درآمد
جریان قانون علیت در حوادث و پدیده های سیاسی و اجتماعی همانند جریان آن در پدیده های فیزیکی، امری مسلّم و تشکیک ناپذیر است. البته کشف علل پدیده ها، اعم از طبیعی و انسانی، کاری بس مهم و دشوار است، اما این کار در حوادث اجتماعی به دلایلی، ظریف تر و دقیق تر است که به برخی از آن ها اشاره می شود:
الف. حوادث اجتماعی ریشه در آرمان ها و خواسته های بشر دارند و چون این خواسته ها به طور مستقیم در تصرف و تجربه پژوهشگران قرار نمی گیرند، اهداف و منویّات بازیگران صحنه یک حادثه اجتماعی، به راحتی در دسترس ناظران آن حوادث قرار نمی گیرند. از این رو، نیازمند کاوش نسل های متعدد می باشند و چه بسا که هیچ گاه این عوامل به طور کامل کشف نگردند.
ب. بسیاری از حوادث اجتماعی، به ویژه حوادث اعتراض آمیز و پرخاشگرانه، در واکنش به اوضاع و شرایط نامطلوب حاکم بر جامعه صورت گرفته است؛ شرایطی که معمولاً بخشی از آن ها با مسائل فرهنگی، اقتصادی و سیاسی مربوط می شود و چون جریان این امور در طول زمان و با سیاست های خاصی ـ و معمولاً اعلام نشده ـ همراه است، در مقایسه با پدیده های فیزیکی از پیچیدگی بیش تری برخوردارند. در نتیجه، کشف این سنخ از عوامل و علل که در پیدایش حوادث اجتماعی نقش عمده ای ایفا می کنند، کار ظریف و دشواری است.
ج. گاهی علل و زمینه های پیدایش یک رویداد اجتماعی به قدری متنوع و زیاد است که تحدید و تعیین آن ها به طور مشخص تقریبا غیرممکن می نماید. برای روشن شدن این مطلب کافی است مجموعه ای از حوادث مشابه را در نظر آوریم؛ مثلاً یک انقلاب و حرکت اصلاحی ممکن است به دلیل فشارهای اقتصادی و یا مسائل سیاسی، فرهنگی و یا تحت تأثیر عامل نژادی و قومی و یا مجموعه ای از این عوامل به وجود آید.
علاوه بر این، در مواردی، شرایط اقلیمی و حوادث طبیعی و انسانی جنبی، نسبت به روند یک حادثه سازگار یا ناسازگار، شتاب دهنده یا کند کننده بوده و نیز هوش و ادراک شخصی بازیگران یک صحنه، در کمّ و کیف شکل گیری پدیده های انسانی نقش آفرین می باشند. تنوع این عوامل، مسأله ای است که قانونمند کردن دقیق پدیده های انسانی را با مشکل مواجه می سازد.
ویژگی حوادث تاریخی
علاوه بر جهات سه گانه مزبور، که از مشکلات تحقیق در علوم انسانی به شمار می رود، در خصوص حوادث تاریخی مطلب دیگری نیز رخ می نمایاند و آن مسأله منابع و مآخذ و صحّت و سقم آن هاست که تحلیل و بررسی همه جوانب یک حادثه از جمله عوامل و زمینه های پیدایش آن را با دشواری مواجه می سازد.
با توجه به آنچه ذکر شد، در تحلیل یک حادثه تاریخی ممکن است برخی از علل زمینه ساز به جای علّت تامّه گرفته شود و یا برخی از عوامل مهم با انگیزه های خاص سیاسی، مذهبی و... کم تر از آنچه هست نمایانده شود و یا اساسا ذکر نشود. از این رو، تحقیق و بررسی و تحلیل حوادث تاریخی، به طور مستمر، امری لازم و بایسته است.
در این فصل اجمالاً عوامل و زمینه های پیدایش نهضت عاشورا مورد بحث و بررسی قرار گرفته است؛ چه این که در این باره مطالب گوناگونی ابراز شده است. برخی از محققان علت اصلی قیام امام حسین علیه السلام را دعوت مردم کوفه دانسته اند و برخی دیگر، درخواست بیعت یزید از امام علیه السلام را مهم ترین عامل شمرده اند و برخی، انحرافات سیاسی و فرهنگی را علت تامّه قیام عاشورا می دانند و برخی عوامل قومی و قبیله ای را مطرح کرده اند. به هر حال، هر کس از زاویه خاصی به این نهضت الهی نگریسته و مطالبی اظهار کرده است. البته همه محققان و نویسندگان تأثیر عوامل مذکور را در پیدایش قیام حسینی قبول دارند و در این جهت اختلافی نیست، اختلاف در میزان تأثیر و نقشی است که هر یک از آن ها در پیدایش نهضت عاشورا داشته اند.
ریشه های تاریخی حادثه عاشورا
واقعیت این است که مهم ترین علّت قیام امام حسین علیه السلام تغییر ماهیت اسلام و دور شدن جامعه اسلامی از آرمان های بلندی بود که بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را به ارمغان آورده بود. هدف اصلی قیام، مسدود کردن رخنه و پرکردن شکاف انحرافی بود که در تفکر دینی از داستان سقیفه به بعد پدید آمده بود. سایر عوامل، علل زمینه ساز قیام عاشورا محسوب می شوند.
قیام سالار شهیدان حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السلام به عنوان بزرگ ترین حادثه تاریخ اسلام، پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و به عنوان یک انقلاب بزرگ اجتماعی، از حوادثی است که زمینه های آن یک باره در سال 61 هجری پیدا نشد، بلکه ریشه های آن را باید در چند دهه پیش و در تحولات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی عصر خلفا جست وجو کرد.
آنچه پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در سقیفه بنی ساعده رخ داد، ریشه در حوادث عصر رسالت داشت و آن ها نیز به نوبه خود از حوادث پیش از اسلام ریشه می گرفت. حادثه عاشورا نیز یکی از پیامدهای تلخ سقیفه بنی ساعده بود. به عبارت دیگر، عاشورا حلقه ای از زنجیرهای به هم پیوسته ای بود که یک سر آن به سقیفه و سر دیگر آن به «کربلا» منتهی گردید؛ چنان که مهیار دیلمی در غدیریّه خود می گوید:
اَضـالِیْلَ سـاقَتْ مُصـابَ الْحُسَیْن علیه السلام
وَ مَا قَبلَ ذاکَ وَ مـا قَدْ تَلا
فَیَومَ السَّقیفَةِ یَابْنَ النَّبِیَّ
طَرَّقَ یَوْمکَ فی کَربَلا
وَ غَصْبُ اَبیکَ عَلی حَقِّهِ
وَ اُمِّکَ حَسَّنَ اَنْ تُقْتَلا(1)
و ابوذر غفاری در کنار کعبه فرمود: «اگر ولایت و امامت کسی را که خدای سبحان او را مقدّم داشت می پذیرفتید؛ ولیّ خدا محروم و درمانده نمی ماند و هیچ واجبی از واجبات الهی ضایع نمی گردید.»(2)
چنان که ابن عباس به مردم بصره گفت: «ای امّتی که در دین خود سرگردان شده اید توجّه کنید! اگر آن کس را که خدا مقدّم داشته بود پیش انداخته، و آن کس را که خداوند واپس زده عقب می راندید، و ولایت را در همان جایگاهی که خداوند قرار داده می نهادید، هیچ نقصانی در ترتیب آنچه خداوند مقرّر فرموده بود پدید نمی آمد و دوستی از دوستان خدا فقیر نمی گشت و [حتی] دو نفر در حکم خدا با هم اختلاف نمی کردند و هرگز افراد امّت درباره چیزی از کتاب خدا با هم درگیر نمی شدند! پس بچشید پیامد این تفریط و کوتاهی خود را که به دست خویش انجام دادید. به زودی آنان که ستم کردند خواهند دانست که به کدامین سرانجام دچار خواهند شد».(3)
سقیفه نیز به عنوان یک پدیده اجتماعی، ناگهانی تحقق پیدا نکرد و ریشه های آن را باید در عصر جاهلیت و جریانات سیاسی و اجتماعی عصر نبوّت جست وجو کرد. در حقیقت سقیفه پیامد بازگشت معیارها و ملاک های جاهلی بود.
از این دیدگاه، همه بدبختی ها، انحراف ها و بدعت هایی که متوجّه اسلام گردید و همه ستم هایی که بر اولیای خدا رفت، به سقیفه می رسد و همه بدبختی های پس از هجرت به جریان های پیش از هجرت، و همه مشکلات پیش از هجرت به بعضی از بزرگان قریش منتهی می شود که منافقانه اظهار اسلام کردند. امام درباره این عناصر فاسد در جامعه اسلامی و فرصت جویی آنان برای رجعت طلبی فرمودند:
«... مـا اَسْلَمُوا وَ لـکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ اَسَرُّوا الْکُفْرَ، فَلَمّا وَجَدُوا اَعْوانًا عَلَیْهِ اَظْهَرُوهُ»؛(4) اینان مسلمان نشدند، بلکه فقط تظاهر به مسلمانی کردند و کفر را در دل پنهان داشته اند و آن گاه که یار و همدستانی یافتند کفر پنهان خویش را آشکار نمودند.
رویدادهای پس از رحلت رسول خاتم صلی الله علیه و آله این حقیقت را تأیید می کند که عوامل رجعت طلب، برای برگرداندن سنّت ها و عقاید دوران کهن با جدّیت تلاش کردند و عدّه ای از افراد ضعیف الایمان نیز به دلیل سستی اعتقاد، با سکوت خویش زمینه را برای قدرت یابی گروه نخست فراهم نمودند و به تدریج جامعه اسلامی به تباهی کشیده شد. البته این ارتجاع دور از انتظار نبود؛ زیرا علاوه بر این که مشرکان به طور کلّی در حجاز ریشه کن نشدند، تعدادی از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله نیز با تظاهر به اسلام، ایمان واقعی به رسالت حضرت صلی الله علیه و آله نیاورده بودند. اصولاً در هر انقلاب فرهنگی، سیاسی و اجتماعی چنین پدیده ای قابل پیش بینی است؛ زیرا در هر نهضتی اوّلاً تحول اعتقادی ـ اخلاقی در افراد به کمال نمی رسد، ثانیا همه افراد، مشمول تحوّل نمی شوند. در نتیجه، هم بقایای آثار اعتقادی ـ اخلاقی گذشته تا حدّی در فرد مؤمن باقی می ماند و هم عناصر تحوّل ناپذیر نقش ایفا می کنند و زمینه بازگشت جامعه به نظام پیشین را فراهم می نمایند.
بی توّجهی عدّه ای از مسلمانان صدر اسلام به جریان غدیرخم و ولایت علی علیه السلام و تشکیل سقیفه بنی ساعده، در واقع به همین علل بوده است. حضرت علی علیه السلام پس از ماجرای سقیفه با قلبی محزون فرمودند: «هان! به هوش باشید که دست از ریسمان اطاعت بر گرفته اید. و با تجدید رسوم جاهلیت، دژ محکم الهی را در هم شکسته اید... آگاه باشید! که پس از هجرت، [دوباره [همچون اعراب بادیه نشین شده اید، و بعد از اخوّت و برادری و اتحاد و الفت، به احزاب مختلف تقسیم گشته اید، از اسلام به نام آن اکتفا کرده اید و از ایمان جز تصوّر و ترسیمی از آن چیزی نمی شناسید... گویا می خواهید با هتک حریم الهی و نقض پیمانی که خداوند آن را مرز قانون خویش در زمین و موجب امنیت مخلوقش قرار داده، اسلام را وارانه کنید...!»(5)
تشدید جریان رجعت
وقتی مفسّر و مدافع قرآن کریم حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام از حق خود، یعنی حکومت، محروم و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله مهجور شدند، جریان رجعت سرعت یافت و در طول بیست و پنج سال خلافت خلفای سه گانه انحراف ها و بدعت های بسیاری پدید آمد. از این رو، هنگامی که حضرت علی علیه السلام زعامت جامعه را پذیرفتند، اصلاحات داخلی را بر هر امر دیگری ترجیح دادند. لکن جبهه نفاق در عصر خلفا، بخصوص زمان عثمان، و عناصر ناخالصی که تحوّل در آن ها به کمال نرسیده بود و در پی قدرت و منصب بودند، در پرتو قدرت سیاسی توانسته بودند قدرت اقتصادی و نظامی قابل توجّهی به دست آورند. به همین جهت با ایجاد جنگ های داخلی و مشکلات دیگر مانع اصلاحات علی علیه السلام گردیدند. با شهادت مظلومانه امیرالمؤمنین علیه السلام ، برنامه های اصلاحی آن رادمرد الهی ناتمام ماند. با استیلای بنی امیّه بر جهان اسلام، جبهه نفاق با قدرت بیش تری جامعه را به سوی انحطاط و تباهی سوق داد، و در اواخر حکومت معاویة بن ابی سفیان فساد و تباهی به اوج خود رسید و بسیاری از عقاید و خلق وخوهای جاهلی احیا گردید و سنّت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و قرآن کریم رو به زوال نهاد. از این رو، امام حسین علیه السلام برای احیای دین اسلام و سنن بر باد رفته آن، قیام کردند و فرمودند: «من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش فرا می خوانم؛ زیرا سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله از بین رفته و بدعت زنده شده است.»(6)
بنابراین، مهم ترین علّت قیام امام حسین علیه السلام زنده شدن سنن جاهلی و سست شدن تعالیم آسمانی اسلام بود. رهبری جبهه باطل در فاجعه خونین عاشورا نیز به عهده فرزندان همان ملحدان و مخالفان عصر جاهلیت و منافقان عصر رسالت بود. در این جا این حقیقت تاریخی را با استناد به منابع کهن قدری بیش تر توضیح می دهیم:
چگونگی گسترش انحراف ها در جامعه اسلامی
وقتی امامت و رهبری از مرکز و محور خود دور شد و این امانت الهی(7) در دست کسانی قرار گرفت که به هیچ وجه شایستگی آن را نداشتند، زمینه گسسته شدن دیگر رشته های دین نیز پدید آمد. به دیگر سخن، تسلّط منافقان رجعت طلب بر قدرت سیاسی و حکومت، عوامل چندی را در خدمت آنان قرار داد. آنان با استفاده از این عوامل سیاسی و اقتصادی در انزوای اهل بیت علیهم السلام و جلوگیری از کتابت و نشر کلام نبوی کوشیدند و در نتیجه، زمینه بروز بدعت ها و جعل حدیث و تفسیرهای نادرست از قرآن کریم مهیّا گشت، جنبش ارتجاعی به طرز وحشتناکی در جامعه گسترش یافت و ارزش های معنوی و الهی یکی پس از دیگری جای خود را به ارزش های مادّی و جاهلی دادند. چنان که پیامبر صلی الله علیه و آله نیز پیش بینی کرده بود، مردم در تاریکی و حیرت عجیبی قرار گرفتند.(8)
در نیمه دوّم خلافت عثمان این انحرافات و کج روی ها به اندازه ای زیاد شد که حضرت علی علیه السلام در مدت زمامداری خویش نتوانستند آن ها را اصلاح نمایند. با شهادت آن حضرت و سراسری شدن حکومت معاویه، جنبش ارتجاعی به انقلاب ارتجاعی منجر شده با حاکمیت بیست ساله معاویة بن ابی سفیان، بدعت ها و جنایت ها در حق اسلام و مسلمانان گسترش یافت. اهل بیت علیهم السلام در این مدت تلاش فراوانی برای اصلاح امور انجام دادند، اما این فعالیّت ها به دلیل ویژگی های شخصیتی معاویه و سیاست های فریبکارانه وی عمدتا نافرجام ماندند. مرگ معاویه و آغاز زمامداری یزید این فرصت را پدید آورد که امام حسین علیه السلام برای نجات جامعه از انحرافات وارد مبارزه شوند و با فداکاری خود امت اسلام را بیدار نمایند. اگر فداکاری امام حسین علیه السلام نبود، بدون شک بنی امّیه نامی از اسلام باقی نمی گذاردند.
نویسنده:حسین عبدالمحمدی
منبع : مجله معرفت