ماهان شبکه ایرانیان

کتابی که ژن تاریخی ایرانیان را به رخ می‌کشد

شاهنامۀ فردوسی، ژن تاریخی (و به قول امروزیان «دی ان ای» ملی و قومی ایرانیان) را به آزمون و آزمایشگاه می‌کشاند و به ما یادآوری می‌کند که از کدام بستر پهناور و پربار برخاسته‌ایم.

جلال رفیع در یادداشتی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت:

به نام خداوند خورشید و ماه 
که دل را به نامش خرد داد راه 
دانشمند و فیلسوف فقید «مرحوم حسینعلی راشد» در کتابی که سال‌ها پس از مرگ وی به نام «فضیلت‌های فراموش شده» منتشر شده، می‌گوید: پدرم هرگاه ابیاتی از شاهنامه می‌خواند و می‌شنید، اشک‌هایش جاری می‌شد. 

چرا؟...  زاهد عابد عارف از دنیا گذشته‌ای مثل مرحوم «حاج آخوند ملاعباس تربتی» که نسبت به تلاوت مستمر آیات قرآنی و قرائت مداوم روایات اسلامی و اجرای دقیق احکام خمسۀ شریعت، تقیّد و تعهّدی سخت و سنگین داشت؛ چگونه و با چه پیوند و پیش زمینه‌ای می‌توانست نسبت به اشعار شاهنامۀ فردوسی ابراز احساسات کند؟ 

علاوه بر عادات و خاطرات دوران کودکی و نوجوانی و جوانی، که معمولاً نقالی شاهنامه و انتقال سینه به سینۀ داستان‌هایش، یکی از فصول همین عادات و خاطرات بوده است؛ می‌توان گفت که عامل نیرومند دیگری نیز در این جاذبه و پیوند، تاثیر بسزا داشته است. 

شاهنامۀ فردوسی هم به نوعی دیگر بیانگر «فضیلت‌های فراموش شده و فراموش ناشده» است. فضائل و مکارم متعالی انسانی که در حقیقت با اخلاق الهی و ملکوتی همسرشت است و از حصار و حبس «نژاد و فرقه و قوم» هم فراتر است و مشترکات کل بشر می‌توانیمش خواند، در خلال گزارش‌های افسانه‌ای و تاریخی شاهنامه در خشش می‌گیرد.

(هر چند خواننده در مجموع چنین می‌فهمد که در منظر و محضر شاهنامه، شاید فرزانگان ایرانی، بیشترین دلبستگی و پیوستگی را نسبت به این فضائل و مکارم متعالی داشته‌اند. همچنان که حیله و مکر و ریا و تظاهر و جاه‌طلبی و حسادت و به عبارت دیگر رذائل اخلاقی نیز در میان همین قوم حضور و ظهور داشته است.) 

فردوسی از مخاطب ایرانی‌اش می‌خواهد که او آفریدگار جهان و انسان را آفرینندۀ عقل و عدل و علم بداند. هستی را با راستی و درستی برابر ببیند، دین را با دانش و خردمندی همراه بشمارد و پهلوانی و زورمندی و خردورزی و جان‌پروری را هدیه دوست (آفریدگار) بخواند. 

خداوند هستی و هم راستی 
نخواهد ز تو کژی و کاستی 
خرد را و دین را رهی دیگر است 
سخن‌های نیکو به بند اندر است
خرد داد و جان و تن زورمند 
بزرگی و دیهیم و تخت بلند 

فردوسی فقط شاعر نیست، حکیم هم هست. شاهنامه فقط جنگ‌نامه و تاریخ جهانگشای نادری یا رستمی نیست، حکمت‌نامه هم هست. شاید راز آن که فردوسی را حکیم و شاهنامه را حکمت‌نامه می‌توان خواند، همین است که آن بزرگمرد، نه تنها سراینده و نظم دهندۀ سخن و آفرینندۀ رمان عظیم و منظوم حماسی، بلکه صاحب فکر و اندیشه و آموزگار معرفت و حکمت بوده است. 

او در همان روزگاری که روزگار غلبۀ احساسات و تعصّبات فرقه‌ای و قومی و نژادی و مذهبی بود و جامعۀ ایرانی به سمت و سویی می‌رفت که فلسفه را کفر بداند و فلاسفه (حتی عرفای روشن روان) را تکفیر کند، همواره از خرد و خردورزی سخن گفته است. 

خرد‌آفرینی را یکی از بزرگترین صفات خداوند دانسته و همچنین خردمندی و خردورزی را بستر خداشناسی معرفی کرده است. نمی‌خواهم بگویم خردمندی و خردورزی فقط در گرو فلسفه دانی و فلسفه خوانی است، اما اگر در جامعه‌ای بنا بر خردورزی و خردکاوی باشد، این جویبار در سیر طبیعی و نهائی‌اش از همین بستر سر بر خواهد آورد و در همین مسیر و مسیل جریان خواهد یافت. 

عصر فردوسی، هم به لحاظ رسوبات سیطرۀ سیاسی و فرهنگی عباسیان و هم از حیث گسترش تدریجی هیبت و هیمنه نظامی و اداری غزنویان و هم با توجه به مذاق و مزاج عوام و عوامزدگان، عصری است که سرسپردگی و کورفکری و کورتاژ عقلی و تعصّب و تقلید و تسلیم را رواج و رونق می‌دهد. 

اما خود فردوسی، گویی با علم و عمد و همچنین به دلالت تعلیم و تربیتی که یافته است، برخلاف جریان آب شنا می‌کند. حق با استاد محقق «دکتر اسلامی ندوشن» است که فردوسی و خیام و سعدی و مولوی و حافظ را وجوه مختلفی از شخصیت چند پهلوی تاریخی و اجتماعی ایرانیان می‌داند.

 هر کدام از آنان به اقتضای خودآگاه و ناخودآگاه زمان و مکان، وجهی از این وجوه و ساحتی از این ساحات ملی و میهنی را به خوبی نمایندگی کرده‌اند، آن را با غنا و غلظت بیشتری در آینۀ آثار خویش بازتابانده‌اند و در مجموع می‌توان گفت که اجزای مکمّل و ترسیمگر چهرۀ تاریخی ایرانیان بوده‌ا‌ند. 

فردوسی، جلادهنده و به جلوه درآورندۀ چهرۀ رزم آوری، شجاعت، نشاط، توانمندی، قهرمانی، حماسی و در همه حال «اخلاقی و خردمندانه و جوانمردانه و دادگرانه و دانش جویانه و دین مدارانه»‌ی ایرانی در تجلّی ملی و تاریخی است.

 شاهنامۀ فردوسی، ژن تاریخی (و به قول امروزیان «دی ان ای» ملی و قومی ایرانیان) را به آزمون و آزمایشگاه می‌کشاند و به ما یادآوری می‌کند که از کدام بستر پهناور و پربار برخاسته‌ایم. 

شاهنامه فقط کتاب تاریخ نویسی و کتاب قصه‌نگاری نیست. در خلال گزارش تاریخی و روایت داستانی‌اش، نوع ممتازی از جهان‌بینی و انسان‌شناسی و شیوۀ زندگی و متد مواجهه با رخدادهای عرصه حیات را روایت می‌کند. 

پیداست که بعد از فردوسی، خیام و سعدی و مولوی و حافظ نیز در متن اشعار خویش از او و شاهنامه‌اش و داستان‌های حکمت آموزش تاثیر پذیرفته‌اند. فردوسی در ابیات مختلف به شاهان و قدرتمندان نهیب می‌زند و از قهر آفریدگارشان پرهیب نشان می‌دهد: 
چه گفت آن سپهدار نیکوسخن 
که با بددلی شهریاری مکن 
بباید کشیدن گمان از بدی 
ره ایزدی باید و بخردی 
به جایی که کاری چنین اوفتاد 
خرد باید و دانش و دین و داد 
همی مردمی باید و راستی 
زکژی بود کمّی و کاستی 
ز رخشنده خورشید تا تیره خاک 
همه داد بینم ز یزدان پاک 
کجا پادشا دادگر بود و بس 
نیازش نیاید به فریادرس

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان