ماهان شبکه ایرانیان

در سوک امام جوانمرگ!

خورشید تابناکی که هنوز به نصف النهار زندگی با برکت خویش نرسیده بود، ناگاه افول کرد و از چشم ها پنهان شد؛ هرچند که در آسمان دل های عاشقان و مشتاقان، نه تنها افول نکرد، بلکه درخشنده تر شد.

در سوک امام جوانمرگ!

خورشید تابناکی که هنوز به نصف النهار زندگی با برکت خویش نرسیده بود، ناگاه افول کرد و از چشم ها پنهان شد؛ هرچند که در آسمان دل های عاشقان و مشتاقان، نه تنها افول نکرد، بلکه درخشنده تر شد.

او در حلقه حسودان و دشمنان بود. نه در مدینه آرامش می گذاشتند و نه دربغداد. حتی در درون خانه زنی داشت که دشمنی را از پدرش مأمون و عمویش معتصم، به ارث می برد، یا الهام می گرفت؛ هرچند که حسادت و رقابت زنانه و عقده نداشتن فرزند، چنان آزارش می داد که گویا به تحریک عمو، امام را مسموم می کند و خود می کشد و خود می گرید و بر سر و سینه می کوبد! و شاید دست جنایت معتصم از آستین دیگری درآمده بود.

امام جواد(ع) می توانست به سان اجداد طاهرینش -به ویژه امام باقر(ع) و امام صادق(ع)- هزارها شاگرد تربیت کند و همچون پدر بزرگوارش امام رضا(ع) در محافل علمی بدرخشد و اسلام ناب محمدی را -آن گونه که باید و شاید- به ارباب ملل و نِحَل معرفی کند. مگر ممکن بود که علمای بی عمل و سیاستمداران دزد و دغل، آسوده اش بگذارند؟!

قاضی بغداد -ابن ابی داوود- که در مجلس معتصم چوب جهالتش را خورده بود، علمدار فتنه شد و معتصم را که سینه ای پرکینه داشت، تحریک کرد و توطئه های شیاطین به بار نشست.

آخر ذی قعده یا ششم ذی الحجه سال 220 یا به قول مسعودی، پنجم ذی الحجه سال 219 آن خورشید فروزان افول کرد و عمر مبارکش بیست و پنج سال و اندی بود.

فشارها و محدودیت ها، به حدی بود که بیش از 250 حدیث از حضرتش به ما نرسیده و تعداد راویان وی از یکصد و ده نفر تجاوز نکرده اند، هرچند که برخی از آن ها بسیار برجسته و برازنده و صاحب آثار و تألیفات بوده اند؛ چنان که با برخی ازچهره ها در گذشته آشنا شده ایم.

او خود از توطئه های دربار خلافت و دسیسه ها آگاه بود. پس از درگذشت مأمون -که به سال 218 واقع شد- فرمود: «الفَرَجُ بَعدَ المأمون بِثَلاثِینَ شهرا»[1]؛ سی ماه بعد از فوت مأمون، گشایش خواهد بود. راوی می گوید: دیدیم که مرگش بعد از سی ماه بود.

از این کلام می توان حدس زد که حضرتش در دوران جوانی چه قدر گرفتار تنگنا و فشار بوده که از مرگ نابهنگام خویش به عنوان فَرَج و گشایش یاد می کند!

خرّم تن آن که نام نیکش

ماند پس مرگ، جاودانی

این است جزای سنّت نیک

ور عادت بد نهی تو دانی

معتصم که بعد از برادرش مأمون به خلافت رسیده بود، تاب شنیدن آوازه فضایل آن حضرت را نداشت و از گرایش مردم به آن بزرگوار، نگران و بیمناک بود، از این رو او را به بغداد احضار کرد و حضرت ناگزیر پذیرفت و همراه همان همسری که تنش با او و دلش با دربار خلافت و عمو بود، عازم سفر بغداد شد، آن هم سفری بی بازگشت که تحمل آن، برای فرزندان و بستگان -به ویژه امام هادی(ع) که باید بعد از پدر بار سنگین وصایت و امامت را به دوش کشد- دشوار و دردناک بود.

حضرت به هنگام سفر بی بازگشت، در حضور اکابر شیعه و ثقات، امام هادی (ع) را به عنوان جانشین خود، معرفی کرد و هرگونه زمینه ای برای انکار یا توقّف را -که بنای آن را برخی از افراد فرصت طلب گذاشته بودند- منتفی ساخت و به گونه ای با خاندان و بستگان و دوستان وداع کرد که کمابیش همه فهمیدند که سلامش سلام وداع، و فراقش فراق داغ داغ و دیدارش روز قیامت یا در عالم برزخ ودر جوار پیامبر و آل است!

فریاد من از فراق یار است

و افغان من از غم نگار است

درد دل من ز حد گذشته است

جانم ز فراق بی قرار است

کس را از من آگهی نیست

آوخ که جهان نه پایدار است

از دست زمانه در عذابم

ز آن جان و دلم همی فکار است

او قاصد الی اللّه است. او می داند که در این سفر بی بازگشت، جام شهادت را می نوشد. برای ما مشکوک است که امّ الفضل به اصرار برادر -جعفر بن مأمون که سرانجام در حال مستی به چاه افتاد-، و عمو او را مسموم کرد، یا توسط منشی یکی از وزراء، مسموم و شهید شد، ولی برای خود حضرت، از آفتاب هم روشن تر بود.

آن چه بیند مرد حق در خِشت خام

می نبیند جاهل اندر آینه

او می فرمود: القصدُ إلی اللّه بالقُلُوبِ أَبْلَغُ مِن إتعابِ الجَوارِحِ بالأعمالِ»[2] با دل، قاصد إلی الله بودن، از اعمال جوارحی و به تعب انداختن اعضای بدن، رساتر و بهتر است.

و اصولاً ارزش اعمال جوارح به جوانح است. در عین حال جوارح را هم وظائفی است و اعمال جوانحی جای اعمال جوارحی را نمی گیرد.

خواه امّ الفضل، امام جوان و جواد را مسموم کرده باشد و خواه منشی بدسیرت آن وزیر پست و حقیر، مجرم اصلی معتصم است و در این جا سبب، اقوی از مباشر است؛ اعم از این که جعفر بد اختر، در این سببیت، نقش داشته باشد، یا نداشته باشد.

نوشته اند که امّ الفضل پس از مشاهده حال حضرت، از کرده خود پشیمان شد و گریه و ناله و شیون سر داد. حضرت به او فرمود: الحال که مرا کشتی، می گریی؟ دیری نمی پاید که به بلائی گرفتار می شوی که مرهم ناپذیر باشد.

او حضرت را با انگور رازقی آلوده به زهر، مسموم کرده بود، و به قولی، با دستمال یا حوله آلوده به زهر که مورد استفاده حضرتش بود.

پس از شهادت حضرت، امّ الفضل به کاخ عموی بدخوی خود منتقل شد، زیرا آن ها هم جنس بودند. او با امام عصر خویش سنخیت نداشت.

کبوتر با کبوتر باز با باز

کند همجنس با همجنس پرواز

اما دوران ناکامی فرا رسیده بود. زرق و برق کاخ، او را از بازده عمل، نگاه نداشت. دیری نپایید که در دستگاه تناسلی او سرطان و به تعبیر برخی ناسور پدید آمد و هیچ طبیب حاذقی از عهده علاج آن برنیامد. سرانجام عطای حرمسرا را به لقایش بخشید و از آن جا خارج شد و هرچه داشت، صرف دارو و درمان کرد وکارش به سؤال و گدائی انجامید.

دستگاه کثیف خلافت عباسی و رژیم غاصب آن خنّاسان در کشتن امامان و مخالفان به صورت مرموز و پوشیده، ید طولائی داشت. از ابهام کیفیت شهادت این امام جوان می فهمیم که بسیار زیرکانه و مرموزانه عمل می کردند.

گاهی گفته می شود که معتصم به غلام ویژه خود که ماهرانه نقشه ها را پیاده می کرد، مأموریت داد که شربت مخصوصی برای حضرت ببرد و بگوید: این شربت را خلیفه برای خود ساخته و با خواص خویش نوشیده و این حصّه را برای شما فرستاده که با برف، میل کنید و چندان اصرار ورزید تا به هدف شومش رسید.

گاهی گقته می شود که معتصم اجرای نقشه شوم خود را بر عهده یکی از وزرای خویش نهاد و او با اصرار زیاد به بهانه این که برخی از رجال، مشتاق دیدار آن حضرتند، دعوت به ضیافت کرد و چندان که حضرت عذر آورد، او بیشتر اصرار ورزید، تا سرانجام به مقصود خود رسید و آن چه نباید و نشاید، واقع شد.

بسیارند کسانی که متعرض کیفیت ارتحال آن حضرت نشده و چه بسا از این که انگشت اتهام به سوی معتصم دراز کنند، سکوت کرده یا به انکار گراییده اند.

اینان زحمت این سؤال را به خود نداده اند که چگونه ممکن است جوان بیست و پنج ساله ای که در اوج شکوفائی و سلامت است و هیچ سابقه بیماری در هیچ کتابی برایش ثبت نشده، یک شبه بیمار گردد و از دنیا برود، به گونه ای که حتی کسی از بیماری او مطّلع نشود؟ آن هم کسی که به ظاهر داماد خلیفه است و در باطن اقیانوس علم و معرفت است و نوع مردم هوشیار او را احق به خلافت، بلکه منحصربه فرد می شناسند.

مقتدای افاضل اعیان

پادشاه ممالک عرفان

جا انداختن مرگ طبیعی این جوان بلند آشیان بیست و پنج ساله به همان اندازه دشوار است که جا انداختن مرگ طبیعی مادر بزرگش حضرت صدیقه طاهره(علیهاالسلام) در سن هیجده سالگی -بنابراین که تولدش سال پنجم بعثت باشد- یا بیست و یک سالگی -بنابراین که تولدش سال دوم بعثت باشد- آن هم مادری که چهار فزرند برومند، به نام حسن و حسین و زینب کبری و زینب صغرا(علیهم السلام) به دنیا آورده و آن ها را شیر داده و پنجمی آن ها به نام محسِّن، سقط شده و سقط شدن او نیز سؤال انگیز، بلکه بهت انگیز است!

خوب بود جاحظ که در آثار خویش -در عین این که ارادتی به اهل بیت ندارد- امام جواد(ع) را و نیاکان و نسل او را عالم، زاهد، ناسک، شجاع، جواد، طاهر، زاکی، خلیفه یا نامزد خلافت می شمارد، از علت مرگ نابهنگام مرگ او نیز سؤال یا اظهار نظر می کرد.[3]

بهتر بود سبط بن جوزی در تذکره خویش که او را در علم و زهد و تقوا و جود، ادامه دهنده راه پدر شمرده، توضیح می داد که این خورشید درخشان چرا دیر طلوع، و زود افول کرد؟![4]

چه به جا بود که محمد بن طلحه شافعی، صاحب کتاب مطالب السّئول فی مناقب آل الرسول -که امام جواد (ع) را همنام و هم کنیه امام باقر(ع) شمرده و اعتراف کرده که او در صغر سن، والا مقام و بلندآوازه و صاحب مناقب بسیار شمرده، از مرگ نابهنگام و غیر طبیعی او نیز یاد می کرد؟![5]

آیا جا نداشت که شبلنجی شافعی که کتاب نورالأبصار در مناقب آل پیامبر مختار پدید آورده و خاطرنشان کرده که مأمون با وجود خردسالی، شیفته فضل و علم و عقل و استدلال او بود و به همین جهت دخترش را به او داد[6]، می گفت که چرا این نو داماد، ناگهان و بدون سابقه بیماری دنیای فانی را وداع گفت و دوستان و خاندان را داغدار کرد؟!

چرا ابن الصبّاغ مالکی کتاب الفصول المهمّه فی معرفة أحوال الأئمّة می نویسد و امام جواد(ع) را هم کنیه امام باقر(ع) و به عنوان ابوجعفر ثانی یادمی کند، درباره علت مرگ مرموزش سکوت می کند؟! این؛ درحالی است که امامت او را در حال کودکی و جانشینی او را بعد از امام هشتم(ع) می پذیرد و می گوید: ثقات عدول، از آن خبر داده اند. جای ثقات عدول خالی بود که علت مرگ زودرس حضرت را هم گزارش کنند.

او برخی از نصوصی که از امام رضا(ع) درباره امامت جوادالائمه وارد شده، نقل کرده است.[7]

فضل اللّه روزبهان خنجی اصفهانی دست به قلم برده و شرحی بر صلوات امام جواد (ع) نگاشته و درباره فضائل و کرامات و معجزات آن امام همام(ع) دادِ سخن داده، اما گره رمز مرگ نابهنگام آن حضرت را نگشوده است.

وی امام را به لحاظ کثرت سجده، سجاد و به لحاظ کثرت جود و بخشش، فائق بر اجواد و به لحاظ بیان حقایق و دفع شبهات، محو کننده گمراهی و عناد، و به لحاظ روشنگری، برکننده ظلم و فساد و به لحاظ رهنمودهایش، صاحب نشانه های راهنمائی و ارشاد و به لحاظ پرتوافکنی نور علومش، ملجأ و مرجع ابدال و اوتاد، می شمارد؛ ولی نمی گوید که علت مرگ نابهنگام او چه بوده است؟!

به نظر وی، اگر آن امام همام را تقی نامیده اند، بدین لحاظ است که بر قله تقوا می درخشد و اگر جوادش نامند، بدین خاطر است که بحر از عطای او، قطره، و باران، طفیل کرم او بود. پناه ضعیفان و ملاذ سائلان و برآورنده حاجات بود و هرگز آستانه اش از سائلان و حاجتمندان خالی نبود و هیچ کس از درگاه احسانش محروم بر نمی گشت. وی پس از ذکر مدفن آن حضرت می گوید: «اللهمّ صلِّ علی سیدنا محمد و آله، سیما الإمام السجاد(ع) محمد التقی الجواد»[8]

فقیه شافعی ابن حجر میثمی مکی، صاحب کتاب الصّواعق المحرقة فی الردّ علی أهل البدع و الزندقة، داستان فرار کودکان از سر راه موکب مأمون و برجای ایستادن حضرت و گفت وگوی مأمون را با وی و بقیه ماجرا را نقل می کند، ولی از کنار ماجرای مرگ نابهنگام و مرموز می گذرد و زحمت حلّ معما را به خود نمی دهد. با این که در قرن دهم می زیسته و پرده برداشتن از آن واقعه ناگوار، برای شخطری نداشته است.[9]

حافظ حسین کربلائی تبریزی از علمای قرن دهم که کتاب روضات الجنان را پرداخته، امام جوانمرگ را با القابی زیبا و اوصافی دلربا یاد می کند، ولی در کشف جرم و معرفی مجرم، قدمی بر نمی دارد. او که کتابش را به زبان شیرین فارسی نگاشته، درباره آن حضرت می گوید: «حضرت امام انام، و همام ایام، و حبر مقدام، امام الامة، و وارث علوم الأئمّة، مقتدا اهل السداد، محمد بن علی بن موسی التقی الجواد، علیهم صلوات رب العباد... که مرتبه امامت و وصایت از پدر و اجداد به او رسیده... امام نهم است از ائمه اثناعشر با کنیت ابوجعفر ثانی و فضایل و کراماتش زیاده از حدّ حصر است. اگر در ذکر فضایل و کمالات حضرت مشغول گردیم، کتاب ها باید ساخت».

او اضافه می کند که اگر دولتمندی را سعادت مساعدت نماید و به زیارت مرقد مطهر آن حضرت نائل آید، به نوعی زیارت بخواند که در زیارت آن حضرت بعد از زیارت جدش موسی الکاظم(ع) آورده اند.[10]

عجیب است که در زیارت نامه ها و صلوات این امام همام که از امامان بعد، نقل و سفارش شده، اشاره ای به جرم و مجرم نشده و ردّ پائی ارائه نگشته است. به اعتقاد مرحوم محدّث قمی(ره) دلیل آن، صدور آن ها در عصر تقیه سخت و دشوار بوده است، از این رو مقامات عصمت -علیهم السلام- به تعلیم زیارت نامه هایی کوتاه پرداخته و مطلبی که شیعیان را به دردسر بیندازد و اشاره ای به جرائم حاکمان جور داشته باشد، بیان نکرده اند.[11]

اگر در زیارت سیدالشهداء(ع) و یارانش پرده از جنایات بنی امیه برداشته شده، به خاطر انقراض آن ها و برقراری دولت بنی عباس است. به خصوص که این ها با شعار «الرّضا من آلِ محمد» به میدان آمدند و حکومت را از جنگ آن ها خارج ساختند. دزدی که از دزد بدزدد، شاه دزد است. جنایات این ها درباره اهلبیت-علیهم السلام - کمتر از جنایات آن ها نبود، هرچند که آن ها به صورتی و این ها به صورتی دیگر. بی جهت نیست که در صلوات این امام همام(ع) جمله کوتاهی می آید، تا از باب «العاقل یکفیه الإشارة» معلوم شود که دشمنان و دشمنی ها با آن حضرت و خاندانش چه ها کرده اند و زائر از آن ها تبری می جوید، آن جمله این است:

أتیتُک زائرا بحقِّک معادیا لأعدائِک مُوالیا لأولیائِک فاشفَعْ لی عندَ ربک»[12]؛ درحالی که به حق تو شناخت دارم و با دشمنانت دشمن و با دوستانت دوستم، به زیارتت آمده ام.

