ما کان لبشران یؤتیه الله الکتاب و الحکم و النبوة ثم یقول للناس کونواعبادا لی من دون الله و لکن کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون (79)و لا یامرکم ان تتخذوا الملائکة و النبیین اربابا ا یامرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون (80)
ترجمه آیات
هیچ بشری را نسزد که خدای تعالی کتاب و حکم و نبوتش داده باشد آنگاه به مردم بگوید به جای خدا مرا بپرستید و لیکن چنین کسی این را می گوید که ای مردم بخاطر اینکه کتاب آسمانی را تعلیم می دهید و درس می گیرید ربانی باشید که جز خدا به یاد هیچکس دیگر نباشید(79).
و او هرگز شما را دستور نمی دهد به اینکه فرشتگان و انبیاءرا خدایان خود بگیرید مگر ممکن است شما را بعد از آنکه مسلمان شدید به کفر دستور دهد(80).
بیان آیات
قرار گرفتن این آیات به دنبال آیات مربوط به داستان عیسی ع این معنا رامی رساند که گوئی این آیات فصل دوم از احتجاج و استدلال بر پاکی ساحت مسیح از عقائدخرافی است که اهل کتاب یعنی نصارا نسبت به او دارند و کانه خواسته است بفرماید: عیسی آنطور که شماپنداشته اید نیست، او نه رب است و نه خودش ربوبیت برای خود قائل شده است،
صفحه : 433
دلیل اینکه رب نبوده این است که او مخلوقی بشری بود و در شکم مادر رشد کرد و مادرش او رابزائید و در گهواره پرورشش داد، چیزی که هست مخلوقی معمولی چون سایر افراد بشر نبود، بلکه خلقتش مانند خلقت آدم که نه پدر داشت و نه مادر غیر معمولی و از مجرائی غیرمجرای علل طبیعی بود، پس مثل او مثل آدم است، و اما دلیل اینکه برای خود دعوی ربوبیت نکرد این است که او پیامبری بود که کتاب و حکم و نبوتش داده بودند و پیامبری که این چنین باشد شانش اجل از این است که از زی عبودیت و از رسوم رقیت خارج شود، چگونه ممکن است به مردم بگوید: مرا رب خود بگیرید و بندگان من باشید، نه بندگان خدا؟و یاچگونه ممکن است از پیغمبری از پیامبران مقامی را نفی کند که خدا آن را در حق وی اثبات کرده باشد، مثلا خدای تعالی برای موسی ع رسالت را اثبات کرده باشد و عیسی ع آن رانفی کند؟و خلاصه چگونه ممکن است حقی را که خدا به کسی نداده، عیسی بدهد و حقی راکه خدا به کسی داده، عیسی آن را نفی کند؟!
بیان آیه شریفهما کان لبشر...که متضمن پاکی ساحت مسیح(ع)از عقائد خرافی نصارا نسبت به او می باشد
ما کان لبشر ان یؤتیه الله الکتاب و الحکم و النبوة، ثم یقول للناس کونواعبادا لی من دون اللهکلمهبشرمترادف کلمه انساناست، هم بر یک فرد اطلاق می شودو هم بر جمع کثیر، پس هم انسان واحد بشر است و هم جماعتی از انسان بشر است.
و درجمله: ما کان لبشر...حرف لامملکیترا می رساندو به آیه چنین معنامی دهد: هیچ پیغمبری مالک و صاحب اختیار چنین چیزی نیست، یعنی چنین عملی از او حق نیست بلکه باطل است، نظیرلامدر آیه: ما یکون لنا ان نتکلم بهذا (1).
و مجموع جمله: ان یؤتیه الله الکتاب و الحکم و النبوة، اسم است برای کلمهکان، چیزی که هست علاوه بر اسم بودن برای آن، توطئه و زمینه چینی برای جمله بعدش(ثم یقول للناس...)نیز هست و آوردن جمله مورد بحث بعنوان زمینه چینی با اینکه بدون آن نیزمعنا صحیح بود،ظاهرا برای این بوده که توجیه دیگری برای معنای جمله: ما کان لبشرآورده باشد، چون اگر فرموده بود: ما کان لبشران یقول للناس...معنایش این می شد که چنین حقی از ناحیه خدا برای او تشریع نشده، (هر چند ممکن بود تشریع و تجویز بشود
............................................ (1)ما رانرسد که چنین سخنی به زبان آوریم.سوره آل عمران، آیه 161.
صفحه : 434
و هر چند ممکن است یک پیغمبر از در فسق و طغیان چنین سخنی بگوید)و با آوردن جمله موردبحث این معنا را به کلام داد که وقتی خدای تعالی به پیامبری علم وفقه داد و از حقایق آگاهش نمود، با تربیت ربانی خود بارش آورد، دیگر او را وا نمی گذارد که از طور عبودیت خارج گرددوبه او اجازه نمی دهد در آنچه حق تصرف ندارد، تصرف کند، همچنانکه در آیه زیر گوشه ای از تربیت خود نسبت به عیسی ع را حکایت نموده، می فرماید: و اذ قال الله یاعیسی ء انت قلت للناس اتخذونی و امی الهین من دون الله؟قال:سبحانک ما یکون لی ان اقول ما لیس لی بحق (1).
از اینجایک نکته در جمله: ان یؤتیه الله...روشن می شود و آن این است که می توانست بفرماید: ما کان لبشر ان یؤتیه الله الکتاب و الحکم و النبوة ان یقول...، (یعنی نمی رسدهیچ بشری را که خدا به او کتاب و حکم و نبوت داده، بگوید...، ) اینطورنفرمود، بلکه با صیغه مضارع تعبیر آورد و فرمود: ان یؤتیه...و این بدان جهت بود که اگر به ماضی تعبیرآورده بود معنای اصل تشریع را می رساند و خلاصه می فهمانیدخدا چنین پیغمبری مبعوث نکرده و یا چنین اجازه ای به هیچ پیغمبری نداده، هر چند که ممکن بوده بدهد،به خلاف تعبیری که آورده که می فهماند اصلا چنین چیزی ممکن نیست، به این معنا که تربیت ربانی و هدایت الهیه امکان ندارد که از هدفش تخلف کند و نقض غرض را نتیجه دهد، همچنانکه در جای دیگر فرمود:اولئک الذین آتیناهم الکتاب و الحکم و النبوة فان یکفر بهاهؤلاء، فقدوکلنا بها قوما لیسوا بها بکافرین (2).
پس حاصل معنای آیه این شد که هیچ بشری نمی تواند بین نعمت الهی نبوت و دعوت مردم به پرستش خود جمع کند و چنین چیزی ممکن نیست که خدای تعالی به اوکتاب و حکم و نبوت بدهد و آنگاه او به مردم بگوید: بندگان من باشید نه بندگان خدا، پس آیه شریفه به حسب سیاق از جهتی شبیه است به آیه: لن یستنکف المسیح ان یکون عبدا لله، و لا الملائکة المقربون...واما الذین استنکفوا و استکبروا فیعذبهم عذابا الیما و لا یجدون
............................................ (1)و آن زمان که خدا به عیسی گفت: آیا تو به مردم گفته بودی به جای خدا مرا و مادرم را دو معبودخود بگیرید؟گفت: خدایا تو منزهی، مرانرسد چیزی بگویم که بدانم حق نیست.سوره مائده، آیه 116. (2)اینان کسانی هستند که ما کتاب و حکم ونبوتشان دادیم، حال اگر اینان(یعنی مردم عصررسول خدا ص)به آن کفر بورزند ما قومی را به این شریعت موکل کرده ایم که به آن کفرنخواهند ورزید.سوره انعام، آیه 89.
صفحه : 435
لهم من دون الله ولیا و لا نصیرا (1).
چون از این آیه نیز استفاده می شود که شان و مقام مسیح و همچنین ملائکه مقرب خدااجل و ارفع از آن است که از بندگی خدا استنکاف بورزند و در نتیجه مستوجب عذاب الیم خداگردند، و حاشا بر خدای عزوجل که انبیای گرام و ملائکه مقرب خود را عذاب دهد.
در اینجا ممکن است خواننده محترم بگوید: در آیه مورد بحث کلمهثمآمده و این کلمه بعدیت را می رساند و به آیه چنین معنائی می دهد که: هیچ بشری که خدا به اوکتاب و حکم و نبوت داده، نمی تواند بعد از رسیدن به این موهبت ها چنین و چنان کند و این با بیان شما نمی سازد که گفتید:هیچ بشری که خدا این موهبت ها را به او داده نمی رسد که درهمان حال چنین و چنان کند.
جواب این است که ما گفتیم جمع بین نبوت و این دعوت باطل از آیه استفاده می شودولی سخنی از زمان به میان نیاوردیم، پس چنین جمعی ممکن نیست، چه اینکه زمان هر دویکی باشد و چه اینکه یکی بعد از دیگر و مترتب بر آن باشد، چون کسی که به فرض محال بعداز گرفتن آن موهبت ها مردم را به عبادت خود دعوت کند، بین این دو جمع کرده است.
و در جمله:کونوا عبادا لی من دون اللهکلمهعبادمانندکلمهعبیدجمع کلمهعبداست با این تفاوت کهعبادبیشتر در مورد بندگی خدا وعبیدبیشتر در موردبردگی انسان ها استعمال می شود و غالبا گفته نمی شود عباد فلان شخص، بلکه گفته می شود: عبید او.
پس اینکه فرمود: عبادا لی - عبادی برای من که مسیح ابن مریم هستم،با این گفتار ما منافات ندارد، چون کلمهلیدر اینجا قیدی است قهری، برای اینکه بفهماندخدای سبحان از عبادت تنها آن عبادتی را قبول می کند که خالص برای او انجام شود، همچنانکه فرمود: الا لله الدین الخالص و الذین اتخذوا من دونه اولیاء ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زلفی، ان الله یحکم بینهم فیما هم فیه یختلفون، ان الله لا یهدی من هوکاذب کفار (2) ، که ملاحظه می کنید عبادت هر کسی را که با عبادت خدا غیر خدا را عبادت می کنند
............................................ (1)نه مسیح از اینکه بنده ای برای خدا باشد استنکاف دارد و نه ملائکه مقرب...و اما آنهائی که استنکاف می ورزند و تکبر می ورزند، خدا به عذابی دردناک معذبشان می کند،آن وقت نه حمایت کشی دارند و نه یاوری.سوره نساء، آیه 173. (2)آگاه باش که دین خالص تنها از آن خدا است وکسانی که به جای خدا اولیائی می گیرند ومی گویند ما این خدایان را نمی پرستیم مگر به این منظور که ما رابه خدا نزدیک سازند، بدانند که خدا بین آنان در آنچه اختلاف می کنند حکم خواهد کرد، چون خدا هیچ دروغباف کفرانگر را هدایت نمی کند.
سوره زمر، آیه 3.
صفحه : 436
رد نموده، هرچند که این عبادتش به منظور تقرب و توسل و شفاعت باشد.
علاوه بر اینکه بطور کلی عبادت تصور ندارد مگر درصورتی که عابد استقلالی برای معبودخود معتقد باشد، حتی در صورت اشتراک هم برای هر دوشریک در سهم خودشان استقلال قائل باشد و خدای سبحان معبودی است که دارای ربوبیت مطلقه است و ربوبیت مطلقه اوتصورندارد مگر در صورتی که او را عبادت کنند و مستقل در هر چیز بدانند و استقلال را از هرچیز دیگر نفی کنند،پس در عبادت غیر خدا(هر چند با عبادت خدا باشد، در سهم غیر خدا)تنها غیر خدا عبادت شده است و خدای تعالی در آن سهم شرکت ندارد.
و لکن کونواربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسونکلمه:ربانیکه جمعشربانییناست، منسوب به رب است(مانند کلمه همدانی که منسوب به همدان را معنا می دهد)و برای منسوب نمودن کسی به رب باید گفته می شد: فلانی ربی است، نهربانی، لیکن الف نون رابه منظور بزرگ جلوه داده این انتساب اضافه نمودند، همچنانکه وقتی بخواهند شخصی را به ریش نسبت دهند در فارسی می گویند:فلانی ریشو است و در عربی گفته می شد: فلانیلحییاست، لیکن برای فهماندن اینکه ریش او زیاد است می گویند: فلانی لحیانی است و از این قبیل کلمات دیگرنیز هست، پس معنای کلمهربانیکسی است که اختصاص و ارتباطش با رب شدید واشتغالش به عبادت او بسیار است و حرفبادر جملهبماکنتمسببیت را می رساند وکلمهمامصدریه است و چیزی از ماده قول در تقدیر است و تقدیر کلام چنین است: ولکن یقول کونوا ربانیین بسبب تعلیمکم الکتاب للناس ودراستکم ایاه فیما بینکم، و ملاحظه کردیدمای مصدریه، فعلتعلمونرابه تعلیم و فعلتدرسونرا به دراست مبدل کردو آیه چنین معنا داد: و لیکن پیامبر به مردم می گوید: شما باید به خاطر تعلیمی که از کتاب به دیگران می دهید و به خاط ر دراستی که خود در بین خودتان از کتاب دارید، بیشتر از سایرین به خدا نزدیک شوید و بیشتر عبادتش کنید.
(در اینجا لازم است تذکر داده شود که اگر در آیه شریفه هم تعلیم را آورد و هم تدریس را، برای این بود که مخاطب انبیا در این سخن گروندگان دست اول است که کتاب خدا را ازپیامبر درس می گرفتند و به دست دومی ها تعلیم می دادند مترجم)و دراست از نظر معنا اخص
صفحه : 437
از تعلم است، چون اگر چه هر دو به معنای آموختن است،ولی دراست غالبا در جائی بکارمی رود که انسان از روی کتاب درسی را بگیرد و بخواند تا بیاموزد.
راغب در مفردات می گوید فعل ماضیدرس الداربه معنای این است که اثری ازفلان خانه باقی مانده است و معلوم است که این سخن در جائی گفته می شود که خود خانه ازبین رفته باشد و به همین جهت است که مادهدال - راء، سینرا هم به ملازمه معنایش یعنی ازبین رفتن تفسیر کرده اندو هم به خود آن، هم گفته اند: درس الدار، خانه از بین رفتو هم گفته اند: درس الکتاب، یعنی فلانی اثری که از کتاب درذهنش باقی مانده، حفظ کردودرست العلمیعنی من اثری که از علم در ذهنم مانده بود حفظ کردم و چون حفظ کردن از راه مداومت در قرائت دست می دهد، به این مناسبت مداومت در قرائت را هم حفظ نامیدند، (وقتی کسی را ببینند که پی در پی یک صفحه را می خواند، می گویند: دارد از بر می کند)ودر قرآن آمده: و درسوا ما فیه (1) ، (گویامنظور راغب این است که در این جمله ماده درس به معنای محو و از بین بردن است)و در آیهبما کنتم تدرسونبه معنای حفظ کردن و در آیه: و ماآتیناهم من کتب یدرسونهابه معنای درس گرفتن است، و حاصل کلام این است که بشری که چنین مقامی داردهرگز شما را دعوت نمی کند به اینکه او را بپرستید، بلکه تنهاشما را می خواند به اینکه متصف به ایمان ویقین شوید، یقین به اصول معارف الهیه ای که ازکتاب خدا می آموزید و به یکدیگر درس می گوئید و نیز متصف شویدبه ملکات و اخلاق فاضله ای که کتاب خدا مشتمل بر آن است و نیز دعوت می کند به اینکه اعمال خود را صالح کنید، و نیزمی خواند تا مردم را به این امور یعنی اصلاح عقائد و اخلاق و اعمال بخوانید تا به این وسیله از عالم ماده منقطع و به عالم بالا و پروردگار خود متصف شوید و در نتیجه علمائی ربانی شوید.
وچون جمله: بما کنتممشتمل بر فعل ماضی است(و می فرمایدشما در سابق چنین و چنان بودید)و اصولا فعل ماضی دلالت بر تحقق در سابق دارد، لذا می توان گفت آیه شریفه لحن تعریض به نصارا دارد که بعضی از ایشان می گفتند خود عیسی خبر داده که پسرخدا است وبعضی دیگر پسری عیسی برای خدا را به کلمه خدا تفسیر کرده اند و منشا پیدایش این سخن کفرآمیز این بوده بنی اسرائیل تنها قومی بودند که کتابی آسمانی در دست داشتند و باتعلیم و تعلم دست به دست می دادند و همین باعث پیدایش اختلاف در بینشان شد(و به طوری
............................................ (1)مفردات راغب ص 167.
صفحه : 438
که قرآن کریم فرمود)خدای تعالی عیسی را مبعوث نکرد، مگربرای همین که بعضی از موارداختلاف آنان را بیان کند و نیز بعضی از چیزهائی که بر آنان حرام شده بود حلال کند و سخن کوتاه اینکه دعوتشان کند به اینکه به وظائف واجب در باب تعلیم و تعلم قیام نمایندو خلاصه اش این است که در تعلیم و تعلم کتاب خدای سبحان، ربانی شوند.
و آیه مورد بحث هر چند که می تواند به وجهی با پیامبراسلام تطبیق شود، چون آن جناب هم بااهل کتاب سر و کار داشته، و اهل کتاب در زمان آن حضرت هم کتاب آسمانی خود را تعلیم و تعلم می کردند و لیکن انطباقش با عیسی ع بیشتر است، چون آن جناب قبل از رسول خداص بوده و سبقت زمانی داشته و رسالتش هم جهانی نبوده بلکه خاص بنی اسرائیل بوده، به خلاف رسول خدا ص که پیامبری جهانی است و همه جهان در زمان آن جناب تعلیم و تعلم تورات نداشتند و اما سایر پیامبران اولوا العزم چون نوح و ابراهیم وموسی ع نمی توانند مورد نظر آیه باشند، برای اینکه هیچیک از ایشان بر مردمی صاحب کتاب و مشغول تعلیم و تعلم آن مبعوث نشده بودند.
و لا یامرکم ان تتخذوا الملائکة و النبیین اربابااین جمله عطف است برجملهیقولالبته این بنا به قرائت مشهور است که فعل مضارعیامررابا نصب خوانده، چون جمله: یقولنیزمنصوب است، می فرماید: هیچ بشری ممکن نیست از ناحیه ما کتاب و حکم و نبوت داده شود، آن وقت به مردم بگوید...و یاشما را امر کند به اینکه ملائکه و انبیاء را خدایان خود بگیرید، معلوم می شود کسانی بوده اندکه بعضی از انبیاءرا معبود گرفته و بعضی دیگر ملائکه را معبود گرفته بوده اند و همینطور هم بوده، چون مجوس که ملائکه راتعظیم نموده، برای آنان خضوع می کردند و در عین حال به یهودیت هم گرایش داشته، عقائدی و دستور العملهائی داشتندمتوسط بین یهودیت و مجوسیت، و این مسلک خود را به دعوت دینی مستند می کردند و عرب جاهلیت هم ملائکه را دختران خدامی دانستند و در عین حال ادعا می کردند که بر دین ابراهیم ع هستند، این در باره ملائکه پرستی، و اماپیغمبرپرستی مثالش یهودیت است که بنا به حکایت قرآن کریم، عزیز راپسر خدا می دانستند با اینکه موسی ع چنین چیزی را برای آنان تجویز نکرده بود، تورات هم بجز توحید رب دعوتی نداشت، و اگر موسی ع آن را تجویز کرده بود، قط عامی بایست تورات هم به آن امر کرده باشد و حاشا از آن جناب که چنین شرک روشنی را تجویزکرده باشد.
سیاق دو آیه مورد بحث، یعنی آیه: ثم یقول للناس...و آیه: و لا یامرکم...،
صفحه : 439
از دو جهت اختلاف دارد، یکی از این جهت که در آیه اول مامورین همه مردمند، چون فرموده: ثم یقول للناسو در دومی مخاطبین به خود آیه اند،و لا یامرکم...و اختلاف دوم از این جهت است که در آیه اول به عبودیت امر کند و در دومی به اتخاذ ارباب دستور می دهد.
حال باید دید علت این دو اختلاف چیست؟اما تفاوت اول علتش این است که هر دوتعبیر یعنی تعبیرکونوا عبادا لیو تعبیریامرکم...هر دو اگر به کسی تعلق بگیرد، قطعابه اهل کتاب و به عرب موجود در ایام نزول این دو آیه تعلق می گیرد، چیزی که هست ازآنجا که در آیه اولی تعبیربگویدآمده و گفتن بر رودرروئی دلالت دارد و موجودین در ایام نزول رو در روی عیسی ع و هیچ پیغمبری دیگر نبودند، لذا نفرمود: به شما بگوید،بلکه فرمود: به مردم بگویدبه خلاف تعبیرو لا یامرکمدر آیه دوم که امر کردن مستلزم رو دررو بودن نیست، با غیبت هم می سازد، چون امری که از ناحیه پیغمبری به نیاکان آن امت تعلق گرفته باشد به اخلاف هم در صورتی که با نیاکان یک قوم و یک امت باشند تعلق می گیرد و اما قول هر جا استعمال شود این معنا به ذهن می دود که شخصی گوینده بوده و شخصی و یا اشخاصی دیگر شنونده او بوده اند، و این مستلزم مشافهه و رودرروئی و حضورشنونده در صدارس گوینده است، مگر آنکه در موردی از موارد استعمال، منظور از قولصرف فهماندن باشد.
و بنا بر این اصل در سیاق هر دو آیه این است که شنونده حاضر فرض شود و خطاب بطورجمع صورت گیرد، همچنانکه درآیه دوم به همین صورت آورده و فرموده: و لا یامرکم...واگر در آیه اول این سیاق رعایت نشده به خاطر علتی بوده که ذکر شد.
و اما اختلاف دوم، علتش این است که سیاق کلام سیاق تعریض به نصارا است که عیسی را می پرستند و صریحا او را اله خود می خوانند و این اعتقاد خود را به دعوت مسیح نسبت می دهند، پس به همین خاطر نصارا نسبتی با مسیح دارند و آن این است که(به قول ایشان)آن جناب فرموده بود: کونواعبادا لی، به خلاف ملائکه و انبیا را ارباب گرفتن، که این عمل به آن معنائی که در غیر عیسی برای شرک کرده اند مخالفت و ضدیت صریح با الوهیت خدای تعالی ندارد، چون اولا در منطق مشرکین خدای تعالی نیز دارای الوهیت برای معبودهای زیردست خود هست و ثانیا مشرکین شرکای خود را اله نخوانده اندبلکه رب و مدبر دانسته اند، چیزی که هست لازمه ربوبیت الوهیت نیز هست.
ا یامرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمونظاهر کلام این است که خطاب در آن متعلق به همه گروندگان به انبیا است، چون
صفحه : 440
اهل کتاب و آنهائی که خود را منتسب به انبیاء می دانند، نظیرعرب جاهلیت که خود را حنفاءمی دانستند و عقائد خود را به ابراهیم خلیل ع منسوب می کردند.
و گفتار در آیه بر اساس فرض و تقدیر است و معنایش این است که به فرضی که شماچنین بشری را که کتاب و حکم و نبوت داده شده اجابت کنید، تسلیم خدا شده ایدو به زیوراسلام آراسته و به رنگ اسلام درآمده اید، دیگر چگونه ممکن است او شما را به کفر دعوت کندو گمراهتان سازد؟(وبه فرضی که او بخواهد از راهی که خدا شما را به سوی آن راه و به اذن خود هدایت کرده منحرف سازد، شما زیر بارنخواهید رفت، برای اینکه فرض کردیم که شمامعتقد به اسلام و آراسته به زیور آن شده اید).
از اینجاروشن می شود که مراد از اسلام در جملهاذ انتم مسلموندین توحید است که همان دین خدا از نظر همه انبیا است، همچنانکه آیات مورد بحث نیز به چنین معنائی ازاسلام محفوف است، مثلا آیه(19)همین سوره قبل از آیات مورد بحث می گوید: ان الدین عند الله الاسلام(1) ودر آیه(85)همین سوره که بعد از آیات مورد بحث است می فرماید: ا فغیردین الله یبغون...و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الاخرة من الخاسرین (2).
بعضی از مفسرین گفته اند که: مراد از آیه: ما کان لبشر ان یؤتیه الله (3) (تا آخردو آیه)رسول خدا ص است و اساس این گفته خود را روایاتی قرار داده اند که درشان نزول آیه وارد شده و حاصل آن روایات این است که ابو رافع قرظی و مردی از نصارای نجران به رسول خدا ص عرضه داشتند:ای محمد آیا می خواهی تو را بپرستیم؟درپاسخشان این آیات نازل شد و در آخر آن دو با جملهبعد اذ انتم مسلمونمطلب را تاییدکرد، چون اسلام همان دینی است که محمد رسول الله آورده است.
لیکن این سخن درست نیست، زیرا بین اسلام اصطلاحی قرآن که عبارت است از دین توحیدی که همه انبیا به آن مبعوث شده اند و بین اسلام اصطلاحی در بین مسلمانان بعد از عصرنزول قرآن خلط کرده، چون می گوید: اسلام همان دینی است که محمد رسول الله صو ما در سابق در این باره بحث کردیم.
............................................ (1)دین نزد خدا تنها اسلام است. (2)آیا غیر دین خدا را می جویند؟...و کسی که در جستجوی غیر اسلام باشد از او قبول نمی شودو او در آخرت از زیانکاران است. (3)تفسیر روح المعانی ج 4 ص 207 روایات مزبوره را فقط نقل کرده.