مرگ و حیات‏

آیا به کسانى که از ترس مرگ از خانه هایشان در حالى که هزاران نفر بودند بیرون آمدند با دیده عبرت ننگریستى و وضعشان را ندانستى؟ پس خدا به آنان فرمود بمیرید سپس آنان را زنده کرد، خدا نسبت به مردم داراى فضل و احسان است، ولى بیشتر مردم سپاس نمى گذارند. و در راه خدا پیکار کنید و بدانید که یقیناً خدا شنوا و داناست.

مرگ و حیات‏   

 آیا به کسانى که از ترس مرگ از خانه هایشان در حالى که هزاران نفر بودند بیرون آمدند با دیده عبرت ننگریستى و وضعشان را ندانستى؟ پس خدا به آنان فرمود بمیرید سپس آنان را زنده کرد، خدا نسبت به مردم داراى فضل و احسان است، ولى بیشتر مردم سپاس نمى گذارند. و در راه خدا پیکار کنید و بدانید که یقیناً خدا شنوا و داناست.

کیست آن که به خدا وام نیکو دهد، تا آن را براى وى چندین برابر بیفزاید؟ و خداست که روزى را تنگ مى گیرد و گشایش مى دهد و همه شما براى دریافت پاداش به سوى او باز گردانده مى شوید.

 

به یقین انسان ها داراى دو مرگ و دو حیات هستند:

مرگ روحى و مرگ جسمى، حیات روحى و حیات جسمى.

گروهى از مفسران شیعه و اهل سنت آیه شریفه را منطبق بر مرگ جسمى و حیات جسمى دانسته بر اساس پاره اى از روایات مى گویند:

پادشاهى از پادشاهان بنى اسرائیل، مردم را فرمان داد که براى جنگ با دشمن از شهر و دیار خارج شوند، مردم به فرمان پادشاه بیرون رفتند و لشگرگاه زدند. ولى ترس آنان را فرا گرفت، و از مرگ در میدان جنگ نفرت پیدا کردند، و بهانه آوردند که سرزمینى که به سوى آن مى رویم آلوده به وباست و تا وبا از آن قطع نشود به سوى آن نمى رویم.

 

خداوند مرگ را به جانب آنان فرستاد، وقتى مشاهده کردند مرگ در میانشان زیاد شد به حال فرار شهر و دیارشان را ترک کردند تا به چنگال مرگ دچار نشوند، چون پادشاهشان چنین دید دست به نفرین برداشت و گفت: اى پروردگار یعقوب و خداى موسى، معصیت بندگانت را شاهدى، نشانه اى از وجود خودشان به آنان بنمایان تا بدانند که قدرت فرار از تو را ندارند، خداوند هم یک فرمان همه آنان را به کام مرگ انداخت، و چهارپایانشان را نیز نابود کرد، هشت شبانه روز بر آنان گذشت اجسادشان ورم کرد و بوى تعفن گرفت، مردمى به آنان گذشتند، به این نتیجه رسیدند که از دفن این چند هزار نفر عاجز و ناتوان اند، چهار دیوارى دورشان کشیدند تا از حملات درندگان در امان بمانند.

 

مدت مدیدى بر آنان گذشت تا اجسادشان پوسید، و استخوانهایشان بدون گوشت و ماهیچه شد، و تار و پودشان از هم گسیخت، پس حزقیل نبى بر آنان گذشت، درباره آنان شگفت زده شد و به فکر فرو رفت، به حزقیل وحى شد مى خواهى نشانه اى از قدرتم را به تو بنمایانم، و نشانت دهم که من چگونه مردگان را زنده مى کنم، حزقیل عرضه داشت آرى، پس خدا همه آن مردگان را زنده کرد. «1»

 

در بعضى از تفاسیر آمده، آن چند هزار نفر به بیمارى طاعون از دنیا رفتند، و حزقیل پس از هشت روز بر آنان گذشت و از این حادثه گریست و از خداوند خواست همه آنان را زنده کند، و حضرت حق همه را زنده کرد و مدت ها پس از این حادثه در دنیا زیستند تا به اجل طبیعى مردند. «2»

المیزان از تفاسیرى است که این معنا را پذیرفته و میان این آیه و آیاتى که مرگ و حیات دنیوى را یک بار مى داند. منافاتى حس نکرده است و مى گوید: آیاتى که در داستان هاى ابراهیم و موسى و عیسى و عزیر و اصحاب کهف وارد شده و دلالتش قابل انکار نیست براى ابطال این اصل که حیات و مرگ دنیوى الزاماً باید یک بار باشد کافى است و در پایان مطالب مربوط به آیه مى گوید: حق این است که آیه مورد بحث در صدد بیان داستان خاصى است و جنبه تمثیل ندارد، چون عادت قرآن این است که مثل ها را از داستان هاى واقعى مشخص مى سازد، علاوه بر همه این امور زندگى دنیا با فاصله شدن مرگ متعدد نمى شود، چنان که از داستان اصحاب که، و عزیر به بهترین وجه استفاده مى شود که با وجود مرگ ممتد به زندگى ایشان خاتمه داده نشد.

 

و راه جمع میان آیاتى که دلالت بر وحدت حیات دنیوى دارد، با آیاتى که دلالت بر تعدد زندگى براى مردمى مانند اصحاب کهف و عزیر و غیر هم دارد این است که منظور از آیاتى که به آنها به وحدت حیات استدلال شده تا آیه مورد بحث را به عنوان تمثیل نشان دهند، و از مورد خاص خارج کنند، وحدت نوعى، زندگى دنیاست، یعنى زندگى دنیا از لحاظ نوعى و سنخ وجود یکى است چه مرگى میان آن فاصله شود و چه نشود. «3»

برخى از تفاسیر بر این عقیده اند که این آیه شریفه که مسئله مرگ و حیات را مطرح کرده منطبق با مرگ و حیات روحى و نهایتاً مرگ و حیات اجتماعى است

و از این که بپذیرند داستان خاصى را دنبال کرده امتناع دارند، این تفاسیر مى گویند: آیا فرار از طاعون یا گریز از هر گونه جنگى چنان گناهى است که پاداشش عذاب و مرگ همگانى است؟!

 

لحن و اسناد این روایات اسرائیلیت آنها را آشکار مى نمایاند.

طبرى در تفسیر خود اسناد آن را به اشخاصى ناشناخته یا شناخته شده به بى تقوائى و نادرستى و ابن عباس نیز به وهب بن منبه یهودى و به یک یهودى ناشناس مى رساند!

سبب پیدائى این گونه داستان ها در تفسیر قرآن انگیزه افسانه جوئى عوام مردم بوده که مانند اطفال و براى باز شدن ذهن در پى داستان هاى خیالى مى باشند و از اشارات قرآنى و تعبیرات عبرت انگیز آن درک روشنى ندارند، جالب توجه این است که از این داستان مفصل و افتخار آمیز اسرائیلى اشاره اى هم در کتب عهد قدیم و کتاب حزقیل نیامده است.

 

اگر هم مجمل این روایات درست باشد، نظر قرآن بیش از بیان حکمت و هدایت و عبرت نباید باشد، چنان که عبده مى گوید: در این داستان چون اشاره به عدد و شهر و چگونگى آنها نشده، معلوم مى شود که نظر به واقعه خاصى نیست، و همین بیان سنت الهى و عبرت است و شاید تمثیلى باشد از حال مردمى که در برابر دشمن نایستادند و از ترس مرگ گریختند و دچار عوامل مرگ و محکوم به آن شدند و به دست دشمن نابود گشتند، و چون این گونه مرگ همگانى از سنن الهى است به خداوند نسبت داده شده: فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا سپس همان ملت «نه آن افراد» که دچار مرگ و محکوم به آن شدند و شخصیت و حیات اجتماعى شان از میان رفت، دوباره تجدید حیات نمودند و از جاى برخاستند ثُمَّ أَحْیاهُمْ.

 

بیان و ارائه این گونه حیات و مرگ و نسبت آن به یک قوم و نژاد خارج از اسلوب قرآن نیست. خطاب هاى به بنى اسرائیل چون: وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ ، ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ و دیگر خطاب ها و بیان حوادثى که به همه آنها نسبت داده شده از جهت پیوستگى و وابستگى اجتماعى آنان مى باشد، چنان که در کلمات و تعبیر عرفى نیز چنین است که مى گویند: آن ملت و قوم محکوم شدند و از میان رفتند و سپس تجدید حیات و قوا نمودند- معلوم است که آن افراد از میان رفته غیر از افراد زنده شده اند، و از جهت وحدت قومى و ملى موت و حیات و پیشرفت و عقب ماندگى به همه نسبت داده مى شود، و نیز حیات و موت معنوى چه درباره اشخاص و یا امت ها در قرآن آمده است:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ: «4»

اى اهل ایمان چون خدا و پیامبر براى زنده کردن شما از شما دعوت کنند دعوت آنان را اجابت کنید.

 

أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها: «5»

آیا آن که مرده بود، پس او را با نسیم هدایت زنده کردیم و براى وى نورى قرار دادیم تا به وسیله آن در میان مردم زندگى کند، مانند کسى است که فرو رفته در تاریکى هاست، آنچنان که از آن بیرون نمى آید؟

البته این گونه تبیین و تفسیر را نباید مبتنى بر انکار معجزات و احیاء اموات به سبب قدرت خدا دانست، چنان که بعضى از بى خبران از حقایق الهیه تصور کرده اند، زیرا ایمان و یقین به معجزات و قدرت مطلقه حق و خرق عادات که از اصول ایمان به نبوت است، هرگز مجوز این نیست که هر آیه اى از قرآن که در آن خبرى و عبرتى باشد به صورت اعجاز نمایانده شود، زیرا معجزات حقه پدیده استثنائى و براى اثبات نبوت و اعلام تحدى و قهر منکر و منتسب به مدعى باید باشد، نه تفنن و نمایش گرى، و در این آیه نه از مدعى نام و اشاره اى است و نه از منکر و نه از آثار و نتایج اعجاز .... چنان که گفته شد در اصطلاح قرآن و عرف مردم، موت و حیات داراى معناى وسیعى است، موت و حیات زمین و گیاه و فرد واجتماع و معنوى و ظاهرى.

 

آیه مورد بحث به قرینه و سیاق آیاتى که به آن پیوسته است، گویا حکمت اصلى و کلى و انگیزه هجرت و جهاد را براى تجدید حیات مى نمایاند، و گویا داستان نهضت و حرکت بنى اسرائیل و بیرون رفتن آنان از دیارشان که در آیات بعد آمده، بیان نمونه محقق مفصلى از این آیه است.

با این نظر- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ - باید ستایشى باشد از روش و حرکت آن مردمى که از ترس مرگ اجتماعى و معنوى از دیار و علاقه هایشان بیرون رفتند- خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ - به جاى «ترکوا دیارهم»- همین خروج از همه علاقه هاى عادى را مى رساند، همان علاقه ها و پاى بندى هائى که موجب سستى و ناتوانى و تن دادن به هر زبونى مى شود.

 

آنان در تاریخ و جوامع بشرى هزارها مردم همدل و هم قدم بودند که از میان توده هاى زبون و استعداد مرده و بى تفاوتى که در شهوات و هوس هاى خود دفن شده بودند بپا خاستند و رشته هاى علاقه را بریدند و تن به مرگ دادند تا تسلیم عوامل مرگ با خوارى و زبونى نشوند و پایمال و محکوم دشمنان نگردند.

آنان از چنین مرگى سر باز زدند- حَذَرَ الْمَوْتِ و تسلیم به مرگى شدند که فرمان آن از جانب پروردگار رحمان رسید و متفرع بر قرار از آن مرگ است: فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا و همان خداوند- یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ*- به آنان یا امتشان حیات ابدى و نوین بخشید- ثُمَّ أَحْیاهُمْ.

 

در این آیه خبرى از موت «فماتوا» پس از فرمان مُوتُوا نیامده تا این حقیقت را برساند که همین آمادگى براى مرگ و پذیرش فرمان خدا مقدمه حیات آنان شد:

این گونه مردم که براى رسیدن به حیات معنوى دست به هجرت از دیار مى زنند، و در برابر دشمن قد علم مى کنند، و با فرار از مرگ اجتماعى و عقلى و روحى تن به شهادت مى دهند، و فرمان مُوتُوا را به جان مى خرند نمودار فضل خداوندند، ولى بیشتر مردم سپاس گذار نیستند و از این گزیدگان قدرشناسى و پیروى نمى نمایند و ارزش آنان را نمى شناسند وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ.

 

اگر اکثر مردم شکرگزار چنین فضل و موهبتى باشند باید با بانگ و آهنگ هجرت آنان از لانه ها و لاک هاى خود بیرون آیند و به نواى پر خروش آنان اعصاب و اوتار سستشان به اهتزاز و صدا درآید، و تاریکى ها و عوامل سکون و فنا را از میان بردارند و راه مرگ را به سوى حیات جاوید وعزت و کمال در پیش گیرند. «6»

خوانندگان محترم این بود خلاصه دو نگاه و دو نظر در تفسیر آیه شریفه، من قضاوت نسبت به این دو نظر و انتخاب یکى از آن دو را به عهده خود شما وا مى گذارم، و خود از پیش خود نظرى اظهار نمى کنم.

 

قتال در راه خدا

در توضیح آیه 190 سوره بقره که به اهل ایمان فرمان مقاتله داده شده تا جائى که لازم بود درباره جهاد و شئون و آثار آن مطالب نسبتاً مفصلى آوردم، و به شرح بیشترى در این زمینه نیاز نمى بینم، ولى باید به این نکته توجه داشت که اگر مؤمنان در برابر دشمنان و مستکبران و استعمارگران درنده تر از گرگ نایستند به خوارى و ذلت و فقر و مسکنت و مرگ معنوى دچار مى شوند.

این مقاتله که با قید فى سبیل الله آمده براى باز کردن راه جهت اجراء احکام حق، و تحکیم فرهنگ خداوند، و تحقق عدالت و حکمت است.

این مقاتله باید از خودنمائى، و دشمنى و کینه بى جا، و براى سلطه بر دیگران، و چپاول اموال و کالاى دنیا پاک بماند، و رزمنده واجب است در پیکارش بر ضد دشمن عیار خلوص را بکار گیرد، تا فتنه از میان برود و حاکمیت فرهنگ حق براى نجات همه انسان ها تثبیت شود.

 

قرض نیکو

به نظر بسیارى از مفسران و با توجه به پیوستگى این آیه با آیه قتال، منظور از قرض در اینجا هزینه کردن اموال در راه خدا براى تقویت مقاتله کنندگان است.

قرض حسن نشانگر حسن فاعلى و حسن فعلى است، به این معنا که باید قرضدهنده از ایمان به خدا و قیامت و خلوص نیت برخوردار باشد، و نیز آنچه را در راه خدا مى دهد از مال حلال و کالاى مرغوب هزینه گردد.

 

البته آنچه را خداوند براى تقویت مجاهدان و تثبیت فرهنگش از انسان مى گیرد- «یَقْبِضُ»- به جاى این گرفتن چند برابر به انسان عنایت مى کند «وَ یَبْصُطُ» و این اقتضاى کرم وجود حضرت اوست، و نباید بعید شمرده شود، زیرا گیرنده و دهنده وجود مقدسى است که خزائنش بى نهایت و کرمش نامتناهى، و لطفش گسترده و بازگشت براى دریافت پاداش به سوى اوست و الیه ترجعون.

اهل ایمان چون به حضرتش وام دهند، و به عبارت دیگر از بهترین اموالشان در راه او هزینه کنند، عوضش را به بهترین صورت دریافت خواهند کرد.

در رابطه با وام دادن به مردم جهت گره گشودن از کار بسته آنان، و ثواب و پاداش عظیم این عمل انسانى در آیات مربوطه به خواست حضرت محبوب، و عنایت و لطف او بحث خواهد شد، و در این زمینه به روایات بسیار مهم این باب اشاره خواهم نمود.

---------------------------------------------------------------------

(1)- مجمع البیان ج 2، ص 134.

(2)- کشف الاسرار ج 1، ص 650.

(3)- المیزان ج 2، ص 395.

(4)- انفال 24.

(5)- انعام 122.

(6)- پرتوى از قرآن ج 2، ص 171.

 

 

برگرفته از کتاب تفسیر حکیم، نوشته استاد حسین انصاریان



قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان