ماهان شبکه ایرانیان

کز صد هزار وعده یکی را وفا کنند

انسان چگونه صاحب رای شد

همگانی شدن سیاست اما جنبه رازآمیز و انحصاری آن را هم از میان برد و مردمان دیدند ردای ریاست و صندل سیاست تنها ارث یا سزاوار کسان نیست و ما چرا نه ؟ برای همین هر رای و نفر ارمغان انسان تازه در عصر نو و با تعریف و دریافت دگرگون و در یک زندگی کم رنج تر برای انسان حاضر است.

عصر ایران؛ احسان اقبال سعید -  انداختن رای در سبد یا صندوق تنها دوانیدن جوهری بر کاغذ و پس از آن از یاد بردن و رفتن نیست و پیش و ادامه‌ای دارد که ذهن انسان پرسشگر و پژوهنده را دربند گشودن گره از این پدیده ی شگرف انسانی می سازد. انسان تا پیش از عصر مدرن و طلوع ابزار و اندیشه های تازه بود و نمودی دیگرگون داشت.

نخست در حکم گونه ای بی اختیار و مسلوب و در حکم گرگ یا مرغ، عامل و فرمانبر غریزه بود و نه بیشتر از آن. گمان نبرید از عصر انسان نخستین و مرد نمکی در غار می گویم ،حاشا و خاک بر دهان که از روزگار سعدی،سلطان کلمات می گویم..

این گل از گلستانش را  در مشام بنشانید:
از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود. سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم."

تا وقتی که اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند.
یکی از رؤسای حلب که سابقه‌ای میان ما بود گذر کرد و بشناخت و گفت: ای فلان! این چه حالت است؟!

گفتم: چه گویم:
همی‌گریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به آدمی پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویله نامردمم بباید ساخت
پای در زنجیر پیش دوستان
به که با بیگانگان در بوستان

بر حالت من رحمت آورد و به ده دینار از قیدم خلاص کرد و با خود به حلب برد و دختری که داشت به نکاح من در آورد به کابین صد دینار.
مدتی بر آمد، بدخوی ستیزه روی نافرمان بود. زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغّص داشتن.

زن بد در سرای مرد نکو
هم در این عالم است دوزخ او
زینهار از قرین بد زنهار
وَ قِنا رَبَنا عذابَ النّار

باری زبان تعنّت دراز کرده همی‌گفت: تو آن نیستی که پدر من تو را از فرنگ باز خرید؟
گفتم: بلی! من آنم که به ده دینار از قید فرنگم باز خرید و به صد دینار به دست تو گرفتار کرد.

شنیدم گوسپندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی
شبانگه کارد در حلقش بمالید
روان گوسپند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی"


سعدی چنین و به سهلی اسیر و جزئی از اموال شخصی و حتی دون تر از آن است و روزی بیگاری می دهد و روزی در نقش شوهر/ نوکر ظاهر می شود. زمستان فرهنگ قبیله ای حاکم بر زیست و زمانه ی انسان چنان گشوده بود که هر باور و بدعت نو پس از فرونشستن حلاوت اولیه و عبور از پدران موسس رنگ مناسبات پیشتر را گرفته آرایش پیشین در صورت تازه بازآرایی می شد. در این جهان نان و امان در بند کم‌شمارانی بود و اینان صاحبان مکنت ، تیغ و نیز مدعیان فرهمندی و دانستن رازهای مگو بودند و دیگران در حکم سوار،قراول،رعیت،ابواب جمعی،دعاگو و شکرگزار و.....

در خاطر دارید تا همین چند دهه قبل وقتی اربابی دهی را می خرید آن را با تمام زارعان و دهاقینش به تملک در می آورد و اصطلاح بنده را در روایات برجای مانده بسیار می شنوید. رابطه ی اهل قدرت با عیت یا پناه دادن و جان بخشیدن به امید دریافت خراج و غرامت و نیز جمع کردن سرباز و سپاه است و تاریخی که سکه به نام امیر می زند و سرباز در خاک می پوسد و حتی پانویسی هم نیست و دیگر فرمان راندن و فرمان گرفتن و هراس گرسنگی و بیم جان از انسان چیزی کمی بیش از جاندار بی اراده و تصمیمی می ساخت و شاید ریشه ی جمله معروف "آدم رو حرف بزرگترش حرف نمی زنه" در همین کردار و کنش درازدامن تاریخی باشد. 


برخی بر این باورند که مفهوم مشروعیت حکومت از زمان نخستین چیرگان در کار بوده است و اهل دشنه و فرمان با مدد از فره ایزدی یا آویختن به تاریخ و اسطوره می خواستند خود را محق و لایق سریر نشان دهند اما باور این قلم بر این است که این آوار نمودن ارزش و آرمان این سال ها بر آن روز هاست و اساسا چنین موضوعیتی در آن روزگاران وجود،ارزش و سودمندی نداشته است.

اگر تلاش برای اتصال فره ایزی به امیر ساسانی و سامانی هست نه برای اذهان و اطاعت رعیت و مردمان است که جز فرمانبری ،تملق و تضرع راهی ندارند و سکه‌ی روزگار آن است بلکه تلاش و تراشیدن قبایی برای شاه از سوی مدعیان اندیشه و خفیه برای دریافت صله و سکه و نیز سوار شدن بر هراس های شاه و بارگاه از نیروهای ناشناخته و به کنترل درنیامده و نیز رقبای گردنکش و حرامیان است و نه بیشتر.

می گویند نادر شاه افشار چون بر هندیان چیره گشت برای فرزنش از دختر امیر مغلوب خواستگاری نمود و در پاسخ پرسش شاه گردن کج از نسب و ریشه های درخت تناور امروزش گفت شاهرخ پسر نادر،نادر پسر شمشیر و شمشیر پسر شمشیر...پرسشگری و نقش آفرینی در موضع قدرت  موضوعیت می یابد و ادعای باران بی حضور ابر در آسمان مثل پرسش همان امیر دیار پیل و پرواست و نه بیشتر از آن..


اما چرا حق انتخاب شامل تمام مردمان شد؟پاسخ این که منابع قدرت متنوع گشت و تنها تیغ و ایل نمی توانست راهگشا باشد. هر انسان با مدد کار، قوه عقل یا ابتکاراش توانست در عصر تازه ارزش و ثروت خلق کند و با مدد این جهان گسترده و البته پیچیده‌تر شد. صدرنشینان با برآمدن رسانه‌ها فره،فربهی و مهابت برآمده از پرده‌نشینی و افسانه‌های برآمده از قصرنشینی و سالی یک بار بار دادن در پای تخت  به میان مردمان آمده اند و در این میان بسیار دریافتند که پادشاه لخت است!مدعی تاج و تخت بریتانیا عاشق زنی امریکایی شد و سلطنت را گذاشت و رفت و البته عراقیها هم فیصل دوم را روی آسفالت کشیدند و از میله ی درفش آویز نمودند....

هر انسان مدعی شد و از سر در گریبانی و بی اثری خود را بری دید. از یاد نبریم  علاوه بر الزام رعیتی و در پنجه‌ی  آسمان پر غدر و امیر بی درد بودن، تفکرات صوفی و برخی عرفان ها هم در تهی نمودن انسان از احساس اختیار و تشخص برآمده از اندیشه و نفس خلیفه‌الله بودن، نقش موثری داشتند، تا تن چنان خود را مرتکب و مردد بیابد که بخواند "سگم خواندی و خشنودم/ جزاک الله ،کرم کردی"..و تصمیم را یا دون شان ذره‌گی خویش بشمارد و یا خود را کاه‌تر از آن که برای خرمن و زمین نرخ تعیین کند.


همگانی شدن سیاست اما جنبه رازآمیز و انحصاری آن را هم از میان برد و مردمان دیدند ردای ریاست و صندل سیاست تنها ارث یا سزاوار کسان نیست و ما چرا نه ؟ برای همین هر رای و نفر ارمغان انسان تازه در عصر نو و با تعریف و دریافت دگرگون و در یک زندگی کم رنج تر برای انسان حاضر است.

انسانی که میانه ی تقدیر و البته تدبیر و تردید زندگی می کند. رای دادن البته در خود میزانی از میراث انباشته ی ذهنی گذشته را هم دارد. گاه با انداختن نام فرد پیروز یا شکست خورده در صندوق در قبیله‌ی برندگان و بازندگان خود را احساس نموده، یاس یا ظفر بر جان شخص عارض می شود بی آن که از فرجام فردای آرا ثمر یا مزرعه ی ملخ زده ای داشته باشد اما آدم اجتماعی ایل را در شکل تازه اش می آفریند و البته گاه زیاد از حد جدی می شود.


دیگر مسئله وعده و وعیدهای نامزدهای انتخابات است. اگر قدیم تر بود شاه بر برزن اعلان می زد "حکم می کنم" . رعیت تنها اطاعت و عقاب در پی و انتظار داشت و یا رئیس الوزرایش می نگاشت" کشتی‌بان را سیاستی دگر آمد و فصل تجاسر به سر رسید و کیفر خواهم داد..." حالا اما هر تن یک نظر است و هر نظر قدرت ساز پس باید مزیت نسبی یا جامعیتی برای گرد کردن افراد در کار باشد. برای همین است که گاه از انتخاب شوندگان انتظاراتی به رنگ آرزوها دارند و تصویر برآمده از امیران اساطیری و حاصل کم دانی و هراس و آرزو پختن را در کام آدم های معمول و در دسترس این روزها می ریزند و طبعا دیگ خیال دمپختکی باب دندان به چشم انتظاران نخواهد داد.

نامزدها وعده می دهند تا بر زخم ها و حوائج برنیامده مرهم نهند و امید دهند و حکایت نیرنگ یا سراب فروشی نیست که تا همیشه منابع محدودند و تنها تعدادی کامروا  گشته و دسته ای نامراد می مانند و اگر همه چیز را می شد به همه کس داد دگر چرخش جهان و گردش خورشید هم شاید چندان رخوتی را بر بند نمی فکند....


به هر روی امکان انتخاب و رای دادن با هر کیفیتی ارمغانی برآمده از تلاش بشر برای بهبود و تدبیر برجای تسلیم و تقدیر بوده است و در جهان پدیده‌های نسبی، نه از گذشته و باستان بدیلی نکوتر و ردایی سزاور با شانه‌ی امروزین دارد و نه فرونهادنش می تواند تشخص و تمتع را فزون کند...

گزیدن از میان انسانهای معمول و چون ما، خود حقیقتی است کو توانسته از چنگال فرهمندان خودبسنده و خونریز برهاند و هر تن انسان را عزیزتر از پیش دارد که دست کم او هم یک رای است..

این امکان ارمغان بشر است و یکی از تلاش‌های تنها وجود متفکر و ممکن الخطای هستی که خطا زاده‌ی سهو و فزون خواهی یا تفسیر به میل است و اینها هم از آن دارنده ی عقل است و بس...هم نعمت و هم نقمت.

به روایت سعدی "درشتی و نرمی به هم در به است/ چو رگ زن که جراح و مرهم نه است"

----------------------------------
*عنوان جستار مصرعی از شعر "سهل است انتظار کشیدم تمام عمر/ کز صد هزار وعده یکی را وفا کنند"  سروده ی صامت بروجردی است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان