برای روز بزرگداشت شهاب الدین سهروردی و بیشتر از آن

شهابی زآسمان گذشت؛ زایش انسانی نو

انسان پرسشگر درگیر مسئله مرگ و رنج در اشکال گوناگونش بود می خواست تا برای آن پاسخ و نیز التیام بیابد.ادیان واپسین با تکیه و تاکید بر تکامل بشر و رسیدن به آستان کتابت و سخنوری با کلام و کلمه با انسان سخن گفتند و کسانی با جانهای بیقرار و پرسشگر خواستند تا برای رسیدن به پرسش اساسی "ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟"

عصر ایران؛ احسان اقبال سعید- هشتمین برآمدن آفتاب امرداد ماه را در تقویم بزرگداشت شیخ شهاب الدین سهروردی نام نهاده اند. گاهشمار تا همیشه به میل و منت به نام  و اراده‌ی نویسندگانش ورق می خورد و این میان گاه موارد و افراد کمتر مورد مناقشه هم اقبال این را دارند تا ردی در میانه‌ی خطوط کاهی اوراق گاهشمار بیابند.
 
این نوشته برای کاویدن و نیز نقد و نظر بر اندیشه و روزگار شیخ سهرورد نیست، هرچند بر آن هم گذر و نیز نظری خواهد نمود. سهوردی فیلسوف و بیشتر حکیمی باورمند به شریعت محمدی(ص) بود که می خواست تفسیر و تعبیر هستی و نیز بود و نمود انسان را با غایتی شریعتمدار از معبر تفاسیر فلسفی با تاکید بر ادراک و شهود و نیز توسل جان خاکی بر سروش افلاکی و انفاس قدسی ترسیم نماید.
 
آخر تن شیخ در آتش حسد و جمود سوخت و بگداخت و در محبس، تنش از قید بودن رهید و با گیاه و خاک همسر و دیرسال گشت.

سهروردی
 
برای خوانش افکار و نیز ادبار و اقبال رفتگان نخست باید از چند بند رهید و آن گاه بر راه های رفته با دانستن سنگلاخ و نیز پاپوش و پایپوش آنان منظر چشمی رواداشت و نمره انضباط بر گذشتگان بی نوا را هم دمی فروگذاشت که فصل ناظم و داروغه های خودخوانده دیرگاهیست سرآمده و چوب الف جز  برای راهبری دسته نوازندگان در کار نمی آید..
 
اما از آفات خوانش و نگاه بر روزگار گذشتگان و درگذشتگان یکی نگاه آرمانی و قدسی و نیز همه چیز دانی و نکته خوانی بر آن استخوان های بی دفاع است..برای رنج و نادانسته های امروز ضماد و نقشه گنجی از روزگار از دست شده می جوییم و گمان می بریم در هر کوزه ی بشکسته گنجی شایگان  یا نقشه یافتن آن نهان است و تنها باید  برای زخم گشوده ی اکنون تریاق و دوا را از روزگار مدفون در خاک بجوییم و بیاوریم،
 
حالیا گذشته اکسیر و نیز فردوس نبوده است و آنان نیز مردمانی چون ما با میزانی از هراس و حسرت ها و نیز مقداری دانسته‌ی آغشته به خیال، امکان زمان و نیز دلبخواه و وحشت ها بوده اند و نه بیشتر از آن...انتظار فراتر از این لاجرم یا یاس می افریند که از باغ انگور تمنای هنداونه و خیار هم بکنی، شاید راه بر آتش زدن تمام مزرعه ببرد که جمله میرزارضای کرمانی در پاسخ به مستنطق تامینات در خاطرم آمد که از او پرسید چرا شاه را کشتی؟گیرم یک مامور به تو بد کرد ،برای یک میوه تلخ که ریشه را نمی زنند و رضا پاسخ داد"درختی که میوه و شاخ و برش چنین تلخ است افتاده به"....
 
و دیگر از یاد بردن زمان اکنون و زیستن و دریغاسرایی برای روزگار رفته و بی بازگشتی است که شاید اساسا آن گونه که ما می پنداریم اساسا در زمان خودش هم وجود نداشته است!....
 
خواندن و دریافت تاریخ عصر مصدق از منظر دوربین حسن فتحی و سیمای گلگون و گلرخسار شهاب حسینی و خانم علیدوستی یقینا رویافروش و مطبوع است تا زیستن در اکنون با همه رقابت ها و دریدن ها..
 
انسان تنها موجود خیال پرور و حافظه‌مند گیتی است و برای رنج ها ضماد می آفریند از ذهن خویش و بذل می نماید از گنجینه ای که کس نمی داند دقیقا کجاست....
 
زایش انسانی نو
 
دگر آفت کهنه‌ی گذشته خوانی تطبیق گفت و نوشت و نیز فعل درگذشته با جهان اینک و ارزش های این زمانی و نیز کشف های این همانی از دل آن است. برای فهم داعش و افراط گرایان دگر، ابن تیمیه می خوانیم و ریشه و رشته را در دست او می جوییم و می نوازیمش و داستان تمام و یا فردوسی را به ترکه ی ننبیه نواخته اند که روزگاری سرود "زن و اژدها هر دو یک پیکرند" و نیز "زنان را همین بس بود این هنر/نشینند و زایند شیران نر"
 
و این که این معانی با زیست و حق بانوان در اینک جهان ناهمتراز و عقب مانده هستند و نمی خواهند بیاندیشد که او در زمانه ای دگر و با کیفیت و ارزشهایی دگر زیسته و سخنانش گر چه زیبا و گاه کارکردی تاریخی/جامعه شناسی و انسانی دارند اما برآمده از فکر و نبوغ و روزگار یک انسان هستند مشابه تمام انسان‌های دیگر با محدودیت ها و امکانهای متناسب و نیز محصور در دست زمان و نان...کمی بیشتر و کمی کمتر....
 
این گونه و با تلاش برای دریافتی بهتر از اندیشه و گفتار رفتگان می توان روایتی محتمل و معمول از روزگار شان به میان انداخت...برویم به سرای شیخ شهاب الدین سهروردی و کمی از او بگوئیم:
شهاب الدین سهروردی دینمدار و شریعت باوری بود که می خواست از منظر کلمه و ادراکات فلسفی تعبیر پیشین خود از جهان را باز بیافریند و از راهی تازه بار پیشین را منزل مقصود برساند. جان اندیشه ی او تقسیم جهان به دو نیروی نور و ظلمت بود.
 
سهروردی پروردگار را نور الانوار می دانست و بقیه وجودها، موجودات و جمادات را یا نور  و یا ظلمت می دید و  معتقد بود برخی به ذات شامل و حاوی نور اند و برخی با تابش نور هویت می یابند و در ظلمت نیز این گونه  و همین گونه جهان را تفسیر و تعبیر می نمود. شیخ شهاب برخلاف ابن سینا در فلسفه و ادراک خود مرتبت چندانی برای عقل قائل نبود و باور داشت ساحت جهان و انسان فراتر از این هاست و شهود و کشفی که انسان صاحب نور در قالب های مختلفش به دست می آورد در فهم و استباط موثرتر و قابل اعتنا تر هستند.
 
نور الانوار
 
دقت کنید همین جا با عقل مدرن و نیز تجربه گرایی این سالها می توان ترکه‌ی انکار بر خاطره ی شیخ زد که مگر می توان انسان را تنها با این اداراکات راهبری نمود؟
 
و پاسخ این که شیخ شهاب را باید در زمانه خودش و با میزان دانسته و ادراکاتش خواند و از او انتظار اعجاز نداشت و روایتش را به عنوان بخشی از میراث اندیشه‌گی بشر برای راه بردن بر پرسش های اساسی اش خواند و  برای کسی که فرای زر و زیستن از پی اندیشه و کلمه به عنتنها یک روایت است در کنار دیگر روایتها...
 
انسان به مدد عقل به تنها موجود اندیشمند و نیز پرسشگر گیتی بدل شد و خواست بداند و دریابد.عقل راه بر خیال برد و پرسش گاه تا ناکجای بی جوابی و پایان‌باز تاخت. گیتی گسترده و بی انتهاتر از آن است که با کلمه و تنها کلمه ی برآمده از تعقل و تخیل انسان محدود و در رنج تفسیر و نیز پایانی از ادراک و فهم بیابد. هر کس تنها نغمه ی خود را می خواند و صحنه را به همهمه، هیاهو و سکوت می گذارد و می رود.
 
انسان پرسشگر درگیر مسئله مرگ و رنج در اشکال گوناگونش بود می خواست تا برای آن پاسخ و نیز التیام بیابد.ادیان واپسین با تکیه و تاکید بر تکامل بشر و رسیدن به آستان کتابت و سخنوری با کلام و کلمه با انسان سخن گفتند و کسانی با جانهای بیقرار و پرسشگر خواستند تا برای رسیدن به پرسش اساسی "ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟"
 
و مهمتر از آن "به کجا می روم آخر ننمایی وطنم؟" خواستند تا از دل روایت های قطعی امر قدسی از معبر دگر به همان پاسخ های پیشتر دست یازند، پس صوفی و فیلسوف در دریای دین جوباری شدند وصوفی خواست بی قید و مرز با آن دیگر در کار عشق و سماع شود و پرودگار را چونان یکی معشوق و محبوب و نیز رحمان ببیند و برایش سماع کند و نیز جهان را فرصت،فراغت و یا حایل میان خویش و محبوب بیابد و بسراید "خوشا آن دم کزین منزل ویران برودم" و بخواهد تا به طریقی برسد کو بسراید "هیچ آدابی ترتیبی مجو و هر چه می خواهد دل تنگت بگو هم...."
 
و فلسفه در کار کلمه است تا با اندیشه و استدلال و گاه اختلاط شهود و با پیوند عقل مدرن و کلام قدسی و یا از معبر انکار به اثبات برسد و متناسب با آغاز و غایت ادعایی برای انسان مسیر بنمایاند و کجا قطره می تواند از عظمت دریا و نیز راه گذشتن از گرداب های هول و حایل بگوید؟..." چه هاست در سر این قطره محال اندیش"..
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان