شناسه : ۲۸۹۵۶۶۱ - دوشنبه ۹ مهر ۱۴۰۳ ساعت ۲۱:۴۱
با سعدی در گلستان / باب اول حکایت بیست و نهم : گر نه اومید و بیمِ راحت و رنج / پایِ درویش بر فلک بودی (+صدا)
یکی از وزرا پیش ذوالنّون مصری رفت و همّت خواست؛ که روز و شب به خدمتِ سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنّون بگریست و گفت: اگر من خدای را، عَزَّ وَ جَلَّ، چنین پرستیدمی که تو سلطان را، از جملهٔ صِدّیقان بودمی.
عصر ایران ــ یکی از وزرا پیش ذوالنّون مصری رفت و همّت خواست؛ که روز و شب به خدمتِ سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنّون بگریست و گفت: اگر من خدای را، عَزَّ وَ جَلَّ، چنین پرستیدمی که تو سلطان را، از جملهٔ صِدّیقان بودمی.
این حکایت را با خوانش مهرداد خدیر اینجا بشنوید
گر نه اومید و بیمِ راحت و رنج
همچنان کز مَلِک، مَلَک بودی