همسر جاگدیش باگواتی بودن در دنیایی که همهچیز به نفع مردان است و اینکه بهعنوان پادما دسای شناخته بشوی، اصلا یک چالش معمولی نبود، اما پادما هم زنی معمولی نبود. او با ذهن تیز و دقیق، اراده آهنین و سرسختی پولادینی که داشت عزم شکستن قالبها را کردهبود و این کار را هم کرد، اگرچه او در 28 آوریل سالجاری در خانهاش در شهر نیویورک در سن 92 سالگی از دنیا رفت، الگوی او زنده است و الهامبخش نسلهای آینده خواهد بود. پادما دسای استاد درس نظامهای اقتصادی تطبیقی و مدیر مرکز اقتصادهای در حال گذار در دانشگاه کلمبیا بود. او اندیشمند سرشناس اقتصاد روسیه و نویسنده کتاب «گفتوگوهایی درباره روسیه: اصلاحات از یلتسین تا پوتین» بود که کتاب برگزیده روزنامه تایمز مالی سال2007 شد و نویسنده همکار کتاب «کار بدون دستمزد: بحران عدمپرداخت روسیه» (انتشارات امآیتی) بود. آخرین کتاب وی درباره بحران اقتصادی 2008 با عنوان «از بحران مالی به بهبودی جهانی» منتشر شد.
پادما دسای که در 28 آوریل 2023 در سن 92 سالگی در خانهاش در شهر نیویورک درگذشت، در بسیاری از موارد پیشگام بود. او در 24سالگی در سال1955، زمانیکه تعداد اندکی از خانوادههای هندی اجازه میدادند تا دختران مجرد و زنان جوان به تنهایی به شهر دیگری در داخل کشور سفر کنند، او با کشتی در مسیر نیمی از دور دنیا به کشور آمریکا رفت تا در مقطع دکترای اقتصاد ادامه تحصیل دهد.
10روز طول کشید تا کشتی به بندر مارسی در فرانسه رسید، جاییکه دسای یک هفته امکان استراحت داشت تا بتواند با کشتی بعدی از شهر کن به نیویورک برود. او از آن یک هفته برای بازدید از پاریس با یک همسفر استفاده کرد و در آنجا با لوکوربوزیه، معماری که شهر زیبای چاندیگار را طراحی کردهبود، آشنا شد. او سپس به شهر نیویورک و از آنجا به مقصد نهایی خود، دانشگاه هاروارد در کمبریج، ماساچوست رفت.
زمانیکه دسای قبل از عزیمت به آمریکا در هند بود، مدرک کارشناسی و کارشناسیارشد خود را در اقتصاد از دانشگاه بمبئی به پایان رساند. او در حین تحصیل، با مردی که سپس با او ازدواج کرد نیز رابطه داشت، اما بهزودی متوجه شد اشتباه بدی کرده است که او را برای دو دههآینده آزار داد.
او شروع به جستوجو برای کمکهزینه تحصیلی در آمریکا کرد. نخستین تماس با پیشنهاد از سوی وزیر آموزش و پرورش ایالت بمبئی در آن زمان انجام شد. این یک بورسیه کامل چهارساله برای تحصیل در یک کالج برجسته مخصوص زنان در آمریکا بود، اما دسای آن را رد کرد و به وزیر گفت میخواهد به یک دانشگاه آمریکایی مناسب برود و با مردان رقابت کند. اصرار او نتیجه داد و پیشنهاد بعدی کمکهزینه تحصیلی از طرف انجمن زنان دانشگاهی آمریکا بود که درها را به هاروارد باز کرد.
به محض رسیدن به هاروارد دسای سخت کار کرد. نه مشکل تنهایی که ناگزیر با شروع کار در یک سرزمین خارجی بهوجود میآید و نه طعنه مردان برتریجوی جنسیتزده آمریکایی مبنیبر اینکه اقتصاد فراتر از توان و فهم او است و در عوض باید هالیوود را امتحان کند، نتوانست عزم او را تضعیف کند. او دکترای خود را تنها در چهار سال و جلوتر از بیشتر همکلاسیهایش به پایان رساند. در این میان، در سالهای 1956-1957، بخت و اقبال جاگدیش باگواتی را از دانشگاه کمبریج در انگلستان بهعنوان دانشجوی مهمان به امآیتی در کمبریج ایالت ماساچوست آورد. این دو در گردهمایی انجمن دانشجویان بینالمللی، جاییکه دسای مشغول سرو مرغ کاری بود، با همدیگر آشنا شدند. این عشق در نگاه اول در دل باگواتی جوان شعلهور شد. او سالها بعد به دسای اعتراف کرد: «تو زیبا بودی و غذای موردعلاقه من را سرو میکردی.»
دسای در ماه مه 1959 به هند بازگشت و تصمیم خود برای ترک شوهر خیانتکارش را به او گفت. او یک دههبعد را صرف مبارزه با شوهرش برای طلاق ناموفق کرد. چیزی که همهچیز را قابلتحمل کرد، انتصاب او بهعنوان دانشیار در دانشکده اقتصاد دهلی بود که در سال1959 شروع شد و سالبعد باگواتی به دهلی بازگشت. باگواتی قبلتر اعلام کردهبود که قصد ازدواج با او را دارد. باگواتی ابتدا به موسسه آمار هند پیوست، اما در سال1963 به دانشکده اقتصاد دهلی انتقالی گرفت. این دو در نهایت به دفاتر کار در کنار یکدیگر دستیافتند، اگرچه در غیاب طلاق دسای، چشماندازهای ازدواج دور از دسترس بود.
در این سالها بود که این دو شروع بهکار بر روی پروژه پژوهشی بزرگ خود، «هند: برنامهریزی برای صنعتیشدن» (1970) کردند. تا به امروز، هیچ پژوهشی در مورد اقتصاد هند که سالهای 1951 تا 1968 را پوشش دهد، وجود ندارد که حتی به این کار ارزشمند نزدیک شده باشد. این کار بهعنوان یک مدل برای جمعآوری دقیق شواهد، بررسی انتقادی آن و توصیههای خطمشی نظاممند همچنان باقی ماندهاست.
کتاب یادشده یک دفاع قوی برای لغو مجوز سرمایهگذاری در همه بخشها بهجز چند بخش، جایگزینی مجوز واردات با تعرفهها و رژیم نرخ ارز انعطافپذیرتر فراهم کرد، اما افسوس که کتاب دو دههاز زمان خود جلوتر بود. تمام اصلاحاتی که کتاب توصیه کردهبود و فراتر از آنها، در سال1991 اجرا شد، اما در زمان انتشارش، هیچ طرفداری پیدا نکرد.
از آنجاکه هیچ امیدی برای طلاق دسای وجود نداشت، او و باگواتی تصمیم گرفتند به آمریکا نقلمکان کنند، جاییکه در نهایت ازدواج کردند و صاحب یک دختر شدند. باگواتی به دانشکده اقتصاد در امآیتی پیوست و دسای همکار پژوهشی در مرکز روسیه هاروارد شد. این دو سالهای 1980-1968 را در کمبریج، ماساچوست گذراندند و سپس به دانشگاه کلمبیا در شهر نیویورک نقلمکان کردند و در آنجا ماندگار شدند.
طی تقریبا پنج دهه فعالیت بین هاروارد و کلمبیا، دسای انبوهی از فعالیتهای علمی داشت. او بهسرعت بهعنوان یکی از معدود کارشناسان برجسته در اقتصاد شوروی (بعدها روسیه) ظاهر شد. او در مجموع 70 مقاله حرفهای و بیش از 15 کتاب منتشر کرد. با نزدیکشدن به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، او به یکی از پرطرفدارترین سخنرانان تلویزیون آمریکا و بهطور گستردهتر در مدار ارائه سخنرانی بین واشنگتن- نیویورک تبدیل شد.
دسای به نسل اول اقتصاددانانی تعلق داشت که قصد داشتند از تکنیکهای پیشرفته اقتصادسنجی برای بررسی اقتصاد شوروی استفاده کنند. بهدست آوردن اطلاعات در مورد اقتصاد شوروی نخستین چالش بود، اما او با پشتکار خود، با موفقیت بر این مانع غلبه کرد.
او در مقاله ژوئن 1976 خود که بر اساس کار مارتین ویتزمن (1970) تهیه شدهبود تابع تولید را برای صنعت شوروی با استفاده از دادههای تولید صنعتی، سرمایه و نیروی کار برآورد کرد. دسای خاطرنشان کرد؛ همانطور که ویتزمن خود اذعان کرد، سریهای زمانی تولید مورداستفاده او بهجای سری ارزشافزوده، به تولید ناخالص نزدیکتر بود. بر این اساس، برآورد تابع تولید نیاز به مواد اولیه بهعنوان یک متغیر توضیحی داشت که در معادله تخمینی وی غایب بود.
او سپس اقدام به توسعه سری زمانی مواد خام برای صنعت شوروی کرد و از آن برای استخراج سریهای زمانی تولید ناخالص و ارزشافزوده استفاده کرد. با استفاده از این سریها، دسای تابع تولید را با هریک از تولید ناخالص و ارزشافزوده بهعنوان متغیر وابسته تخمین زد و در عینحال مواد خام را به شکل مستقیم درنظر گرفت. او دریافت که این تغییرات منجر به افزایش پارامتر تغییر فنی هیکس- خنثی از 2درصد در ویتزمن به 5/ 3 تا 4درصد شد. تصحیحهایی که او انجام داد تاثیر زیادی روی نتیجه داشت. دسای سپس مهارتهای فنی خود را برای اندازهگیری تاثیر برنامهریزی به سبک شوروی بر کارآیی بهکار برد.
در مقاله خود در سال1983 (با ریکاردو مارتین)، تصمیم گرفت از دستدادن ارزش تولید به دلیل تخصیص نادرست منابع که ناشی از تفاوت در نرخهای نهایی جایگزینی فنی نهادهها در بخشهای مختلف در یک اقتصاد برنامهریزی شدهاست را اندازهگیری کند. او اینبار توابع تولید را در هشت شاخه مختلف صنعت شوروی تخمین زد. او دریافت که زیانهای ناشی از تخصیص غیربهینه کار و سرمایه بین بخشهای مختلف غیرقابل اغماض است و از حداقل 3 تا 4درصد تا حداکثر 10درصد تولید کل که در صورت تخصیص کارآمد منابع تولید میشد، در نوسان است. بدتر از آن، این زیان در طول زمان روند افزایشی را نشان میداد. در طول دهه1980، دسای مقالاتی را در همین راستا منتشر کرد که دامنه کار خود را به موضوعاتی مانند سرمایهگذاری خارجی و کشاورزی گسترش میداد. او در سال1987، این کار خود و سایر پژوهشگران در مورد موضوعات مشابه را در مجلدی با عنوان «اقتصاد شوروی: مشکلات و چشماندازها» منتشر کرد. سپس، زمانیکه اتحاد جماهیر شوروی از هم پاشید و آزمایش بزرگی که به «شوک درمانی» معروف شد، در جریان بود، دسای به مطالعه پدیده «کار بدون دستمزد» رویآورد. بین سالهای 1994 و 1998، فشار بر درآمدها باعث شد شرکتها از پرداخت دستمزدها و مستمریها بهمیلیونها روس خودداری کنند یا آنها را کاهش دهند. آنها سنت دیرینه شوروی مبنیبر دستمزد بدون کار را بهکار بدون دستمزد تبدیل کردند.
دسای (بههمراه تاد ایدسون) با استفاده از دادههای طولی شامل 2هزار تا 4هزار خانوار جمعآوری شده تحتنظارت پروژه بررسی پیمایش پایش طولی روسیه در دانشگاه کارولینای شمالی، پرسشهایی از این قبیل را بررسی کرد؛ کدام کارگران بیشتر از دستمزد محروم شدهبودند؟ آیا زنان بیشتر از مردان از دستمزد محروم شدهبودند؟ آیا در نتیجه این سیاست، کارگران به زیر خط فقر سقوط کردند؟
او متوجه شد مدیران برای کارگرانی که دستمزد نسبتا پایینتری دارند به دفعات بیشتر و مقادیر بیشتر و مدت طولانیتر دستمزد را نسبتا پایین نگه میدارند. او همچنین دریافت که زنان با ویژگیهای جمعیتی و بازار کار مشابه مردان، بیشتر در معرض عدمپرداخت دستمزد قرار دارند و محرومیت از دستمزد احتمال فقر خانوادهها را افزایش میدهد. این یافتهها و بسیاری از یافتههای مرتبط موضوع کتاب «کار بدون دستمزد: بحران عدمپرداخت روسیه» (2000) را تشکیل دادند.
اکثر اقتصاددانان به چاپ کتبی که خوانندگان آنها محدود به اقتصاددانان دیگر است راضی هستند، اما دسای اینگونه نبود. او کاملا آگاه بود که مخاطبان موضوعات مورد مطالعه او بسیار فراتر از همکاران دانشگاهی وی هستند و تصمیم گرفت شبکه مخاطبان خود را گستردهتر کند. بسیاری از کتابهای او، از جمله «آب و هوا و بازده بذر در اتحاد جماهیر شوروی» (1986)، «پرسترویکا در چشمانداز: طرح و معضلات اصلاحات شوروی» (1990) و «جهانیشدن: گذار از طرح به بازار در اقتصاد جهانی» (1999)، دقیقا برای رسیدن به این مخاطبان درنظر گرفته شدهبودند.
اما یکی از این کتابها، «گفتوگوها درباره روسیه: اصلاحات از یلتسین تا پوتین» (2006) که اساس مقاله ژورنال چشمانداز اقتصادی او در سال2005 را تشکیل داد و درمیان «انتخابهای برتر سال2006» فایننشالتایمز گنجانده شد، حتی در یک بررسی کوتاه مانند بررسی حاضر قابل توضیح است.
دسای که مشتاق خواندن نسخه اصلی داستایوفسکی بود، زمانیکه هنوز دانشجوی کارشناسیارشد در هاروارد بود شروع به یادگیری زبان روسی کردهبود. زمانیکه او فعالیتهای علمی خود را در مورد اقتصاد شوروی آغاز کرد، میتوانست روسی را روان بخواند، بنویسد و صحبت کند. در اوایل دهه2000، او با انجام مصاحبه با تقریبا تمام سیاستمداران و تکنوکراتهای اصلی که در اصلاحات پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی مشارکت نزدیک داشتند، از این مهارت بهخوبی استفاده کرد.
این مصاحبهها موضوع گفتوگو در مورد روسیه را تشکیل داد. مصاحبهشوندگان شامل چهرههایی مانند بوریس یلتسین، اولین رئیسجمهور روسیه بود که از سال1991 تا 1999 خدمت کرد. ایگور گایدار که تا ژانویه 1993 به مدت یک سالسرپرست نخستوزیری روسیه بود و بهعنوان نویسنده رویکرد «شوک درمانی» در اصلاحات اقتصادی روسیه شناخته میشود، آناتولی چوبایس که ریاست برنامه خصوصیسازی کشور را بر عهده داشت و بوریس نمتسوف، سیاستمدار لیبرال و طرفدار بازار که بهعنوان وزیر مسوول سیاست انحصاری و انرژی در زمان یلتسین خدمت میکرد و یلتسین او را بهعنوان «گریزپاترین»، از نوع چریک توصیف کرد.
به گفته مری باکلی از دانشگاه کمبریج، این گفتوگوها به «حداکثرگرایان اصلاحات»، «تدریجگرایان اصلاحات» و «پنج دیدگاه سیاستی» تقسیم میشوند که یک «منبع پرثمر از ادراکات در مورد سیاستها، شخصیتها و امکانات در یک مکان خاص و چارچوب زمانی تاریخی است.»
این کتاب شرح جالبی را ارائه میدهد از اینکه چگونه کسانی که در یک آزمایش تاریخی شرکت داشتند که در آن کادر رهبری بهطور داوطلبانه نهادهایی را که طی بیش از نیمقرن ساخته شدهبودند، در عرض چند سال بدون جایگزینکردن آنها با نهادهای جدید تخریب کردند، اقدامات خود و همدیگر را با نگاه به گذشته ارزیابی میکنند.
بهعنوان مثال، وقتی دسای از گایدر پرسید: «اگر فرصت دیگری داشتی چه کار متفاوتی انجام میدادی؟»، او پاسخ داد که آزادسازی قیمت نفت، تجارت خارجی و نرخ ارز را سریعتر پیش خواهد برد؛ «من مطمئنتر نسبت به انجام اقدامات درست هستم و آمادگی کمتری برای مصالحه خواهم داشت، زیرا بهخوبی میدانم بهای بالایی که بعدا برای سازش و مصالحه پرداخت میشود چقدر بالا خواهد بود.» کاملا واضح است که گایدار حتی پس از آشکارشدن اثرات مخرب اقتصادی اقداماتش، فکر نمیکند که خیلی سریع پیش رفتهاست، بلکه برعکس!
بحرانهای مالی مکرر جهانی که به ناچار اقتصاد روسیه را نیز تحتتاثیر قرار داد، دسای را مجذوب خود کرد. او در کتاب «بحران مالی، سرایت و مهار: از آسیا تا آرژانتین» (2003)، بحران مالی 1998-1997 را تحلیل کرد. او استدلال کرد که این بحران بهطور جدی نشاندهنده یک برخورد مستقیم بین سرمایهگذاران در معرض ریسک و بازده بالا خواه از اقتصادهای بازار توسعهیافته و نهادهای مالی ضعیف، رویههای سنتی شرکتها و نهادهای سیاسی آسیبپذیر اقتصادهای بازار نوظهور، از جمله روسیه، باعث بازشدن زودهنگام بازار مالی توسط روسیه تحتفشار نهادهایی مانند صندوق بینالمللی پول شد. پل کروگمن این کتاب را «بهترین کتابی که تاکنون» در مورد بحران مالی نوشته شدهاست توصیف کرد. بعدها، زمانیکه بحران مالی جهانی 2009-2007 آغاز شد، دسای کتاب «از بحران مالی تا بهبود جهانی» (2011) را نوشت.
دسای در نوشتههایش از اقتصاد فراتر رفت و یک زندگینامه عالی با عنوان «شکستن زنجیرها: سفر به آمریکای یک زن هندی» (2012) از خود برجای گذاشت. این کتاب یک روایت لطیف اما غیرمعمول صریح از زندگی شخصی و روابط او است، از جمله با همسر صاحبنام و دختر پیشگامش که دارای وجهتمایز غیرمعمول نخستین زن هندیالاصل است که به نیروی تفنگداران دریایی آمریکا پیوست.
پرسش رابرت سولو از پادما دسای درباره اقتصاد شوروی و روسیه کنونی
رابرت سولو استاد دانشگاه امآیتی و برنده جایزه نوبل که زمانی استاد پادما دسای بود در گفتوگویی با وی این پرسش مهم را مطرح کرد که شما در مقام پژوهشگر سرشناس اقتصاد شوروی، اقتصاد کنونی روسیه را چگونه میبینید و چه نظری دارید؟ و آیا اجرای سیاستهای متفاوت در دوره گذار به نتایج بهتری منجر نمیشد؟ پاسخ مفصل دسای به این شرح است.
هنگامی که میخائیل گورباچوف در مارس 1985 دبیرکل حزب کمونیست اتحاد شوروی شد، او تلاش کرد مشکلات دوگانه که اتحاد شوروی گرفتارش شدهبود را حل و فصل کند؛ اقتصادی که در حال نزول بود و اقتدار سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی که کاملا متمرکزشده بود. پرسترویکا با هدف اصلاحات اقتصادی که قیدوبندها و محدودیتهای درون اقتصاد شوروی برای فعالیت اقتصادی را کاهش داده و از بین ببرد و گلاسنوست نیز برای معرفی سیاست انتخاباتی که انحصار خفقانآور حزب کمونیست شوروی را تضعیف کند. اما هر دو مجموعه اصلاحات، کند و متزلزل و نامنظم و تکهپاره بودند. گورباچف و مشاورانش میترسیدند آزادسازی قیمتها به افزایش قیمتها منجر شود و با توجه به وضعیت موجود که تقاضا سرکوب شدهبود باعث ناآرامیهای مردمی شود. در رابطه با اصلاحات سیاسی نیز گورباچف زندانی این باور خویش بود که میتوان به کمونیسم یک چهره انسانی داد و نیازی نیست کمونیسم را کلا رها کرد و کنار گذاشت.
برعکس او یلتسین بود که هیچ توهمی نداشت و نظام اقتصادی شوروی را چیزی جز یک کشتی شکسته و ناتوان در ارائه معیارهای زندگی بهتر برای مردمانش نمیدید. اصلاحطلبانی که او پیرامون خود جمع کرد در توصیفی شنیدنی از خود یلتسین «کادر پرواز کامیکازی» بودند که اشاره به خلبانان هواپیماهای ژاپنی در جنگجهانی دوم داشت که هواپیمای خود را به قلب دشمن میزدند و خود را به کشتن میدادند. این گروه تصمیم داشتند اقتصاد نامنعطف دیرپا و ترتیبات سیاسی اقتدارگرایانهای که عملکرد اقتصاد را تا آن روز تضعیف کردهبود محو و نابود سازند، بنابراین درحالیکه چنین وظیفهای کند و دشوار بود یلتسین تغییراتی دگرگونکننده که در نهایت روسیه را وارد عصر جدیدی میکرد، معرفی کرد.
اما مسائل پیشبینینشدهای وجود داشت. تصمیم به خصوصیسازی داراییهای در مالکیت دولت به ایجاد یک طبقه الیگارش و تسلط یافتن آنها بر اقتصاد و سیاست در روسیه منجر شد. عموم مردم خصوصیسازی را انتقال داراییهای ارزشمند و گرانبها به نفع الیگارشهای محبوبیتیافته در ازای پرداخت چندرغاز مینگریستند. آزادکردن قیمتها، در شرایطی که تقاضا سرکوب شدهبود نیز باعث واکنشهای جدی و ناآرامیهای گسترده مردمی شد. هرج و مرج روزافزون و اضطراب و دلهره پس از برچیدن شتابان رژیم شوروی سابق با این واقعیت تشدید شدهبود که برای جایگزینکردن «دولت رفاه» موجود با نهادهای جدیدی که میتوانستند تور ایمنی اجتماعی فراهم سازند، اندک کاری صورتگرفت.
بنابراین درحالیکه یلتسین با آمریکا همپیمان شدهبود فروپاشی روسیه به هرج و مرج انجامید که نیازمند کمک و مساعدت بیرونی بود تا بتوان با شرایط جدید کنار آمد. جالب است که یلتسین ناخواسته یک ابرقدرت را به یک ابرگدا تبدیل کرد. وقتی او در حرکتی شگفتآور در دسامبر 1999 استعفا داد، نرخ تایید و محبوبیتش به زیر 5درصد سقوط کردهبود.
ولادیمیر پوتین که افسر عامل سابق کاگب و استاد چالاک در رشته جودو بود، جانشین یلتسین دستوپاشکسته شد. یلتسین اظهار کرد که او پوتین را تایید میکند چون «حداکثرگرا و پرتوقع» نبود، به این معنا که از قرار معلوم اصلاحات اقتصادی گسترده که توسط «خدمه پروازی کامیکازی» معرفی شد، اثرات مخربی برجای گذاشته بود، بنابراین پوتین در چنین وضعیت پرهرج و مرجی نظم آورد، اما آن چیزی که یلتسین برایش چانهزنی نکرده بود این بود که پوتین فردی ضداصلاحطلب حداکثرگرا در جبهه سیاسی بود.
در جبهه اقتصادی، بخش انرژی روسیه، منبع اصلی کسب درآمد ارزی، تابع و تحتنظر کرملین شدهبود. شرکتهای خارجی به وحشت افتاده بودند که به شرکای اقلیت با گازپروم تبدیل میشوند، شرکتی که انحصار گاز طبیعی روسیه را در اختیار داشت. ذخایرارزی انباشته شده نیز به پوتین کمک کرد تا تاثیر بحران مالی جهانی سال2008 بر روسیه را ملایم کند. در جبهه سیاسی، حرکتهای اولیه پوتین نشانه اقداماتی با هدف تحکیم قدرت خویش بود. او انتخابات در سطوح استانی و محلی توسط عموم را برچید، رسانههای الکترونیکی ومجازی را محدود کرد، قواعد انتخاباتی پارلمان را جرح و تعدیل کرد و فعالیتهای سازمانها و انجمنهای مردمنهاد و غیردولتی خارجی را مهار کرد. او معتقد بود روسیه به دولتی قوی نیاز دارد به این معنا که اقتدار شخص وی توسط دیگران در دولت وی نباید به چالش کشیده شود. تحرکات ژئوپلیتیک وی ازقبیل اشغال شبهجزیره کریمه متعلق به اوکراین در سال2014 و ضمیمهکردن آن به روسیه از طریق یک همهپرسی تقلبی نرخ تایید وی را درمیان روسها به 87درصد رسانید، اگرچه عملکرد اقتصادی نامتوازن ادامه یافت. تحریمهای پس از ضمیمهشدن کریمه که غرب تحمیل کرد به پذیرش بیشتر وی درمیان روسها کمککرده و انتخاب مجدد وی به ریاستجمهوری در سال2018 را تضمین کرد.
روشن است برنامه اصلاحات اقتصاد روسیه و دولتی که از طریق آن پرسترویکا و گلاسنوست توسط گورباچف شروع شد و توسط یلتسین حتی بیشتر پیش رفت را پوتین متوقف کرد و حتی از برخی جهات معکوس آنها عمل کرد. ما شاهد حرکت روسیه از پیشرفت به سمت پسرفت و عقبگرد بودهایم. آیا این امکان بود که سناریو متفاوت و مطلوبتری پیش گرفته شود؟ پاسخ به آن سخت است.
اما این حدس را میتوان زد که شاید قدرتهای غربی میتوانستند نقشی اطمینانبخش بهجای چالشبرانگیز برای روسیه در چندین جبهه ایفا کنند. آیا گروه هشت مجبور بود به گروه هفت تجدیدساختار پیدا کند و روسیه را کنار بگذارد؟ آیا گسترش ناتو به نزدیک مرزهای روسیه که بهعنوان عامل تحریککننده از سوی بسیاری از دیپلماتها و کارشناسان برجسته امور روسیه اعلامشده بود، واقعا ضرورت داشت؟ شاید بلی و شاید هم خیر.
خاطراتی شجاعانه و احساس برانگیز درباره سفر تحولآفرین یک زن
پادما دسای در دهه1930 در شهر سورات در ایالت گجرات هند به دنیا آمد جاییکه از تربیت خشک و محافظهکارانه در یک خانواده سنتی گجراتی متعلق به آئین آناویل برهمنها برخوردار شد. درخشش تحصیلی او باعث دریافت بورسیه از دانشگاه بمبئی شد که نخستین طعم سرمستکننده آزادی در این شهر بزرگ به عواقبی تراژیک برای او ختم شد. دسای که از سوی یک پسر همکلاسی اغوا شدهبود مدتی بعد وادار به ازدواج با وی شد. سرانجام سالها بعد در پی تلاشهای شکستخورده برای پایاندادن به این نخستین ازدواج فاجعهبار، او مجبور شد به دین مسیحیت بگرود.
دریافت یک بورسیه تحصیلی به آمریکا در سال1955 او را در سفری طولانی به سمت آزادی از فشارها و قیدهای زندگی در هند دور کرد. او با خودآگاهی رو به افزایش و دگرگونی فکری در بسیاری سطحها، زندگی جدیدی برای خویش ساخت، با اقتصاددان مشهور جاگدیش باگواتی دیدار و ازدواج کرد، مادر شد و بهجایگاه برجسته علمی در دانشگاههای هاروارد و کلمبیا دستیافت. چگونه او این مسیر پرفراز و نشیب برای همگونی و انطباقیافتن با جامعه و فرهنگ آمریکایی را از سر گذرانید؟ و چه چیزهایی از تربیت هندی خود را در این فرآیند حفظ کرد؟ این خاطرات شجاعانه و احساسبرانگیز- که با مهارت یک رماننویس در یادآوری شخصیتها، مکانها و حسوحالها نوشته شده و با بینشهای یک اندیشمند درباره فرهنگ و جامعه، همزیستی و خانواده همراه شدهاست- داستان گیرا و تفکربرانگیز یک انسان را بازگو میکند که موردتوجه خوانندگان در هر جای این کره خاکی قرار خواهد گرفت. روایت دسای یک دختر تیزهوش و بلندپرواز را میگوید که میخواهد حسی قوی از خود در دنیای روشن ایدههای آکادمیک پیدا کند و اینکه به نحو خطرناکی در مرحله از دستدادن آن خود در دنیای بسیار کمتر روشن روابط انسانی نزدیک میشود. او دختر یک روشنفکر گجراتی تحصیلکرده در کمبریج بود که خود را فداکارانه به تدریس شکسپیر گذراند.
پدرش به اندازه کافی مترقی بود که از تحصیل دخترانش حمایت کرد، اما آنقدر محافظهکار بود که انتظار داشت آنها یک زندگی سنتی زنانه را دنبال کنند. مادرش نمونهای از چنین زندگیای بود که با اراده قوی و اغلب ترسناک خود کمبود تحصیلات رسمی را جبران کرد. برای پرورش، دسای به کاکی، بیوه عمویش که بهرغم در حاشیهبودن در سلسلهمراتب خانواده، عشق و قابل پیشبینی را ارائه میکرد، رویآورد. یکی از قویترین اظهارات سیاسی در این کتاب، انتقاد صمیمانه دسای از رفتار با زنان بیوه در سنتهای هندو است. دسای در کتاب شکستن زنجیرها پرتره خود از دوران کودکی را نشان میدهد که چگونه ایدئولوژیهای جنسی خاص، زندگی روزمره خانوادگی را شکل میدهد. دسای برای ایجاد یک زندگی مدرن برای خود بهعنوان یک زن، بهدنبال فرار در سختیها و لذتهای مدرسه بود، پس از اینکه دسای به رتبه اول رشته خود رسید و تحصیلات عالی را در بمبئی دنبال کرد.
در کتاب، در فصلی که بهعنوان «اغواگری» توصیف میشود، از سوی یکی از دانشجویان مورد سوءاستفاده قرار میگیرد که در نهایت مجبور به ازدواج با او میشود، اگرچه دسای در نهایت به ازدواج با یک همکار اقتصاددان هندی که دوستش داشت میرسد و مادربودن را تجربه میکند، اما این تجربه اولیه او را تحتتاثیر قرار میدهد. ازدواج ناموفق او که سالها برای فرار از آن به طول انجامید، سوالات دردناکی را در مورد استقلال زن بر جسم و کنترل اجتماعی بر دنیای خود ایجاد میکند.
در مقابل این پرتره از زندگی دشوار بهعنوان یک زن مدرن در هند، دسای در سفر به آمریکا شادی مییابد. اینجاست که در این خاطرات دقیق از چشمان تازه یک مهاجر، زندگینامه بیشتر از همه غنا مییابد. در نیویورک، او با نخستین دستگاه فروش خودکار خود روبهرو شد: «من مسحور کاسههای چرخان دسرهای رنگارنگ شدم.» او که متوجه شاخهها و برگهای پاییزی در میدان هاروارد شد، «یک جفت [برگ] را بههمراه چند سوزن کاج در پاکت پست هوایی گذاشت و برای پدرش فرستاد.» مانند مهاجران هندی مقید به دانشگاه که در داستان جومپا لاهیری برانگیخته میشود، زندگینامه دسایی با شگفتی ورود به آمریکا میتپد.
یکی از شگفتیهای احتمالی برای خوانندگان معاصر ممکن است روشی باشد که در آن مسائل مهم روز ما اهمیت نسبتا کمی برای دسای دارند، اگرچه والدین طبقه متوسط در سرتاسر آمریکا و هند این سوال را دارند که چگونه دختران وارد رشتههای علوم، فناوری، مهندسی و ریاضیات میشوند و دانشگاهها و کارفرمایان در مورد چگونگی نگهداشتن آنها در آنجا سوال میکنند، دسایی بهطور خاص تحتتاثیر این سوال در رشتهای که مردان غلبه دارند قرار نمیگیرد؛ در واقع اقتصاد اغلب بهعنوان پناهگاهی ظاهر میشود که دسای میتواند بار سنگین و نگرانکننده جنسیت را کنار بگذارد. بهطور مشابه، درحالیکه خانوادههای طبقه متوسط (بهویژه در ایالاتمتحده) در مورد تعادل ایدهآل بین محرکهای حرفهای و تربیت فرزند عذاب میکشند، دسای بهطور قابلتوجهی از هرگونه تضاد بین خواستههای دخترش و خواستههای شغلیاش خونسرد و آرام است. وجود کمکهای خانگی و مراقبت از کودک همهچیز را ممکن میکند، اگرچه دسایی با هر کاری که این مراقبان انجام میدهند موافق نیست، اما هیچیک از بحرانهایی که بهطور مرتب در وبلاگهای والدین امروزی ابراز میشود را بیان نمیکند، اگرچه عمق بیشتری در مورد این موضوعات جنسیتی، هویتی و کاری قابلاستقبال است، اما اینکه دسایی آنها را بهعنوان یک مشکل نمیبیند، دلپذیر است.
دسای در کتاب خاطرات خود به صف دیگر دانشمندان برجسته دانشگاهی از جنوبآسیا، مانند سارا سولری و کرین نارایان میپیوندد که نشاندادهاند چگونه زندگینامهنویسی بر دامنه علمیشان تاثیر میگذارد و آن را گسترش میدهد. سولری، استاد ادبیات، در دوران کودکی خود در پاکستان غوطهور شد تا زبان ادبی جدیدی برای تجربه پسااستعماری بیافریند. نارایان، مردمشناس، نگاه قومنگاری خود را به جستوجوی خانوادهاش برای الوهیت در فرهنگ مذهبی در حال تغییر هند معطوف کرد. دسای با رعایت این روحیه، رگههایی از خود اقتصاددانش را در این صفحات به نمایش میگذارد. فصلهای او بر روی افراد خاصی («پدر»، «مادر») تمرکز میکنند تا بیطرفانه این چهرهها را تحلیل کند و نقاط قوت و محدودیتهای آنها را محاسبه کند، درحالیکه دسای به قدرت غالبا مرموز شعر و موسیقی در زندگی خود حساس است، نوشتههای او چندان رماننویسی نیست. بهنظر میرسد که این فرآیندی است از تفکر، بهخاطر سپردن انتقادی و نتیجهگیری قابل زندگی در مورد جهان.
دسایی با لحن خوشبینی آمریکایی مینویسد، درحالیکه برخی از هندیتبارها که در آمریکا بزرگ شدهاند، ممکن است تجربه او را از استقبال (معمولا) آرمانگرایانه ایالاتمتحده ببینند، بهویژه پس از 11سپتامبر، دیدگاه او بسیار ارزشمند است. همانطور که وعده دادهشده بود، جستوجوی فرد را برای شکستن زنجیرها و نوشتن داستان خود ارائه میدهد.