ماهان شبکه ایرانیان

شبهات شفاعت و پاسخ آنها

خواننده عزیز از مطالب گذشته این معنا را بدست آورد: که شفاعت از نظر قرآن تا حدی - نه بطور مطلق، و بی قید و شرط - ثابت است، و نمیتوان آنرا بکلی انکار نمود، و بزودی نیز

2 - اشکالهائی که در مسئله شفاعت بنظر می رسد، و پاسخ از آنها.

خواننده عزیز از مطالب گذشته این معنا را بدست آورد: که شفاعت از نظر قرآن تا حدی - نه بطور مطلق، و بی قید و شرط - ثابت است، و نمیتوان آنرا بکلی انکار نمود، و بزودی نیز

خواهد دید که کتاب و سنت هم بیش از این مقدار اجمالی را اثبات نمی کند، بلکه اگر از کتاب وسنت هم چشم پوشی کنیم، و در معنای خود این کلمه دقت کنیم، خواهیم دید که خود کلمه نیز باین معنا حکم می کند، برای اینکه همانطور که گفتیم، برگشت شفاعت بحسب معنا باین است که کسی واسطه در سببیت و تاثیر شود، و معنا ندارد که چیزی علی الاطلاق، و بدون هیچ قید و شرطی سببیت و تاثیر داشته باشد، خوب، وقتی خود سبب و تاثیر، قید و شرط دارد، واسطه آن نیز مقید بان قید و شرط نیز هست، همانطور که معنا ندارد چیزی که فی الجمله سبب دارد، بدون هیچ قیدی وشرطی سبب برای همه چیز شود، و یا مسببی مسبب برای هر نوع سبب بگردد، زیرا این حرف مستلزم بطلان سببیت است، که بضرورت و بداهت باطل است، همچنین معنا ندارد که واسطه ایکه فی الجمله، و با قید و شرطهائی میتواند شفیع در بین یک سبب و یک مسبب شود، بدون هیچ قید وشرطی واسطه در میانه همه اسباب، و همه مسببات شود.

اینجاست که امر بر منکرین شفاعت مشتبه شده، خیال کرده اند قائلین بشفاعت هیچ قیدی و شرطی برای آن قائل نیستند، و لذا اشکال هائی کرده اند، و با آن اشکالهای خود خواسته اند یک حقیقت قرآنی را بدون اینکه مورد دقت قرار داده، در مقام برآیند ببینند از کلام خدا چه استفاده میشود، باطل جلوه دهند، و اینک بعضی از آن اشکالها از نظر خواننده می گذرد.

اشکال اول(مخالفت شفاعت با حکم اولی خداوند)

یکی از آن اشکالها اینستکه بعد از آنکه خدایتعالی در کلام مجیدش برای مجرم در روزقیامت عقابهائی معین نموده، و برداشتن آن عقاب یا عدالتی از خداست، و یا ظلم است، اگربرداشتن آن عقابها عدالت باشد، پس تشریع آن حکمی که مخالفتش عقاب می آورد، در اصل، ظلم بوده، و ظلم لایق ساحت مقدس خدایتعالی نیست، و اگر برداشتن عقاب نامبرده ظلم است، چون تشریع حکمی که مخالفتش این عقاب را آورده بعدالت بوده، پس در خواست انبیاء یا هر شفیع دیگر درخواست ظلم خداست، و این درخواست جاهلانه است، و ساحت مقدس انبیاء از مثل آن منزه است.

ما از این اشکال بدو جور پاسخ میدهیم، یکی نقضی، و یکی حلی، اما جواب نقضی این است که بایشان میگوئیم: شما در باره اوامر امتحانی خدا چه میگوئید؟آیا رفع حکم امتحانی مانند جلوگیری از کشته شدن اسماعیل در مرحله دوم و اثبات آن در مرحله اول - ماموریت ابراهیم بکشتن او - هر دو عدالت است؟یا یکی ظلم و دیگری عدالت است؟چاره ای جز این نیست که بگوئیم هر دو عدالت است، و حکمت در آن آزمایش و بیرون آوردن باطن و نیات درونی

مکلف، و یا بفعلیت رساندن استعدادهای او است، در مورد شفاعت هم میگوئیم: ممکن است خدامقدر کرده باشد که همه مردم با ایمان را نجات دهد، ولی در ظاهر احکامی مقرر کرده، و برای مخالفت آنها عقابهائی معین نموده، تا کفار بکفر خود هلاک گردند، و مؤمنان بوسیله اطاعت به درجات محسنین بالا روند، و گنه کاران بوسیله شفاعت بان نجاتی که گفتیم خدا برایشان مقدرکرده برسند، هر چند که نجات از بعضی انواع عذابها، یا بعضی افراد آن باشد، ولی نسبت به بعضی دیگر از عذابها، از قبیل حول و وحشت برزخ، و یا دلهره و فزع روز قیامت را بچشند، که در اینصورت هم آن حکمی که در اول مقرر کرد، بر طبق عدالت بوده، و هم برداشتن عقاب ازکسانیکه مخالفت کردند عدالت بوده است، این بود جواب نقضی از اشکال.

و اما جواب حلی آن، این است که برداشته شدن عقاب بوسیله شفاعت، وقتی مغایر با حکم اولی خداست، و آنگاه آن سؤال پیش می آید که کدامیک عدل است، و کدام ظلم؟که این بر طرف شدن عقاب بوسیله شفاعت، نقض حکم و ضد آن باشد، و یا نقض آثار و تبعات آن حکم باشد، آن تبعات و عقابی که خود خدا معین کرده، ولی خواننده عزیز توجه فرمود، که گفتیم: شفاعت نه نقض اصل حکم است، نه نقض آن عقوبتی که برای مخالفت آن حکم معین کرده اند، بلکه شفاعت نسبت بحکم و عقوبت نامبرده، حکومت دارد، یعنی مخالفت کننده و نافرمانی کننده را، از مصداق شمول عقاب بیرون می کند، و او را مصداق شمول رحمت، و یا صفتی دیگر از صفات خدایتعالی، از قبیل عفو، و مغفرت میسازد، که یکی از آن صفات احترام گذاشتن بشفیع و تعظیم او است.

اشکال دوم(مخالفت شفاعت با سنت الهیه - نقض غرض - ترجیح بلا مرجح)

دومین اشکالی که بمسئله شفاعت کرده اند، اینستکه سنت الهیه بر این جریان یافته، که هیچوقت افعال خود را در معرض تخلف و اختلاف قرار ندهد، و چون حکمی براند، آن حکم رابیک نسق و در همه مواردش اجراء کند، و استثنائی بان نزند، اسباب و مسبباتی هم که در عالم هست، بر طبق همین سنت جریان دارد، همچنانکه خدایتعالی فرموده: (هذا صراط علی مستقیم، ان عبادی لیس لک علیهم سلطان، الا من اتبعک من الغاوین، و ان جهنم لموعدهم اجمعین، این صراط من است، و بر من است که آنرا مستقیم نگهدارم، بدرستی تو بر بندگان من سلطنتی نداری، مگر کسیکه خود از گمراهان باشد، و با پای خود تو را پیروی کند، که جهنم میعادگاه همه آنان است) (1) ، و نیز فرموده: (و ان هذا صراطی مستقیما، فاتبعوه، و لا تتبعوا السبل، فتفرق بکم عن سبیله،

............................................

1 - سوره حجر آیه 43

و بدرستی اینستکه صراط من، در حالیکه مستقیم است، پس او را پیروی کنید، و دنبال هر راهی نروید، که شما را از راه خدا پراکنده می سازد) (1) ، و نیز فرموده: (فلن تجد لسنة الله تبدیلا، و لن تجدلسنة الله تحویلا، هرگز برای سنت خدا تبدیلی نخواهی یافت، و هرگز برای سنت خدا دگرگونی نخواهی یافت) (2).

و مسئله شفاعت و پارتی بازی، این هم آهنگی و کلیت افعال، و سنت های خدای را بر هم می زند، چون عقاب نکردن همه مجرمین، و رفع عقاب از همه جرمهای آنان، نقض غرض می کند، و نقض غرض از خدا محال است، و نیز اینکار یک نوع بازی است، که قطعا با حکمت خدانمیسازد، و اگر بخواهد شفاعت را در بعضی گنه کاران، آنهم در بعضی گناهان قبول کند، لازم می آید سنت و فعل خدا اختلاف و دو گونگی، و بلکه چند گونگی پیدا کند - که قرآن آنرا نفی می کند.

چون هیچ فرقی میان این مجرم و میان آن مجرم نیست، که شفاعت را از یکی بپذیرد، و ازدیگری نپذیرد، و نیز هیچ فرقی میان جرم ها و گناهان نیست، همه نافرمانی خدا، و در بیرون شدن از زی بندگی مشترکند، آنوقت شفاعت را از یکی بپذیرد، و از دیگری نپذیرد، یا از بعضی گناهان بپذیرد، و از بعضی دیگر نپذیرد، ترجیح بدون جهت و محال است.

این زندگی دنیا و اجتماعی ما است که شفاعت و امثال آن در آن جریان می یابد، چون اساس آن و پایه اعمالی که در آن صورت میدهیم، هوا و اوهامی است که گاهی در باره حق و باطل بیک جور حکم می کند و در حکمت و جهالت بیک جور جریان می یابد.

در جواب از این اشکال میگوئیم: درست است که صراط خدایتعالی مستقیم، و سنتش واحد است، و لکن این سنت واحد و غیر متخلف، قائم بر اصالت یک صفت از صفات خدایتعالی، مثلا صفت تشریع و حکم او نیست، تا در نتیجه هیچ حکمی از موردش، و هیچ جزا و کیفر حکمی از محلش تخلف نکند، و بهیچ وجه قابل تخلف نباشد، بلکه این سنت واحد، قائم است بر آنچه که مقتضای تمامی صفات او است، آن صفاتیکه ارتباط باین سنت دارند، (هر چند که ما از درک صفات او عاجزیم).

توضیح اینکه خدای سبحان واهب، و افاضه کننده تمامی عالم هستی، از حیاة، و موت، و رزق، و یا نعمت، و یا غیر آنست، و اینها اموری مختلف هستند، که ارتباطشان با خدای سبحان علی السواء و یکسان نیست، و بخاطر یک رابطه به تنهائی نیست، چون اگر اینطور بود، لازم

............................................

1 - سوره انعام آیه 153

2 - سوره فاطر آیه 43

می آمد که ارتباط و سببیت بکلی باطل شود، آری خدایتعالی هیچ مریضی را بدون اسباب ظاهری، و مصلحت مقتضی، شفا نمیدهد، و نیز برای اینکه خدائی است ممیت و منتقم و شدید البطش، او راشفا نمی بخشد، بلکه از این جهت که خدائی است رؤف و رحیم و منعم و شافی و معافی او را شفامیدهد.

و یا اگر جباری ستمگر را هلاک می کند، اینطور نیست که بدون سبب هلاک کرده باشد، ونیز از این جهت نیست که رؤف و رحیم به آن ستمگر است، بلکه از این جهت او را هلاک می کند، که خدائی است منتقم، و شدید البطش، و قهار مثلا، و همچنین هر کاری که می کند بمقتضای یکی ازاسماء و صفات مناسب آن می کند، و قرآن باین معنا ناطق است، هر حادث از حوادث عالم رابخاطر جهات وجودی خاصی که در آن هست، آن حادث را بخود نسبت میدهد، از جهت یک یاچند صفتیکه مناسب با آن جهات وجودی حادث نامبرده است، و نوعی تلاؤم و ائتلاف و اقتضاءبین آن دو هست.

و بعبارتی دیگر، هر امری از امور از جهت آن مصالحی و خیراتیکه در آن هست مربوطبخدایتعالی میشود.

حال که این معنا معلوم شد، خواننده متوجه گردید، که مستقیم بودن صراط، و تبدل نیافتن سنت او، و مختلف نگشتن فعل او، همه راجع است بانچه که از فعل و انفعال و کسر و انکسارهای میان حکمت ها، و مصالح مربوط بمورد، حاصل میشود، نه نسبت به مقتضای یک مصلحت.

اگر در حکمی که خدا جعل کرده، تنها مصلحت و علت جعل آن، مؤثر باشد، باید حکم اونسبت به نیکوکار و بدکار و مؤمن و کافر فرق نکند، و حال آنکه می بینیم فرق پیدا می کند، پس معلوم میشود غیر آن مصلحت اسباب بسیاری دیگر هست، که بسا میشود توافق و دست بدست هم دادن یک عده از آن اسباب و عوامل، چیزی را اقتضاء کند، که مخالف اقتضای عاملی دیگر باشد، (دقت بفرمائید).

پس اگر شفاعتی واقع شود، و عذاب از کسی برداشته شود، هیچ اختلاف و اختلالی درسنت جاری خدا لازم نیامده، و هیچ انحرافی در صراط مستقیم او پدید نمی آید، برای اینکه گفتیم:

شفاعت اثر یک عده از عوامل، از قبیل رحمت، و مغفرت، و حکم، و قضاء، و رعایت حق هرصاحب حق، و فصل القضاء است.

اشکال سوم(شفاعت مستلزم دگرگونی در علم و اراده خدا که محال است می باشد)

سومین اشکالی که بمسئله شفاعت شده، این است که شفاعتی که در بین مردم معروف است،

این است که شافع مولا را وادار کند بر اینکه بر خلاف آنچه خودش در اول اراده کرده، و بدان حکم نموده کاری را صورت دهد، و یا کاری را ترک کند، و چنین شفاعتی صورت نمی گیرد، مگرآنکه مولا بخاطر شفیع از اراده خود دست برداشته، آنرا نسخ کند.

و مولای عادل هرگز چنین کاری نمیکند، و حاکم عادل هرگز دچار اینگونه تزلزل نمیشود، مگر آنکه اطلاعات تازه تری پیدا کند، و بفهمد که اراده و حکم اولش خطا بوده، آنگاه بر خلاف حکم اولش حکمی کند، و یا بر خلاف رویه اولش روشی پیش بگیرد.

بلکه اگر حاکمی مستبد و ظالم باشد، او شفاعت افراد مقرب درگاه خود را می پذیرد، چون دل بدست آوردن از شفیع در نظر او مهم تر از رعایت عدالت است، و لذا با علم باینکه قبول شفاعت او ظلم است، و عدالت در خلاف آنست، مع ذلک عدالت را زیر پا می گذارد، و شفاعت اورا می پذیرد، و از آنجائیکه هم خطای حکم، و هم ترجیح ظلم بر عدالت، از خدایتعالی محال است، بخاطر اینکه اراده خدا بر طبق علم است، و علم او ازلی و لا یتغیر است، لذا قبول شفاعت هم از اومحال است.

جواب این اشکال این است که قبول شفاعت از خدایتعالی نه از باب تغیر اراده او است، ونه از باب خطا و دگرگونی حکم سابق او، بلکه از باب دگرگونی در مراد و معلوم اوست، توضیح اینکه خدای سبحان میداند که مثلا فلان انسان بزودی حالات مختلفی بخود می گیرد، در فلان زمان حالی دارد، چون اسباب و شرائطی دست بدست هم میدهند، و در او آن حال را پدید می آورند، خداهم در آنحال در باره او اراده ای می کند، سپس در زمانی دیگر حال دیگری بر خلاف حال اول بخودمی گیرد، چون اسباب و شرائط دیگری پیش می آید، لذا خدا هم، در حال دوم اراده ای دیگر در باره او می کند، (کل یوم هو فی شان، خدا در هر روزی شانی و کاری دارد (1) )، همچنانکه خودش فرموده: (یمحو الله ما یشاء و یثبت، و عنده ام الکتاب، هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهداثبات می کند، و نزد او است ام الکتاب)، (2) و نیز فرموده: (بل یداه مبسوطتان، ینفق کیف یشاء، بلکه دستهای او باز است، هر جور بخواهد انفاق می کند) (3).

مثالی که مطلب را روشن تر سازد، این استکه ما میدانیم که هوا بزودی تاریک میشود، و دیگرچشم ما جائی را نمی بیند، با اینکه احتیاج بدیدن داریم، و این را میدانیم که دنبال این تاریکی دو باره آفتاب طلوع می کند، و هوا روشن میشود، لا جرم اراده ما تعلق می گیرد، باینکه هنگام روی آوردن شب، چراغ را روشن کنیم، و بعد از تمام شدن شب آنرا خاموش سازیم، آیا در این مثل،

............................................

1 - سوره الرحمن آیه 29

2 - سوره رعد آیه 39

3 - سوره مائده آیه 64

علم و اراده ما دگرگونه شده؟نه، پس دگرگونگی از معلوم و مراد ما است، این شب است که بعد ازطلوع خورشید از علم و اراده ما تخلف کرده، و این روز است که باز از علم و اراده ما تخلف یافته، و بنا نیست که هر معلومی بر هر علمی و هر اراده ای بر هر مرادی منطبق شود.

بله آن تغیر علم و اراده که از خدایتعالی محال است، این است که با بقای معلوم و مراد، برحالیکه داشتند، علم و اراده او بر آنها منطبق نگردد، که از آن تعبیر به خطا و فسخ می کنیم، همچنانکه در خود ما انسانها بسیار پیش می آید، که معلوم و مراد ما بهمان حال اول خود باقی است، ولی علم و اراده ما تغییر می کند، مثل اینکه شبحی را از دور می بینیم، و حکم می کنیم که انسانی است دارد می آید، ولی چون نزدیک میشود، می بینیم که اسب است، و این اسب از همان اول اسب بود، ولی علم ما باینکه انسان است دگرگون شد، و یا تصمیم می گیریم کاری را که دارای مصلحت تشخیص داده ایم انجام دهیم، بعدا معلوم میشود که مصلحت بر خلاف آنست، لا جرم فسخ عزیمت نموده، اراده خود را عوض می کنیم.

اینگونه دگرگونی در علم و اراده، از خدایتعالی محال است، و همانطور که توجه فرمودیدمسئله شفاعت و برداشتن عقاب بخاطر آن، از این قبیل نیست.

اشکال چهارم(اشکال چهارم: وعده شفاعت دادن باعث جرات مردم بر معصیت می شود)

اینکه وعده شفاعت به بندگان دادن، و تبلیغ انبیاء این وعده را بانان، باعث جرات مردم بر معصیت، و واداری آنان بر هتک حرمت محرمات خدائی است، و این با یگانه غرض دین، که همان شوق بندگان بسوی بندگی و اطاعت است، منافات دارد، بناچار آنچه از آیات قرآن و روایات در باره شفاعت وارد شده، باید بمعنائی تاویل شود، تا مزاحم با این اصل بدیهی نشود.

جواب از این اشکال را بدو نحو میدهیم، یکی نقضی و یکی حلی، اما جواب نقضی، اینکه شما در باره آیاتی که وعده مغفرت میدهد چه می گوئید؟عین آن اشکال در این آیات نیز وارد است، چون این آیات نیز مردم را بارتکاب گناه جری می کند، مخصوصا با در نظر گرفتن اینکه مغفرت واسعه رحمت خدا را شامل تمامی گناهان سوای شرک میسازد، مانند آیه(ان الله لا یغفر ان یشرک به، و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء، خدا این گناه را نمی آمرزد که بوی شرک بورزند، ولی پائین تر ازشرک را از هر کس بخواهد می آمرزد)، (1) و این آیه بطوریکه در سابق هم گفتیم مربوط بغیر موردتوبه است، چون اگر در باره مورد توبه بود استثناء شرک صحیح نبود، چون توبه از شرک هم

............................................

1 - سوره نساء آیه 48

پذیرفته است.

و اما جواب حلی، اینکه وعده شفاعت و تبلیغ آن بوسیله انبیاء، وقتی مستلزم جرئت وجسارت مردم میشود، و آنان را بمعصیت و تمرد وا میدارد، که اولا مجرم را و صفات او را معین کرده باشد، و یا حد اقل گناه را معین نموده، فرموده باشد که چه گناهی با شفاعت بخشوده میشود، و طوری معین کرده باشد که کاملا مشخص شود، و آیات شفاعت اینطور نیست، اولا خیلی کوتاه وسر بسته است، و در ثانی شفاعت را مشروط بشرطی کرده، که ممکن است آن شرط حاصل نشود، و آن مشیت خدا است.

و ثانیا شفاعت در تمامی انواع عذابها، و در همه اوقات مؤثر باشد، باینکه بکلی گناه راریشه کن کند.

مثلا اگر گفته باشند: که فلان طائفه از مردم، و یا همه مردم، در برابر هیچیک از گناهان عقاب نمیشوند، و ابدا از آنها مؤاخذه نمی گردند، و یا گفته باشند: فلان گناه معین عذاب ندارد، وبرای همیشه عذاب ندارد، البته این گفتار بازی کردن با احکام و تکالیف متوجه بمکلفین بود.

و اما اگر بطور مبهم و سر بسته مطلب را افاده کنند، بطوریکه واجد آن دو شرط بالا نباشد، یعنی معین نکنند که شفاعت در چگونه گناهانی، و در حق چه گنه کارانی مؤثر است، و دیگر اینکه عقابی که با شفاعت برداشته میشود، آیا همه عقوبتها و در همه اوقات و احوال است، یا در بعضی اوقات و بعضی گناهان؟.

در چنین صورتی، هیچ گنه کاری خاطر جمع از این نیست که شفاعت شامل حالش بشود، در نتیجه جری بگناه و هتک محارم الهی نمیشود، بلکه تنها اثری که وعده شفاعت در افراد دارد، این است که قریحه امید را در او زنده نگه دارد، و چون گناهان و جرائم خود را می بیند ومی شمارد، یکباره دچار نومیدی و یاس از رحمت خدا نگردد.

علاوه بر اینکه در آیه: (ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه، نکفر عنکم سیئاتکم) (1) ، می فرماید:

اگر از گناهان کبیره اجتناب کنید، ما گناهان صغیره شما را می بخشیم، وقتی چنین کلامی از خدا، و چنین وعده ای از او صحیح باشد، چرا صحیح نباشد که بفرماید: اگر ایمان خود را حفظ کنید، بطوریکه در روز لقاء با من، با ایمان سالم نزدم آئید، من شفاعت شافعان را از شما می پذیرم؟چون همه حرفها بر سر حفظ ایمان است گناهان هم که حرام شده اند، چون ایمان را ضعیف و قلب راقساوت میدهند، و سرانجام آدمی را بشرک می کشانند، که در این باره فرموده: (فلا یامن مکر الله

............................................

1 - سوره نساء آیه 31

الا القوم الخاسرون، از مکر خدا ایمن نمی شوند مگر مردم زیانکار) (1) و نیز فرموده: (کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون، نه، واقع قضیه، این است که گناهانی که کرده اند، در دلهاشان اثرنهاده، و دلها را قساوت بخشیده) (2) و نیز فرموده: (ثم کان عاقبة الذین اساؤا السوآی، ان کذبوابایات الله، سپس عاقبت کسانیکه مرتکب زشتی ها میشدند، این شد که آیات خدا را تکذیب کنند) (3) و چه بسا این وعده شفاعت، بنده خدایرا وادار کند باینکه بکلی دست از گناهان بردارد، وبراه راست هدایت شود، و از نیکوکاران گشته، اصلا محتاج بشفاعت باین معنا نشود، و این خوداز بزرگ ترین فوائد شفاعت است.

این در صورتی بود که گفتیم: که گنه کار را معین کند، و نه گناه را، و همچنین اگر گنه کارمشمول شفاعت را معین بکند، و یا گناه قابل شفاعت را معین بکند، ولی باز این استخوان را لای زخم بگذارد، که این شفاعت از بعضی درجات عذاب، و یا در بعضی اوقات فائده دارد، دراینصورت نیز شفاعت باعث جرات و جسارت مجرمین نمیشود، چون باز جای این دلهره هست، که ممکن است تمامی عذابهای این گناهی که میخواهم مرتکب شوم، مشمول شفاعت نشود.

و قرآن کریم در باره خصوص مجرمین، و خصوص گناهان قابل شفاعت، اصلا حرفی نزده و نیز در رفع عقاب هیچ سخنی نگفته، بجز اینکه فرموده: به بعضی اجازه شفاعت میدهیم، وشفاعت بعضی را می پذیریم، که توضیحش بزودی خواهد آمد، انشاء الله تعالی، پس اصلا اشکالی بشفاعت قرآن وارد نیست.

............................................

1 - سوره اعراف آیه 99

2 - سوره مطففین آیه 14

3 - سوره روم آیه 10

اشکال پنجم(اشکال پنجم: هیچیک از عقل و کتاب و سنت دلالت بر شفاعت نمی کنند)

اینکه مسئله شفاعت مانند هر مسئله اعتقادی دیگر، باید بدلالت یکی از ادله سه گانه عقل وکتاب و سنت اثبات شود، اما عقل خود آدمی، یا اصلا اجازه شفاعت و پارتی بازی را نمیدهد، و یااگر هم بدهد، تنها میگوید: چنین چیزی ممکن است، ولی دیگر نمیگوید که چنین چیزی واقع هم شده.

و اما کتاب، یعنی آیات قرآن؟آنچه از آیات قرآن متعرض مسئله شفاعت شده، هیچ دلالتی ندارد بر اینکه چنین چیزی واقع هم میشود، چون در این مسئله آیاتی هست که بطور کلی شفاعت راانکار می کند، مانند آیه: (لا بیع فیه و لا خلة و لا شفاعة، نه خرید و فروشی در روز قیامت هست، نه دوستی، و نه شفاعت) (4) و آیاتی دیگر هست که منفعت شفاعت را نفی می کند، مانند آیه(فما تنفعهم

............................................

4 - سوره بقره آیه 255

شفاعة الشافعین، پس شفاعت شافعان سودی بایشان نمی بخشد)، (1) و آیاتی دیگر هست که آنرامشروط باذن خدا می کند، ، و آیه(الا لمن ارتضی) (3) ، و مثل این استثناءها، یعنی استثناء بخواست و مشیت و اذن خدا، تا آنجا که از قرآن کریم و اسلوب کلامی آن معهود است، برای افاده نفی قطعی است، میخواهد بفرماید: اصلا شفاعتی نیست، چون هر چه هست اذن و مشیت خدای سبحان است، مانند آیه(سنقرئک فلا تنسی، الا ما شاء الله، بزودی بخواندنت در می آوریم، پس فراموش نخواهی کرد، مگر آنچه را خدا بخواهد) (4) یعنی هیچ فراموش نمی کنی، و آیه(خالدین فیها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربک، جاودانه در آن هستند، مادام که آسمان و زمین برقرارند، مگر آنچه پروردگارت بخواهد) (5) پس در قرآن کریم هیچ آیه ای که بطور قطع و صریح دلالت کند بر وقوع شفاعت نداریم.

و اما سنت.در روایات هم آنچه در باره خصوصیات شفاعت وارد شده، قابل اعتماد نیست، و آن مقدار هم که قابل اعتماد است به بیش از آنچه در قرآن دیدیم دلالت ندارد، پس نه عقل بر آن دلالت دارد، و نه کتاب، و نه سنت.

جواب از این اشکال این است که اما کتاب و آیاتی که در آن شفاعت را نفی می کند، وضعش را بیان کردیم، و خواننده گرامی متوجه شد که آن آیات، شفاعت را بکلی انکار نمی کند، بلکه شفاعت بدون اذن و ارتضای خدا را انکار می کند، و اما آن آیاتیکه منفعت شفاعت را انکارمی کرد، بر خلاف آنچه اشکال کننده فهمیده، میگوئیم: اتفاقا آن آیات، شفاعت را اثبات می کند، نه نفی، برای اینکه آیات سوره مدثر انتفاع طائفه معینی از مجرمین را از شفاعت نفی می کند، نه انتفاع تمامی طوائف را.

و علاوه بر آن کلمه شفاعت بکلمه(شافعین)اضافه شده، و فرموده شفاعت شافعین سودی بایشان نمیدهد، و نفرموده: (و لا تنفعهم الشفاعة)، آخر فرق است بین اینکه کسی بگوید(فلا تنفعهم الشفاعة)، و بین اینکه بگوید: (فلا تنفعهم شفاعة الشافعین)، برای اینکه مصدر وقتی اضافه شد، بروقوع فعل در خارج دلالت می کند، و می فهماند که این فعل در خارج واقع شده، بخلاف صورت اول، و بر این معنا شیخ عبد القاهر در کتاب دلائل الاعجاز تصریح کرده، پس جمله(شفاعة الشافعین)دلالت دارد بر اینکه بطور اجمال در قیامت شفاعتی واقع خواهد شد، ولی این طائفه ازآن بهره نمی برند.

............................................

1 - سوره مدثر آیه 48

2 - سوره یونس آیه 3

3 - سوره انبیاء آیه 28

4 - سوره اعلی آیه 7

5 - سوره هود آیه 107

از این هم که بگذریم جمع آوردن شافع، در جمله(شفاعة الشافعین)نیز دلالت داردبر اینکه شفاعتی خواهد بود، همچنانکه جمله: (کانت من الغابرین، از باقی ماندگان بود)، دلالت دارد بر اینکه کسانی در عذاب باقی ماندند، و جمله(و کان من الکافرین)و جمله(و کان من الغاوین)، و جمله(لا ینال عهدی الظالمین)، و امثال اینها دلالت بر این معنا دارد، و گر نه تعبیر به صیغه جمع که میدانیم معنائی زائد بر معنای مفرد دارد، لغو می بود، پس جمله(فما تنفعهم شفاعة الشافعین، ازآیاتی است که شفاعت را اثبات می کند، نه نفی.

و اما آیاتیکه شفاعت را مقید باذن و ارتضاء خدا می کند، مانند جمله(الا باذنه)، و جمله(الا من بعد اذنه)، دلالتش بر اینکه چنین چیزی واقع میشود، قابل انکار نیست، چون عارف باسلوب های کلام میداند، که مصدر وقتی اضافه شد، دلالت بر وقوع می کند، و همچنین اینکه گفته اند: جمله(الا باذنه)و جمله(الا لمن ارتضی)بیک معنا است، و هر دو بمعنای(مگر آنکه خدابخواهد است)، اشتباه است، و نباید بان اعتناء کرد.

علاوه بر اینکه استثناءهائی که در مورد شفاعت شده، بیک عبارت نیست، بلکه بوجوه مختلفی تعبیر شده، یکی فرموده: (الا باذنه)، و یکجا(الا من بعد اذنه)یکجا، (الا لمن ارتضی)، یکجا(الا من شهد بالحق و هم یعلمون)، و امثال اینها، و گیرم که اذن و ارتضاء بیک معنا باشد، و آن یک معنا عبارت باشد از مشیت(خواست خدا)، آیا این حرف را در آیه: (الا من شهد بالحق و هم یعلمون)نیز میتوان زد؟و آیا میتوان گفت: (مگر کسیکه بحق شهادت دهد و با علم باشد)، بمعنای(مگر باذن خداست)؟!

و وقتی چنین چیزی را ممکن نباشد بگوئیم، پس آیا مراد باین جمله صرف سهل انگاری دربیان است؟آنهم از خدایتعالی؟ با اینکه چنین نسبتی را بمردم کوچه و محله نمیتوان داد، آیا میتوان بقرآن کریم و کلام بلیغ خدا نسبت داد؟قرآنی که بلیغ تر از آن در همه عالم کلامی نیست.!

پس حق اینستکه آیات قرآنی شفاعت را اثبات می کند، چیزیکه هست همانطور که گفتیم بطور اجمال اثبات می کند، نه مطلق، و اما سنت دلالت آن نیز مانند دلالت قرآن است، که انشاء الله روایاتش را خواهید دید.

اشکال ششم(قرآن کریم دلالت صریح بر رفع عقاب بوسیله شفاعت ندارد)

اینک آیات قرآن کریم دلالت صریح ندارد بر اینکه شفاعت، عقابی را که روز قیامت و بعداز ثبوت جرم بر مجرمین ابت شده برمیدارد، بلکه تنها این مقدار را ثابت می کند، که انبیاء جنبه شفاعت و واسطگی را دارند، و مراد بواسطگی انبیاء، این است که این حضرات بدان جهت که

پیغمبرند، بین مردم و بین پروردگارشان واسطه میشوند، احکام الهی را بوسیله وحی می گیرند، ودر مردم تبلیغ می کنند، و مردم را بسوی پروردگارشان هدایت می کنند، و این مقدار دخالت که انبیاءدر سرنوشت مردم دارند، مانند بذری است که بتدریج سبز شود، و نمو نماید، و منشا قضا و قدرها، و اوصاف و احوالی بشود، پس انبیاء ع شفیعان مؤمنین اند، چون در رشد و نمو وهدایت و برخورداری آنان از سعادت دنیا و آخرت دخالت دارند، این است معنای شفاعت.

جواب این اشکال این است که ما نیز در معنای از شفاعت که شما بیان کردید حرفی نداریم، لکن این یکی از مصادیق شفاعت است، نه اینکه معنایش منحصر بدان باشد، که در سابق بیان معانی شفاعت گذشت، دلیل بر اینکه معنای شفاعت منحصر در آن نیست، علاوه بر بیان گذشته، یکی آیه(ان الله لا یغفر ان یشرک به، و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء) (1) است، که ترجمه اش گذشت، و در بیانش گفتیم: این آیه در غیر مورد ایمان و توبه است، در حالیکه اشکال کننده با بیان خود شفاعت را منحصر در دخالت انبیاء از مسیر دعوت بایمان و توبه کرد، و آیه نامبرده این انحصار را قبول ندارد، می فرماید: مغفرت از غیر مسیر ایمان و توبه نیز هست.

اشکال هفتم(آیات مربوط به شفاعت از متشابهات اند و باید مسکوت گذاشته شوند)

اینکه اگر راه سعادت بشری را با راهنمائی عقل قدم بقدم طی کنیم، هرگز بچیزی بنام شفاعت و دخالت آن در سعادت بشر برنمیخوریم، و آیات قرآنی اگر بطور صریح آنرا اثبات می کرد، چاره ای نداشتیم جز اینکه آنرا بر خلاف داوری عقل خود، و بعنوان تعبد بپذیریم، اماخوشبختانه آیات قرآنی مربوط بشفاعت، صریح در اثبات آن نیستند، یکی بکلی آنرا نفی می کند، وجائی دیگر اثبات مینماید، یکجا مقید می آورد، جائی دیگر مطلق ذکر می کند، و چون چنین است، پس هم بمقتضای دلالت عقل خودمان، و هم بمقتضای ادب دینی، جا دارد آیات نامبرده را که ازمتشابهات قرآن است، مسکوت گذاشته، علم آنها را بخدایتعالی ارجاع دهیم، و بگوئیم ما در این باره چیزی نمی فهمیم.

جواب این اشکال هم این استکه آیات متشابه وقتی ارجاع داده شد بایات محکم، خودش نیز محکم میشود، و این ارجاع چیزی نیست که از ما بر نیاید، و نتوانیم از محکمات قرآن توضیح آنرا بخواهیم، همچنانکه در تفسیر آیه ایکه آیات قرآنرا بدو دسته محکم و متشابه تقسیم می کند، یعنی آیه هفتم از سوره آل عمران، بحث مفصل این حقیقت خواهد آمد انشاء الله تعالی.

............................................

1 - سوره نساء آیه 48

3 - شفاعت در باره چه کسانی جریان می یابد؟

خواننده گرامی از بیانیکه تاکنون در باره این مسئله ملاحظه فرمود، فهمید، که تعیین اشخاصی که در باره شان شفاعت میشود، آنطور که باید با تربیت دینی سازگاری ندارد، و تربیت دینی اقتضاء میکند که آنرا بطور مبهم بیان کنند، همچنانکه قرآن کریم نیز آنرا مبهم گذاشته، می فرماید: (کل نفس بما کسبت رهینة، الا اصحاب الیمین، فی جنات یتسائلون، عن المجرمین ماسلککم فی سقر؟قالوا: لم نک من المصلین، و لم نک نطعم المسکین، و کنا نخوض مع الخائضین، و کنا نکذب بیوم الدین، حتی اتینا الیقین، فما تنفعهم شفاعة الشافعین، هر کسی گروگان کرده خویش است، مگر اصحاب یمین، که در بهشتها قرار دارند، و از یکدیگر سراغ مجرمین را گرفته، می پرسند: چرا دوزخی شدید؟ میگویند: ما از نمازگزاران نبودیم، و بمسکینان طعام نمیخوراندیم، و همیشه با جستجوگران در جستجو بودیم، و روز قیامت را تکذیب می کردیم، تا وقتی که یقین بر ایمان حاصل شد، در آن هنگام است که دیگر شفاعت شافعان سودی برای آنان ندارد) (1).

در این آیه می فرماید: در روز قیامت هر کسی مرهون گناهانی استکه کرده، و بخاطرخطایائی که از پیش مرتکب شده، بازداشت میشود، مگر اصحاب یمین، که از این گرو آزادشده اند، و در بهشت مستقر گشته اند، آنگاه میفرماید: این طائفه در عین اینکه در بهشتند، مجرمین را که در آنحال در گرو اعمال خویشند، می بینند، و از ایشان در آنهنگام که در دوزخند می پرسند، وایشان بان علت ها که ایشانرا دوزخی کرده اشاره می کنند، و چند صفت از آنرا می شمارند، آنگاه از این بیان این نتیجه را می گیرد که شفاعت شافعان بدرد آنان نخورد.

و مقتضای این بیان این است که اصحاب یمین دارای آن صفات نباشند یعنی آن صفاتیکه در دوزخیان مانع شمول شفاعت بانها شد، نداشته باشند، و وقتی آن موانع در کارشان نبود، قهراشفاعت شامل حالشان میشود، و وقتی مانند آن دسته در گرو نباشند، لابد از گرو در آمده اند، ودیگر مرهون گناهان و جرائم نیستند، پس معلوم میشود: که بهشتیان نیز گناه داشته اند، چیزیکه هست شفاعت شافعان ایشانرا از رهن گناهان آزاد کرده است.

آری در آیات قرآنی اصحاب یمین را بکسانی تفسیر کرده که اوصاف نامبرده در دوزخیانراندارند، توضیح اینکه: آیات سوره واقعه و سوره مدثر، که بشهادت آیات آن در مکه و در آغاز بعثت نازل شده، و میدانیم که در آن ایام هنوز نماز و زکوة بان کیفیت که بعدها در اسلام واجب شد، واجب نشده بود.

............................................

1 - سوره مدثر آیات 38 - 48

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان