خوارج همان کسانی بود که در روز جنگ صفین به انکار حکمیت پرداخته گفتند: یست حکومتی مگر برای خدا.پیش از این درباره نخستین کسی که این سخن را بر زبان راند گفت وگو کردیم.همچنین یکی دیگر از نامهای این جماعت، حروریه است.زیرا در ابتدای ماجرایشان در محلی به نام حروراء گرد آمدند.علی (ع) با آنان به جنگ برخاست و در محلی به نام نهروان، جایی در میان بغداد و حلوان، آنان را کشت.آنان ولایت ابو بکر و عمر را پذیرفتند و از عثمان و علی برائت جستند.آنان ولایت عثمان را تا قبل از بدعتهایی که عثمان گذارد و ولایت علی (ع) را تا پیش از حکمیت قبول داشتند.اینان قاریانی بودند که در جنگ صفین حضور داشتند و پیشانیهایشان از سجده های طولانی، سیاه شده بود.امیر مؤمنان (ع) به ایشان فرمود: کاری که معاویه به آن دست زده حیله ای بیش نیست.اما آنان، سخن وی را نشنیده و آن حضرت را به پذیرش حکمیت واداشتند و سپس خود آن را انکار کردند.وقایع و حوادث مختلفی در زمان حکومت امویه و عباسیه برای خوارج پیش آمده که در کتب تاریخ مشهور و مذکور است و تا هم اکنون گروهی از آنان در زنگبار، مغرب و شمال افریقا و برخی نقاط دیگر زندگی می کنند.
طبری در تاریخ خود روایت کرده است: هنگامی که علی (ع) می خواست، ابو موسی را برای حکمیت روانه کند، دو تن از خوارج به نامهای زرعة بن برج طایی و حرقوص بن زهیر سعدی نزد وی آمدند و گفتند حکمیت تنها از آن خداست.علی (ع) گفت: حکمیت مخصوص خداوند است. حرقوص به آن حضرت گفت: از گناه خود توبه کن و از حکمیت دست بردار و ما را به طرف دشمن بر تا با آنها بجنگیم.علی (ع) فرمود: این را به شما گفته بودم اما شما از سخن من سرتافتید.لاجرم ما میان خود و ایشان عهدنامه ای نوشتیم و شرطها در آن گذاردیم و پیمانها بستیم و خداوند عزوجل فرموده است: به عهد خدا وفا کنید چون پیمانی بستید و قسمها را پس از استوار داشت آنها مشکنید و حال آنکه خدا را بر آنها کفیل قرار داده اید». (1) حرقوص گفت: این گناهی است که باید از آن توبه کنی.علی (ع) فرمود: این گناه نیست ولی اندیشه ای خطاست و سستی در کار.من قبلا به شما گفتم و شما را از این کار بر حذر داشتم.زرعه گفت: به خدا قسم اگر دست از حکمیت دادن مردان برنداری با تو می جنگم و از این کار رضایت و تقرب الهی را می جویم. علی (ع) گفت: «بدبختی برای تو باد!چه چیز تو را چنین تیره روز کرد گویی تو را می بینم که کشته شده ای و باد بر تو می وزد».زرعه گفت: دوست دارم چنین شود.علی (ع) گفت: اگر بر حق بودی، مرگ در راه حق آسودگی از دنیا بود اما شیطان شما را فریب داده است از خداوند عزوجل بترسید.
آنها از نزد علی (ع) خارج شدند و همچنان می گفتند: حکمیت خاص خداست.علی (ع) روزی برای ایراد سخنرانی بیرون آمد و در بین سخنرانیش شنید که از اطراف مسجد فریاد حکمیت خاص خداست برآوردند.آن حضرت فرمود: الله اکبر.این سخن حقی است که از آن اراده باطل می کنند.روزی یکی از آنان در اثنای سخنرانی علی (ع) به آن حضرت گفت: به تو و کسانی که پیش از تو بوده اند وحی شد که اگر شرک ورزی، عملت نابود می شود و از زیانکاران می شوی. (2) علی (ع) هم در پاسخ وی این آیه را تلاوت کرد: شکیبایی کن که وعده خدا درست است و کسانی که یقین ندارند تو را به سبکسری وا ندارند». (3)
طبری گوید: چون حکمیت به وقوع پیوست و علی (ع) از صفین بازگشت خوارج از او جدا شدند و چون به نهر رسیدند در آنجا بماندند.علی (ع) به همراه گروهی از مردم به کوفه قدم نهاد و خوارج در حروراء جای گرفتند.
ابن اثیر گوید: چون علی (ع) از صفین بازگشت، خوارج از او جدا شده به شهر حروراء درآمدند.و دوازده هزار تن در آنجا بماندند و منادی ایشان بانگ برآورد: فرمانده جنگ شبث بن ربعی و امیر نماز، عبد الله بن کو است و کار تعیین خلیفه پس از جنگ بر عهده شورای مسلمانان است.و بیعت برای خداوند عزوجل است و امر به معروف و نهی از منکر اقامه می شود.شیعیان برخاسته به علی (ع) گفتند: بیعتی دوباره با تو می کنیم ما دوست دوستان تو و دشمن مخالفان تو هستیم.خوارج گفتند: شما و شامیان بر کفر باقی ماندید.شامیان بنا بر آنچه دوست داشتند یا بد داشتند با معاویه بیعت کردند و شما نیز با علی بیعت کردید بنابر آنکه با دوست او دوست و با دشمن او دشمن باشید. زیاد بن نضر به آنان گفت: به خدا قسم ما جز به خاطر کتاب خدا و سنت رسولش (ص) با علی دست بیعت ندادیم.اما شما با او مخالفت کردید.شیعیان او به نزدش آمدند و گفتند: ما دوست دوستان تو و دشمن مخالفان توییم و ما نیز چنین هستیم و او بر راه حق و هدایت و دشمن او گمراه و گمراه کننده است.
طبری گوید: علی (ع) ، ابن عباس را پیش آنها فرستاد.اما او بدون آنکه نتیجه ای بگیرد، بازگشت.مبرد و دیگران گویند: چون علی (ع) ، ابن عباس را به نزد آنان روانه کرد تا با ایشان سخن بگوید ابن عباس به آنان گفت: چرا به امیر مؤمنان کینه می ورزید؟گفتند: او امیر مؤمنان بود و چون در دین خدا، ادعای حکمیت کرد از ایمان خارج شد پس باید بعد از آنکه به کفر اقرار کرد، توبه کند.و در این صورت ما او را قبول می کنیم.ابن عباس گفت: سزاوار نیست مؤمنی که ایمانش به شک نیالوده به کفر اقرار کند.گفتند: او حکمیت داده است.ابن عباس گفت: خداوند در مورد کشتن صید فرمان به حکمیت داده و فرموده است: «یحکم به ذوا عدل منکم »، پس چگونه حکمیت در مورد مامت باعث ایراد و اشکال شده؟گفتند: بر ضد او حکم داده شده اما او نمی پذیرد.ابن عباس گفت: حکومت مانند امامت است.هرگاه امام مرتکب فسق شود، نافرمانی از او واجب می شود.این قول درباره حکمین هم صادق است هنگامی که آنان خلافی از خود نشان دادند به سخنان آنان نباید اعتنا کرد.برخی از خوارج به برخی دیگر روی کردند و گفتند: احتجاج قریش را حجتی علیه خود آنان قرار دهید.این از جمله کسانی است که خداوند درباره آنها فرموده: تا با آن معاندان را بترسانی. (4)
مبرد گوید: پس از گفت وگوی ابن عباس با آنان، امیر مؤمنان (ع) خود با ایشان گفت وگو کرد.و از جمله سخنانی که به آنان فرمود این بود که مگر نمی دانید وقتی که این قوم قرآنها را بر فراز نیزه ها بالا بردند به شما گفتم که این کار نیرنگ است و اگر آنان می خواستند قرآن را حکمیت دهند باید به نزد من می آمدند و از من سؤال می کردند؟آیا می دانید که هیچ کدام از شما مخالف تر از من با قضیه حکمیت نبود؟ گفتند: درست می گویی.فرمود: آیا می دانید که شما مرا بر قبول حکمیت واداشتید تا آنکه مجبور شدم به خواست شما پاسخ گویم و شرط کردم حکمیت آن دو زمانی مورد قبول است که به فرمان خدا حکم داده باشند و هرگاه با فرمان خدا مخالفت کنند من و شما از آن دو بیزاری می جوییم و شما خوب می دانید که حکم خدا بر ضد من نخواهد بود.گفتند: آری. ما تو را در دین خدا به قبول حکمیت واداشتیم و ما به کفر خود اقرار می کنیم.اما اکنون توبه کرده ایم تو هم مثل ما به کفر خود اقرار و سپس توبه کن.در این صورت ما تحت فرمان تو به سوی شام می رویم.فرمود: مگر نمی دانید خداوند در مورد اختلاف میان زن و شوهر فرمان به حکمیت داده و گفته است: حکمی از بستگان مرد و حکمی از بستگان زن روانه کنید. (5) و نیز هم او درباره صیدی چون خرگوش، که به نیم درهم برسد فرموده است: دو تن عادل از شما بر آن حکم می کنند. (6) آنان پاسخ دادند: وقتی عمرو مانع شد تا تو در آن عهدنامه بنویسی امیر المؤمنین و خود به دست خویشتن لقب خود را زدودی و تنها نوشتی علی بن ابیطالب، بنابراین خودت را به دست خویشتن از امارت برکنار داشتی.علی (ع) پاسخ داد: رسول خدا (ص) در این کار اسوه و نمونه من بود.وقتی سهیل بن عمرو نگذاشت پیامبر (ص) لقب رسول الله (ص) را در صلحنامه بنویسد و گفت: اگر اقرار می کردم که تو رسول خدایی، دیگر با تو مخالفت نمی کردم و تنها به خاطر فضل تو، تو را بر خود مقدم داشتم و باید فقط بنویسی محمد بن عبد الله، آن حضرت به من فرمود: ای علی عبارت رسول الله را بزدای.گفتم: یا رسول الله (ص) من جرئت ندارم نام تو را از نبوت بزدایم پس آن حضرت خود به دست خویشتن آن عبارت را پاک کرد و فرمود: بنویس محمد بن عبد الله.سپس به من تبسمی کرد و گفت: ای علی تو هم در این قضیه واقع می شوی و بر آن رضایت می دهی.سپس آن حضرت (ع) از حروراء بازگشت و خوارج در آنجا ماندگار شدند و از آن پس به آنان حروریه نام نهادند.
مبرد گوید: از جمله اشعار امیر مؤمنان (ع) که در آن هیچ اختلافی نیست، شعری است که آن حضرت به هنگامی که خوارج به او گفتند: بر کفر خود اقرار و سپس توبه کن تا با تو به جنگ شامیان رویم.آن حضرت فرمود: آیا پس از مصاحبت با رسول خدا (ص) و تفقه در دین او کافر بازگردم.آن گاه این شعر را سرود:
ای خداوند شاهد باش که من بر دین محمد پیغامبر (ص) هستم و در دین خدا شک ندارم که من هدایت یافته ام.
در روایت دیگر که مبرد در الکامل ذکر کرده آمده است: علی (ع) به محل خوارج در حروراء رفت و گفت: این جایگاه کسی است که اگر امروز در آن فیروزی یابد، روز قیامت هم رستگار می شود.سپس با آنان سخن گفت.آنان گفتند: ما با پذیرش مسئله حکمیت گناهی بزرگ مرتکب شدیم و اکنون توبه کردیم.تو هم مانند ما توبه کن تا دوباره با تو همراه شویم.علی (ع) فرمود: من از تمام گناهان از خداوند آمرزش می خواهم. آنان که شمارشان به شش هزار تن می رسید، با علی (ع) بازگشتند و چون در کوفه قرار یافتند چنین شایع کردند که علی (ع) از حکمیت برگشته است و آن را گمراهی می داند. اشعث به نزد آن حضرت آمد و گفت: مردم از قول تو می گویند که حکمیت را گمراهی و پای فشاری بر آن را کفر می دانی.پس علی (ع) برای سخنرانی برخاست و فرمود: هر کس می گوید من از حکمیت بازگشته ام دروغ گفته و هر کس آن را گمراهی می بیند، خود گمراه شده است.خوارج با گفتن حکمیت خاص خداست از مسجد بیرون شدند.
