفت. باید شورای عالی دفاع دستور بدهد تا ما برویم وگرنه همین جا هستم چون کارمان تمام نشده است"

داستان از این مرحله وارد اتفاقات جدیدی می شود؛ نیروی زمینی از صیاد شیرازی می خواهد تا قرارگاه را تحویل داده به تهران بازگردد و او در تلاش است تا کار نیمه تمام کردستان را به انجام برساند.

پاسخ او با توضیحاتی در مورد تمرّدش از فرمان، به خدمت اما می رسد. پاسخ اما در برابر این تمرّد از مقررات یک جمله است: "برابر مقررات برخورد شود."

پس از این واقعه سرهنگ صیاد شیرازی پس از خلع درجه -نزول به درجه سرگردی-از همۀ مسئولیت هایش کنار گذاشته می شود و هیچ یک از پا در میانی ها هم به جایی نمی رسد. اما در اجرای مقررات قاطع است.

*** با برکناری بنی صدر و بازگشت سرهنگ صیاد شیرازی به جبهه های جنگ و چندی بعد-به علت شهادت جمعی از فرماندهان جنگ-انتصاب وی به مقام فرماندهی نیروی امنیتی ارتش، کتاب تقریبا وارد بخش پایانی روایت می شود.

محوریت این بخش از کتاب بیشتر گزارش حوادث و اتفاقات جنگ است تا حضور شخصیت شهید صیاد شیرازی و گاه از حضور وی تنها به گزارش اتفاقات عملیات های دفاع مقدس بسنده می شود. و این روند تقریبا تا بخش پایانی کتاب و تا قبل از لحظات آخر زندگی امیر شهید ادامه دارد. عملیات های پیروزمند "بستان؛ طریق القدس"؛ "شوش و دزفول "؛ فتح المبین و "آزادسازی خرمشهر؛ الی بیت المقدس" و پس از آن دورانی تلخ از خدشه دار شدن وحدت ارتش سپاه که صیاد با درد و اندوه از آن یاد می کند، این بخش را تشکیل می دهد؛ دورانی که علی رغم طعم شیرین پیروزی هایی چون "و الفجر، آزادسازی بندر فاو" را در خود دارد ولی با بالا گرفتن کار منجر به استعفای صیاد از مسئولیت نیروی زمینی ارتش می شود.

پس از کناره گیری شهید صیاد امام خمینی (ره) وی را طی حکمی به عنوان نمایندۀ خود در شورای عالی دفاع منصوب می کنند و این ادامه دارد تا عملیات مرصاد که باز صیاد خود پا به میدان جنگ گذارده و مسئولیت طراحی عملیات را برعهده می گیرد.

*** "اوّلین روز خدمت به اسلام در غیبت امام خمینی رضوان اللّه علیه.

ای وای بر من این نعمت عظیمت از دستمان برفت و قدرشان را ندانستیم. خدایا پیر جماران برای بی توجهی های ما، نفاق ها و تفرقه های ما، پشت گوش انداختن های نصایحش، ناشکری ها، ناسپاسی های ما در راه خدا و غفلت ها و سستی هایمان،... خون گریید. و اکنون او به ملکوت اعلی پیوست و ما همچنان زنده ایم.

خدایا بر تقوایم، اخلاصم، استقامتم در راهت بیفزا تا با به زنجیر کشیدن نفس اماره با روحیۀ بسیجی به امت اسلامی و حکومت اسلامی و مملکت اسلامی و انقلاب اسلامی خدمت کنم."

امیر سپهبد صیاد شیرازی بر این عهد باقی ماند تا آن زمان که امانت جان را به صاحب آن سپرد. اما کتاب روایت را این گونه به پایان می برد:

"سرانجام لحظۀ موعود فرا رسید. ساعت 45 /6 در باز شد و ماشین تیمساز بیرون آمد. او منتظر ماند تا فرزندش مهدی در پارکینگ را ببندد و به او برسد. معمولا سر راهش او را هم به مدرسه می رساند.

ادامۀ ماجرا را پلیس این طور گزارش می دهد:... مرد مهاجم پاکت نامه ای را به دست تیمسار صیاد شیرازی داد تا آن را بخواند. تیمسار در حال بازکردن پاکت بود که ناگهان مردناشناس با سلاح خودکاری که پنهان کرده بود او را هدف چند گلوله از ناحیه سر و سینه قرار داد..."

رهبر انقلاب پیام تسلیت خود را با این آیه شروع کرد:

"من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و مابدلوا تبدیلا"

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر