انسان در صورتى که علاقه داشته باشد از نظر ایمان مؤمنى کامل و مقبول حق گردد، و به پاداش اعمالى که در فضاى پر برکت ایمان کامل انجام میدهد برسد، باید از نظر قلبى به تمام حقایق مربوط به ایمان یعنى خدا، قیامت، فرشتگان، پیامبران، کتابهاى الهى اعتقاد جزمى و یقینى داشته باشد، و از نظر نفسى به حسنات اخلاقى آراسته، و از نظر ظاهر مزین به اعمال صالحه دیده شود.
مؤمن واقعى بدون لحاظ چیزى به همه آیات و احکام الهى دلبسته و هریک را در جاى خود با نیتى خالص و همتى بلند به اجرا میگذارد.
مؤمن حقیقى در آیات و احکام الهى تفکیک قائل نیست و حالت و نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ در خیمه حیات او و عرصه گاه ایمانش راه ندارد.
مؤمن مقبول حق به عبادات بدنى، مالى، حقوقى با کمال شوق و رغبت روى میآورد و براى او فرقى ندارد که در هر موقع خاص مکلّف به چه تکلیفى است، او خود را بنده و عمله خدا میداند، و هر لحظه آماده فرمانبردارى از دستورات خداست.
در فرهنگ سعادت بخش اسلام ارزش ویژه چنین انسانى است، و خیر دنیا و آخرت و سعادت امروز و فردا مخصوص به اوست.
مؤمن مورد اکرام حق، احترام پیامبران و امامان و مایه برکت براى اهل زمین و ستارهاى درخشان در دید تیزبین فرشتگان است.
در رابطه با ارزش و والائى چنین مؤمنانى روایاتى شگفت آور از اهل بیت نقل شده که به بخشى از آن اشاره میشود:
از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«انما سمى المؤمن مؤمنا لانه یؤمن على الله فیجیز امانه:» «1»
مؤمن را به این سبب مؤمن خواندهاند که با بهره گیرى از ایمانش براى دیگران در دنیا و آخرت درخواست نجات میکند و به شفاعت بر میخیزد و خدا دعایش را مستجاب و شفاعتش را میپذیرد.
امام صادق (ع) در روایتى بسیار مهم بدین گونه اوصاف مؤمن را بیان میکند:
«المؤمن هاشمى لانه هشم الضلال والکفر والنفاق، المؤمن قرشى لانه اقر للشیئ و نحن الشیئ وانکر لاشیئ: الدلام واتباعه، والمؤمن نبطى لانه استنبط الاشیاء تعرف الخبیث عن الطیب، والمؤمن عربى لانه عرب عنا اهل البیت، والمؤمن اعجمى لانه اعجم عن الدلام فلم یذکره بخیر والمؤمن فارسى لانه تفرس فى الاسماء لوکان الایمان منوطا بالثریا لتناوله ابناء فارس:» «2»
مؤمن هاشمى است زیرا شکننده گمراهى و کفر و نفاق است، مؤمن قرشى است زیرا به حق با جان و دل اقرار دارد و ما اهل بیت همان حق هستیم، و منکر باطل و پیروان اوست، مؤمن نبطى است زیرا کشفکننده حقایق است و پاک را از ناپاک در همه مواردش میشناسد، و مؤمن عربى است زیرا از ما اهل بیت سخن میگوید، و مؤمن عجمى است زیرا از باطل به خیر سخن نمیگوید، و مؤمن فارسى است زیرا به سماوات با نظر عقل و خرد نگاه میکند، اگر ایمان آویخته به ثریا باشد فرزندان فارس آن را به دست میآورند.
از حضرت باقر یا حضرت صادق روایت شده:
«ان المؤمن لیزهر نوره لاهل السماء کما تزهر نجوم السماء لاهل الارض و قال (ع) ان المؤمن ولى الله یعینه و یصنع له ولایقول على الله الا الحق ولایخاف غیره:» «3»
نور مؤمن براى سماواتیان میدرخشد چنان که نور ستارگان براى زمینیان میدرخشد و فرمود مؤمن محبّ و محبوب خداست، خدا مؤمن را در همه امور یارى میدهد، و مهمّاتش را کفایت میکند، مؤمن نسبت به خدا جز حق نمیگوید و از غیر او نمیترسد.
حضرت موسى بن جعفر از پدرانش از پیامبر اسلام روایت میکند:
«یعیرالله عزوجل من عباده یوم القیامة فیقول: عبدى! ما منعک اذ مرضت ان تعودنى فیقول: سبحانک سبحانک انت رب العباد لاتألم ولاتمرض فیقول: مرض اخوک المؤمن فلم تعده و عزتى وجلالى لو عدته لوجدتنى عنده ثم لنکفلت بحوائجک فقضیتهالک و ذلک من کرامة عبدى المؤمن وانا الرحمن الرحیم:» «4»
خدا در قیامت بندهاى از بندگانش را سرزنش میکند، به او میگوید: چه چیزى تو را از عیادت من هنگامى بیمار بودم باز داشت؟ عبد میگوید خدایا تو منزهى، تا پاک از هر عیب و نقصى، تو پروردگار بندگانى متالّم و بیمار نمیشوى، خدا میفرماید: برادر مؤمنت بیمار شد تو او را عیادت نکردى، به عزت و جلالم سوگند اگر او را عیادت میکردى مرا نزد وى مییافتى، سپس ضامن برآورده شدن حاجاتت میشدم و این همه از بزرگوارى و کرامت بنده مؤمن من است و من بخشنده و مهربانم.
از مفضل روایت شده که حضرت صادق فرمود:
«یقال للمؤمن یوم القیامة: تصفح وجوه الناس، فمن کان سفاک شربة او اطعمک اکلة، او فعل بک کذا و کذا فخذ بیده فادخله الجنة قال: فانه یمّر على الصراط ومعه بشر کثیر فیقول الملائکة: یا ولى الله الى این یا عبدالله؟ فیقول جل ثناءه: اجیزو لعبدى فاجازوه وانما سمى المؤمن مؤمنا لانه یجیز على الله فیجیز امانه:» «5»
روز قیامت به مؤمن میگویند: در میان مردم جستجو کن پس هر کس در دنیا شربت آبى به تو چشانده، یا لقمه نانى به تو خورانده، یا فلان کار خیر و فلان کار خیر را نسبت به تو انجام داده، دستش را بگیر و وارد بهشت کن، حضرت فرمود، مؤمن بر صراط میگذرد در حالى که انسانهاى زیادى با او هستند، فرشتگان میگویند: اى محبوب خدا کجا با این جمعیت؟ خدا میفرماید راهش را باز بگذارید پس راهش را باز میگذارند، و مؤمن به این سبب به عنوان مؤمن نامگذارى شده که از خدا براى دیگران درخواست نجات و شفاعت میکند و خدا دعایش را مستجاب و شفاعتش را میپذیرد.
این همه مقام براى مؤمن بخاطر این است که با دل و جان به همه حقایق و آیات و احکام حق ایمان دارد و آنها را به اجرا میگذارد و به فرمانهاى حق عمل میکند، بدون این که تبعیضى میان آیات الهى قائل شود.
ثابت قدمى و استوارى مؤمن
مؤمن براساس معرفت به حقایق، و اتکال به حق، و یقین به آخرت در برابر هر گناهى ایستادگى کرده و نمیگذارد دیو معصیت پنجه بر زندگىاش اندازد، و بر هر عبادتى استقامت مینماید و نمیگذارد عبادتى از او فوت شود، و در برابر حوادث ایمان سوز صبر و تحمل به خرج میدهد و اجازه نمیدهد ایمانش از دست برود.
خباب بن ارت از جمله مردان وارسته و پاک طینتى است که در پذیرفتن اسلام سبقت گرفت و به شدت مورد شنکجه و آزار مشرکین مکه و سنگدلان آن منطقه بود، او را هر چه شکنجه میدادند تا از ایمانش دست بردارد استقامت میورزید و به حفظ ایمان و اعتقادش پابرجاتر میشد!
سنگ سوزانى که بر آن آتش افروخته بودند بر پشتش میگذاردند تا گوشتش از بین میرفت باز هم از خود صبر و تحمل نشان میداد و ایمانش را حفظ میکرد!
روزى به محضر رسول خدا شتافت و از آزار و شکنجه مشرکین شکایت کرد، در آن حال حضرت درسایه کعبه سر روى برد خود گذاشته خوابیده بود، عرضه داشت ما را از این گرفتارى نجات نمیدهى و از حضرت حق نمیخواهى ما را از این وضع آزاد کند؟
پیامبر از جاى حرکت کرد در حالى که صورتش برافروخته شده بود، فرمود: کسانى که پیش از شما بودند هرچه آزار میدیدند استقامت میورزیدند، آنان را میگرفتند قبرى براى آنان کنده به قبر میانداختند، ارّه بر سرشان میگذاردند، شانههاى آهنین را در پوست و گوشتشان وارد میکردند، ولى از دینشان دست بر نمیداشتند، خداوند چنان اسلام را نیرومند خواهد کرد که مردم سواره از صنعاء تا حضرموت میروند و از کسى جز خدا نمیهراسند، اما شما شتاب دارید و بیصبرى میکنید!
خباب داراى شغل آهنگرى بود، پیامبر گاهى نزد او میآمد و با وى انس میگرفت، این خبر را به زنى که مالک خباب بود دادند، آن زن سنگدل که کیش شرک داشت آهنى میگداخت و بر سر خباب میگذاشت، و او باز در حفظ دینش استقامت نشان میداد!
روزى فرزند خطاب از خباب پرسید چگونه مشرکین تو را شکنجه میکردند؟ خباب پیراهنش را از پشت بالا زد، گفت: بنگر همین که چشم عمر به پشت او افتاد در شگفت شد و گفت: سوگند به خدا تاکنون پشت کسى را اینگونه ندیده بودم، خباب گفت: آتش بر پشتم میافروختند و تا هنگامى که پشتم از گوشت صاف نشده بود آتش را خاموش نمیکردند!!
نه تنها او در راه دین و حفظ ایمان به این صورت صبر و استقامت ورزید پسرش عبدالله بن خباب هم چون پدر دچار شکنجههاى سخت و طاقت فرساى خوارج شد ولى براى حفظ ایمانش پایدارى نمود.
عبدالله از اصحاب و عاشقان امیرمؤمنان بود، روزى خوارج نهروان در نخلستانى از کنار نهر آبى میگذشتند، عبدالله را دیدند قرآنى بر گردن آویخته و بر مرکبى سوار است و زنش در ردیف او همراه اوست.
به او گفتند: درباره على پس از مسئله حکمیت چه نظرى دارى؟ گفت:
«ان علیا اعلم بالله واشد توقیا على دینه وانفذ بصیرة:»
على بهتر از دیگران خدا را میشناخت، و در حفظ دینش از همه کوشاتر بود، و بصیرتش از همه نافذتر و کاملتر بود، خوارج گفتند: همین قرآنى که بر گردن آویختهاى ما را به کشتن تو فرمان میدهد، آنگاه او را کنار نهر آورده و سرش را از بدن جدا کردند، و شکم همسر حاملهاش را دریده طفل را بیرون آورده و سر بریدند!! «6»
استقامت مؤمنان در شعب ابوطالب
مشرکان سنگدل قریش، و شکنجه گران بیرحم هنگامى که دیدند مسلمانانى که از شر آنان به حبشه مهاجرت کرده به آسودگى زندگى میگذرانند، و کسانى که در مکه بسر میبرند به پشتیبانى ابوطالب دلگرم هستند و کسى نمیتواند به
آنان زیانى برساند، انجمنى بزرگ تشکیل دادند و با یکدیگر مشورت نموده در کشتن پیامبر همداستان شدند.
هنگامى که ابوطالب این خبر را شنید جمع بنى هاشم را در درهاى که شعب ابوطالب نام داشت جاى داد، درهاى که روزها در برابر تابش آفتاب سوزان مکه بود، و حرارت آفتاب تا ساعاتى از شب آنجا را در آغوش داشت، جز زمین خشن و ریگزار و سنگلاخ همراه با کوههاى برافراشته که دره را محاصره کرده بود چیزى نداشت، از وسائل اولیه زندگى خالى بود، زنگى در آنجا در اوج سختى و مرارت قرار داشت، مرگ تدریجى بر ساکنان دره مسلط بود!!
ابوطالب از دو طرف براى دره دیده بان قرار داد، و فرزندش على را بیشتر شبها به جاى پیامبر میخوابانید، مشرکان دیدند با این وضع که حضرت شعب میگذراند کسى را به او دسترسى نیست لذا چارهاى دیگر اندیشیدند.
چهل نفر در دارالندوه اجتماع کرده پیمان بستند که دیگر با بنى هاشم مدارا نکنند نه به آنان زن دهند و نه از آنان زن بگیرند، با ایشان خرید و فروش ننمایند و با آنان هرگز صلح نکنند مگر این که پیامبر را تسلیم آنان نمایند تا به قتل برسانند، این پیمان را نوشته مُهر کردند و به ام جلاس خاله ابوجهل سپردند.
بنى هاشم در محاصره شدید قرار گرفتند، هیچ کس با آنان معامله نمیکرد، مگر هنگام حج که اعراب جنگ را حرام میدانستند و قبائل عرب براى زیارت به مکه میآمدند، آنان نیز از شعب خارج شده از اعراب خوردنى میخریدند و به شعب حمل کرده ذخیره مینمودند، اگر یکى از قریشیان متوجه فروش مواد غذائى به اهل شعب میشد آن متاع را گرانتر میخرید تا به شعب نرسد یا همه جنس و ثروت فروشنده را به غارت میبرد، هرگاه مسلمانى از شعب بیرون آمد و بر او دست مییافتند به اندازهاى او را شکنجه میکردند تا کشته شود، کار به اندازهاى بر اهل شعب سخت شد که صداى ناله اطفالشان از شدت گرسنگى و تشنگى به گوش اهل مکه میرسید و برخى از مشرکین از صداى جانسوز اطفال ناراحت میشدند تا جائى که با پیمان و قرارداد برضد اهل شعب مخالفت مینمودند.
ابوطالب از ترس این که پیامبر را به قتل برسانند هرگاه آن حضرت بخواب میرفت رختخواب خود را در یک طرف پیامبر میانداخت و محل خواب یکى از فرزندانش را در طرف دیگر قرار میداد و به این صورت از رسول خدا محافظت میکرد!!
سه سال تمام اهل ایمان بر آن همه سختى و تلخى و رنج و مصیبت و مضیقه و شکنجه بدنى و روحى استقامت ورزید، و پایدارى نمودند تا ایمانشان محفوظ بماند و چراغ اسلام پرفروغتر گردد و ریشه آن شجره طیبه قوىتر و محکمتر شود. «7»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- علل الشرایع، ج 2، ص 219.
(2)- بحار، ج 67، ص 61.
(3)- بحار، ج 67، ص 64.
(4)- امالى طوسى، ج 2، ص 242.
(5)- بحار، ج 67، ص 70.
(6)- تحفة الاحباب 181.
(7)- بحار بخش رسالت پیامبر.
برکرفته از
کتاب: تفسیر حکیم ج3
نوشته: استاد حسین انصاریان