ابن ابی الحدید گوید: عامل همه خرابیهایی که در زمان خلافت علی (ع) روی داد، شعث بود و اگر او چنان نمی کرد، جنگ نهروان برپا نمی شد.زیرا علی (ع) با آنان از راه کنایی سخن گفتن وارد شد و کلامی به آنان گفت که همه انبیا و معصومین آن را گفته بودند.خوارج نیز با شنیدن این کلمه راضی شدند.اما اشعث کاری کرد تا آن حضرت را به سخن گفتن با صراحت واداشت.زیرا به گونه ای از علی (ع) پرسش کرد که جز جواب آشکار راه دیگری برای پاسخ به او نبود و بدین سان تمام تدبیرهای علی (ع) را تباه کرد.
طبری گوید: وقتی علی (ع) ، ابو موسی را برای حکمیت روانه کرد خوارج با یکدیگر دیدار کردند و در منزل عبد الله بن وهب راسبی گرد آمدند.عبد الله برای آنان سخنانی ایراد کرد و گفت: بیایید با ما از این قریه ای که ساکنان آن ستمگرند بیرون شویم. آنان امر عبد الله را پذیرفتند و سپس با مردم بصره نامه نگاری کردند و شب جمعه و روز آن را به عبادت پرداختند و روز شنبه به حرکت درآمدند تا در پل نهروان فرود آمدند.اصحاب و پیروان علی (ع) به نزد آن حضرت درآمدند و با او بیعت کرده گفتند: ما دوستان کسی هستیم که تو با آنان دوستی و دشمنان کسانی هستیم که تو با آنان دشمنی.علی (ع) با آنان سنت پیامبر (ص) را شرط کرد.پس ربیعة بن ابی شداد خثعمی، از کسانی که در جنگهای جمل و صفین علی (ع) را همراهی کرده و پرچمدار خثعم بود، به نزد آن حضرت درآمد.علی (ع) به او فرمود: بر کتاب خدا و سنت رسول او (ص) بیعت کن.پاسخ داد: بر سنت ابو بکر و عمر بیعت می کنم.علی (ع) فرمود: وای بر تو!اگر ابو بکر و عمر بر غیر کتاب خدا و سنت رسول او (ص) عمل می کردند، بر حق نمی بودند.ربیعه نیز دست بیعت داد.علی (ع) به او نگریست و گفت: گویی تو را می بینم که با این خوارج حرکت کرده و کشته و زیر پای اسبان لگد کوب شده ای.ربیعه در جنگ نهروان به همراه خوارج بصره بود که کشته شد.
پانصد تن از خوارج بصره گرد آمدند و مسعر بن فدکی تمیمی را به فرماندهی خود قرار دادند.ابن عباس از این ماجرا آگاهی یافت و ابو الاسود دئلی را به دنبال ایشان فرستاد.ابو الاسود در کنار پل بزرگ به آنان رسید.هر دو گروه مقابل هم قرار گرفتند تا آنکه شب در میان آنان جدایی انداخت.مسعر با اصحاب خود از تاریکی شب استفاده کرد و خود را به عبد الله بن وهب در نهروان رسانید.علی (ع) در کوفه به سخنرانی ایستاد و فرمود: ستایش خدای را سزد، اگر چه روزگار پیشامدهای سخت و حوادث بزرگ به بار آرد.اما بعد، نافرمانی باعث حسرت و در پی آن موجب پشیمانی است.من درباره حکمیت این دو تن و نیز مسئله حکمیت نظر خود را به شما گفتم.اگر قصیر صاحب رای و نظری باشد و لکن شما همان را خواستید که خود گفته بودید و کار من و شما بدان گونه شد که برادر هوازن گوید: نظر خود را در انحنای دره به ایشان بازگفتم اما آنان راه درست را تا نیمروز فردا ندانستند.
هشدارید که این دو مرد که به عنوان حکم برای کار خود برگزیدید، حکم قرآن را پشت سر خود افکندند و آنچه را که قرآن میرانده بود، احیا کردند و هر کدامشان بیرون از هدایت الهی، از هوا و هوس خویش پیروی کردند و بدون حجتی روشن و سنتی قطعی، داوری کردند.و سپس در حکم خویش اختلاف کردند و هیچ کدامشان به راه راست هدایت نشدند.و خداوند و پیامبرش و مؤمنان صالح از آنان بیزاری جستند.پس آماده حرکت به سوی شام شوید تا ان شاء الله روز دوشنبه به اردوگاه خود بروید.سپس از منبر پایین آمد و به خوارج نامه نوشت که: این دو مرد که به حکمتیشان رضایت دادیم با قرآن به مخالفت برخاستند و از هواهای خود پیروی کردند.پس به سوی ما روی کنید که ما به طرف دشمن خود و دشمن شما می رویم و ما بر همان کاری هستیم که پیش از این بر آن بوده ایم.خوارج در پاسخ او نوشتند: تو به خاطر پروردگارت خشمگین نیستی بلکه به خاطر خویشتن خشم گرفته ای.اگر به کفر خویش گواهی دهی و توبه کنی در ماجرایی که میان ما و تو رخ داده است تامل می کنیم وگرنه منصفانه به تو اعلام جنگ می دهیم و بدان که خداوند خیانتکاران را دوست ندارد.علی (ع) از آنان نومید شد و بهتر دید که آزادشان بگذارد و با افراد دیگر خویش به جانب شام لشکر کشد.آن حضرت به عبد الله بن عباس امیر بصره نامه ای نوشت و به او دستور داد تا مردم بصره را برای این جنگ روانه سازد.ابن عباس نامه علی (ع) را برای مردم بصره خواند و به آنان فرمان داد با احنف به لشکر علی (ع) بپیوندند.هزار و پانصد تن از مردم بصره اعلام آمادگی کردند.ابن عباس این شمار را کم دانست و برای مردم به سخنرانی ایستاد و گفت: تنها یک هزار و پانصد تن از شما می خواهند بدین جنگ روانه شوند حال آنکه شما شصت هزار تنید.با جاریة بن قدامه سعدی روان شوید.و کسانی را که در این کار تاخیر روا دارند تهدید کرد و ابو الاسود را مامور جمع آنان کرده.هزار و هفتصد تن به نزد جاریه گرد آمدند و در نخلیه به علی (ع) پیوستند.آن حضرت سران کوفه را جمع کرد و طی سخنانی به ایشان فرمود: ای مردم کوفه شما در کار حق، برادران و یاران من به حساب می آیید و در جهاد با دشمنان منحرفم، یاران منید.به وسیله شما، مخالفان را سرکوب می کنم و موافقان را به اطاعت کامل درمی آورم.آن گاه از هر یک از سران قبیله ها خواست تا نام و آمار جنگاوران خویش را برای آن حضرت بنویسد.سعید بن قیس همدانی برخاست و گفت: ای امیر المؤمنین!ما شنیدیم و فرمان بردیم و دوستی و خیرخواهی می کنیم من نخستین کسی هستم که آنچه را که خواستی می آورم.معقل بن قیس ریاحی نیز برخاست و سخنانی مانند سعید بن قیس گفت.عدی بن حاتم و زیاد بن خصفه و حجر بن عدی و بزرگان مردم و سران قبایل هر یک سخنانی از این دست گفتند.پس شصت و پنج هزار تن برای جنگ آماده شدند که با جنگجویان بصری شمار آنها به شصت و هشت هزار و دویست تن رسید.علی (ع) اطلاع یافت که برخی می گویند: ای کاش ما را نخست برای جنگ با حروریان می برد و از آنان آغاز می کردیم و پس از یکسره کردن کار آنان به جنگ این منحرفان می رفتیم.بنابراین آن حضرت برای ایشان به سخنرانی پرداخت و فرمود: اما به نظر ما پرداختن به گروه دیگر غیر از این خوارج مهم تر است.گفت وگو درباره ایشان را رها کنید و به سوی گروهی روید که به جنگ شما پرداخته اند تا پادشاهانی ستمگر شوند و بندگان خدا را به بندگی خویش گیرند.پس از هر طرف فریاد کردند ای امیر المؤمنین به هر سویی که خود دوست داری ما را رهسپار کن.صیفی بن فسیل شیبانی برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان!ما حزب تو و یاران توییم با کسی که تو با آنان می جنگی، می جنگیم و با هر کس که بازگشت کند همدلی کنیم.ما را به سوی دشمنان خود ببر هر که باشند و هر کجا باشند که اگر خدا بخواهد زحمت کمی عده و کم همتی پیروان را نخواهی داشت.محرز بن شهاب تمیمی از قبیله بنی سعد نیز برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان!شیعیان تو، در یاری رساندن به تو و تلاش در پیکار با دشمنت چونان قلبی واحد است.شاد باش که پیروزی از آن توست.و ما را به سوی هر یک از دو گروهی که خود دوست داری ببر.ما پیروان توییم که در اطاعت از تو امیدوار و از جهاد با دشمنت خواستار پاداش شایسته هستیم و از یاری نکردن تو و سرتافتن از تو، سخت ترین عقوبت را انتظار می کشیم.
مسعودی گوید: علی (ع) ، کوفه را با سی و پنج هزار تن ترک گفت و از بصره نیز، از طرف ابن عباس، ده هزار تن که احنف بن قیس و جاریه بن قدامه سعدی نیز در میان آنان بودند به آن حضرت ملحق شدند.این واقعه در سال 38 ه واقع شد.علی (ع) در شهر انبار فرود آمد و لشکرها در آن دیار به آن حضرت می پیوستند.علی (ع) برای مردم سخنرانی و آنان را به جهاد تشویق کرد و فرمود: پیش به سوی قاتلان مهاجران و انصار!اینان بسیار تلاش کردند تا نور خدا را فرو نشانند و برای کشتن رسول خدا (ص) و یارانش تلاش بسیار کردند.هشدارید که پیامبر (ص) مرا فرمود که با ناکثان جنگ کنم و آنان کسانی بودند که از کار ایشان آسوده شدیم و هنوز با مارقان روبه رو نشده ایم و اکنون باید به جنگ قاسطان روانه شویم که ایشان برای ما مهم تر از خوارج هستند.پس به جهاد با قومی بشتابید که می خواهند فرمانروایان ستمگر باشند و مردم آنان را ارباب خود بدانند و آنان هم بندگان خدا را برای خود به بندگی بگیرند و حال آنها را به مثابه دولت رسیده دست به دست بگردانند.اما آنان فقط خواستار آغاز جنگ با خوارج بودند.
ابو العباس مبرد در کتاب کامل درباره خوارج نوشته است: آنان به طرف نهروان حرکت کردند.از جمله اخبار جالب مربوط به ایشان آن است که آنان در سر راه خود با مسلمانان و مسیحیان برخورد می کردند.ایشان مسلمان را می کشتند، زیرا در نظر آنان کافر بود، چون اعتقاد خوارج را قبول نداشت.اما مسیحی را نمی کشتند و می گفتند: ذمه پیامبرتان را حفظ کنید.وی در همین زمینه می نویسد: واصل بن عطاء با عده ای می رفت و با چند تن از خوارج برخورد کرد.واصل به ایشان گفت: این از شان شما نیست کناره گیرید و مرا با آنان رها کنید.جان آنان به مخاطره بزرگی افتاده بود ولی گفتند: هر چه تو می گویی.واصل به سوی آنان رفت.ایشان از وی پرسیدند: تو و یارانت بر چه هستید؟واصل گفت: ما گروهی مشرکیم که به شما پناهنده شده ایم تا سخن خدا را بشنویم و حدودش را بدانیم.آنان گفتند: ما تو را پناه دهیم.گفت: پس به ما یاد دهید.آنان نیز احکام خود را به واصل و همراهانش آموختند و واصل هم می گفت: من و یارانم پذیرفتیم.خوارج گفتند: با هم بروید اینک شما برادران ما هستید.واصل گفت: اینک شما باید ما را به جایی امن برسانید.زیرا خداوند می گوید: «اگر کسی از مشرکان از تو پناه خواست، او را پناه ده تا کلام خدا را بشنود و سپس او را به جایی امن برسان ». (7) خوارج به یکدیگر نگریستند.سپس گفتند: حق با شماست.و با آنان همراه شدند تا ایشان را به محلی امن رساندند.همچنین مبرد گوید: عبد الله بن جناب صحابی رسول خدا (ص) ، در حالی که بر گردنش قرآنی آویخته و بر خری سوار بود و زنش نیز باردار بود، با خوارج روبه رو شد آنان به وی گفتند: آنچه تو بر گردنت آویخته ای به ما دستور می دهد که تو را بکشیم.پس یکی از آنان جست و خرمای تری را که از نخلی افتاده بود، در دهان گذارد.پس بانگ بر او زد و وی آن را از دهان بیرون انداخت.در این اثنا خوکی نمایان شد و یکی از خوارج ضربتی بر خوک زد و آن را کشت و گفت: این فساد در زمین است.طبری گوید: صاحب خوک آمد و کسی که آن را کشته بود، صاحب خوک را راضی کرد.جناب که چنین دید گفت: اگر شما واقعا همین گونه اید که من دیدم پس از جانب شما ترسی نباید داشته باشم.من مسلمانم و در اسلام من هم خللی پدید نیامده است و شما مرا امان می دهید؟گفتند: بیمناک مباش و چون جناب با آنان روبه رو شد، ایشان به وی چنین گفته بودند.
مبرد می نویسد: سپس از جناب پرسیدند: درباره علی پس از آنکه حکمیت را پذیرفت و نیز درباره حکمیت چه عقیده ای داری؟گفت: علی (ع) از شما داناتر به خدا و باتقواتر در دینش و بیناتر است.گفتند: تو پیرو هدایت نیستی بلکه تنها بر نام مردان، از آنها پیروی می کنی.طبری می نویسد: آنان به وی گفتند: به خدا تو را چنان بکشیم که هیچ کس را آن گونه نکشته باشیم.آن گاه وی را گرفته بازوانش را بستند سپس به سوی او و زنش که آبستن و نزدیک به وضع حمل بود روی آوردند.پس جناب را خوابانیدند و سرش را بریدند و خون او در آب روان شد.آن گاه به طرف زن هجوم بردند.آن زن گفت: من زنی بیش نیستم. آیا از خداوند نمی ترسید؟!پس شکمش را دریدند و سه زن دیگر از قبیله طی را کشتند.ام سنان صیداوی را نیز به قتل رساندند.
مبرد گوید: آنان با صاحب آن نخل که مردی نصرانی بود، برخورد کردند.آن مرد به ایشان گفت: این نخل از شما.آنان گفتند: ما آن را جز در برابر بهای آن نمی خواهیم. مرد نصرانی گفت: شگفتا!آیا کسی چون عبد الله بن جناب را می کشید و خرما را جز به پرداخت بهای آن قبول نمی کنید!!مسعودی گوید.سپاه خوارج به چهار هزار تن رسید. آنان با عبد الله بن وهب راسبی دست بیعت دادند و به مداین رفتند و عبد الله بن جناب، عامل علی (ع) بر آن شهر را سر بریدند و شکم زن حامله اش را دریدند و زنان دیگری جز او را نیز به قتل رساندند.طبری گوید: علی (ع) از کشته شدن عبد الله بن جناب توسط خوارج و تعرض آنان به دیگران آگاهی یافت.علی (ع) ، حارث بن مره عبدی را فرستاد تا درباره خبری که به آنان رسیده بود، تحقیق کند.اما خوارج، او را نیز کشتند.این خبر نیز به علی (ع) رسید.مردم به آن حضرت گفتند: چرا باید دست از جنگ با این گروه بکشیم و آنان را جانشین خود در میان خانواده و اموالمان قرار دهیم؟ما را به سوی ایشان بر.و چون از کار آنها فارغ شدیم به جنگ شامیان می رویم.اشعث کندی نیز برخاست و سخنانی مانند این گفت.مردم پیش از این وی را متهم می کردند که او هم نظر خوارج را قبول دارد.پس علی (ع) بانگ کوچ سر داد.و به سوی آنان روانه شد.مسعودی گوید: علی (ع) ، حارث بن مره عبدی را به عنوان پیک به سوی آنان فرستاد تا به بازگشت بخواندشان.اما خوارج کار او را ساختند و به علی پیغام دادند اگر از حکمیت توبه کردی و به کفر خود گواهی دادی ما با تو دست بیعت می دهیم و اگر از اینکه گفتیم سرتافتی، کناره گیر تا ما خود امامی برای خویش برگزینیم.ما از تو بیزاری می جوییم.علی (ع) به آنان پیغام داد: قاتلان برادرانم را به دست من سپارید تا آنان را قصاص کنم.سپس با شما متارکه کنم تا از کار جنگ با اهل مغرب آسوده شوم و شاید تا آن هنگام خداوند دلهای شما را دگرگون کند.خوارج به وی پاسخ دادند: ما همگی قاتلان یاران تو و مباح کننده خون ایشان و شریک در قتل آنانیم.
ابراهیم بن دیزیل در کتاب صفین گوید: چون علی (ع) آهنگ خروج از کوفه به مت حروریه را کرد، یکی از اصحاب وی که منجم بود و مسافر بن عفیف ازدی نام داشت، گفت: ای امیر مؤمنان!در این ساعت حرکت مکن.و در فلان ساعت حرکت کن.زیرا اگر در این هنگام سفر کنی خود و یارانت به آزار و زیانی سخت دچار می شوید و اگر در فلان وقت بروی، پیروزی را از آن خود ساخته ای.علی (ع) به او فرمود: آیا می دانی در شکم اسب من چیست؟گفت: اگر بیندیشم می دانم.علی (ع) گفت: هر کس تو را بر این کار تصدیق کند، به قرآن دروغ بسته که خداوند فرموده است: «علم قیامت در نزد خداست او باران می فرستد و می داند آنچه را که در زهدانهاست.» (8) سپس فرمود: محمد (ص) هم آنچه را که تو ادعا می کنی، ادعا نکرد.آیا می پنداری که ساعتی را نشان می دهی که هر کس در آن سفر کند بلا و بدی از او دور شود و از ساعتی بر حذر می داری که هر کس در آن سفر کند زیان و سختی به او می رسد؟هر کس این گفتار تو را باور دارد از استعانت به خدا بی نیاز می شود و آن کسی که به کار تو یقین دارد، باید تو را حمد و سپاس گوید نه خدا را.پس هر کس در این باره به تو ایمان داشته باشد، من بر او مطمئن نیستم که برای خدا ضد و همتایی قرار نداده باشد.خداوندا فالی جز فال تو و گزندی جز گزند تو و خدایی جز تو نیست.آن گاه فرمود: ما در همین ساعتی که از حرکت در آن بازداشته شده ایم، می رویم.سپس به مردم روی کرد و فرمود: ای مردم!شما را از فراگیری نجوم بر حذر می دارم مگر به قدری که در بیابان یا در دریا به دانستن آن برای پیدا کردن راه حاجت داشته باشید.زیرا منجم همچون کاهن و کاهن مانند کافر و جایگاه کافر در جهنم است.هشدار به خدا سوگند اگر به من خبر رسد که تو به نجوم عمل می کنی تو را در زندان برای همیشه نگه می دارم و حقوقت را از بیت المال قطع می کنم.سپس در همان ساعتی که وی را نهی کرده بود حرکت کرد و به پیروزی هم دست یافت.آن حضرت پس از این فرمود: «اگر در همان ساعتی که او با ما گفته بود، حرکت می کردیم مردم می گفتند چون او در آن وقت مخصوص حرکت کرده بود، پیروز شد.بدانید محمد (ص) ، هیچ منجمی نداشت و برای ما هم بعد از او منجمی نیست.
مسعودی گوید: وقتی پیک، قول خوارج را به اطلاع آن حضرت رسانید که گفته بودند: ما همه قاتلان یاران توایم.آن قاصد از یهودیان سواد بود و به آن حضرت اطلاع داد که خوارج از نهر طبرستان عبور کرده اند.در آن هنگام بر روی این نهر، پلی بود که بدان پل طبرستان می گفتند و محل آن در میان بغداد و حلوان جای داشت.پس علی (ع) فرمود: به خدا قسم از آن نهر رد نشده اند و نمی توانند از آن بگذرند تا آنکه ما آنان را در رمیله بکشیم.سپس اخبار متواتر، مبنی بر عبور خوارج از آن نهر و از آن پل، به علی (ع) رسید اما وی همچنان از پذیرفتن آن خودداری می ورزید و سوگند می خورد که ایشان از آن رد نشده اند و میدان جنگ با ایشان قبل از این نهر است.
ابن اثیر می نویسد: سپس خوارج آهنگ پل رود را کردند.آنها در طرف غربی پل بودند. یاران علی (ع) به آن حضرت گفتند: آنان از نهر عبور کردند.فرمود: هرگز از آن نمی گذرند.پس مقدم سپاهش را فرستاد و او بازگشت و خبر داد که خوارج از پل گذشته اند و میان ایشان و علی (ع) یک پیچ نهر فاصله بود.چون مقدم (طلیعه) سپاه از ایشان ترسیده بود به آنان نزدیک نشده بازگشته بود و به آن حضرت خبر داد که ایشان از رود عبور کرده اند.
مدائنی در کتاب خوارج می نویسد: چون علی (ع) به سوی نهروانیان بیرون شد، مردی از یارانش، که در طلیعه سپاه آن حضرت بود، دوید تا به وی رسید و گفت: مژده یا امیر المؤمنین.علی (ع) پرسید: چه مژده ای؟گفت: چون نهروانیان خبردار شدند که به سوی ایشان روانه ای، از نهر گذشتند.پس خوش باش که خداوند کتفهای آنان را به تو تحفه داد.علی (ع) به او گفت: آیا خودت دیدی که آنان از رود عبور کنند؟گفت: آری.آن حضرت سه بار از وی این سؤال را کرد و او را سوگند داد و آن هر بار می گفت آری.علی (ع) فرمود: به خدای سوگند آنان رد نشده اند و رد نخواهند شد و قتلگاه آنان پایین نطفه است. به خدایی که دانه را شکافت و موجودات را پدید آورد آنان به اثلات و قصر بوران نرسند تا خداوند آنان را هلاک کند.و کسی که دروغ بندد تیره روز شود.سپس سواری دیگر آمد و در حالی که می دوید قول مرد نخست را تکرار کرد.اما علی (ع) به سخن او وقعی ننهاد. سواران هر یک به شتاب می آمدند و سخنانی از این دست می گفتند.پس علی (ع) برخاست و بر پشت اسبش گردش کرد تا آنکه به رود رسید و آن قوم را دید که نیام شمشیرها را شکسته و پاهای چهارپایان خود را پی کرده و بر زانوانشان افتاده بودند و یکصدا با بانگی بلند و با شادی فریاد حکمیت خاص خداوند است را سر داده بودند.
مسعودی گوید: علی (ع) به سوی آنان روانه شد و بر ایشان اشراف یافت آنان در محلی معروف به رمیله اردو زده بودند.
ابن اثیر در کامل گوید: علی (ع) پیش رفت و آنان را در کناره پل دید که هنوز از نهر رد نشده بودند.مردم در سخن علی (ع) تردید کردند.و چون دیدند خوارج از رود عبور نکرده اند، تکبیر سردادند و علی (ع) را از حالت آنان آگاه کردند.علی (ع) فرمود: به خدای سوگند نه به من دروغ گفته شده و نه دروغ گفته ام.
