عصر ایران ؛ احسان اقبال سعید - بیست و پنجم اردیبهشت ماه در گاهشمار روز بزرگداشت فردوسی،حماسه سرای پارسیگو نامگذاری شده است.
رسم است برای این روز پیام های پرشمار صادر شود و نیز در بزرگی و سترگی کار فردوسی سخنان صحیح اما کمثمر و پیشتر گفته بر زبان و قلم بیاید و فراتر از آن هیچ و تنها هیچی که زیباست همان تندیس یگانه ی تناولیست و دگر هیچ.
به این بهانه می خواهم سخنانی نه مناسب و متناسب با گفته های این سالها و این روز بر قلم جاری سازم و این مناسبتها را سنگ نشانه کنم و سخن خود را در دستگاهی دگر ساز نمایم.
دریغ است ایـران که ویـران شــود
آفات و دشمنان مرد توسی:
خواندن و داوری آثار گذشتگان و درگذشتگان همیشه این آفت بزرگ را به همراه دارد که آنان و ایده و کلامشان را با معیار امروز و آینده و نیز خوشایند و تلخی آن داوری و روایت کنیم. به طور مثال چون فردوسی چند صد سال قبل سروده "زنان را همین بس بود یک هنر/ نشینند و زایند شیران نر" و یا "زن و اژدها هر دو در خاک به/ جهان پاک از این هر دو ناپاک به" ابیات فردوسی را بی توجه به زمین و زمانهاش نافی و ناقد حقوق زنان و ارزشهای امروزی و این زمانی در شمار آورده، یا نهی و نفیاش می کنند و یا دوستدارانش سعی در آن دارند تا انتساب این ابیات به او را با دوصد برهان انکار کرده یا منظور دیگر و تفسیر غیر معنایی زن ستیزانه از آن ارائه بدهند.
نکته دیگر آن است که شاعر و هنرمند، فیلسوف، متفکر، رواندرمانگر و...نیست. تمام اینها هست اما نخست باید هنرش را با اعتنا و ظرافت در قالب قواعد کار ظریفش ارائه نماید و بعدتر معنا و محتوا را در آن قالب ارئه نماید.
نمی توان انتظار داشت حافظ هم به ظرافت قافیه و سجع را رعایت کند و هم راهکار تمام اعصار زندگی بشر را به کنایت و اشارت و هم قواره با روزگار مدرن پیشکش نماید.
فردوسی هم چون بسیاری از شخصیت ها مکان ها و باورهای جان بدر برده از عصر کهن تا امروز، معنایی فراتر از بود و نمود خود یافته اند و تبدیل به هویتی قدسی و نیز حضوری برای نفی یک دوران یا باور دیگر شدهاند و طبعا طرف مقابل هم دست به مقابله،انکار و استهزا می زند و این با روح و حقیقت گشوده و تاریخی این پدیدهها در تناقض است.
به بنای تخت جمشید و کوروش هخامنشی هم نگاهی بیندازید که ممدوح محمدرضا پهلویست و مذموم برخی به سالهای بعد..کسی به طنز گفته بود کوروش هخامنشی نه روابط ویژه و قرارداد درازمدتی با پهلوی داشت و نه تخت جنمشید را به آنها اجاره یا رهن داده بود...به هر روی هر کسی از ظن خود یار می شود...
احمد شاملو درباره فردوسی چنین می گوید:" برای مبارزه با جهل وتعصب، بایستی باورها و اعتقادات مردم را تغییر داد
فردوسی البته در دنیای معاصر دشمنان دیگری هم داشته است، از قومگراها که او را شوونیست و نژادپرست نامیده اند تا گروه ها چپ گرا و برخی توده ای ها که او را مخالف اتحاد خلق ها و در پیوند با اندیشههای ناسیونالیستی برآمده از جهان کاپیتالیستی و اقمار و جیره خواران آن می دانستند!!..
حال فردوسی کدام سفته و برات بدون مبلغ را به امپریالیست ها یا توده ای ها داده بود تا متناسب با داوری آنها در هزارن سال بعد شعر بسراید، الله اعلم.. گمان نمی کنم حتی به روز جزا هم انسان را این گونه به سیخ سین جیم بکشانند!
احمد شاملو شاعر ستیزه جو در سخنرانی دانشگاه برکلی اش درباره فردوسی چنین می گوید:" برای مبارزه با جهل وتعصب، بایستی باورها و اعتقادات مردم را تغییر داد و یکی از آنها باور غلطی است که ما به «شاهنامه» پیدا کردهایم. شاهنامه پر از جعل واقعیتهاست ... فردوسی، همنژادپرست و فئودال بود و کاری که در شاهنامه کرده است عبارت است از دفاع از طبقه و گروه خودش"
دکتر علی شریعتی هم درباره فردوسی چنین می نگارد "فردوسی میخواهد “بیان کند که اگر ایرانی شخصیت داشته باشد زیر بار زور و تحقیر نمی رود".
ملاحظه می کنید که هر کس از دوربین تفنگ خود فردوسی و کلامش را دیده و دست بر ماشه یا بیاعتنا و عاشق از کنار آن می گذرد و شاید این خاصیت جهان بی تفاهم و پرآرزوست که هیچ چیز و تن را نمی توان بی پیرایه تماشا و روایت نمود و در میان دوگانه ی عاشق یا عاصی و طواف یا طرد باقی نماند...می تواند خواند، نه برای عبرت،حیرت و انگیزه و نیز سود و چیزهای دگر که برای گذران دمانی و دانستن از روزگار و زمانهای دگر و نه فرا رفتن از آن و کلمه خود به تنهایی اعجاز انسان است و لیاقتش فراتر از نشستن در ترازوی داوری و سرشکسته شدن با سنگ آن.....
ارباب کیخسرو
هزاره و کیخسرو:
دهه نخست شیطنت پهلوی اول مرداف با انگیزه های فراوان برای تاکید بر میراث باستانی و مشاهیر ایران است تا هئیتی تازه تراشیده و نیر نسب پهلوی هم به تاریخی پر از افسانه و خیال پیوند داده شود. همین است که مجله ایران باستان منتشر می شود و برخی گرایش های نازیدوستی و هیتلرمآبی هم نضج گرفته تا سفر رئیس سازمان جوانان حزب نازی به تهران (بالدر فن شیراخ در سال 1937 عیسوی به تهران سفر نمود) ادامه می یابد.
در سال 1313 خورشیدی هزاره فردوسی در ایران و به طور مشخص مشهد و مدفن فردوسی برگزار می شود.
پیشترش ارباب کیخسرو شاهرخ مامور می شود تا محل دفن دقیق فردوسی را بیابد و بر آن بنایی بسازد که انگار هیچ یاد و یادمانی بدون سنگ و تربیت نمی شود و در باورها خوب نمی نشیند.
ارباب کیخسرو مرد زردشتی نیکنهادی بود که در جریانات مشروطه خدمات شایانی نمود و در روزگار قحط و غلای تهران احمدشاهی، که اشغال و خست آسمان دمار از روزگار رعایا درآورده بود درب انباهای گندم خود را گشود و نیز دیگ دمپختک بار گذاشت تا جماعت کمتر تلف شوند..
همان روزگار احمدشاه از محتکران بزرگ گندم بود و در برابر اصرارها پاسخ داد گندم را تنها به قیمت خواهد فروخت و اگر دولت نمی خرد مشتری اش حاضر است! و همین ارباب کیخسور گندم انباهای آن طفل طماع را به چند برابر قیمت خرید و میان مردمان توزیع نمود.
با همت شاهرخ و امثل حکمت و ودیگران بر گور فردوسی بنایی با معماری زیبا سخته شد و بزرگانی چون رابینات تاگور و بسیاری ایرانشناسان دگر هم برای این مراسم راهی تهران شدند.
ارباب کیخسرو بینوا نهایتا در دهه دوم سلطنت رضا شاهی توسط پلیس سیاسی به قتل رسید و جنازهاش در جوی گنداب کنار خیابان پیدا شد. تحقیقات پس از شهریور بیست و از تخت افتادن رضاشاه نشان داد که به سبب گویندگی پسر ارباب،شاهبهرام شاهرخ در رادیو برلن که گاه بر علیه شاه خطابه و خبرهای تند و تیز می خواند فرمان قتل پدر را سرپاس مختار و رضاشاه صادر نمودند و در شبی مرد را هلاک کردند..
شهید سید حسن مدرس که در مجلس نخست شورای ملی به اتفاق شاهرخ حضور داشت درباره اش گفت "در مجلس ما یک مسلمان است و آن هم ارباب کیخسرو" و این ارباب ساختمان بهارستان که تا چندی قبل هم محل مجلس بود را با سرمایه شخصی از مالکینش که ورثه میرزا حسین خان سپهسالار بودن خرید و وتف مجلس نمود و روزگاری ملک الشعرای بهار در رثایش سرود "جنتی دیدم بی حور و سراپای قصور/ به بهارستان افتاد مرا دوش عبور/جای مستوفی بنشسته فلان رند به زور/جای کیخسرو بگرفته فلان گبر به زر"
ارباب کیخسرو شاهرخ به همراه حسین لُرزاده معمار بنای آرامگاه
چو فردا برآید بلند افتاب/ من و گرز میدان و افراسیاب:
این بیت فردوسی بیشتر کارکرد رادیویی و این زمانی در تاریخ معاصر ایران یافته است. آورده اند و گفته اند که این بیت به اسم رمز رادیوی بی بی سی برای حامیان،هوادران و وابستگانش در ایران تبدیل شده بود و هم شب سوم شهریور سال 1320 و قبل از حمله متفق ارتش های بریتانیا، شوروی و ایالات متحده از رادیو بی بی سی فارسی خوانده شد و هم شب کودتای بیست و پنجم و بیست و هشتم مرداد ماه تا اهل بخیه بدانند که چه خبر است...
در این روایتها تردید و البته ادله ی اثبات پرشمار به میان آمده است اما از معبر روایت می توان این تابش را هم بر کلمات فردوسی افکند.
"کافه فردوسی با شیر و قهوه و چای و شیرینی از مشتریان که روشنفکران وقت بودند پذیرایی می کرد
کافه فردوسی:
کافه های روشنفکری از مهم ترین سراهایی بودند که نسل متجدد و فرنگ دیده تهران خاک گرفته ابتدای قرن بیست در آنجا لمیده و کلمه و سخن تراویده اند .
از قدیم ترین و البته برباد شده ترین ها، کافه فردوسی در در ضلع جنوبی میدان اسلامبول است که روایت شنیدنی آن را به قلم خانم معصومه اصغری در همشهری برخط بخوانید "این پاتوق به اندازه کافه نادری و به حدس و گمان برخی از مشاهیر ادبیات شاید کمی بیشتر از آن قدمت داشته باشد. پیش از هر چیز باید این را بگوییم که برای پیداکردن این کافه خیلی به خودتان زحمت ندهید. کافه فردوس کمی بالاتر از کافه نادری بوده و بعد از تبدیلشدن به مغازه اسباببازی فروشی، حالا بخشی از آن ساختمان بانک ملی و نیمی دیگر از آن فروشگاه کت و شلوار و پارچهفروشی شده است.
"اگر کافه نادری از دهه 40 به یک پاتوق رسمی تبدیل شد این افتخار از دهه 30 به نام کافه فردوس ثبت شده بود. صادق هدایت و گروه 3نفرهاش که با خود او گروه ربعه را تشکیل می دادند، از نخستین نویسندگانی بودند که به این کافه آمد و شد داشتند.
"مجتبی مینوی، بزرگ علوی، مینباشیان، دکتر خانلری، کلنل علینقی وزیری، عبدالحسین نوشین، مسعود فرزاد و بعدها جلال آلاحمد و حلقه یارانش از شناخته شدهترین چهرههایی بودند که به این کافه رفتوآمد داشتند.
"صاحب کافه، پیرمرد ارمنی بداخلاق و کمحرفی بوده که بنا به شهادت برخی از نویسندگان، سبیلهای از بناگوش دررفتهای شبیه به سبیلهای شاهعباس داشته است. به همین دلیل این کافه در ادبیات شفاهی معاصر به کافه «سیبیل» هم شهرت داشت.
صادق هدایت در کافه
"کافه فردوس در اصل قنادی بوده که با شیر و قهوه و چای و شیرینی از مشتریان پذیرایی می کرده است. صاحب کافه، کاتولیک بوده و ازدواج نکرده بوده.
"می گویند با همه بداخلاقی اش، به نویسندگانی چون صادق هدایت احترام ویژهای می گذاشته است. مشهور است که یکبار هدایت، سیبیل را در حال غرولندکردن می بیند. علت ناراحتی اش را جویا می شود. صاحب کافه حسابی از دست مشتریانی که سیگارشان را در فنجان قهوهشان خاموش می کردند، کفری بوده است.
هدایت که می دانسته این هم یکی از آن اداهای روشنفکری است درخواست یک مقوا و قلم می کند. بعد با خط خوشاش به طنز روی آن می نویسد: «از آقایانی که عادت کردهاند سیگارشان را در فنجان قهوهشان خاموش کنند، استدعا می شود قبلا به ما خبر دهند تا ما در زیرسیگاری برایشان قهوه سرو کنیم.»
سیبیل هم به خواست هدایت این نوشته را روی دیوار و جایی مقابل چشم همه نصب می کند. می گویند بعد از آن دیگر در هیچ فنجان قهوهای تهسیگار پیدا نشد و صاحب کافه با دیدن هدایت همیشه کیفور می شد.
مجله فردوسی اسفند 1345 ویژه مرگ فروغ فرخزاد: شاعر شهید
مجله فردوسی:
مجله فردوسی را نعمتالله جهانبانویی در انتهای دهه بیست خورشیدی بنیان نهاد. خودش روایت می کند همذات پنداری با رنج و بزرگی فردوسی و علاقه اش به ادب پروری باعث شد تا نام فردوسی را برای مجله اش گزین نماید.
جالب آن که کارهای نخست بسیاری از شاعران نوپرداز آن سالها چون فروغ و نادرپور و ...در همین مجله ی فردوسی چاپ شد و دکتر علی شریعتی این مجله را برای انتشار نقد و نظر خویش در موضوع غربزدگی و جلال ال احمد گزین نمود.
جهانبانویی از خاطراتش در دوران مجله ی فردوسی دو روایت جالب توجه دارد..نخست آن که زمانی پس از کودتای بیست و هشت مرداد توسط شهربانی تیمور بختیار بازداشت می شود و مدتی بلاتکیف دربند می ماند..روزی که او را به حضور بختیار می برند از سر سختی و لاف می گوید سپهبد! خسته شدم..اگر تکلیفم را معلوم نکنید خودم را آتش می زنم!
بختیار یکی از افسران را صدا زده می گوید آقای فردوسی! را به خیاط ببرید تا برروی خودش نفت بریزد و زحمت بکشید و کبریتی هم خدمتشان بگیرانید!.... جهانبانویی می گوید حساب کار دستش آمد..
و دیگر آنکه سالهای مبارزه ملی شدن نفت و پس از کودتای نافرجام بیست و پنجم مرداد و فرار شاه فردوسی تیتر زده بود "ظل الله ذلیل شد" و تا سالها بعد رندان و حسودان همین را بهانه و نشانه کردند تا هر بار برای فردوسی و مالکش دردسری تازه بیافرینند و انگار محنت و بی اجری فرجام آخر هر دو فردوسی بود.