آیا در حادثه ی عاشورا جنود عقل بر جنود جهل پیروز شده است؟
سؤال:
در روایتی از امام صادق (علیه السّلام) خواندم که برای عقل و جهل سربازانی است، آیا درست است که در تحلیل حادثه ی عاشورا گفته شود جنود عقل بر جنود جهل پیروز شده است؟ و اصولاً این حرف به چه معناست؟ و از منظر اخلاقی و عرفانی چگونه می توان آن را تحلیل کرد؟
چکیده پاسخ:
پیش از پرداختن به حادثه ی کربلا و تحلیل این واقعه از منظر جنود عقل و جهل، ذکر مقدماتی ضروری به نظر می رسد:
1. آشنایی با مفهوم عقل و جهل
عقل نیرویی است که توانایی ادراک کلیات را دارد و دارای دو گونه محصول است؛ یعنی گاهی در حوزه هست و نیست اظهار نظر می کند و گاهی در حوزه ی باید و نباید و اخلاق با قسمت اخیر سر و کار دارد. البته این عقول جزئی، باطن و سرّی دارند که از آن به عقل کلی تعبیر می شود. جهل نیز در مقابل عقل قرار دارد و به کلی و جزئی تقسیم می گردد.
2. جایگاه عقل در مباحث اخلاقی
اخلاق رسالت تهذیب نفس را بر عهده دارد، البته در این موضوع سه رویکرد وجود دارد: رویکردی که تهذیب نفس را نوعی مبارزه با دشمن درونی تلقی می کند. رویکردی که تهذیب نفس را نوعی درمان مریضی های روحی قلمداد می نماید، و رویکردی که تهذیب نفس را سیر و سلوک می داند. این سه دیدگاه اولاً: منشاء قرآنی و روایی دارند و با هم قابل جمع اند و به تعبیر دقیق تر مانعة الجمع نیستند. ثانیاً: در همه ی آنها عقل از جایگاه ویژه ای برخوردار است. انسان مسافری است که در سیر خود به سوی خدا، در پرتو هدایت های عقل، راه را گم نمی کند، او باید موانع راه را بردارد و با آنچه که سلامت روحی او را به مخاطره می افکند و دشمن درونی اش محسوب می شود، مبارزه کند.
3. جایگاه عقل و جهل از نگاه آیات و روایات
گرچه در این باره، بحث های زیادی صورت گرفته است، اما به نظر می رسد، طرح پنج نکته اساسی با نگاهی به متون دینی می تواند راه گشا باشد:
الف. ماهیت انسان و رابطه آن با عقل
انسان موجودی است ملکی و ملکوتی، مرکب از روح و بدن، صاحب گرایش های مختلف، از طرفی میل به کمال دارد و از طرف دیگر، گرایش به خواسته های غریزی و بین این گرایش ها همیشه تزاحم و درگیری وجود دارد. عقل از سنخ کشش نیست، روشنگر و حسابگر است و البته دسته ای از تمایلات و گرایش ها در وجود آدمی بر وفق عقل است.
ب. رابطه ی عقل و تقوا
تقوا در مقابل هوا و هوس قرار می گیرد و عقل را از بند اسارت هوا و هوس نجات می دهد. لذا تقوا، آزادی بخش، احیا کننده و عزت آفرین است و زمینه را فراهم می سازد تا روشنگری های عقل، نمایان گردد. عقل پیامبر درونی است و از همان منبع الهام می گیرد که پیامبران بیرونی، وحی را دریافت می کنند و تقوا، زمینه را برای آزادی و فعالیت های پیامبر درونی آماده می سازد.
ج. رابطه ی جهل و تیه
تمام انسان ها در حرکت اند، گروهی در سیرند و گروهی در تیه بسر می برند و سرگردانند. عامل تعیین کننده در این امر نیز، حب دنیا است. آن که حرکتش در محدوده ی دنیاست و به ابد ختم نمی شود، عاقبت و سرانجام ندارد و در گرداب گرفتار آمده است و آن کس که گرفتار گرداب شده است ندای عقل و روشنگری های پیامبر درون و بیرون را نمی فهمد، پس جهل فرع بر حب دنیاست و آن که جاهل است، از ذلّت رهایی ندارد.
د. عقل و فلسفه ی بعثت پیامبران
پیامبران مبعوث شدند تا مُعین و کمک کار عقل و پیامبر درون باشند. آنها آمدند تا از طریق اشاعه تقوا عقل را از اسارت هوا و هوس نجات دهند. آنها آمدند تا از طریق ریشه کن کردن حب دنیا، بشر را از جهالت و سرگردانی نجات دهند.
ه. جنود عقل و جهل در روایت امام صادق (علیه السّلام)
در روایت امام صادق (علیه السّلام) از هفتاد و پنج سرباز عقل و جهل نام برده شد که علم از جنود عقل، و جهل از جنود جهل برشمرده شده است. و این دو در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند؛ همان گونه که فرماندهان آنها (عقل و جهل) در مقابل یکدیگر صف آرایی کرده اند.
بدیهی است مقصود از جهلی که فرمانده سپاه است با جهلی که سرباز بوده، متفاوت است: جهل فرمانده، همان نیروی وجودی و شهوت (قوه ی واهمه) است که در مقابل نیروی وجودی دیگر یعنی عقل (قوه ی عاقله) قرار می گیرد و چون امری وجودی است، دارای لشکر و سپاه فراوان است. از جمله آثار و لشکریان عقل، علم است؛ زیرا لازمه ی پیروی از عقل، فراگیری دانش است. از سوی دیگر جهل به معنای نادانی و فقدان علم از سپاهیان نیروی جهل و شهوت است؛ زیرا که لازمه ی جهل و شهوت، ترک علم و دانش است.
حال با توجه به آنچه گفته شد و توضیح عناوینی که در زیر می آید، باز می گردیم به تحلیل حادثه ی عاشورا:
الف: معرفی سربازان عقل و جهل در کربلا
با نگاهی به حوادثی که در کربلا اتفاق افتاد، می توان از تمام سربازان عقل و جهلی که در روایات امام صادق (علیه السّلام) آمده بود، نشانی یافت.
پاره ای از این سربازان عبارت اند از:
1. ایمان و کفر 2. عدل و جور؛ 3. رضا و سخط؛ 4. شکر و کفران؛ 5. توکل و حرص؛ 6. زهد و رغبت؛ 7. رهبت و جرأت؛ 8. تواضع و کبر؛ 9. صبر و جزع؛ 10. وفا و غدر؛ 11. اخلاص و شوب؛ 12. کتمان و افشا؛ 13. صلاة و اضاعة؛ 14. توبه و اصرار... .
ب. ارزیابی موفقیت سربازان عقل در کربلا
در ارزیابی موفقیت عقل باید دید چه چیزی او را از ذلت و اسارت نفس نجات می دهد و آیا چنین چیزی در کربلا در لشکر امام حسین (علیه السّلام) وجود داشته است یا نه؟
با بررسی کاربرد لغاتی که به معنای پیروزی آمده است، این نکته اثبات می گردد که از منظر منطق اسلام، پیروزی ظاهری با پیروزی واقعی فرق دارد و پیروزی واقعی آن زمانی محقق می شود که اهداف مورد نظر تحقق پذیرد. همان گونه که بیان شد، هدف در مبارزه عقل و جهل آن است که عقل از ذلت اسارت جهل رهایی یابد و روشنگری کند. شیطان در انزوا قرار گیرد و این خار راه در مسیر سیر به خدا، به کناری افکنده شود، البته این هدف با مبارزه جنود عقل، در کربلا به منصه ی ظهور رسید. در کربلا انسان کامل و تمام کسانی که در رکاب این حجت الهی بودند، توانستند غبار افکنده شده بر چهره ی عقل را که از طرف جهل و جنودش ایجاد شده بود، بزدایند. آنها توانستند با اشاعه ی تقوا و ریشه کن کردن حب دنیا به چنین افتخار و عزتی دست یابند. در کربلا حجت بیرونی به یاری حجت درونی آمد و نه تنها خود را زیر بار ذلت نرفت، بلکه اسباب آزادی حجت درون را هم از چنگ هوای نفس فراهم نمود.
پاسخ تفصیلی:
از آن جا که در این پرسش بررسی « غلبه ی جنود عقل بر جنود جهل در حادثه ی کربلا » مورد درخواست بوده، ضروری است که در دو بخش به سامان دهی بحث اقدام گردد. بخشی به ذکر مقدمات اختصاص یابد و بخشی دیگر حادثه کربلا را مورد تحلیل قرار دهد. (1)
بخش اول: به نظر می رسد بیان مقدماتی بتواند ما را در دست یابی به تحلیل خواسته شده، یاری رساند:
1. آشنایی با مفهوم عقل و جهل
همان گونه که دانسته شد، عقل قوه ای است که توانایی ادراک کلیات را دارد و در دو حوزه فعالیت می کند؛ یعنی دو نوع محصول، فکر و اندیشه دارد:
الف. افکاری که درباره ی واقعیت ها (هست و نیست) است و درباره آنها به قضاوت می پردازد. ب. افکاری که مربوط به بایدها است و تکلیف و وظیفه را مشخص می نماید. به عقلی که در حوزه هست و نیست است عقل نظری و به عقلی که در حوزه ی باید و نباید فعالیت می کند، عقل عملی گفته می شود. عقل نظری در مسائل علمی، مرز وهم و خیال را مشخص می کند و از ابتلای به مغالطه جلوگیری می نماید و عقل علمی خواسته ها و اوصاف نفسانی را تعدیل می نماید و اخلاق با این بخش سروکار دارد. البته این عقول جزئیه، باطن و سرّ و حقیقی دارند که از آن به عقل کلی تعبیر می شود.
عقل کلیِ عالم کبیر عبارت است از: جوهری نورانی، مجرد از علایق جسمانی و اول مخلوق از روحانیین، تعیین اولِ فیض مقدس و مشیت مطلقه، و نور نبی ختمی در عالم تخلیق و ابداع. به این عقل، آدم اول هم اطلاق می شود و در مقابل او ابلیس اعظم، وَهمِ کل، قرار دارد که از تجرد برزخی ظلمانی برخوردار است، و برای هر یک از عقل و جهل، ذریه و مظاهری در عالم دنیا وجود دارد. (2) مظهرِ « عقل کلی » در انسان قوه عاقله و مظهرِ « وهم کل » در انسان قوه ی واهمه است. عقل جزئی (قوه عاقله) به حسب ذات روحانی و مجرد است و به حسب فطرت به خیرات و کمالات میل (3) دارد و در مقابل آن، قوه ی واهمه قرار دارد که تا زمانی که تحت نظام عقلی درنیامده، به دنیا گرایش دارد. قوه ی واهمه اگرچه مجرد است، اما تجرد او پایین تر از تجرد عقلی است. گفتنی است که عالم عقول کلیه، عالم ملکوت اعلا است و عالم وهم کل (ابلیس و جنود او) (4) و همچنین عالم عقول جزئیه، عالم سفلا است. (5)
2. جایگاه عقل در مباحث اخلاقی
این مطلب را می دانیم که رسالت اخلاق، تهذیب نفس است، اما باید توجه داشت که در مباحث اخلاقی سه نوع نگرش و دیدگاه وجود دارد؛ یعنی هر یک با عنایت و توجه به دسته ای از متون اسلامی، مسئله ی تهذیب نفس را مورد بحث قرار داده اند:
الف. دیدگاهی که تهذیب نفس را نوعی مبارزه با دشمنان درون می داند و صحنه ی وجود آدمی را به میدان جنگی تشبیه می کند که در یک طرف عقل و لشکریانش قرار دارند و در طرف دیگر جهل و لشکریانش. (6)
ب. نگرشی که تهذیب نفس را به نوعی درمان مرض های روحی تلقی می کند و قلب سلیم را در مقابل قلب مریض قرار می دهد. قلب سلیم در این نگرش قلبی است که از امراض اخلاقی به دور باشد. (7)
ج. دیدگاهی که تهذیب نفس را سیر و سلوک می داند، و انسان را به مسافری تشبیه می کند که باید گردنه های صعب العبور را منزل به منزل با مرکب عشق طی نماید تا به مقصود برسد. (8)
نکته حائز اهمیت در این جا آن است که در اسلام هم تعبیراتی است که نگاه اول را تأیید می کند و هم تعبیراتی که مناسب نگاه دوم است و هم جملاتی که بر مبنای نگاه سوم است، و نباید گمان کرد که اینها مانعة الجمع هستند. در اسلام انسان مسافری است که باید در سیر باشد و در این سیر موانعی وجود دارد. موانع از جهتی به عنوان دشمنانی تلقی می شوند که باید آنها را از میان برداشت و از جهت دیگر امراضی که باید آنها را مداوا کرد. آیا نمی شود مرضی را که سلام روحی انسان را به مخاطره افکنده، دشمن جان انسان نامید؟ به هر حال، جایگاه عقل در همه این دیدگاه ها محفوظ است و حتی در دیدگاه سیر و سلوکی هم از نظر اسلام، عقل و عشق دو بال پرواز تلقی می شود و هیچ گاه به خاطر عشق، عقل به مسلخ برده نمی شود.
ناگفته نماند که اگر چه در بین مکاتب غربی، مکتب کانت، عقل عملی (9) را معیار اخلاق تلقی می کند وحتی از این طریق خدا و... را اثبات می نماید، اما عقل نظری به هیچ انگاشته می شود (10) و این چیزی است که در مکتب اخلاقی اسلام جایگاهی ندارد؛ زیرا اسلام هم موید وجدان و عقل عملی است (11) است و هم موید عقل نظری.
3. جایگاه عقل و جهل در آیات و روایات
گرچه بحث های زیادی در این باره صورت گرفته است (12)، اما به نظر می رسد، طرح پنج نکته ی اساسی می تواند جایگاه عقل و جهل را در آیات و روایات به خوبی تبیین نماید:
الف. عقل و ماهیت انسان
در مکتب اخلاقی اسلام، انسان موجودی است که از روح (13) و بدن ترکیب شده است (14)، هم ملکی است و هم ملکوتی.
خداوند د ر شخص انسان که از آن در قرآن به نفس تعبیر شده است (15)، دو نوع گرایش قرار داده است. گرایش به خیر و نیکی و گرایش به شر و بدی. (16)
نفس از طرفی گرایش های غریزی دارد و به دنبال ارضای آنها است و از طرف دیگر میل به کمال و... در او به ودیعت نهاده شده است، پیروزی از میل های غریزی و کشش های کور و ارضای آنها بدون تفکر در عاقبت و نتیجه ی آن، پیروی از هوای نفس و شهوت خوانده می شود. (17)
در این بین عقل نقش تعیین کننده ای دارد (18)؛ زیرا نیروی حسابگری است که می سنجد انجام دادن هر کار چه تأثیری می تواند نسبت به آینده و سرنوشت آدمی داشته باشد. این نیروی حسابگر و محاسبه کننده در غریزه وجود ندارد. چراغ راهی است (19) که در درون انسان نورافشانی می کند. (20) بر این اساس؛ عقل از سنخ کشش و گرایش نیست و اگر سخن از جنگ عقل و هوای نفس به میان می آید برای آن است که مطلب به آسانی مورد فهم قرار گیرد و الاّ تزاحم و درگیری بین دو مرحله از نفس است (21)، دسته ای از کشش های در نفس که بر وفق روشنگری و سنجش عقل هستند با دسته ای دیگر از تمایلات و غرایز کور مبارزه می کنند و در نهایت این قوه تصمیم گیری است (22) که بین این تمایلات یکی را انتخاب می کند.
از آنچه گفته شد، معنای سخن حضرت علی (علیه السّلام) درباره ی ترکیب ماهیت انسان از عقل و شهوت و جنگ این دو نیرو با هم، نیز روشن گردید. کلام آن حضرت چنین است: « ان الله رکّب فی الملائکه عقلاً بلا شهوة و رکب فی البهائم شهوه بلاعقل و رکب فی بنی آدم کلیهما فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملائکه و من غلب شهوته عقله فهو شر من البهائم »؛ همانا خداوند در فرشتگان عقلی بدون نیروی شهوت، و در حیوانات شهوت بدون عقل، و در انسان ها هر دو قوه را با هم قرار داده است، پس کسی که خرد او بر شهوتش چیره آید برتر از فرشتگان است، و کسی که شهوت او بر خردش غالب گردد پست تر از حیوانات است. (23) مولوی با اتخاذ از این گونه احادیث، می گوید:
در حدیث آمد که یزدان مجید *** خلق عالم را سه گونه آفرید
یک گروه را جمله عقل و علم و جود *** آن فرشته است نداند جز سجود
نیست اندر عنصرش حرص و هوا *** نور مطلق فانی از عشق خدا
و آن گروه دیگر از دانش تهی *** همچو حیوان از علف در فربهی
او نداند جز که اصطبل و علف *** از شقاوت غافل است و از شرف
و آن سوم هست آدمی زاد و بشر *** از فرشته نیمی و نیمش ز خر
عقل اگر غالب شود پس شد فزون *** از ملایک این بشر در آزمون
شهوت ار غالب شود پس کمترست *** از بهائم این بشر زانک ابترست
آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب *** وین بشر با دو مخالف در عذاب
همچون مجنون در تنارع با شتر *** گه شتر چربید گه مجنون حر
میل مجنون پیش آن لیلی روان *** میل ناقه پس پی طفلش دوان
یک دم از مجنون ز خود غافل شدی *** ناقه گردیدی و واپس آمدی
گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم *** ما دو ضد بس همره نالایقیم
جان ز هجر عرش اندر فاقه ای *** تن ز عشق خاربن چون ناقه ای
جان گشاید سوی بالا بال ها *** تن زده اندر زمین چنگال ها
روزگارم رفت زین گون حال ها *** همچو تیه و قوم موسی سال ها
خطوتینی بود این ره تا وصال *** مانده ام در ره ز سستی چند سال
راه نزدیک و بماندم سخت دیر *** سیر گشتم زین سواری سیر سیر (24)
البته باید توجه داشت که از چند جهت بین دستگاه های درونی انسان، درگیری وجود دارد و در همه این نزاع ها، نقش عقل حائز اهمیت است:
1. درگیری قوه ی واهمه و خیال با قوه ی عاقله: با دخالت های بی جان قوه ی واهمه و خیال در مسائل علمی، انسان دچار مغالطه می شود واین جاست که باید عقل نظری در جهاد علمی مرز وهم و خیال را مشخص نماید تا در پرتو نور عقل، حقیقت دیده شود.
2. تزاحم هایی که بین خواسته ها و اوصاف نفسانی وجود دارد: مثلاً انسان از یک سو حس امانت طلبی دارد و از امین بودن لذت می برد و از سوی دیگر آز و فزون طلبی در نهاد او وجود دارد و ذخیره کردن اموال را برای خود می پسندد. در این بخش عقل عملی باید خصلت های اخلاقی را تعدیل نماید و بر اساس مبادی ادراکی به تنظیم گرایش ها بپردازد.
3. جنگ و گریزی که بین نشئه ی طبیعت و نشئه ی درک ها است؛ مثلاً: دستگاه گوارش غذای بیش از نیاز را طلب نمی کند، اما ذائقه که یکی از دستگاه های ادراکی است از خوردن غذا لذت می برد و به دنبال لذت جویی بیشتر است چه برای دستگاه گوارش زیانبار باشد یا نباشد، در این هنگام هم باید عقل برای تنظیم خواسته ها وارد عمل شود و به ذائقه خطاب کند که تو مقدمه هستی و... (25).
بر این اساس؛ نجات از مریضی ها و طول عمر از جمله فوائدی است که نصیب انسان عاقل می شود (26)، و جاهل کسی است که بدن را بر روح مسلط کند و روح را به اسارت بدن درآورد و برای تأمین لذات جسمانی روح را وادار نماید که راه حل ارایه کند. (27)
ب. رابطه ی عقل و تقوا
تقوا یک حالت روحی و معنوی در انسان است که او را از گناه حفظ می کند. به عبارت دیگر؛ اگر انسان بخواهد حیات عقلی و انسانی داشته باشد، باید تابع اصول معینی در زندگی باشد و اگر بخواهد از اصول معینی پیروی کند باید از اموری که با هوا و هوس او موافق است، ولی با هدف او و اصول زندگی اش منافات دارد، پرهیز نماید و پرهیز از گناه همان چیزی است که از آن به تقوا تعبیر می کنیم. (28)
اگر انسان از این حالت و ملکه ی روحی برخوردار باشد، همچون سوار ماهری است که با قدرت فرمان می راند و اسب را با خواسته ی خود به پیش می راند، زمام اختیار از دستش خارج نشده است، بر مرکب چموش هوا و هوس سوار نیست که هوا و هوس هر جا بخواهند او را ببرند. (29)
در روایتی از امام صادق (علیه السّلام) آمد که « عدّو العقل الهوی » (30)؛ هوا و هوس دشمن عقل است. این دشمن با ایجاد غبار و پارازیت تلاش می کند که نور و ندای عقل به گوش جان آنها نرسد و در معرض دید آنها قرار نگیرد، هنر تقوا این است که در مقابل این دشمن می ایستد و دو دست هوا و هوس را می بندد. مولوی در این باره می گوید:
چون که تقوا بست دو دست هوا *** حق گشاید هر دو دست عقل را
از این رواست که می توان گفت تقوا به عقل آزادی می دهد (31) و عقلی که از بند اسارت نجات یافته به عزت و افتخار واقعی دست یافته است. (32) البته تا انسان در مبارزه ی درونی به پیروزی و عزت نرسد، در جهاد بیرونی به چنین موفقیتی نایل نخواهد شد و نزد دیگران عزیز نخواهد گشت. با مطالبی که بیان شد سرّ این نکته هم روشن می گردد که چرا به وسیله مبارزه با هوا و هوس و با تمسک به تقوا، عقل احیا و زنده می گردد (33) و انسان به بصیرت و روشن بینی می رسد. (34)
آری همان گونه که بیان شد عقل چراغ است و تقوا زمینه را فراهم می نماید تا انسان در پرتو نور عقل به عقل کل و نور مطلق واصل شود. از جمله مؤیدات این نکته تعبیراتی است که از عقل با عنوان پیامبر درون یاد کرده اند.
قرآن زمانی که به معرفی انسان می پردازد، سه مرحله را برای او تصور می نماید:
1. در مرحله ی اول بیان می دارد که قوای مختلف در انسان به تساوی رسیده است و در مقابل هر کششی، کشش دیگر وجود دارد و در او حالت بی وزنی ایجاد می کند و همین زمینه اختیار و انتخاب را برایش فراهم می سازد « و نفس و ماسوّیها ». (35)
2. در مرحله ی دوم تصریح می نماید که این انسان خوب و بد را می شناسد و می تواند راه خود را انتخاب کند « فالهمها فجورها و تقویها » (36) و این یعنی همه انسان ها از یک علم عمومی برخوردارند و با الهام الهی (37) می توانند خوب و بد را تشخیص دهند. به عنوان مثال آن گاه که دارند خیانت می کنند می فهمند که درحال خیانت هستند.
3. در مرحله ی سوم می فرماید: اگر کسی از فرصت آماده شده ی برای انسان که در مرحله اول و دوم بیان شد از طریق تزکیه ی نفس و تقوا، استفاده کرد و از الهام الهی بهره مند شد، به فلاح و رستگاری می رسد وگرنه خود را ضایع ساخته است « قد افلح من زکّاها و قد خاب من دسّاها ». (38)
و آن گاه به این نکته ی دقیق اشاره می فرماید که انسان اول در مقابل الهام طغیان می کند « الهمها... » و در نهایت در مقابل انبیا می ایستد « کذّبت ثمود بطغویها » (39).
اگر زن لوط و نوح (40) مثال و رهبر برای « الذین کفروا » می شوند (41)، خود از این نکته حکایت دارد که کفار باید موضعی مساوی با موضع آن دو داشته باشند و گرنه آن دو زن الگوی آنها نمی شدند. آن دو زن تحت رهبری دو عبد صالح بودند و با این که شرایط برای ایمانشان فراهم بود، خیانت کردند پس خود مسئول کفر خود می باشند و همین طور هستند تمام انسان ها؛ زیرا هر فردی در درون خود در تحت رهبری عقل به سر می برد و از هدایت های این پیامبر که به تقوا الهام می کند بهره مند است. (42) از این جهت شرایطی همسان با زن لوط و نوح را دارند. حال اگر این انسان به پیامبر درونش خیانت کند همان گونه که نوح (علیه السّلام) نتوانست زنش را نجات دهد، نوح درونی یعنی عقل هم نمی تواند او را نجات دهد.
انبیا چون از منبع وحی سخن می گویند حجت ظاهر هستند و عقل نیز از آن رو که از همین منبع، الهام (43) می گیرد، حجت باطن مسحوب می گردد و آنهایی که کافر شدند اول به پیامبر درونی خود خیانت کردند و آن گاه به پیامبر بیرونی. (44) پس تقوا حالتی است در درون انسان که زمینه را برای فعالیت پیامبر درون یعنی عقل آماده می کند و او را از حصار و بند شیطان نجات می دهد.
ج. رابطه ی جهل و تیه
بر اساس آموزه های دینی، همه ی انسان ها در حرکت به سر می برند و هیچ انسانی در این دنیا درحال سکون نیست، اما گروهی در « سیر » هستند و گروهی دیگر در « تیه ».
سیر حرکتی است که عاقبت داشته باشد؛ یعنی انسان در این حرکت دوباره به منزل اول بر نگردد. قرآن برای متقین عاقبت و سرانجام قائل است، (45) پس اهل سیر هستند. قرآن می فرماید: « افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او آذان یسمعون بها فانها لا تعمی الابصار... » (46). از این آیه می توان استفاده کرد آن که اهل تعقل است در سیر به سر می برد. (47)
تیه حرکتی است دَوَرانی که سرانجام ندارد، مانند سرنوشت قوم حضرت موسی (علیه السّلام) که در اثر نافرمانی خدا به تیه ظاهری هم مبتلا شدند؛ « فانها محرمه علیهم اربعین سنة یتیهون فی الارض » (48).
نفس انسان او را به طرف تیه و سرگردانی می برد و عقلش او را برای سیر آماده می کند (49)، حرکت نفس یک حرکت کور است و به همین سبب حرکات انسان اگر به مبنای جاذبه نفس باشد، شکل تیهی به خود می گیرد.
باید توجه داشت که، الف. تیه انسان مثل گردش در صحرا و نرسیدن به مقصد نیست، بلکه به شکل گرداب است که با گذشت زمان، وضعیت آن کسی که در گرداب گرفتار آمده، بدتر می شود. ب. حب دنیا در انسان از چیزهایی است که
معلوم خواهد کرد جهت انسان به چه سمتی است؛ یعنی در واقع حب دنیاست که مشخص می کند چه کسی در سیر به سر می برد و چه کسی در تیه، از این رو در روایات آمده است: « حب الدنیا راس کل خطئیة »؛ حبّ دنیا در رأس همه خطاها قرار دارد. (50) و اگر متقین سرانجام دارند به دلیل آن است که جهت گیری آنها به سمت دنیا نیست، بلکه آنان آخرت را هدف قرار داده اند. ج. آن که مبتلا به تیه شد کور و کر خواهد گشت (51)، در نتیجه تذکر فایده ای برای او ندارد. این است سرّ این فرموده خداوند به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) که: « وذکّر فان الذکری تنفع المؤمنین »؛ و پیوسته تذکر ده؛ زیرا تذکّر مؤمنان را سود می بخشد. (52) مؤمن کسی است که به گرداب دنیا گرفتار نیامده و در مسیر است. چشم و گوش و قلب سالمی دارد و می تواند حرف را بگیرد و بفهمد.
قرآن در قصه ی حضرت یوسف جهل را فرع بر گرفتاری و افتادن در تیه می داند، آن جا که می فرماید: « والاّ تصرف عنّی کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین » (53)؛ یعنی اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانی، به سوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود. پس یکی از آثار افتادن در تیه این است که راه فهم بسته می شود. همچنین از آثار دیگر گرفتار شدن در تیه آن است که انسان گرفتار آمده، هر ذلتی را می پذیرد که « الغریق یتشبث بکل حشیش ». البته سرّ این مطلب در آن است که او جاهل است و عقلش فاسد گشته و ذلت را عزت می پندارد. (54)
پینوشتها:
1. گفتنی است این مقاله در سال 1382 هجری شمسی در کنگره « عزت و افتخار حسینی » به عنوان مقاله برتر شناخته شد.
2. ر. ک: امام خمینی (رحمه الله)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 24-21 و 50.
3. بعداً روشن خواهد شد که تعبیر به میل و گرایش، یک تعبیر مسامحی است.
4. در لسان شریعت از « وهمِ کل » به شیطان تعبیر شده و شیطان موجودی است از طایفه ی جن که اگر چه در برابر هوای نفس استقلال وجودی دارد، اما از استقلال عملی بی بهره است و از طریق تأیید و تزیینِ همان هواهای نفسانی (طه، 120؛ نحل، 63؛ نمل، 24؛ نسانء، 120) کار خود را انجام می دهد و در واقع نقش مُعِدّ (کمک کار) را بازی می کند. پس هوای نفس انسان را از وصول به ارزش های اخلاقی باز می دارد و موضوع و متعلَّق آن زندگی دنیاست و به وسیله ی شیطان تأیید و تزیین می گردد. ر. ک: مصباح یزدی، محمدتقی، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 236-230.
5. ر. ک: امام خمینی (رحمه الله)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 24-21 و 50 و 60-59 و 257.
6. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 23-20؛ عنکبوت، 6، 78 و آیه آخر که به جهاد اکبر تفسیر شده است. پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) فرمود: « افضل الجهاد من جاهد نفسه التی بین جنبیه »؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 67، ص 65. آن حضرت در روایت دیگر فرمود: « مرحباً بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقی علیهم الجهاد الاکبر. فقیل یا رسول الله ما الجهاد الاکبر، قال (صلی الله علیه و آله و سلم) جهاد النفس »؛ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 11، ص 122، جهاد نفس، باب اول. حضرت علی (علیه السّلام) در روایتی می فرماید: « العقل صاحب جیش الرحمان و الهوی قائد جیش الشیطان و النفس متجاذبه بینهما، فایهما غلب فی حیّزه »؛ آمُدی، عبدالواحد، تصنیف غررالحکم و درر الکلم، ص 50؛ محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه، ج 6، ص 405.
7. حضرت علی (علیه السّلام) پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را طبیب سیاری معرفی می کند که به سر وقت بیمارش می رود و به معالجه آنان می پردازد: « طبیب دوّار بطبّه قداحکم مراهمه... »؛ نهج البلاغه، خطبه 108. آن حضرت در روایت دیگر فرمود: « الأوان من البلاء الفاقه واشد من الفاقه مرض البدن واشد من مرض البدن مرض القلب »؛ نهج البلاغه، کلمات قصار، 388.
8. آیات : بقره، 156؛ علق، 8؛ انشقاق، 6، همچنین آیاتی که مربوط به لقای الهی است - که در قرآن بالغ بر 20 آیه است-، یا تعبیراتی مانند: تقوا بهترین زاد و توشه است (نهج البلاغه، خطبه 157)، صراط مستقیم و سبیل الله، مناسب و مؤید چنین دیدگاهی است.
9. کانت می گوید: الهاماتی از فطرت می جوشد که پیش از تجربه هستند و به آنها وجدان گفته می شود، اما این که آیا وجدان همان عقل عملی است یا نه، محل بحث است؛ عده ای قائل به جدایی عقل عملی و وجدان هستند. ر. ک: زین الدین، محمد امین، الاخلاق عند الامام الصادق (علیه السّلام)، ص 66 و 67.
10. در مکتب کانت عقل نظری نقد می شود و تنها عقل عملی است که مورد توجه قرار می گیرد. ر. ک: مطهری، مرتضی، فلسفه الاخلاق، ص 75-53.
11. ر. ک: طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان، ج 14، ص 306.
12. برای آشنایی با کاربرد واژه عقل و معنای آن در قرآن، نک: طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ج2، ص 250-247.
13. روح در حیوان به معنای مبدء حیات است که احساس و حرکت ارادی متفرع بر آن است، اما روح در همه آیات قرآن به این معنا نیامده است؛ مثلاً در آیه 38 سوره نبأ، مراد از روح غیر از روح حیوانی و غیر از ملائکه است. از نظر قرآن روح از سنخ امر و از جنس ملکوت است، گاهی با ملایکه هست و گاهی در انسان دمیده می شود. ر. ک: طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ج 13، ص 199-195.
14. مؤمنون، 14؛ ص، 72؛ سجده، 9-11؛ زمره، 42. ر. ک: طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ج 2، ص 113 و همان، ج 10، ص 118 و 119.
15. در نظر عرف، نفس سه معنا دارد: 1. معنای مضاف الیه اگر مضاف شود؛ مثلاً نفس در عبارتِ « نفس الانسان » به معنای انسان است. در آیات: 12، انعام؛ 28، آل عمران و 116، مائده، نفس در این معنا استعمال شده است؛ 2. شخص انسان که از روح و بدن ترکیب یافته است. در آیات: 1، نساء؛ 32، مائده؛ 35، انبیاء، نفس به همین معناست و در آیه « کل نفس تجادل عن نفسها » (نحل، 11)، نفس اول به معنای دوم و نفس دوم به معنای اول است؛ 3. روح انسانی. آیه 93، انعام، از این قبیل است. ر. ک: طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ج 14، ص 287-285.
16. « و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها »؛ شمس، 7 و 8.
17. بر اثر شرایط مختلفی که برای نفس پیش می آید و فعالیت های گوناگونی که انجام می دهد و بهره های متنوعی که می گیرد گاهی اماره است (یوسف، 53)؛ یعنی نفس به دنبال ارضای غریزه است حتی از راه خلاف، گاهی لوامه (قیامت، 2) و گاهی مطمئنه (فجر، 28-27).
18. حضرت علی (علیه السّلام) در روایتی آن قدر برای عقل ارزش قائل است که، فقد عقل را فَقد حیات، و بی خردان را سزاوار مقایسه با مردگان می داند »؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج1، کتاب عقل و جهل، ص 32، ح 30.
19. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: « العقل دلیل المؤمن »؛ وسائل الشیعه، ص 162، ح 8؛ الکافی، ج 1، ص 29، ح 24. آن حضرت در روایت دیگری می فرماید: « دعامه الانسان العقل... و بالعقل یکمل و هو دلیله و مبصرّه و مفتاح امره »؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 1، ص 90.
20. حضرت علی (علیه السّلام) در تشبیه زیبایی می فرماید: « مثل العقل فی القلب کمثل السراج فی وسط البیت »؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 1، ص 99.
21. ر. ک: مصباح یزدی، محمد تقی، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 213-195.
22. قوه ی تصمیم گیری مرتبه ای از نفس است و از جوهر نفس بر می خیزد.
23. شیخ صدوق، علل الشرائع، باب 6، ص 4؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 11، ص 164، ح 2.
24. مولوی، کلیات مثنوی، دفتر چهارم، ابیات 1513-1508و
-1518-1516 و 1549- 1547 و 1556 و 1560-1559 و 1563-1562.
25. جوادی آملی، عبدالله، مبادی اخلاق در قرآن، ص 164-160 و 250.
26. این نکته علاوه بر تأیید عقل، تأکید نقل را هم به همراه دارد؛ زیرا از نگاه روایات انسان عاقل از تقوا بهره می برد. از آثار تقوا نجات از مریضی ها و طول عمر است. حضرت علی (علیه السّلام) در بیان نورانی خود پیرامون تقوا می فرمایند: « شفاء مرض اجسادکم »؛ نهج البلاغه، خطبه 230.
27. حضرت علی (علیه السّلام) می فرماید: « کم من عقل اسیر تحت هوی امیر »؛ قصار الحکم، 211. آیا جاهل تر از شخصی که خود اسباب امارت هوا و هوس را فراهم می کند و خود را در ظلمت و تاریکی می افکند وجود دارد؟! انسان عاقل کسی است که با تهذیب نفس خود را از تحت سلطه ابلیس و حکومت شیطان خارج کند.
28. ر. ک: مطهری، مرتضی، ده گفتار، ص 47-1.
29. « الا و انّ الخطایا خیل شمس حمل علیها راکبها... »؛ نهج البلاغه، خطبه 16.
30. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 78، ص 12. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حدیثی فرمود: « اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک »؛ بحارالأنوار، ج 70، ص 64.
31. « عتق من کل ملکة و نجاة من کل هلکه... »؛ نهج البلاغه، خطبه 230.
32. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج70، ص 285 و 288 و ج 78، ص 192 و ص 270 و ج 69، ص 411؛ نهج البلاغه، حکمت 371.
33. حضرت علی (علیه السّلام) درباره ی سالکان کوی دوست می فرماید: « قد احیی عقله و امات نفسه »؛ نهج البلاغة، خطبه 220.
34. « واتقوا الله و یعلمکم الله » (بقره، 282)؛ « ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً » (انفال، 29)
35. شمس، 7.
36. شمس، 8.
37. ضمیر فاعلی در « الهمها » به خدا بر می گردد پس منبع این الهام هم خود خداست.
38. شمس، 9 و 10.
39. شمس، 11.
40. تحریم، 10.
41. این در حالی است که در آیه ی 11 سوره ی تحریم، زن فرعون به عنوان رهبر اهل ایمان معرفی می گردد.
42. در روایات آمده است: « ان الله علی الناس حجتین حجه ظاهره و حجه باطنه فامّا الظاهره فالرسل والانبیاء والائمة و اما لبالطنة فالعقول »؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 23-14، ح 12؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 6، ص 161 و 162، ح 6.
43. همان گونه که بیان شد ضمیر فاعلی « الهمها » به خدا بر می گردد؛ یعنی قسم به نفس و آن که او را پرداخت و به او فجور و تقوایش را الهام کرد، لذا در آیه 19 سوره زمر، هدایت عقل به هدایت الهی تعبیر شده است: « فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب ».
44. ر. ک: حائری شیرازی، محی الدین، اخلاق اسلامی، ص 17-5.
45. « والعاقبه للمتقین »؛ هود، 49؛ طه، 132؛ قصص، 83.
46. حج، 47.
47. در قرآن انواع ادراکات (خواه عادی مثل ادراک حضوری و حصولی و خواه غیر عادی مثل وحی که نوعی ادراک مرموز است) و همچنین حالات انفعالی (احساسات باطنی از گرایش ها گرفته تا خصوصیات مربوط به قصد و اراده و نیت) به قلب نسبت داده شده است. پس می توان ا دعا کرد که منظور از قلب در اصطلاح قرانی همان روح و نفس انسانی است. بله اگر گفتیم که انسان یک روح بیشتر ندارد که همین منشأ زندگی نباتی و حیوانی و انسانی است، در این صورت قلب تنها یکی از ابعاد روح انسان است و آن عبارت است از آن مرحله از روح انسان که منشأ صفات و خصلت های انسانی است نه حیات و زندگی نباتی و حیوانی. ر. ک: مصباح یزدی، محمدتقی، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 265-244.
48. مائده، 25.
49. مولوی درشعری که بیان شد، بعد از ذکر داستان مجنون، می گوید:
روزگارم رفت زین گون حال ها *** همچو تیه قوم موسی سال ها
خطوتینی بود این ره تا وصال *** مانده ام در ره ز سستی چند سال
بر این اساس گفته می شود که باید با موت اختیاری از مرکب بدن پیاده شد تا به مقصد رسید. تعبیراتی همچون « امات نفسه » که در نهج البلاغة آمده و « زنوها قبل ان توزنوا »؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 70، ص 73، به این نکته ی لطیف اشاره دارند.
50. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 2، ص 130؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 73، ص 20.
51. « لحب الدنیا صمت الاسماع الحکمة و عمیت القلوب عن نور البصیرة ». آمُدی، عبدالواحد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 65.
52. ذاریات، 55. آن که در گرداب افتاده و با هر چرخش آن به درونش غوطه ور گردیده تا آن گاه که به مغز آن رسیده است، دیگر صدا زدن و موعظه کردن او و... فایده ای ندارد. از این رو قرآن به پیامبرش خطاب می کند:« سواء علیهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم » (بقره، 5)
53. یوسف، 33.
54. حضرت علی (علیه السّلام) می فرماید: « فارفض الدنیا فان حبّ الدنیا یعمی و یصم و یبکم و یذّل الرقاب... »؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 73، ص 75. آن حضرت در بیانی دیگر می فرماید: « حب الدنیا یفسد العقل »؛ آمُدی، عبدالواحد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 65.
منبع مقاله : ترخان، قاسم؛ (1388)، نگرشی عرفانی فلسفی و کلامی به: شخصیت و قیام امام حسین (ع)، قم: نشر چلچراغ، چاپ اول