آیات افک (اخلاق اجتماعی)
منکم لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم لکل امری ء منهم ما اکتسب من الاثم و الذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم.لو لا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بانفسهم خیرا و قالوا هذا افک مبین .
درسی که باید از داستان افک آموخت
آیات به اصطلاح «افک » است. «افک » دروغ بزرگی (تهمتی)است که برای بردن آبروی رسول خدا بعضی از منافقین برای همسر رسول خدا جعل کردند.داستانش را قبلا به تفصیل نقل کردیم (1).اکنون آیات را می خوانیم و نکاتی که از این آیات استفاده می شود-که نکات تربیتی و اجتماعی بسیار حساسی است و حتی مورد ابتلای خود ما در زمان خودمان است-بیان می کنیم.آیه می فرماید: «ان الذین جاؤا بالافک عصبة منکم » آنان که «افک » را ساختند و خلق کردند، بدانید یک دسته متشکل و یک عده افراد به هم وابسته از خود شما هستند.قرآن به این وسیله مؤمنین و مسلمین را بیدار می کند که توجه داشته باشید در داخل خود شما، از متظاهران به اسلام، افراد و دسته جاتی هستند که دنبال مقصدها و هدفهای خطرناک می باشند، یعنی قرآن می خواهد بگوید قصه ساختن این «افک » از طرف کسانی که ساختند روی غفلت و بی توجهی و ولنگاری نبود، روی منظور و هدف بود، هدف هم بی آبرو ساختن پیغمبر و از اعتبار انداختن پیغمبر بود، که به هدفشان نرسیدند.قرآن می گوید آنها یک دسته به هم وابسته از میان خود شما بودند، و بعد می گوید این شری بود که نتیجه اش خیر بود، و در واقع این شر نبود:
«لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم » ، گمان نکنید که این یک حادثه سوئی بود و شکستی برای شما مسلمانان بود، خیر، این داستان با همه تلخی آن به سود جامعه اسلامی بود. حال چرا قرآن این داستان را خیر می داند نه شر و حال آن که داستان بسیار تلخی بود؟داستانی برای مفتضح کردن پیغمبر اکرم ساخته بودند و روزهای متوالی-حدود چهل روز-گذشت تا اینکه وحی نازل شد و تدریجا اوضاع روشن گردید.خدا می داند در این مدت بر پیغمبر اکرم و نزدیکان آن حضرت چه گذشت!
این را به دو دلیل قرآن می گوید خیر است:یک دلیل اینکه این گروه منافق شناخته شدند. در هر جامعه ای یکی از بزرگترین خطرها این است که صفوف مشخص نباشد، افراد مؤمن و افراد منافق همه در یک صف باشند.تا وقتی که اوضاع آرام است خطری ندارد. یک تکان که به اجتماع بخورد اجتماع از ناحیه منافقین بزرگترین صدمه ها را می بیند. لهذا به واسطه حوادثی که برای جامعه پیش می آید باطنها آشکار می شود و آزمایش پیش می آید، مؤمنها در صف مؤمنین قرار می گیرند و منافقها پرده نفاقشان دریده می شود و در صفی که شایسته آن هستند قرار می گیرند.این یک خیر بزرگ برای جامعه است.
آن منافقینی که این داستان را جعل کرده بودند، آنچه برایشان به تعبیر قرآن ماند «اثم » بود. «اثم » یعنی داغ گناه.تا زنده بودند، دیگر اعتبار پیدا نکردند.
فایده دوم این بود که سازندگان داستان، این داستان را آگاهانه جعل کردند نه ناآگاهانه، ولی عامه مسلمین ناآگاهانه ابزار این «عصبه » قرار گرفتند. اکثریت مسلمین با اینکه مسلمان بودند، با ایمان و مخلص بودند و غرض و مرضی نداشتند بلند گوی این «عصبه » قرار گرفتند ولی از روی عدم آگاهی و عدم توجه، که خود قرآن مطلب را خوب تشریح می کند.
این یک خطر بزرگ است برای یک اجتماع، که افرادش ناآگاه باشند.دشمن اگر زیرک باشد خود اینها را ابزار علیه خودشان قرار می دهد، یک داستان جعل می کند، بعد این داستان را به زبان خود اینها می اندازد، تا خودشان قصه ای را که دشمنشان علیه خودشان جعل کرده بازگو کنند.این علتش ناآگاهی است و نباید مردمی اینقدر ناآگاه باشند که حرفی را که دشمن ساخته ندانسته بازگو کنند.حرفی که دشمن جعل می کند وظیفه شما این است که همان جا دفنش کنید.اصلا دشمن می خواهد این پخش بشود.شما باید دفنش کنید و به یک نفر هم نگویید، تا به این وسیله با حربه سکوت نقشه دشمن را نقش بر آب کنید (2).
فایده دوم این داستان این بود که اشتباهی که مسلمین کردند[مشخص شد]، یعنی حرفی را که یک عصبه(یک جمعیت و یک دسته به هم وابسته)جعل کردند، ساده لوحانه و ناآگاهانه از آنها شنیدند و بعد که به هم رسیدند، گفتند:چنین حرفی شنیدم، آن یکی گفت: من هم شنیدم، دیگری گفت:نمی دانم خدا عالم است، باز این برای او نقل کرد و نتیجه این شد که جامعه مسلمان، ساده لوحانه و ناآگاهانه بلندگوی یک جمعیت چند نفری شد.
این داستان «افک » که پیدا شد یک بیدار باش عجیبی بود.همه چشمها را به هم مالیدند:از یک طرف آنها را شناختیم و از طرف دیگر خودمان را شناختیم.ما چرا چنین اشتباه بزرگی را مرتکب شدیم، چرا ابزار دست اینها شدیم؟!
یک دوست خیلی قدیمی داریم، خانه اش هم خیلی دور دست است.نمی خواهم حتی اسم محله اش را هم ببرم.از آن نقطه های خیلی دور دست تهران آمده بود اینجا.بعد که تفسیر تمام شد و من می خواستم به منزل بروم گفت ما یک ماشین ناقابل داریم، با همدیگر سوار شدیم.در بین راه گفت:می دانی من برای چه کاری به اینجا آمدم؟می گفتند در مسجد الجواد «اشهد ان علیا ولی الله » نمی گویند، من گفتم بروم ببینم واقعا نمی گویند.گفتم:خدا پدرت را بیامرزد که باز لااقل این قدر حرص داشتی که بیایی ببینی آیا می گویند یا نمی گویند.حال یک کسی می آید مثلا راجع به مسجد الجواد می گوید در مسجد الجواد «اشهد ان علیا ولی الله » نمی گویند، آن یکی می گوید من هم شنیدم «اشهد ان علیا ولی الله » نمی گویند، یک وقت می بینی همه مردم می گویند ما شنیدیم در مسجد الجواد «اشهد ان علیا ولی الله » نمی گویند!
اسلام چه می گوید؟می گوید هر وقت چنین چیزی شنیدی ابدا به زبان نیاور.اگر دغدغه داری خودت برو تحقیق کن، تو که حوصله تحقیق کردن نداری دیگر چرا بازگو می کنی؟!حق بازگو کردن نداری.
... (3) نصف آن ده یهودی بودند و نصف دیگر مسلمان.از آن ده تا «چتل » (4) دو فرسخ راه بود.یهودیها می گفتند چتل مال ماست، اینجا را ما ساختیم، این مزار مال ماست. مسلمانان همان ده می گفتند خیر، مال ماست.یهودیها می گفتند این مال ماست به دلیل اینکه مناره ندارد، مسلمانها می گفتند مال ماست به دلیل اینکه مناره دارد.با همدیگر دعوا می کردند.دست و سرها شکست و آدمها کشته شد.دلیل آنها این بود که مناره ندارد و دلیل اینها این بود که مناره دارد.همت این را که دو فرسخ بروند و ببینند مناره دارد یا ندارد، نداشتند.
فایده دوم[داستان افک]همین بود که به مسلمین یک آگاهی و یک هوشیاری داد.در خود قرآن آورد که برای همیشه بماند، مردم بخوانند و برای همیشه درس بگیرند که مسلمان! ناآگاهانه ابزار قرار نگیر، ناآگاهانه بلندگوی دشمن نباش.
خدا می داند این یهودیها-در درجه اول-و بهاییها که ابزار دست یهودیها هستند چقدر از این جور داستانها جعل کردند.گاهی یک چیزی را یک یهودی یا یک مسیحی علیه مسلمین جعل کرده، آنقدر شایع شده که کم کم داخل کتابها آمده، بعد آنقدر مسلم فرض شده که خود مسلمین باورشان آمده است، مثل داستان کتابسوزی اسکندریه.
بعد از آمدن اسکندر به مشرق زمین و فتح کردن مصر و ایران و هندوستان، شهری در آنجا ساختند که نام آن «اسکندریه » شد.
گروهی مردم عالم به آنجا رفتند و کتابخانه ای تشکیل دادند و آن کتابخانه در واقع یک مدرسه بود و کتابهای بسیار زیادی در آنجا جمع شد.امروز تاریخ مسلمین و حتی مسیحیت این مطلب را روشن کرده است که قبل از آن که مسلمین اسکندریه را فتح کنند، در دو سه نوبت این کتابخانه غارت و آتش زده شد.بعد از آن که امپراطور روم شرقی به مسیحیت گرایش پیدا کرد، چون فلسفه را ضد مسیحیت می دانست، حوزه اسکندریه را متلاشی کرد.شنیده اید که هفت نفر از فیلسوفان آمدند به ایران(به دربار انوشیروان)پناهنده شدند.کتابخانه ای باقی نماند.امروز مورخین مسیحی مثل ویل دورانت و سایرین ثابت کرده اند که قبل از اینکه مسلمین اسکندریه را فتح کنند کتابخانه اسکندریه در چند نوبت آسیب دید که وقتی مسلمین رفتند، کتابخانه ای وجود نداشت.
از طرف دیگر جزئیات وقایع فتوحات مسلمین را چه در ایران، چه در مصر و چه در جاهای دیگر، مورخین مسلمان و مسیحی نوشته اند، مخصوصا جزئیات وقایع فتح اسکندریه را مورخین مسیحی هم نوشته اند.بعدها در قرن دوم و سوم کتابهای بسیار عظیم مثل تاریخ یعقوبی، تاریخ طبری و فتوح البلدان(بلاذری)-که اینها متعلق به همان قرون اول اسلامی است و سلسله اسنادشان هم منظم و مرتب است-نوشته اند.حتی یک نفر مورخ ننوشته است که کتابخانه ای در آن وقت در اسکندریه وجود داشته و مسلمین آتش زدند. ویل دورانت می نویسد: «یک کشیش، آن وقت ساکن اسکندریه بوده، تمام جزئیات وقایع فتح اسکندریه را کشیش معاصر آن زمان نوشته است، کتابش در دست است، هیچ اسمی از کتابسوزی نبرده » .
یکمرتبه در اواخر قرن ششم هجری-یعنی بعد از ششصد سال-و در قرن هفتم یکی دو نفر که مورخ هم نیستند و مسیحی هستند، بدون اینکه مدرکی نشان بدهند، برای اینکه این تهمت را از مسیحیت رفع کنند، گفتند:وقتی که عمر و عاص به اسکندریه آمد، یک کتابخانه بسیار عظیمی را در آنجا دید، به خلیفه نامه نوشت که تکلیف ما با این کتابخانه چیست؟ خلیفه نوشت که یا آنچه در این کتابهاست موافق با قرآن است، پس قرآن ما را بس، و یا مخالف با قرآن است، چیزی که مخالف با قرآن باشد به درد ما نمی خورد، همه را آتش بزن.
همه را یکجا آتش زد.بعدها در قرن هشتم و نهم، کم کم خود مسلمین هم از این کتابهای مجعول، همین داستان را نقل کردند بدون اینکه فکر کنند اگر چنین قضیه ای می بود مورخین قرون اول نقل می کردند.
چندین قرینه دیگر در دروغ بودن این داستان هست که دیگر از بحث خودم دور می مانم. یک وقت من سه سخنرانی در موضوع «کتابسوزی اسکندریه » کردم و دروغ بودن آن را ثابت کردم (5).شبلی نعمان هم رساله ای در این موضوع نوشته است، و از نظر محققین، علما و مورخین این مطلب شک ندارد که دروغ است.اما دشمن آگاهانه، ابزارهای دست دشمن هم آگاهانه ولی دوستان ناآگاهانه اینها را نقل می کنند.کار به جایی رسیده که در کتاب فلسفه و منطق سال ششم دبیرستانها (6) وقتی می خواهند برای قضیه منفصله در منطق مثال بزنند می گویند نظیر آن چیزی که خلیفه مسلمانها راجع به کتابخانه اسکندریه گفت: «اگر موافق قرآن است، قرآن ما را بس، و اگر مخالف است، چیزی که مخالف قرآن است، به درد ما نمی خورد، پس آتش بزنید» .در کتابهای دبیرستانی آورده اند که مسلمین کارشان کتاب آتش زدن بوده است.
شبلی نعمان نیز می گوید:انگلیسیها که آمدند هندوستان را احتلال کردند و بعد مدارسی تاسیس کردند که روی برنامه خودشان اداره می کردند، در کتابهای منطق وقتی می خواستند برای قضیه منفصله حقیقیه (7) مثال بزنند مخصوصا همین مطلب را به عنوان مثال ذکر می کردند، برای اینکه در مغز بچه های مسلمین و بچه های هندوها فرو کنند که شما ملتی هستید که از قدیم کتابها را آتش می زدید.(این را او می گوید.من بعد که در کتابهای دبیرستانی خودمان این مطلب را دیدم فهمیدم که حسابی هست).
بعد ما می بینیم در کتابهای دبیرستانی ایران هم همینها را آورده اند، و ما بدون اینکه ببینیم مدرک دارد یا نه، زبان به زبان (8) بازگو می کنیم به طوری که هر جا دروغ بودن آن را می گوییم یک عده می گویند:عجب!این قضیه دروغ است!ما خیال نمی کردیم دروغ باشد.
این که قرآن می گوید: «لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم » در واقع می خواهد بگوید اینها درس است برایتان، مسلمین!قرآنتان را بخوانید و تفسیر کنید که از اینها پند می گیرید، دیگر ناآگاهانه بلندگوی شایعاتی که دشمنان شما برای شما جعل می کنند قرار نگیرید. «ان الذین جاؤا بالافک عصبة منکم لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم لکل امری ء منهم ما اکتسب من الاثم » بعد می گوید آن بدبختها که این داستان را جعل کرده بودند، هر کدامشان به اندازه خودشان داغ گناه را کسب کردند، عواقب گناه را متحمل شدند.قرآن می گوید:یک نفر از اینها بود که قسمت معظم این گناه را او به عهده گرفت(مقصود «عبد الله بن ابی » است که «عبد الله بن ابی بن سلول » هم می گویند): «و الذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم » آنکه قسمت معظم این گناه را به گردن گرفت، خدا عذابی بزرگ برای او آماده کرده است، غیر از این داغ بدنامی دنیا که تا دنیا دنیاست، به نام «رئیس المنافقین » شناخته می شود، در آن جهان خداوند عذاب عظیمی به او خواهد چشانید.
«لو لا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بانفسهم خیرا» قرآن می توانست به این تعبیر بگوید:ای مسلمانها!چرا آن وقت که شنیدید، به برادران مسلمانتان گمان بد بردید و گمان خوب نبردید؟اگر چنین می گفت یک مطلب ساده ای گفته بود.ولی قرآن همین مطلب را با بیان دیگر می گوید، نمی گوید «چرا به برادران مؤمن و خواهران مؤمنتان گمان بد بردید؟» ، می گوید «چرا به خودتان گمان بد بردید؟» یعنی توجه داشته باشید، شما یک پیکرید، شما به قول مولوی «نفس واحد» هستید:
«مؤمنان هستند نفس واحده » .همه مسلمانها و مؤمنین باید اینطور حساب کنند که اعضای یک پیکرند، اگر تهمتی به یک مؤمن زده می شود آن را به خودشان تلقی کنند.این یک نکته که به جای اینکه بگوید چرا به برادران مؤمن گمان خیر نبردید می گوید چرا به خودتان گمان خیر نبردید، یعنی مسلمان «من » و «او» نباید داشته باشد، مسلمان باید بداند عرض برادر مسلمان عرض اوست، آبروی برادر مسلمان آبروی خودش است.
نکته دوم اینکه باز نمی گوید چرا «شما» به خودتان گمان خوب نبردید؟، می گوید:چرا «مؤمنین و مؤمنات » به خودشان گمان خوب نبردند؟اولا زن و مرد را با هم ذکر می کند، یعنی زن و مرد ندارد، و ثانیا کلمه «ایمان » را دخالت می دهد، می خواهد بگوید ایمان ملاک وحدت و اتحاد است، مؤمنان از آن جهت که مؤمن هستند نفس واحد هستند، یعنی ملاک وحدت و اتحاد را هم بیان می کند.در واقع می خواهد بگوید:ای مردان مؤمن و ای زنان مؤمن، آیا اگر به شما چنین تهمتی زده بودند حاضر بودید تهمتی را که به خودتان زده اند بازگو کنید، هر جا بنشینید بگویید به من چنین تهمتی زده اند و درباره من چنین حرفی می زنند؟هیچ وقت درباره خودتان چنین حرفی می گفتید؟چطور اگر درباره شما حرفی بزنند خودتان می فهمید که باید سکوت کنید، و حرف بدی را که مردم برای شما جعل کرده اند دیگر خودتان اشاعه نمی دهید، ولی وقتی که درباره برادران و خواهران مؤمن خودتان حرفی را می شنوید، همان کاری را که درباره خودتان می کنید درباره آنها نمی کنید؟ «لو لا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بانفسهم خیرا و قالوا هذا افک مبین » آن وقتی که شنیدید، چرا مؤمنین گمان خوب درباره خودشان نبردند؟چرا همان جا که شنیدند نگفتند این یک دروغ بزرگ است؟پیغمبر اکرم یک ماه یا بیشتر سکوت کرد.مسلمانان غافل به جای اینکه روز اول بگویند «هذا افک مبین » این واقعه دروغ است، واقعه جعل شده را بازگو کردند، نشستند و گفتند «شنیدیم » و آن را نقل مجالسشان کردند.قرآن می گوید:شما روز اول باید می گفتید «هذا افک مبین » .پس بعد از این آگاه باشید این افکها که در میان شما جعل می شود، فورا بگویید «هذا افک مبین » .
لو لا جاؤا علیه باربعة شهداء فاذ لم یاتوا بالشهداء فاولئک عند الله هم الکاذبون » .شما در کارتان قانون و حساب دارید، اسلام برای شما وظیفه معین کرده، شرعا وظیفه دارید که هر تهمتی نسبت به یک مسلمان شنیدید مادامی که بینه شرعی اقامه نشده است، بگویید دروغ است، در نزد خدا دروغ است.مقصود از جمله «در نزد خدا دروغ است » این است که در قانون الهی دروغ است.
تکلیف بسیار روشنی است.بعد از این ما باید بدانیم اگر فردی درباره فردی یا درباره مؤسسه ای حرفی زد ما چه وظیفه ای داریم.آیا وظیفه داریم سکوت کنیم؟آیا وظیفه داریم حتی بگوییم «ما که نمی دانیم، خدا عالم است » ؟، «من چه می دانم، شاید باشد شاید نباشد» ؟، آیا وظیفه داریم در مجالس نقل کنیم، بگوییم «چنین چیزی می گویند» ؟وظیفه مان چیست؟مادامی که بینه شرعی اقامه نشده است و مادامی که شرعا بر ما ثابت نشده، باید بگوییم دروغ است.فقط وقتی که شرعا ثابت شد و یقین پیدا کردیم-مثلا در مورد زنا چهار شاهد عادل و در مورد غیر زنا دو شاهد عادل شهادت دادند، به چشم خودمان دیدیم یا به گوش خودمان شنیدیم (این بینه شرعی است)-آنگاه وظیفه دیگری داریم.مادامی که بینه شرعی نیست، نه حق داریم بازگو کنیم، نه حق داریم بگوییم «نمی دانیم » یا بگوییم «شاید هست، شاید نیست » و نه حق داریم سکوت کنیم، بلکه وظیفه داریم بگوییم دروغ است.هر وقت شرعا ثابت شد، آن وقت وظیفه ما مبارزه کردن است.البته در هر موردی یک وظیفه ای داریم.در بعضی از مسائل باید ما مبارزه کنیم، در بعضی مسائل حاکم شرعی باید وظیفه اش را انجام بدهد، مثل مورد زنا.قرآن می گوید:شما ای مسلمین، شما هم با این زبان به زبان کردن، دهان به دهان کردن، گناه بزرگی مرتکب شدید، ولی خدا از این گناهان می گذرد و گذشت.متوجه باشید که بعد از این دیگر این کار را نکنید «و لو لا فضل الله علیکم و رحمته » اگر نبود برای شما مسلمانها رحمت الهی در دنیا و در آخرت «لمسکم فیما افضتم فیه عذاب عظیم » هر آینه می رسید به شما به خاطر حرف و نقلهای بدون دلیل که در آن وارد شدید عذاب عظیم، هم در دنیا و هم در آخرت.فقط لطف خدا جلوی عذاب دنیا و آخرت را گرفت.
پس متوجه باشید، دیگر چنین کاری نکنید.
کدام گناه و افاضه؟در چه چیزی ما فرو رفته بودیم و غور می کردیم و حرفش را می زدیم؟ «اذ تلقونه بالسنتکم » آنگاه که به زبان خودتان تلقی می کردید، یعنی زبان به زبان در میان شما می گشت «و تقولون بافواهکم ما لیس لکم به علم » یک چیزی که اصلا در دل شما جا نداشت، چون نمی دانستید «و تحسبونه هینا» خیال می کردید یک امر کوچکی است، اما «و هو عند الله عظیم » و حال آنکه این در نزد خدا خیلی بزرگ است، صحبت آبروی مسلمین است و اینجا مخصوصا آبروی پیغمبر است. «و لو لا اذ سمعتموه قلتم ما یکون لنا ان نتکلم بهذا» چرا آن وقتی که شنیدید، نگفتید که ما حق نداریم در این باره حرف بزنیم، حق نداریم این را بازگو کنیم؟(بلکه گفتیم باید منفی سخن بگوییم، یعنی اگر کسی گفت، ما بگوییم:دروغ است، نه تنها مثبت حرف نزنیم و خودش را پخش نکنیم، بلکه باید منفی حرف بزنیم، یعنی در جواب دیگران بگوییم:دروغ است.این را در جمله دوم می فرماید)باید می گفتید:
«ما یکون لنا ان نتکلم بهذا» برای ما چنین حقی نیست که در این باره سخنی بگوییم، بلکه «سبحانک هذا بهتان عظیم » باید بگوییم سبحان الله، این یک بهتان و دروغ بسیار بزرگ است.
«یعظکم الله ان تعودوا لمثله ابدا» خدا موعظه می کند شما مسلمانها را که مبادا دیگر به مانند این قضیه برگردید و تکرار کنید، تا دامنه قیامت متوجه باشید که دیگر ابزار دست یک جمعیت نشوید، دروغهای دشمنان را علیه خودتان اشاعه ندهید «و یبین الله لکم الایات و الله علیم حکیم » خدا اینطور آیات خودش را برای مصلحت شما بیان می کند، خدا همه چیز را می داند، از خفایا آگاه است و حکیم است و بر اساس حکمتش این آیات را برای شما نازل فرموده است.
حدیثی در کتب حدیث هست که مضمون آن این است که هر وقت اهل بدعت را دیدید[با آنها مبارزه کنید.] «بدعت » یعنی کسی در دین خدا چیزی را وارد کند که از دین نیست، از پیش خود چیزی را جعل کند که مربوط به دین نیست.
همه وظیفه دارند که با بدعت مبارزه کنند.مثلا صلوات فرستادن، همه وقت خوب است.شما در هر شرایطی که صلوات بفرستید، یک عمل مستحبی را انجام داده اید.فرض کنید یک گوینده حرف می زند، در وسط حرف خودش، برای اینکه رفع خستگی کرده باشد، به جمعیت می گوید:صلواتی بفرستید.این امر خوبی است.اما اگر شما فکر کنید که در اسلام یک چنین سنتی هست که در وسط حرف گوینده، صلوات بفرستید، و به عنوان یک امر اسلامی این کار را بکنید این «بدعت » است، بدانید چنین دستوری در اسلام نرسیده که در وسط موعظه یک نفر صلوات بفرستید.
یک عادتی در میان ما ایرانیها هست که اگر از آن پرهیز کنیم خوب است و آن این است که وقتی چراغ را روشن می کنند صلوات می فرستند.ممکن است بگویید صلوات هر قت خوب است.
من هم قبول دارم، هر وقت خوب است، اما در ایران این کار یک پرونده بدی دارد، در ایران سابقه آتش پرستی وجود دارد، سابقه احترام به آتش وجود دارد، نکند یک وقت آن باطن روحیه های احترام به چراغ و تعظیم آتش دخالت کند.شما می بینید اسلام می گوید اگر می خواهی نماز بخوانی، با اینکه وقتی نماز می خوانی توجهت به خداست، اما اگر یک فردی روبروی تو هست، مکروه است، چون بویی از آدم پرستی دارد، اگر یک عکسی روبروی شما هست مکروه است، چون بویی از شکل پرستی دارد، اگر چراغ هم روبروی شما هست نماز خواندن مکروه است، چون بویی از آتش پرستی در آن هست.حالا وقتی که چراغ را روشن می کنند صلوات نفرستید چون بویی از آتش پرستی می دهد.غرضم این است که اینها را «بدعت » می گویند.
خیلی چیزها هست که بدعت است، و در میان مردم مخصوصا خانمها از این بدعتها هست، مثل آش ابو دردا، آش بی بی سه شنبه، سفره حضرت ابو الفضل.ما چنین چیزهایی در اسلام نداریم.در اسلام، ما یک چیزی به نام سفره حضرت ابو الفضل نداریم.یک مطلب هست:یک کار خیری بکنید، مثلا فقرا را اطعام کنید، ثواب دارد، بعد ثوابش را نثار حضرت رسول کنید، نثار حضرت امیر کنید، نثار حضرت زهرا کنید، نثار حضرت امام حسن، امام حسین، هر یک از ائمه، یا نثار حضرت ابو الفضل بکنید.اگر نثار یکی از اموات خودتان بکنید، مانعی ندارد.اگر شما سفره ای در منزلتان تشکیل بدهید به شرط آنکه آداب و تشریفات زنانه اش را-که من نمی دانم چی هست و اگر کسی خیال بکند جزء آداب اسلامی است باز بدعت می شود-حذف کنید، اگر اطعام مسلمان باشد، بالخصوص اطعام فقرا، و ثوابش هدیه به حضرت ابو الفضل باشد، مانعی ندارد، اما اگر کارهایی با آداب و تشریفاتی انجام شود و خیال کنید این هم از اسلام است، این، بدعت و حرام است.
افرادی پیدا می شوند که در دین بدعت ایجاد می کنند.یک کسی می آید می گوید من نایب خاص امام زمان هستم، مثل علیمحمد باب.این را «اهل بدعت » می گویند.در حدیث است اگر اهل بدعت پیدا شدند، با اهل بدعت مبارزه کنید و عالم باید مبارزه کند و حق ندارد ساکت باشد، و در یک حدیث تعبیر چنین است: «و باهتوهم » یعنی مبهوتشان کنید، بیچاره شان کنید، یعنی با آنها مباحثه کنید و دلیلهایشان را بشکنید. «فبهت الذی کفر» (9) چنانکه ابراهیم، آن کافر زمان خودش را مبهوت کرد، شما هم مبهوتش کنید.
بعضی آدمهای کم سواد این «باهتوهم » را این جور معنی کردند:به آنها تهمت بزنید و دروغ ببندید.بعد می گویند:اهل بدعت دشمن خدا هستند و من دروغ علیه او جعل می کنم.با هر کسی هم که دشمنی شخصی داشته باشد می گوید:این ملعون، اهل بدعت است.صغری و کبری تشکیل می دهد، بعد هم شروع می کند به دروغ جعل کردن علیه او.شما ببینید اگر جامعه ای به این بیماری مبتلا باشد که دشمنهای شخصی خودش را اهل بدعت بداند و حدیث «باهتوهم » را هم چنین معنی کند که دروغ جعل کن، با دشمنهای خودش چه می کند!آن وقت است که شما می بینید دروغ اندر دروغ جعل می شود.
یک وقتی یک مرد عالم و بزرگی(عالم هم گاهی اشتباه می کند)به من رسید و فت شنیده ام فلان کس(یک آدمی که یک مسلمان کامل عیار است)-العیاذ بالله، اصلا من نمی توانم حتی این را به زبان بیاورم، حالا از باب موعظه است، برای اینکه بدانید چه اجتماع ننگینی ما داریم، البته آن عالم شنیده بود و مرد خوبی است، فت شنیده ام فلان کس-گفته است چقدر خوب شد-العیاذ بالله-که محسن حضرت زهرا سقط شد، برای اینکه اگر او هم می ماند دوازده مصیبت برای اسلام درست می کرد!گفتم:تو آخر چرا این حرف را می زنی؟!او یک مسلمان است، من او را از نزدیک می شناسم، او وقتی فضائل ائمه گفته می شود، اشکش می ریزد.ببین تا کجاها علیه یکدیگر جعل می کنند.آن وقت اینچنین جامعه ای که کارش جعل است، کارش بهتان و تهمت زدن است، قرآن وعده عذاب داده است.آیه بعد این است: «ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فی الذین امنوا لهم عذاب الیم فی الدنیا و الاخرة و الله یعلم و انتم لا تعلمون.» دنباله همین مطلب است و تاکید بیشتری درباره اینکه مؤمنین(مسلمانان)بلندگوی اشاعه حرفهای بد و زشت علیه خودشان نباشند.
بسم الله الرحمن الرحیم ...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فی الذین امنوا لهم عذاب الیم فی الدنیا و الاخرة و الله یعلم و انتم لا تعلمون، و لولا فضل الله علیکم و رحمته و ان الله رؤوف رحیم، یا ایها الذین امنوا لا تتبعوا خطوات الشیطان و من یتبع خطوات الشیطان فانه یامر بالفحشاء و المنکر و لولا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احد ابدا و لکن الله یزکی من یشاء و الله سمیع علیم .
عذاب الیم برای اشاعه دهندگان فحشاء
در جلسه قبل گفتیم که قرآن کریم تکیه فراوانی روی این مساله دارد که جو جامعه اسلامی نباید جو تهمت و بهتان و افترا و بدگویی باشد.مردم مسلمان موظفند که هر وقت چیزی در مورد برادران و خواهران مسلمان خود شنیدند، مادامی که به سرحد یقین قطعی-نه ظن و گمان-نرسیده اند که جای شک و شبهه نباشد، و یا بینه شرعی اقامه نشده است، آنچه می شنوند، به اصطلاح معروف «از این گوش بشنوند و از گوش دیگر بیرون کنند» و به تعبیر دیگر همانجا که می شنوند دفن کنند، و حتی به صورت اینکه «من شنیدم » هم نقل نکنند، نه تنها به صورت یک امر قطعی نقل نکنند، حتی اینطور هم نگویند که «من چنین چیزی شنیده ام » .همین گفتن «شنیدم » هم «پخش » است و اسلام از پخش این نوع خبرهای کثیف و ناپاک و آلوده ناراضی است.مخصوصا یک جمله در ذیل دارد که می فرماید: « و الله یعلم و انتم لا تعلمون می خواهد بفرماید که شما نمی دانید این جنایت، چقدر جنایت بزرگی است و طبعا هم نمی دانید که عقوبت این جنایت چقدر بزرگ است.اسلام می خواهد که محیط و جو جامعه اسلامی بر اساس اعتماد متقابل و حسن ظن و ظن خیر و بر اساس خوب گویی باشد نه بر اساس بی اعتمادی و بدگمانی و بد گویی، و لهذا اسلام غیبت را آنچنان حرام بزرگی دانسته است که تعبیر قرآن این است: «و لا یغتب بعضکم بعضا ا یحب احدکم ان یاکل لحم اخیه میتا» (10) که خلاصه اش این است:
آنکه از کس دیگر غیبت می کند در واقع دارد گوشت او را می خورد در حالی که او مرده است.
روی همین اساس است که قرآن با بیانات گوناگون، این مطلب را تاکید و تکرار می کند.از آن جمله این آیه است:
ترجمه آیه را ذکر می کنم و بعد عرض می کنم که به دو طریق می توان این آیه را تفسیر کرد و تفسیر هم کرده اند و هر دو شکل هم نزدیک به یکدیگر است.آیه می فرماید:برای کسانی که دوست دارند فحشا در میان اهل ایمان شایع شود عذاب دردناکی آماده شده است.این آیه از آن آیه هایی است که دو معنی دارد و هر دو معنایش هم درست است.
یکی از گناهان بسیار بزرگ که قرآن وعده «عذاب الیم » برای آنها داده است این است که کسی یا کسانی بخواهند خود فحشا را در میان مردم رایج کنند.هستند کسانی که عملا مروج فحشا هستند، حال یا به حساب پول پرستی و یا از روی اغراض دیگری، که غالبا در عصر ما این اغراض، اغراض استعماری است، می خواهند فحشا در میان مردم زیاد شود، چرا؟برای اینکه هیچ چیزی برای سست کردن عزیمت مردانگی مردم، به اندازه شیوع فحشا اثر ندارد.شما اگر بخواهید فکر جوانان یک مملکت را از مسائل جدی منصرف کنید تا اینها دائما دنبال سرگرمیهای عیش و نوش باشند و هیچوقت فیلشان یاد هندوستان نکند و دنبال مسائل جدی نروند-آن مسائل جدی ای که منافع استعمار را به خطر می اندازد-راهش این است که هر چه دلتان می خواهد مشروب فروشی اضافه کنید، کاباره زیاد کنید، زنان هر جایی زیاد کنید، وسائل تماس بیشتر دخترها و پسرهای جوان را اضافه کنید.به همان اندازه که هروئین و تریاک نیروی جسمی و روحی طبقه جوان را تباه می کند، اراده را از مردم می گیرد و آن را سست می کند و مردانگی و احساس کرامت و شرافت را از بین می برد، به همان اندازه فحشا این کار را می کند.
آمریکاییها که یک برنامه عمومی برای فاسد کردن همه دنیا دارند برنامه شان همین است:فحشا را زیاد کنید، خیالتان دیگر از ناحیه مردم راحت باشد.می گویند مدیر یکی از مجلات در شماره این هفته (11) گفته است: «کاری خواهم کرد که تا ده سال دیگر یک دختر ده سال به بالای باکره در تهران پیدا نشود.» اینها روی برنامه است، روی حساب است.اسلامی که در مساله عفاف این همه تاکید می کند برای چیست؟یک شب درباره فلسفه عفاف صحبت کردم.یک فلسفه عفاف این است که نیروهای انسانی در وجودها ذخیره شود.این را شاید شما باور نکنید که نیروی اراده انسانی از مجاری «پایین تنه » هم خارج می شود، ولی اینچنین است.
اسلام طرفدار جلوگیری از ارتباط جنسی نیست، در حدود خانواده، آن را تصدیق می کند و طرفدار نظر کاتولیکها و کلیسا نیست، اما از دایره ازدواج مشروع که خارج شد، به هیچ وجه اجازه نمی دهد و این یک تدبیر و توطئه ای (12) است از ناحیه اسلام برای حفظ روح مروت، مردانگی، انسانیت و شرافت در زن و مرد مسلمان.در آیاتی که بعد راجع به «حجاب » می آید، درباره این موضوع بیشتر صحبت خواهیم کرد. قرآن[درباره کسانی که]برای کشتن روح، فحشا را زیاد می کنند می فرماید: «ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فی الذین امنوا لهم عذاب الیم » آنان که دوست دارند و علاقه دارند فحشا را در میان اهل ایمان زیاد کنند خدا برایشان عذاب دردناکی آماده کرده است.چرا[عذاب الیم داشتن را]در آیه قرآن ذکر می کند؟برای اینکه بفهماند که چقدر این مساله از نظر اسلام حساسیت دارد!این یک تفسیر آیه است که قرآن درباره اشاعه فحشا در میان اهل ایمان حساسیت خود را بیان می کند.
[برای روشن شدن معنای دوم آیه]یک نکته ادبی در اینجا عرض کنم و آن درباره کلمه «فی » است. «فی » به جای کلمه «در» در فارسی است.ما می گوییم «در خانه » و عرب می گوید «فی الدار» .کلمه «فی » در زبان عربی گاهی به معنی همان کلمه «در» می آید، و گاهی به معنی کلمه «درباره » .اینجا این آیه را اینطور هم می توان معنی کرد و معنی هم شده است و هر دو معنی درست است (13) و هر دو معنا با آیات افک تناسب دارد، معنای دوم آیه این است: «آنان که دوست دارند که فحشا درباره اهل ایمان شایع شود» .این، معنایش این نیست که خود فحشا در میان اهل ایمان شایع شود، بلکه نسبت فحشا درباره اهل ایمان شایع شود، یعنی کسانی که دوست دارند عرض اهل ایمان را لکه دار کنند.
یک عده مردم، به اصطلاح روانشناسی امروز «عقده » دارند، هر جا که یک کسی را می بینند که در میان مردم یک وجهه ای و حیثیتی دارد، برای اینکه به این اشخاص حسادت می برند، همت و عرضه هم ندارند که خودشان را جلو بیندازند، فورا به این فکر می افتند که یک شایعه ای درباره او درست کنند.می گویند ما که نمی توانیم به او برسیم پس او را پایین بیاوریم.[چگونه این کار را انجام می دهند؟]با یک عملی در منتهای نامردی و آن اینکه یک شایعه ای علیه او بسازند و یک تهمتی به او بزنند.آنقدر این گناه بزرگ است که خدا می داند!
پیغمبر اکرم(ص)یک وقت در حضور اصحاب فرمود: «الا اخبرکم بشر الناس؟» آیا به شما خبر ندهم که بدترین مردم کیست؟گفتند: «بلی یا رسول الله » .فرمود(عین جمله یادم نیست):بدترین مردم آن کسی است که خیر خودش را از دیگران منع می کند و هر چه دارد تنها برای خودش می خواهد.آنهایی که حاضر بودند گمان کردند با این مقدمه دیگر بدتر از این افراد کسی نیست.یک وقت فرمود:آیا می خواهید به شما بگویم از این بدتر کیست؟صنف دیگری را ذکر فرمود.اصحاب گفتند:خیال کردیم بدتر از این گروه دوم دیگر کسی نیست.بعد فرمود:آیا می خواهید از آن بدتر را به شما بگویم کیست؟گفتند از این بدتر هم مگر هست؟
آنگاه صنف سوم را فرمود:بدتر از این افراد، مردمان بد زبان فحاش تهمت زن و آبرو برند.اینجا دیگر حضرت توقف کرد، یعنی بدتر از اینها دیگر وجود ندارد.
پس معنای دوم آیه این است که آنان که دوست دارند نسبتهای زشت-که خود نسبت زشت هم خودش زشتی است درباره اهل ایمان شایع شود بدانند که برای آنها عذاب دردناکی است.
بعد می فرماید: «فی الدنیا و الاخرة » در دنیا و آخرت عذابشان دردناک است، یعنی خدا اینها را نه تنها در آخرت عذاب می کند بلکه در دنیا هم عذاب می کند.
مساله مکافات یک مساله ای است.چنین چیزی به ما نگفته اند که هر گناهی عقوبتی در این دنیا دارد، نه، خیلی از گناهان است که اصلا در این دنیا عقوبتی ندارد، ولی هر گناهی در آن دنیا عقوبت دارد، اما خدا از بعضی گناهان در همین دنیا هم نخواهد گذشت.یکی از آن گناهانی که در همین دنیا عکس العمل دارد-که می توانید آن را تجربه کنید!-گناه تهمت زنی و آبروبری است.آنکه تهمت به ناحق می زند، به هر حال در یک روزی گرفتارش خواهد شد حال یا یک کسی مثل خودش به او تهمت ناحق خواهد زد و یا به شکلی آن شخص رسوا و مفتضح خواهد شد.
«و الله یعلم و انتم لا تعلمون » خدا می داند و شما نمی دانید.می خواهد بگوید مطلب خیلی بزرگ است، خدا می داند که این کار چقدر بزرگ است و شما نمی دانید!
«و لو لا فضل الله علیکم و رحمته و ان الله رؤوف رحیم » اگر نبود فضل و رحمت الهی و اگر نبود که خدا مهربان و رؤف است، به حکم این غفلتی که کردید، عذاب بزرگی به شما می رسید، ولی فضل الهی مانع شد، یعنی این غفلتی که کردید و بلندگوی منافقین شدید، شما را مستحق یک عذاب بزرگ در دنیا کرده بود که اصلا جامعه شما از هم بپاشد ولی فضل و رحمت الهی مانع شد.
باز تاکید دیگری می کند: «یا ایها الذین امنوا لا تتبعوا خطوات الشیطان و من یتبع خطوات الشیطان فانه یامر بالفحشاء و المنکر» ای اهل ایمان گام جای گام شیطان نگذارید، دنبال شیطان نروید. اگر بگویید ما که شیطان را نمی شناسیم و او را نمی بینیم از کجا بفهمیم گام جای گام شیطان می گذاریم؟ این دیگر دیدن نمی خواهد.شیطان را از وسوسه هایش بشناسید.آنجا که شما می بینید یک وسوسه ای در قلب شما پیدا شد که شما را به یک عمل زشت و به یک عمل منکر و ناپسند دعوت می کند بدانید که[جای] پای شیطان است، شیطان جلو افتاده و به شما می گوید: «بیا» . آن وسوسه، «بیا» ی شیطان است.نمی خواهد[شیطان را]به چشم ببینی، به دل ببین «و من یتبع خطوات الشیطان » آن که گام در جای گامهای شیطان می گذارد باید بداند «فانه یامر بالفحشاء و المنکر» شیطان دعوت به کارهای زشت و ناپسند می کند.
«و لو لا فضل الله علیکم و رحمته » بار دیگر می گوید:ای مسلمین!در زمان پیغمبر در یک پرتگاهی قرار گرفتید که اگر فضل و رحمت خدا نبود-آنهم به خاطر پیغمبر-جامعه شما چنان سقوط کرده بود که نجات پیدا نمی کردید.همه اینها برای این است که بدانید اگر در زمانهای بعد نظیر این قضیه رخ داد و مساله شایعه سازی علیه مسلمین زیاد شد بدانید که سقوط خواهید کرد و بدبخت خواهید شد(همانطوری که ما امروز هستیم). «و لو لا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احد ابدا» اگر فضل الهی نبود یکی از شما پاک از آب درنمی آمد «و لکن الله یزکی من یشاء و الله سمیع علیم » این خداست که هر کس را که بخواهد و مستحق بشناسد، از گناه تزکیه می کند، خدا شنوا و عالم است.
آیه دیگر باز مربوط به همین قضیه است.اما در دنبال قضیه یک مطلب دیگری است: «و لا یاتل اولوا الفضل منکم و السعة ان یؤتوا اولی القربی و المساکین و المهاجرین فی سبیل الله و لیعفوا و لیصفحوا الا تحبون ان یغفر الله لکم و الله غفور رحیم » آیه به یک جریان تصریح می کند و آن این است که بعضی از مسلمین که به تعبیر قرآن «اولو الفضل » بودند[از انفاق خودداری کردند].مقصود از «فضل » در اینجا ثروت و مال است، «اهل فضل بودند» یعنی متمکن بودند.
کلمه «فضل » در اصطلاح امروز ما فقط به فضل علمی گفته می شود.ما امروز اگر بگوییم فلان کس فاضل است، یعنی مرد عالمی است، «او از فضلاست » یعنی از علماست، صاحب معلومات و فضل است.ولی در قرآن به مال و ثروتی که از راه مشروع به دست آمده باشد کلمه «فضل » اطلاق شده است (14).از جمله در سوره جمعه می فرماید:وقتی از نماز فارغ شدید «و ابتغوا من فضل الله » (15) دنبال فضل الهی بروید، یعنی دنبال کسب و کار و تجارت و درآوردن پول از راه مشروع بروید.
قرآن می فرماید:ثروتمندانی که از راه مشروع صاحب مال و ثروت شدند و صاحب سعه و صاحب تمکن هستند قسم نخورند که کمکشان را قطع می کنند.
بعضی از مسلمین که متمکن و ثروتمند بودند، به بعضی از مسلمین که یا از مهاجرین و مساکین و یا از خویشاوندان خودشان بودند کمک مالی می کردند، بعد در یک جریانی-ظاهرا در همین جریان افک بوده-از اینها بدی دیدند و لذا ناراحت شدند و گفتند: عجب!ما به خاطر رضای خدا به اینها کمک می کنیم و اینها از کمک ما سوء استفاده می کنند و مرتکب گناه می شوند، ما به اینها کمک می کنیم و اینها شایعه می سازند، دروغ جعل می کنند.تصمیم گرفتند آنچه را به طور مداوم به این فقرا و مساکین-که در قضیه افک شرکت کرده بودند-می دادند، قطع کنند.قسم خوردند و سوگند یاد کردند که ما دیگر به اینها کمک نخواهیم کرد.ولی قرآن به مساله وحدت مسلمین بیش از هر چیزی اهمیت می دهد.با اینکه در اینجا قضیه افک و تهمت بزرگ پیش آمده بود و عموم مسلمین هم اشتباه کردند، قرآن فقط در مقام اصلاح اشتباه گذشته است، به عامه مسلمین می گوید شما خیلی اشتباه کردید که بلندگوی یک جمعیت به هم وابسته شدید، و بعد که بعضی تصمیم می گیرند کمک مالی شان را قطع کنند، چون این قطع کمک مالی سبب می شود آن دسته که جدا شدند، برای همیشه جدا شده باشند، می فرماید:در عین حال گذشت داشته باشید و از اینها بگذرید و عفوشان کنید: «و لا یاتل اولوا الفضل منکم و السعة...» قسم نخورند متمکنان و ثروتمندان شما که کمکشان به آن دسته از خویشاوندانشان یا مهاجرین و یا مساکین و فقرا را-که تاکنون به آنها کمک مالی می کردند-قطع می کنند، باز هم کمک بدهند. «و لیعفوا و لیصفحوا الا تحبون ان یغفر الله لکم » عفو کنند، بگذرند، گذشت داشته باشند، آیا دوست ندارید خدا از خودتان بگذرد؟ این آیه که نازل شد آن گروهی که تصمیم داشتند کمکهای خود را قطع کنند، گفتند دیگر کمکمان را قطع نمی کنیم.
اسلام هم دین شمشیر است و هم دین محبت
اینجا یک نکته است که باید عرض کنم:اشخاصی که با منطق اسلام آشنا نیستند و به آن وارد نیستند، غافلند که اسلام منطق محبت را در جای خود در حد اعلی به کار برده است.مسیحیها منتشر کرده و می کنند که دین مسیح، دین محبت است، دین نیکی کردن و گذشت است، چرا؟می گویند چون حضرت مسیح گفته است اگر کسی به یک طرف صورتت سیلی زد آن طرف دیگر را جلو بیاور، بگو به این طرف هم بزن، اما دین اسلام دین خشونت است، دین سختگیری است، دین شمشیر است، دینی است که به هیچ وجه گذشت در آن وجود ندارد، محبت در آن وجود ندارد.روی این قضیه، مسیحیها خیلی تبلیغ کرده اند و مرتب تبلیغ می کنند.
این اشتباهی است بسیار بزرگ.اسلام هم دین شمشیر است و هم دین محبت، هم دین خشونت است و هم دین نرمی.خشونت را در جای خود تجویز می کند و نرمی را در جای خود، و عظمت و اهمیت اسلام به همین است.اگر اسلام اینچنین نمی بود، یعنی اگر نمی گفت «زور را با زور جواب بدهید، منطق را با منطق جواب بدهید، در مورد محبت، محبت کنید و حتی در جایی در مورد بدی هم محبت کنید» آنوقت قبولش نداشتیم.اسلام هرگز نمی گوید اگر یک قلدر به یک طرف صورتت سیلی زد، آن طرف دیگر را بیاور.
می گوید: «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم » (16) آنکه به شما تجاوز می کند، به همان اندازه حق دارید تجاوز او را جواب دهید.اگر چنین نگفته بود، در آن نقص بود.
دین مسیح، به همین دلیل یک دین غیر عملی از آب درآمده که اتباع آن خونخوارتر از همه مردم دنیا از آب درآمدند.همانهایی که روزی علیه اسلام تبلیغ می کردند و انجیل را به دست می گرفتند که این کتاب، کتاب محبت است، امروز می بینیم هر روز دهها تن «محبت » روی ویتنام می ریزند (17)!اینها همان محبتی است که انجیل به آنها گفته است!این محبتها به صورت بمبها و حتی بمبهای ناپالم درآمده است که همین قدر که فرود آمد بچه ها و پیرها و زنها آتش می گیرند.
اسلام در درجه اول، محبت را به کار می برد، آنجا که محبت مفید نبود، دیگر ساکت نمی نشیند.گفت: «چون پند دهند نشنوی، بند نهند» .
علی(ع)درباره پیغمبر اکرم(ص)می فرماید: «طبیب دوار بطبه قد احکم مراهمه و احمی مواسمه » (18) طبیب سیار است، طبیبی که در یک دستش مرهم است و در دست دیگرش ابزار جراحی، آنجا که با مرهم می شود معالجه کرد، مرهم می گذارد و آنجا که مرهم مفید نیست، کارد و چاقو به کار می برد، ابزار داغ کردن به کار می برد، از هر دو استفاده می کند، هم از درشتی و هم از نرمی.
سعدی خوب می گوید:
درشتی و نرمی به هم در به است چو رگزن که جراح و مرهم نه است و این عین مضمونی است که علی(ع)فرموده است... (19) صحبت دعوت به خداست.بعد می فرماید: «ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوة کانه ولی حمیم » (20) ای پیغمبر-که وظیفه تو دعوت به راه خداست-بدان که نیکی و بدی یک وزن ندارد، حتی [بدیها]با هم، هم وزن نیستند و نیکیها هم با هم، هم وزن نیستند، تو بدیها را با بهترین نیکیها دفع کن: « ادفع بالتی هی احسن » دیگران بدی می کنند، تو نیکی کن.بعد خصلتی روانی را ذکر می کند، می گوید آنگاه که دشمن بدی می کند و در مقابل بدی او نیکی می کنی، می بینی خاصیت نیکی کردن در مقابل بدی، خاصیت کیمیاست، یعنی قلب ماهیت می کند، یکوقت می بینی همان که دشمن سرسخت تو بود قلب اهیت شد و به یک دوست مهربان تبدیل شد.
چه کسی می گوید اسلام به محبت دستور نمی دهد؟!چه کسی می گوید اسلام دین محبت نیست؟!اسلام دین محبت است، ولی آنجا که محبت کارگر نیست دیگر سکوت نمی کند، آنجاست که خشونت به کار می برد، شمشیر به کار می برد.شما در تاریخ زندگی پیغمبر اکرم(ص)، در تاریخ زندگی امیر المؤمنین(ع)و سایر ائمه اطهار(ع)داستانهای زیادی درباره «ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوة کانه ولی حمیم » می بینید.اگر در مقابل بدی نیکی کنید خاصیتش را می بینید، خاصیتش این است که دشمن را تبدیل به دوست می کند.
در دعای «مکارم الاخلاق » تعبیرات عجیبی هست:خدایا به من توفیق بده آن کسی که به من فحش می دهد من به او حرف خوب بگویم، آن کسی که قطع رحم می کند من در مقابل صله رحم کنم، آن کسی که پشت سر من بدگویی می کند من پشت سرش خوب بگویم.جمله های زیادی است.
خواجه عبد الله انصاری هم تعبیر شیرینی دارد، می گوید بدی را بدی کردن سگساری است(کار سگها هم چنین است.یک سگ، سگ دیگر را گاز می گیرد، او هم گاز می گیرد. اگر کسی به انسان بدی کرد و او هم بدی را با بدی جواب داد، هنری که کرده، کار سگها را انجام داده است.اگر انسان سگی را بزند فورا برمی گردد و پای او را می گیرد).خوبی را خوبی کردن، خرخاری است(یعنی اگر کسی به آدم خوبی کند و در مقابل خوبی او خوبی کند خیلی هنر نکرده است.یک الاغی می آید شانه الاغ دیگر را با دندانش می خاراند، او هم فورا شانه این را می خاراند.این مقدار را که خوبی را باید با خوبی جواب داد و در مقابل خوبی باید خوبی کرد الاغ هم می فهمد)، اما بدی را نیکی کردن(در مقابل بدی خوبی کردن)کار خواجه عبد الله انصاری است.
می فرماید: « و لا یاتل اولوا الفضل منکم و السعة ان یؤتوا اولی القربی و المساکین و المهاجرین فی سبیل الله » متمکنین قسم نخورند، غیرت دینی شان اینجا به جوش نیاید، آنها بدی کردند ولی شما در مقابل بدی خوبی کنید، قسم نخورند که از کمک مالی به خویشاوندانشان یا مسکینها یا مهاجرینی که در راه خدا مهاجرت کردند[صرف نظر می کنند]به خاطر این کار بدی که کردند و در این تهمت شرکت کردند «و لیعفوا و لیصفحوا» عفو کنند، گذشت داشته باشند «الا تحبون ان یغفر الله لکم » آیا دوست ندارید که خدا شما را بیامرزد؟(چه تعبیر عجیبی است!)ای بشرها، از گناه یکدیگر بگذرید، زیرا خودتان گنهکارید و امید دارید خدا از گناهان شما بگذرد، آنچه را که انتظار دارید خدا درباره شما رفتار کند درباره بندگان خدا رفتار کنید، سختگیر نباشید، تا ممکن است گنهکاران را از راه خوبی[کردن]معالجه کنید، آنجا که ممکن نشد، از راه مجازات و سختگیری[وارد شوید]، خداوند آمرزنده و مهربان است، شما هم مهربان و با گذشت باشید.
از جمله ملکات مستحسنه ائمه اطهار(علیهم السلام)این بود که برده زیاد می خریدند و مدتی این برده ها را در خانه خودشان نگه می داشتند، چون فلسفه بردگی در اسلام این است که بردگان دوره ای را(از دوره کفر تا دوره آزادی)بگذرانند و یک دالانی را طی کنند که تحت تربیت افراد مسلمان باشند، و از این ناحیه، اسلام بسیار بهره های انسانی خوبی گرفته است.ائمه اطهار(ع) یکی از کارهاشان همین بود-چون یکی از مصارف زکات این است که برده بخرند و آزاد کنند-اما نه اینکه برده ای را که هیچ تربیت اسلامی پیدا نکرده از این طرف بخرند و از آن طرف آزاد کنند، بلکه اگر برده ای قبلا تربیت اسلامی پیدا کرده که چه بهتر، و اگر اینطور نیست مدتی در یک خانواده واقعا مسلمان نگهداریش کنند تا آداب و اخلاق اسلامی را عملا بیاموزد و بعد آزادش کنند.
ائمه اطهار این کار را زیاد می کردند و بردگان در مدتی که در خانه آنها بودند با حقیقت و ماهیت اسلام آشنا می شدند و مسلمانهای بسیار اصیل از آب درمی آمدند.
بردگان زیادی در خانه امام زین العابدین(ع)بودند.در طول سال که بردگان خطا می کردند و کار بدی می کردند امام(ع)در یک دفتری اینها را یادداشت می کرد تا اینکه روز آخر(یا شب آخر)ماه رمضان امام(ع)همه بردگانشان را جمع می کرد و خود در وسط می ایستاد، دفتر را می آورد، رو می کرد به آنها و می فرمود:فلانی یادت هست در فلان وقت چنین جرمی را مرتکب شدی؟می گفت:بله، [و به هر کدام خطاهایشان را متذکر می شد و]بعد می فرمود: «خدایا اینها که زیر دست من بودند، نسبت به من بدی کردند و من که بنده تو هستم از همه اینها گذشتم.خدایا من بنده تو هستم و در درگاه تو مقصرم.خدایا از این بنده مقصر خودت بگذر» و همه آنها را در راه خدا آزاد می کرد.این است که اصل اول در اسلام «گذشت » است.
بله، اسلام در مسائل اجتماعی نمی گذرد، چون این گذشت، مربوط به شخص نیست، مربوط به فرد نیست، مربوط به اجتماع است.مثلا یک کسی دزدی کرده است.مجازات دزد ست بریدن است.صاحب مال نمی تواند بگوید من گذشتم.تو بگذری، اجتماع نمی گذرد، حق تو نیست، حق اجتماع است.
در حدیث است که روزی امیر المؤمنین علی(ع)-طبق عادتی که در ایام خلافت داشت که خود تنها می رفت و حتی در جاهای خلوت می رفت و شخصا اوضاع و احوال را تفتیش می کرددر یکی از کوچه باغهای کوفه راه می رفت، یکوقت فریادی شنید: الغوث!الغوث! به فریادم برسید!به فریادم برسید!معلوم بود جنگ و دعوایی است.به سرعت به طرف صدا دوید.دو نفر با هم زد و خورد می کردند.یکی دیگری را می زد.تا امام رسید دعوای اینها تمام شد (شاید هم امام علیه السلام آنها را صلح داد).معلوم شد آن دو نفر با هم رفیق هستند.وقتی امام خواست ضارب را جلب کند و ببرد، مضروب گفت من از او گذشتم.امام فرمود:بسیار خوب تو گذشتی، این حق خصوصی خودت است، از حق خودت گذشتی، اما یک حقی هم سلطان دارد، یعنی یک حقی هم حکومت دارد و یک مجازاتی هم حکومت باید بکند، این را دیگر تو نمی توانی بگذری [زیرا]به تو مربوط نیست.
از حق عمومی نمی توان گذشت، بر خلاف حق خصوصی
غرضم این است که از حق عمومی نمی توان گذشت و در موارد حق عمومی، اسلام هم نمی گذرد اما در حقوق خصوصی [می توان گذشت.]اینکه یک کسی که به یک فرد مجرم و گنهکار کمک می کرده بخواهد کمک خود را قطع کند این یک مساله خصوصی است، ولی تو به اندازه خودت عفو کن و ترتیب اثر نده.این است که قرآن باز دستور به عفو و گذشت می دهد و می خواهد تا حد امکان از راه محبت و نیکی جبران کند.حال به آیه بعد می پردازیم.
من خیال نمی کنم در قرآن به اندازه ای که روی موضوع تهمت -مخصوصا تهمت زدن به زنان-تاکید شده، درباره موضوع دیگری تاکید شده باشد: «ان الذین یرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فی الدنیا و الاخرة و لهم عذاب عظیم » آنان که به زنان عفیف غافل تهمت می زنند(زن غافل یعنی بی خبر از همه جا که در خانه خود نشسته)، در دنیا و آخرت مشمول لعنت الهی هستند و برای اینها عذاب بزرگی است «یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم و ارجلهم بما کانوا یعملون » آن روزی که زبانها و دستها و پاهای آنان علیه ایشان به اعمالی که مرتکب شده اند شهادت می دهند.
عالم آخرت زنده است
این یک منطقی است در قرآن که جایش اینجا نیست که درباره آن[به تفصیل]صحبت کنم. قرآن در کمال صراحت می گوید:عالم آخرت، زنده است، همه چیز عالم آخرت زنده است و در آن دنیا هر چیزی و هر عضوی بر هر عملی که مرتکب شده است، گواهی می دهد:دست گواهی می دهد من چه کردم، پا گواهی می دهد من چه کردم، چشم و گوش هر یک گواهی می دهند من چه کردم، پوست بدن-که حدیث است که کنایه از عورت است-گواهی می دهد من چه کردم، به زبان مهر می زنند:ای زبان!تو ساکت باش، بگذار خود اعضا و جوارح حرف بزنند، زبان هم[فقط]به گناهانی که خودش مرتکب شده است گواهی می دهد.قرآن می فرماید:در روزی که زبانهای این افراد(چون گناه اینها گناه زبان بوده)و دستها و پاهایشان علیه ایشان به همان اعمالی که مرتکب شدند گواهی می دهند «یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق » چنین روزی که خدا آن جزای حقی را که باید به اینها برسد، به طور کامل به آنان می دهد.
اگر زنی-العیاذ بالله-فاسد و دامن آلوده از آب دربیاید شرافت مرد لکه دار می شود ولی خودتان می دانید که اگر مردی آلوده شود، به شرافت زن آنقدرها صدمه نمی زند، بلکه[اصلا]صدمه نمی زند.این خود یک رمز روانی خاصی دارد.من در یک سلسله مقالاتی که چند سال پیش در یکی از مجلات زنانه راجع به حقوق زن-علیه مطالب خود آن مجله-نوشتم راز این مطلب را بیان کردم، و بسیاری از دستورهای اسلام بر اساس همین مطلب است.اگر زنی آلوده شد، مرد دیگر نمی تواند ادعای شرافت کند، ولی چقدر زنان پاکی هستند که شوهرشان آلوده هستند، هیچوقت مردم آن زن را آلوده حساب نمی کنند، می گویند شوهرش آلوده است به او چه کار؟
شوهرش کثیف است به او چه کار؟این یک مطلب.
مطلب دوم این است که زن در جهات عفتی، ناموس مرد است، ولی در جهات شخصی و فردی اش به مرد ارتباط ندارد، یعنی اگر زنی-العیاذ بالله-در مسائل عفت آلوده باشد دامن مرد آلوده می شود، ولی اگر در زنی نقصی باشد، این، نقص مرد نیست.مثلا اگر زنی مؤمن نباشد و در باطن کافر یا منافق باشد، این به مرد ارتباطی ندارد و لهذا قرآن هم به زن نوح و زن لوط مثل ذکر می کند.
هر دوی اینها پیغمبر بودند در حالی که زنهای اینها مؤمنه نبودند و وابسته به مخالفین ایشان از نظر فکر و عقیده بودند.اینجا قرآن می گوید: «خبیثات مال خبیثین است » زنهای ناپاک مال مردان ناپاک است و زنان پاک مال مردان پاک است، و این ناظر به پاکی ناموسی است:مرد ناپاک غیرت را از دست می دهد و زن ناپاک را می پذیرد و ناراحت نیست که زنش ناپاک باشد، ولی مرد پاک امکان ندارد که زن ناپاک را بپذیرد.این است که طبعا یک نوع انتخاب صورت می گیرد:پاکها سراغ پاکها می روند و ناپاکها سراغ ناپاکها.این امر قانون شرعی و بیان حکم شرعی نیست، بلکه قرآن یک قانون طبیعی را بیان می کند:طبعا اینطور است که پاکها سراغ پاکها می روند و ناپاکها سراغ ناپاکها.شما ببینید جوانان پاک دنبال دخترهایی می روند که این دخترها پاک باشند، و دخترهای پاک هم شوهر پاک را می پسندند، اما یک جوان آلوده و کثیف هیچ اهمیت نمی دهد که با یک دختری ازدواج کند که دهها جوان دیگر-به اصطلاح خودشان-او را «تجربه » کرده اند.روح کثیف یک مرد کثیف، یک زن کثیف را می پسندد و روح کثیف یک زن کثیف، یک مرد کثیف را می پسندد، ولی روح پاک یک مرد پاک، زن پاک را برای خود انتخاب می کند و روح پاک یک زن پاک، مرد پاک را انتخاب می کند...
شما درباره پیغمبر و ناموس پیغمبر دارید چه حرفی می زنید؟!محال و ممتنع است که چنین ناپاکیهایی در خاندان یک پیغمبر راه پیدا کند.کفر ممکن است در خاندان یک پیغمبر راه پیدا کند یا پسر یک پیغمبر کافر بشود، ولی فسق محال است.
و صلی الله علی محمد و اله الطاهرین.
پی نوشت ها:
1- [نوار مذکور در دست نیست ولی خلاصه داستان به نقل اهل سنت این است که عایشه همسر پیامبر هنگام بازگشت مسلمین از یک غزوه، در یکی از منزلها برای قضای حاجت داخل جنگلی شد، در آنجا طوق(روبند)او به زمین افتاد و مدتی دنبال آن می گشت و در نتیجه از قافله بازماند و توسط صفوان که از دنبال قافله برای جمع آوری از راه ماندگان حرکت می کرد، با تاخیر وارد مدینه شد.به دنبال این حادثه منافقین تهمتهایی را علیه همسر پیامبر شایع کردند.]
2- مثلا یک وقتی شایع بود و شاید هنوز هم در میان بعضیها شایع است، یک وقتی دیدم یک کسی می گفت:این فلسطینیها ناصبی هستند. «ناصبی » یعنی دشمن علی علیه السلام. ناصبی غیر از سنی است.سنی یعنی کسی که خلیفه بلا فصل را ابو بکر می داند و علی علیه السلام را خلیفه چهارم می داند و معتقد نیست که پیغمبر شخصی را بعد از خود به عنوان خلیفه نصب کرده است.می گوید پیغمبر کسی را به خلافت نصب نکرد و مردم هم ابوبکر را انتخاب کردند.سنی برای امیر المؤمنین احترام قائل است چون او را خلیفه چهارم و پیشوای چهارم می داند، و علی را دوست دارد.ناصبی یعنی کسی که علی را دشمن می دارد.سنی مسلمان است ولی ناصبی کافر است، نجس است.ما با ناصبی نمی توانیم معامله مسلمان بکنیم.حال یک کسی می آید می گوید این فلسطینیها ناصبی هستند.آن یکی می گوید.این به آن می گوید، او هم یک جای دیگر تکرار می کند، و همین طور، اگر ناصبی باشند کافرند و در درجه یهودیها قرار می گیرند.هیچ فکر نمی کنند که این، حرفی است که یهودیها جعل کرده اند.در هر جایی یک حرف جعل می کنند برای اینکه احساس همدردی نسبت به فلسطینیها را از بین ببرند.می دانند مردم ایران شیعه اند و شیعه دوستدار علی و معتقد است هر کس دشمن علی باشد کافر است، برای اینکه احساس همدردی را از بین ببرند، این مطلب را جعل می کنند.در صورتی که ما یکی از سالهایی که مکه رفته بودیم، فلسطینیها را زیاد می دیدیم، یکی از آنها آمد به من گفت:فلان مساله از مسائل حج حکمش چیست؟بعد گفت من شیعه هستم، این رفقایم سنی اند.معلوم شد داخل اینها شیعه هم وجود دارد. بعد خودشان می گفتند بین ما شیعه و سنی هست.شیعه هم زیاد داریم.همین لیلا خالد معروف شیعه است.در چندین نطق و سخنرانی خودش در مصر گفته من شیعه ام.ولی دشمن یهودی یک عده مزدوری را که دارد، مامور می کند و می گوید: شما پخش کنید که اینها ناصبی اند.قرآن دستور داده در این موارد-اگر چنین نسبتهایی نسبت به افرادی که جزو شما هستند و مثل شما شهادتین می گویند، شنیدید-وظیفه تان چیست.
3- [افتادگی از نوار است.]
4- [ظاهرا نام یک مزار است].
5- [رجوع شود به مقاله «کتابسوزی ایران و مصر» در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران.این مقاله تفصیل یافته سخنرانیهای مذکور است.]
6- [در زمان طاغوت].
7- قضیه منفصله حقیقیه مثل «عدد یا جفت است یا طاق » یا: «الآن یا روز است یا شب » .
8- تعبیر «زبان به زبان » از قرآن است.
9- بقره/258.
10- حجرات / 12
11- [خواننده محترم توجه دارد که سخنرانی در زمان رژیم فاسد پهلوی ایراد شده است.]
12- [به معنی طرحریزی].
13- آیات قرآن اساسا اینطور نازل شده که گاهی یک معنی، دو معنی، سه معنی درست - و بیشتر - در آن واحد از آن استنباط می شود.
14- شنیدم در اردکان یزد به همین اصطلاح صحبت می کنند، وقتی می گویند: «فلانکس از فضلاست » یعنی از ثروتمندان است.
15- جمعه/10.
16- بقره/194.
17- [سخنرانی در سالهای جنگ ویتنام ایراد شده است.]
18- نهج البلاغه، خطبه 106.
19- [افتادگی از نوار است.] 20. فصلت/34.