او صدای زائر را می شنود و او را در صف دوستانش پذیرا می شود و شفاعتش را در پیشگاه پروردگار می پذیرد؛ چرا که او امام است و در شأن امام، هدایت به امر، یعنی ایصال إلی المطلوب است.[13]

شأن امام، اِشراف است. سن و سال هم برایش مطرح نیست. امام هادی(ع) در روز شهادت پدر، هشت ساله بود. امام جواد(ع) هنگام سفر به بغداد او را به جانشینی خود برگزیده و امانات و اسرار امامت را به او سپرده بود. هنوز یک سال از ورود حضرت به بغداد نگذشته بود که امامت، عزادار شد و امام هادی(ع) پیش ازآن که به سن نه سالگی برسد، بر اریکه امامت تکیه زد.

مردی که بنا به نقل بصائر الدرجات همواره با هادی امت(ع) بود، می گوید: دیدم درحالی که کودک به لوحی می نگریست، تغییر حال داد و برخاست و داخل خانه شد. دیری نپایید که صدای گریه و شیون از درون خانه به گوش رسید. سپس بیرون آمد. علت گریه را پرسیدم. فرمود: در این ساعت پدرم از دنیا رفته است. سؤال کردم؛ از کجا دانستید؟ فرمود: از سوی حق حالتی بر من عارض شد که بی سابقه بود. از آن حالت دانستم که پدرم از دنیا رفته است. پس از چندی خبر رسید که حضرت در همان ساعت از دنیا رفته است.[14]

او مظلومانه در کنار تربت جدش امام هفتم (ع) دفن شد.[15]

قصیده زیر را نگارنده سی سال پیش[16] به مناسبت شهادت این امام همام سروده است. اینک تقدیم حضور خوانندگان گرامی می شود.

جواد بود و شه کشور امامت بود

یگانه دُرّ ثمین و یمِ کرامت بود

به سرو گو نکند ناز پیش قامت او

که سرو قامت او غطبه قیامت بود

بیا قدم به رهش نِه که اسوه دین است

درود باد بر او مظهر شهامت بود

به غیر رسم و ره آن امام حق کی جیست

هر آن که در دو جهان طالب سلامت بود؟!

جهاد و معرفت و عشق حق به هم آمیخت

همیشه در ره تقواش راست قامت بود

کسی که جام شهادت به کام پاکش ریخت

اسیر رنج و پریشانی و غرامت بود

همان خلیفه ناحق که نام معتصم است

ز ظلم و جور مگر بهره جز ندامت بود

اَیا امام به حق قطب آسیای وجود

توئی که افصح ناس عاشق کلامت بود

در آن زمانه که مظلوم را پناه نبود

دل شکسته دلان زنده پیامت بود

به من بگو که پس از هشتمین امام مبین

کدام نام بجویم که بِهْ ز نامت بود

سزد همی که ببالد به خود ز عزّ و شرف

هر آن که ذرّه خاکی به زیر گامت بود

مرا به روز الست ای نگار شیفته دلان

ز عشق و مهر و ولای تو یک علامت بود

مَلک بر او بگشاید دو بال خود زیرا

یگانه راه گشای طریق استقامت بود[17]

همیشه «عارف» گوید به مدح آن رهبر

جواد بود و شه کشور امامت بود

پی نوشت ها:

[1] محدث قمی، منتهی الآمال، حالات امام جواد(ع)، مجلسی، بحارالانوار، ج50، ص64، ح 44.

[2] همان، مجلسی ج67، ص60، ح40.

[3] آثار الجاحظ، ص235.

[4] تذکره الخواص، ج2، ص358.

[5] ص 87، چاپ سنگی.

[6] ص 177.

[7] ص 265 و 266.

[8] وسیله الخادم إلی المخدوم، ص249 و 254.

[9] ص 204 و 205.

[10] ج2، ص279 و 382.

[11] مفاتیح الجنان، زیارت کاظمین.

[12] همان.

[13] سوره انبیاء، آیه 73 و سجده، آیه 24.

[14] منتهی الآمال، حالات امام جواد(ع).

[15] بحارالانوار، ج50، ص7، ص8.

[16]  13 /3 /1371

[17] اشاره است به آیه «انّ الّذین قالُوا ربناَ اللّهَ ثمَّ اسْتقامُوا تتنزژَلُ علیهِمُ الملائِکة...»(فصّلت، آیه 30).

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان