روز شنبه 21 تیر 1359 دو ماه پیش از آغاز رسمی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، خبر خنثی شدن کودتایی در پایگاه هوایی نوژهی همدان در صدر اخبار قرار گرفت؛ کودتایی که گفته میشد روز 18 تیرماه قرار بود عملیاتی شود، پایگاه هوایی نوژهی همدان مرکز فرماندهی آن، و هدف نخستش حملهی هوایی به بیت امام خمینی و از بین بردن ایشان و سپس حمله به برج مراقبت فرودگاه مهرآباد بود. همچنین گفته میشد زدنِ ساختمان مجلس، تسخیر مراکز رادیو و تلویزیون و بازداشت بسیاری از سران جمهوری اسلامی از اهداف بعدی این کودتا بوده است.
پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به مناسبت سالگرد این ماجرا دربارهی چگونگی فاش شدن آن دو روایت از سعید حجاریان و مرحوم ریشهری را به نقل از کتاب خاطرات او منتشر کرده است که در پی میخوانید:
حجاریان اواخر سال 57 وارد ادارهی دوم ارتش شد. این اداره بیشتر بر امور مربوط به جاسوسی و جلوگیری از وقوع کودتا متمرکز بود. مطابق مسئولیتی که سعید حجاریان داشت، جاسوسهای نظامی را برای بازجویی و تشکیل پرونده به او میسپردند.
سعید حجاریان در گفتوگو با نشریهی اندیشهی پویا دربارهی اینکه چطور از کودتای نوژه مطلع شده، میگوید: «تودهایها اطلاع داده بودند... آنان فقط از یک بخش کودتا که شاخهی سیاسیاش بود و هدایتش با نصرالله قادسی بود اطلاع داشتند.»
اما ری شهری ماجرای نحوهی مطلع شدنش از کودتای نقاب را اینطور تعریف کرده است:
«چیزی به غروب آفتاب روز 1359.04.17 نمانده بود که آقای سعید حجاریان به دفتر کارم در سازمان قضایی ارتش (چهار راه شهید قدوسی) آمد، گویا چند نفر در دفترم بودند. او برای اینکه آنان از جریان مطلع نشوند، خود را به من رساند و با هیجان در گوشم گفت: «امشب قرار است کودتایی انجام گیرد!» و پس از گفتوگوی کوتاهی در این زمینه خداحافظی کرد و رفت.
من قبل از اینکه دفتر کارم را ترک کنم، یکی از مسئولین دادستانی کل انقلاب را خواستم تا در رابطه با حفاظت ساختمان سازمان قضایی ارتش که دادستانی کل انقلاب و دادستانی ارتش نیز در آنجا مستقر بود، سفارش کنم. اجمالاً به او گفتم و اکیداً سفارش کردم که مأمورین حفاظت دادستانی کل، بدون اینکه از جریان کودتا مطلع شوند، باید از آماده باش کافی برخوردار باشند.
قبل از غروب آفتاب، دفترم را به سوی محل اقامتم که در یکی از خانههای سازمانی ارتش در قصرفیروزه بود، ترک کردم. شب عملیات کودتاگران فرا رسید. برای فراغت بیشتر، همسر و بچهها را به منزل پدرم در شهرری فرستادم و خودم با چند تن از دوستان در قصرفیروزه ماندم.
چیزی از شب نگذشته بود که تعدادی از پرسنل نیروی هوایی از گروه ضربت مهدیهی قصرفیروزه آمدند و اسامی عدهای را آوردند که برای همکاری در رابطه با خنثیسازی توطئه، آنها را به ستاد خنثیسازی کودتا معرفی کنم که چنین کردم.»