خبرگزاری تسنیم: یکم تیر 1396، برنامهی «ماه عسل» و احسان علیخانی مهمانی داشته که در عین صرفهجوییِ بسیار، شاید از بخشندهترین مردمان این روزگار باشد. آقای داورپناه خیّر مدرسهساز است که تا کنون 236 مدرسه ساخته است. داورپناه معتقد است پولهایی که برای ساخت مدرسه خرج کرده است، هرگز از ثروت او کم نکرده و این پولها حتی به ثروت او هم اضافه شده است.
داورپناه مردی 82 ساله است که روبهروی احسان علیخانی نشسته و ماجرای زندگیش را اینگونه تعریف میکند:
داورپناه: حتی یک کلاس هم سواد ندارم. اسم خودم را هم نمیتوانم بنویسم. وقتی محضر میروم خیس عرق می شوم. به نظرم این تقدیر خداوند است. هیچ وقتی به مدرسه رفتن فکر نمیکردم. آن زمان من چوپان بودم و لزومی برای مدرسه رفتن وجود نداشت. آن زمان اینجوری بود. اما الان درس خواندن خیلی بهتر و راحت تر شده است.
علیخانی: پسربچهی روستایی ما که مادرش را در 9 سالگی از دست میدهد و پدرش هم کارگر سنگتراشی است که گاهی برای کار کردن به شهر میرود؛ الان آنقدر پول دارد که چندین مدرسه ساخته است.
داورپناه: شیخ بهایی ساختمان مسجدی را میساخته و کارگران را مزد میداده است. کارگرانی که کار میکرداند یکی یکی میآمدند و مزدشان را میگرفتند. آن میان کسی که کار نکرده جلو میآید و طلب مزد میکند. شیخ بهایی کاغذی به او میدهد که رویش نوشته است «نابُرده رنج، گنج میسر نمیشود / مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد» من بچهای 10 ساله بودم که تا کوی آتیشکام میرفتم و در معدن کار میکردم. الان که به این راه فکر میکنم، از خودم میپرسم که چطور این همه راه را پیاده میرفتم. من خودم نمیدانم برای ساختن مدرسهها چقدر خرج کردهام.
علیخانی: سنتان که بالا رفت وارد کار سنگفروشی شدید. چطور این کار را انتخاب کردید.
داورپناه: کار سنگتراشی میکردم. 21 ساله بودم که ازدواج کردم. کارگاهی در میدان شوش بود و یک حصیرپاره میگذاشتم و سنگهایم را در آنجا میفروختم. یک روز در همین کارگاه ماشینی مشکی رنگ آمد و همهی سنگ هایم را خرید. این آقا شهردار اهواز بود. هر چه ساختمان در تهران میساختند، سنگهایش را از من میخرید. از آن به بعد روزگار روی خوش به من نشان داد. البته در کار سنگفروشی روزهایی هم بود که کار و کاسبی کساد بود. در این روزهای کسادی میرفتیم برای مردم برفروبی میکردیم.
علیخانی: بعدها خودتان کارخانهی سنگ تراشی راه میاندازید. چطور این کار را کردید.
داورپناه: قدیمها کارخانه خیلی گران نبود. کارخانهی زاگرس را از برادرم و شریکانش خریدم. دستگاههایش را آلمانی خریدیم. سرمایه را هم از همین فروش سنگها به دست آوردم. 10 هزار متر زمین هم پشت کارخانه متری 30 تومن خریدم. الان همان زمین ها را میلیاردها تومن میخرند. سنگ به کویت و امارات و امریکا میفرستادم.
خانمم خیلی صرفه جو بود. من همین الان هم روزی 8 ساعت کار میکنم. هنوز یک قرص نخوردهام و بیمار نشدهام.
علیخانی: سواد نداشتن اذیتتان نمیکرد.
داورپناه: دو تن از برادران خانمم با من کار میکردند یکی مدیر داخلی و یکی دیگر حسابدار کارخانه بود. این دو برایم خیلی قابل اعتماد بودند. همیشه سنگ اضافه به مشتری میدادم. هیچ وقت کمفروشی نکردم.
علیخانی: پسربچهای که روزگار چوپان بود و برای کار به معدن میرفت، فکرش را میکرد که روزی به چنین ثروتی دست یابد و تا این حد موفق باشد.
داورپناه: خانهای در شمران بود که هوسش را کرده بودم. الان در همین احتشامیه خانهای بهتر از آن را دارم. یعنی اگر بمیرم و باز هم به دنیا بیایم، باز هم همین راه را میآیم و همین همسر را برمیگزینم.
هفت سالم بود که پدرم گفت، همیشه حقیقت را بگو، حتی اگر به دادگاه هم رفتی حقیقت را بگو.
علیخانی: چه چیزی به زندگی شما برکت داد.
داورپناه: ما هیچ وقت شیر آب را اَلکی باز نمیکنیم. نان را بی خود دور نمیاندازیم. صرفه جویی خیلی خوب است. ما تا حالا غذایمان را دور نریختهایم. اگر میخواهیم چایی درست کنیم، چند استکان آب و به اندازهی تعداد نفرات داخل کتری میریزیم که بعدا مجبور نشویم آب را دور بریزیم. همین آب کم هم برای جوش آمدنش گاز کمتری مصرف میشود.
سنگتراشی و سنگ فروشی کار هنری است. آنقدر باهوش هستم که سنگها را میشناسم و بهترینها را میخرم.
علیخانی: علم بهتر است یا ثروت.
داورپناه: علم بهتر است. ثروت را اگر کسی داشته باشد و نتواند به جایش مصرف کند، اولین دشمن انسان است. من معتقدم که تقدیر این بوده که با همین بی سوادی این کارها را انجام دهم. 236 مدرسه تا کنون ساختهام. زمین این مدرسهها را دولت میدهد. نظارت مهندسها هم برعهدهی دولت است و ما هم میسازیم. اصلا حساب و کتاب هزینهها را ندارم. اصلا هم نمیدانم چقدر در این زمینه خرج کردهام. اگر مدرسه بسازید از پولتان کم نمیشود، بلکه اضافه هم میشود. اگر معتقد نباشید نمیشود. باید ایمان داشته باشید.
علیخانی: آقای داورپناهی که صرفه جو است و ارزش یک لیوان آب را هم میداند؛ چطور تا این حد سخاوتمند است که تا کنون 236 مدرسه ساخته است.
داورپناه: الان هم میخواهم همهی اموالم را وقف کنم. وقتی برای بچهها همه چیز حاضر باشد دنبال کار نمیروند. میدانم که ثروت دادن به بچههایم برایشان سم است.
دو مهمان دعوت شدند که در مدرسهی روستای «نصرآباد» درس خواندهاند، مدرسهای که آقای داورپناه ساخته است. این دو یکی شهردار و دیگری هم استاد دانشگاه است.
استاد دانشگاه: سال 1346 محصل مدرسهی روستای نصرآباد که الان شده «سپیدشهر» بودم. تاسیس مدرسه حدود 50 سال پیش بود. در روستای ما پیش از ساخت این مدرسه هیچ مدرسهای وجود نداشت. الان در دانشگاههای کاشان درس میدهم.
شهردار: سال 1356 در مدرسهی داورپناه در روستای نصرآباد درس خواندم و الان شهردار همان جا هستم که نامش سپیدشهر است. از همین مدرسهای که حاج آقا ساختهاند قاضی برجسته، امام جمعه، نمایندهی مجلس، رئیس دانشگاه علوم پزشکی و ... سربرآوردهاند.
داورپناه: وقتی کار ساخت مدرسهای تمام میشود و شاگردان برای تحصیل وارد انجا میشوند، برای من دعا میکنند. این است که تا الان حتی یک قرص هم نخوردهام و تنم سالم است. الان دو مدرسهی نیمه کاره داریم.
شهردار: سال 1394 از حاج آقا دعوت کردیم که به سپیدشهر بیاید و همان جا حاج آقا قول بازساخت مدرسه را به ما داد.
تصاویری پخش شد که مربوط به سالهای گذشته بود. در این تصاویر آقای داورپناه برای افتتاح مدرسههایی که ساخته بود به جاهای مختلف میرفت و مردم هم به استقبالش میرفتند.
علیخانی: در این تصاویر معلوم بود که استقبالها با شور و شوق است. معمولا بسیاری از استقبالها از مسئولان به گونهای است که برخیها به اجبار میآیند اما در این تصاویر معلوم بود که دانش آموزان با شور و عشق آمدهاند.
شهردار: تمام کسانی که در مدرسه شهر ما درس خواندهاند خودشان را فرزند آقای داورپناه میدانند.
آذرپناه: هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. آبی که مال همه است را نباید برای ماشین شستن استفاده کرد. من اگر بگویم پول دارم و میخواهم با آب خانه ماشینم را بشویم که نمیشود. اهل بریز و بپاش نیستم.
علیخانی: چطوری میتوان پولدار شد؟
داورپناه: اول توکل کردن به خداوند. امضایی که میکنید را احترام بگذارید که اعتبار داشته باشید. پول تمام میشود اما اعتبار تمام نمیشود. وقتی اعتبار داشته باشید همیشه میتوانید کار کنید. به خودتان دروغ نگویید. صرفه جویی کنید و پُز ندهید.
اگر کسی ثروت دارد و می خواهد با خودش به آن دنیا ببرد، باید ثروتش را وقف کند. وقف کردن بهتر است که بدهم به پسرم تا برود بفروشد.