طبری گوید: وقتی علی (ع) به رود رسید، به خوارج پیغام داد: قاتلان برادران ما را به ما تسلیم کنید تا ایشان را قصاص کنیم.من با شما متارکه می کنم و دست باز می دارم تا شامیان را دیدار کنم.شاید خداوند تا آن هنگام دلهای شما را دگرگون سازد و شما را به وضعی بهتر از آنچه اکنون گرفتار آیند ببرد.خوارج پاسخ دادند: همه ما قاتلان ایشانیم و همه ما خون آنها و خون شما را حلال می شمریم.قیس بن سعد بن عباده نزد آنان رفت ایشان را اندرز داد و با آنان احتجاج کرد و گفت: کاری بس بزرگ مرتکب شده اید.به مشرک بودن ما گواهی داده اید و خونهای مسلمانان را ریختید.اما این سخنان در ایشان اثری نکرد.ابو ایوب انصاری نیز برای آنان سخنرانی کرد و گفت: ما و شما به همان حال نخستیم که بودیم.پس چرا با ما می جنگید؟ گفتند: اگر امروز از شما پیروی کنیم فردا تن به حکمیت می سپارید.گفت: شما را به خدا سوگند می دهم از بیم فتنه سال آینده، امسال فتنه مکنید.امیر مؤمنان (ع) نیز به ایشان گفت: ای گروهی که از سر لجاجت به دشمنی آمده اید و به خاطر هوس از راه حق به کناری افتاده اید.مگر نمی دانید که من خود شما را از پذیرش حکمیت بازداشتم و به شما گفتم شامیان تنها به خاطر فریب شما، حکمیت را می خواهد و آگاهتان کردم که این قوم نه اهل دینند و نه اهل قرآن.من بهتر از شما ایشان را می شناسم.در کودکی و بزرگیشان آنان را تجربه کردم.ایشان اهل مکر و خیانتند و شما هم اگر از رای من سر بتابید از دوراندیشی کناره گرفته اید.اما شما مرا نافرمانی کردید تا آنکه مجبور به پذیرش حکمیت شدم و چون حکمیت را پذیرفتم برای آن شروطی قرار دادم و پیمانها گرفتم و از حکمین تعهد گرفتم که آنچه را که قرآن زنده کرده است آنان نیز احیا کنند و آنچه را که قرآن از میان برده است آنان نیز از میان ببرند.اما آن دو به اختلاف افتادند و حکم قرآن و سنت را مخالفت کردند.ما نیز به امر آنان اعتنایی نکردیم و هم اکنون بر سر همان کار نخستیم.پس شما را چه می شود و از کجا می آیید.گفتند: ما حکمیت را گفتیم و قبول کردیم و چون آن را پذیرفتیم گناهکار شدیم و بدین سبب کافر شدیم و توبه کردیم.پس اگر تو هم مانند ما توبه کنی ما از تو و با توییم و اگر توبه نکنی از ما کناره بگیر که ما با تو منصفانه سر جنگ داریم که خداوند خیانتکاران را دوست ندارد.علی (ع) فرمود: به رنج و محنت افتید، چنان که کسی از شما باقی نماناد!آیا پس از ایمانم به رسول خدا (ص) و هجرتم با او و جهادم در راه خدا به کفر خویش اعتراف کنم؟!در این صورت گمراهم و هدایت شده نیستم.سپس از آنان روی برگردانید.پس بانگ دادند: با آنان سخنی مگویید و همگی آماده دیدار پروردگار باشید.مژده، مژده به سوی بهشت درآیید!علی (ع) از پیش آنان برفت و لشکر خود را آراست و خوارج نیز به آرایش سپاه خویش مشغول شدند.
طبری می نویسد: علی (ع) پرچم امان را به دست ابو ایوب داد.او خطاب به نهروانیان بانگ زد: کسی که به زیر پرچم درآید و کسی را نکشته باشد در امان است.و آن کس که به سمت کوفه یا مداین بازگردد در امان است.پس پانصد تن از آنان به سوی بند نیجین بازگشتند و عده ای دیگر از آنان به طرف کوفه و گروهی دیگر، در حدود صد تن، به سوی مداین رفتند.سپاه خوارج چهار هزار تن بودند که پس از این دو هزار و هشتصد تن برای نبرد باقی ماندند و به سپاه علی (ع) حمله بردند.مسعودی گوید: علی (ع) خود در مقابل آنان ایستاد و آنان را به بازگشت و توبه دعوت کرد.اما آنان از پذیرش دعوت آن حضرت امتناع ورزیده بر یاران وی تیر پراندند.به آن حضرت گفته شد: به ما تیر انداختند فرمود: دست از آنها بازدارید و آنان را سه بار دعوت کردند.علی (ع) به یارانش اجازه جمله نمی داد تا آنکه یکی از یارانش را که به تیر خوارج کشته شده بود نزد آن حضرت آوردند.وی فرمود: الله اکبر.اکنون جنگ با ایشان رواست.بر آنان یورش برید.مردی از خوارج بر اصحاب علی (ع) هجوم آورد و در میان ایشان جنگ می کرد و به هر طرف حمله می برد و می گفت: آنان را می زنم اگر علی را ببینم این شمشیر سپید و نرم را بر او می زنم.
علی (ع) به جنگ او شتافت و گفت:
ای کسی که به دنبال علی می گردی من تو را نادانی تیره روز می بینم.
من به رویارویی تو نیازی ندارم پس بشتاب که من اینجایم.
علی (ع) بر او حمله برد و وی را کشت.سپس یکی دیگر از خوارج به میدان آمد و در میان یاران علی (ع) به جنگ پرداخت و پیوسته یورش می آورد و می گفت:
آنان را می زنم و اگر علی را ببینم با شمشیر برانم لباس حسرت را بر تن او می پوشانم.
علی (ع) به جنگ او رفت و گفت:
ای کسی که در پی علی هستی اینک به نیکی بنگر که حسرت بر کدام یک از ما قرار خواهد گرفت.
علی (ع) بر او حمله برد و با نیزه بر وی زد و نیزه را واگذارد.علی (ع) بازگشت در حالی که می گفت: ابو الحسن را دیدی و دیدی آنچه را که برایت ناراحت کننده بود.
مبرد گوید: چون علی (ع) در نهروان در برابر ایشان قرار گرفت و گفت: جنگ را با آنان نیاغازید تا آنان خود شروع کنند.پس یکی از آنها بر صف سپاهیان علی (ع) حمله برد و سه تن از آنان را کشت.سپس گفت:
آنان را می کشم و علی را نمی بینم و اگر علی آشکار شود بر دهان او شمشیر خواهم زد.
پس علی (ع) به سوی او رفت و او را کشت.چون شمشیرش با او درآویخت گفت: به به!رفتن به سوی بهشت!عبد الله بن وهب یکی از سران خوارج، گفت: به خدا نمی دانم به سوی بهشت می رویم یا جهنم؟
یکی از خوارج، از بنی سعد، گفت: عبد الله فریب خورده است.و او را می بینم که دچار شک و تردید شده است.عبد الله به همراه عده ای از جنگ کناره گرفت.علی (ع) فرمود: از آنان ده تن کشته نمی شوند و از آنان ده تن جان سالم بدر نمی برند.پس از آنان نه یا هفت تن به هلاکت رسیدند و هشت تن به سلامت جان بدر بردند.مسعودی می نویسد: علی (ع) گفت: به خدای سوگند از آنان جز ده تن خلاصی نمی یابند و جز ده تن کشته نمی شوند.پس از یاران علی نه تن کشته شدند و از خوارج هم فقط ده تن جان سالم یافتند.سپس خوارج بانگ برداشتند.پیش به سوی بهشت!بر مردم حمله برید.
ابو عبیده معمر بن مثنی روایت کرده است: علی (ع) به اصحابش نگاه کرد و به آنان گفت: بر آنان حمله کنید.من نخستین کسی هستم که بر آنان هجوم می برم.سپس سه بار با ذوالفقار، به سختی حمله برد.و در هر بار چنان می جنگید که شمشیر انحنا برمی داشت.آن گاه از میدان کناره می گرفت و شمشیرش را با زانوانش راست می کرد دوباره هجوم می آورد تا آنکه آنها را کشت.
طبری نویسد: تیراندازان، تیر به طرفشان انداختند و سواران از راست و چپ بر آنها تاختند و پیادگان با نیزه ها و شمشیرها هجوم بردند و زمانی نگذشت که آنها را به خاک و خون انداختند.فرمانده سواران که شاهد نابودی یارانش بود بانگ برآورد: فرود آیید.آنان در صدد پایین آمدن از مرکوبهایشان بودند که باز سواران علی (ع) حمله کردند و در ساعت آنان را به هلاکت رساندند.
ابو عبیدة معمر بن مثنی روایت کرده است: نیزه ای به یکی از خوارج خورده بوده، او در حالی که نیزه در بدنش مانده بود، با شمشیر آخته راه می رفت تا به قاتل خویش رسید و ضربتی بر او زد و وی را کشت.وی در همان حال این آیه را قرائت می کرد: «ای پروردگار! من برای خشنودی تو تعجیل کردم و بر آنها تقدم جستم.» (9)
طبری گوید: کسانی را که نیمه جانی داشتند، جست وجو کردند.شمارشان به چهارصد تن می رسید.علی (ع) فرمان داد آنها را به سوی عشیره هایشان ببرند و فرمود: آنان را ببرید و مداوایشان کنید اگر بهبود یافتند به کوفه بیاریدشان و هر چه در اردوگاهشان می یابید بردارید.آن حضرت، سلاح و مرکب و لوازم جنگ را میان مسلمانان تقسیم کرد و لوازم دیگر، کالا و غلام و کنیز را به صاحبانشان باز پس داد.طرفة بن عدی بن حاتم نیز با خوارج بود و با آنان کشته شد و پدرش او را به خاک سپرد. (زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون می کند) . (10) مردم کشتگان خوارج را به خاک می سپردند.علی (ع) فرمود: «حرکت کنید آنها را می کشید و بعد خاکشان می کنید؟ »مردم نیز روانه شدند.
امیر مؤمنان (ع) فرمود: پس از من با خوارج پیکار مکنید کسی که در پی حق است و اشتباه می کند مانند کسی نیست که در پی باطل است و به آن می رسد.
ابن اثیر گوید: چون علی (ع) از کار جنگ با خوارج آسوده خاطر شد حمد و ثنای الهی را به جای آورد و گفت: همانا خداوند به شما نیکویی کرد و پیروزی شما را ارج بخشید. پس اکنون از این قائله به طرف شامیان حرکت کنید.گفتند: ای امیر مؤمنان!تیرهای ما تمام و شمشیرهای ما کند و سرنیزه های ما بیرون شده است.ما را به دیارمان بازگردان تا آمادگی پیدا کنیم و چه بسا تعداد ما نیز فزونی گیرد.
اشعث بن قیس، نیز این سخن را پی گرفت.علی (ع) بازگشت تا در نخیله فرود آمد و به مردم فرمان داد که در اردوگاه خود بمانند و آمادگی خود را همچنان حفظ کنند و اندک مدتی به دیدار فرزندان و زنان خویش بروند.پس چند روز در نخیله بماندند.سپس پشت سر هم وارد کوفه شده اردوگاه را خالی کردند.به جز تنی چند از مردان معروف در آنجا نماندند.چون علی (ع) وضع را چنین دید، قدم به کوفه نهاد و در رفتن به سوی شامیان، تصمیم تغییر یافته بود.علی (ع) پی درپی برای آنان سخنرانی کرد و گفت: ای مردم! مهیای رفتن به سوی دشمن خود باشید و بدانید کسی که هدف از جهاد خود را تقرب به خداوند عزوجل قرار دهد وسیله آن را در نزد خدا بیابد؟از حق سرگشته و به قرآن جفا کرده است که فرمود: و شما برای مبارزه با آنها خود را مهیا کنید و تا آنجا که بتوانید از آذوقه و ابزار جنگی و اسبان سواری فراهم سازید (11) و بر خداوند توکل کنید.و خداوند به عنوان کفیل و یاریگر شما، کافی است.اما مردم بسیج نشدند.سپس آن حضرت سران و بزرگان آنها را فراخواند و نظر ایشان را جویا شد.برخی از آنان بیماری را بهانه کردند و برخی دیگر سختی را و تنها عده اندکی آماده نبرد بودند. سپس علی (ع) برای آنان سخنرانی کرد و فرمود: بندگان خدا!شما را چه می شود که هرگاه فرمان بسیج به شما می دهم بر زمین می چسبید.یا به زندگی دنیا در برابر حیات آخرت خشنود شده و به تیره روزی و خواری به جای عزت و سربلندی خرسند شده اید.هرگاه شما را به جهاد فرامی خوانم چشمانتان گرد می شود گویا شما از ترس مرگ مدهوش می شوید. خداوند سزایتان دهد!شما به هنگامی که به سختی فراخوانده می شوید جز شیران ژیان در سستی و روبهان حیله باز نیستند.شما در شبهای تیره مورد اعتماد من نیستید.به امید شما نمی توان حمله کرد.به خدا سوگند چه بد است آنچه از جنگ باقی مانده.مورد نیرنگ واقع می شوید اما خود حیله نمی زنید.و اطراف شما را کاهش می دهند اما شما کناره نمی گیرید.
پی نوشتها:
1- آیه 90 سوره نحل: «و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الایمان بعد توکیدها و قد جعلتم الله علیکم کفیلا.»
2- آیه 65 سوره زمر: «و لقد اوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین.»
3- آیه 60 سوره روم: «فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا یوقنون.»
4- آیه 97 سوره مریم: «تنذر به قوما لدا».
5- آیه 35 سوره نساء: «فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها» .
6- آیه 95 سوره مائده: «یحکم به ذوا عدل منکم » .
7- سوره توبه آیه 6: و ان احد من المشرکین استجارک فاجره حتی یسمع کلام الله ثم ابلغه مامنه.
8- آیه 34 سوره لقمان: «ان الله عنده علم الساعه و ینزل الغیث و یعلم ما فی الارحام » .
9- آیه 84 سوره طه: «و عجلت الیک رب لترضی.»
10- آیه 95 سوره انعام: «یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی.»
11- آیه 60 سوره انفال: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل.»