موسی و هرون

و چون پروردگارت به موسی ندا داد که سوی گروه ستمکاران برو(۱۰).

ترجمه آیات 68 - 10/شعراء

و چون پروردگارت به موسی ندا داد که سوی گروه ستمکاران برو(10).

گروه فرعون که چرا نمی ترسند؟(11).

(موسی)گفت پروردگارا من بیم آن دارم که دروغگویم شمارند(12).

و حوصله ام سر آید در نتیجه زبانم روان نشود پس هارون را نیز پیغمبری ببخش(13).

فرعونیان خونی به گردن من دارند و بیم دارم که مرا بکشند(14).

فرمود هرگز!شما هر دو آیات ما را ببرید که ما همراه شما شنواییم(15).

نزد فرعون روید و بگویید که ما فرستاده پروردگار جهانیانیم(16).

باید که بنی اسرائیل را با ما بفرستی(17).

(فرعون)گفت: مگر وقتی نوزاد بودی تو را نزد خویش پرورش ندادیم و سالها از عمرت را میان مابه سر نبردی؟(18).

و(سر انجام)آن کارت را(که نمی بایست انجام می دادی)انجام دادی و تو از ناسپاسان بودی(19).

(موسی)گفت: آن کار را هنگامی کردم که از راه بیرون بودم(20).

و چون از شما بیم داشتم از دستتان گریختم و پروردگارم به من فرزانگی و دانش بخشید و ازپیغمبرانم کرد(21).

آیا این نعمتی است که منت آنرا به من می نهی که پسران بنی اسرائیل را به بردگی گرفته ای؟(22).

فرعون گفت: پروردگار جهانیان چیست؟(23).

گفت پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است، اگر اهل یقینید(24).

(فرعون)به اطرافیان خود گفت هیچ می شنوید چه می گوید؟(25).

گفت پروردگار شما و پروردگار نیاکانتان(26).

گفت: پیغمبری که به سوی شما فرستاده شده دیوانه است(27).

گفت(او)پروردگار مشرق و مغرب و هر چه میان آن دو است اگر فهم دارید(28).

گفت: اگر خدایی غیر از من بگیری زندانیت می کنم(29).

گفت: و حتی اگر برای تو معجزه ای روشن آورده باشم؟(30).

گفت: اگر راست می گویی آن را بیاور(31).

موسی عصای خود را بینداخت و در دم اژدهایی هویدا گشت(32).

و دست خویش را بیرون آورد همه دیدند که سفید و روشن بود(33).

(فرعون به بزرگان اطراف خود گفت: عجب جادوگر ماهری است(34).

که می خواهد شما را با جادوی خویش از سر زمینتان بیرون کند، بنابر این چه رای می دهید؟(35).

گفتند: وی را با برادرش نگهدار و به تمام شهرها مامورین جمع آوری بفرست(36).

تا همه جادوگران ماهر را پیش تو آورند(37).

پس جادوگران را به موعد روزی معین، جمع کرد(38).

و به مردم گفتند شما نیز جمع شوید(39).

تا اگر ساحران غالب آمدند ما نیز آنها را پیروی کنیم(40).

پس جادوگران آمدند و به فرعون گفتند: اگر ما غالب آمدیم آیا مزدی خواهیم داشت؟ (41).

گفت: آری و در این صورت از مقربان خواهید بود(42).

(موسی)به ایشان گفت: هر چه افکندنی هست بیفکنید(43).

پس ریسمانها و عصاهای خویش را افکندند و گفتند: به عزت فرعون سوگند که ما غلبه یافتگانیم(44).

سپس موسی عصای خویش را بیفکند و آنچه را ساخته بودند بلعید(45).

جادوگران سجده کنان خاکسار شدند(46).

گفتند: به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم(47).

که پروردگار موسی و هارون نیز هست(48).

(فرعون)گفت: چرا پیش از آنکه اجازه تان دهم به او ایمان آوردید؟پس حتما او بزرگ شما است که جادو تعلیمتان داده است، به زودی خواهید دانست که دستها و پاهایتان را به عکس یکدیگر قطع می کنم و همه شما را بر دار می آویزم(49).

گفتند: مهم نیست، چون به سوی پروردگارمان می رویم(50).

ما طمع داریم که پروردگارمان گناهانمان را بیامرزد به همین جهت اولین کسی هستیم که ایمان آوردیم(51).

و به موسی وحی کردیم که بندگان ما را شبانگاه حرکت بده که آنها شما را تعقیب می کنند(52).

و فرعون مامورین جمع آوری را به شهرها فرستاد(53).

که اینان گروهی اند کند(54).

که موجب خشم ما شده اند(55).

و ما همگی آماده کارزاریم(56).

ولی آنها(فرعونیان)را از باغستانها و چشمه سارها بیرون کردیم(57).

و از گنجها و جایگاههای خویشان(بیرون کردیم)(58).

و آن را به بنی اسرائیل دادیم(59).

پس هنگام آفتاب از پی آنها شدند(60).

و چون دو جماعت یکدیگر را بدیدند، یاران موسی گفتند: ای وای!ما را گرفتند(61).

(موسی)گفت: هرگز!پروردگار من با من است و رهبریم خواهد کرد(62).

به موسی وحی کردیم که عصای خویش را به دریا بزن، پس بشکافت و هر بخشی چون کوهی بزرگ بود(63).

دیگران را بدانجا نزدیک کردیم(64).

و موسی را با همراهانش جملگی نجات دادیم(65).

سپس دیگران را غرق کردیم(66).

که در این عبرتی است ولی بیشترشان ایمان آور نبودند(67).

و پروردگارت نیرومند و فرزانه است(68).

بیان آیات

در این آیات به داستانهایی از اقوام انبیای گذشته شروع کرده تا روشن شود که قوم خاتم الانبیاء(ص)نیز همان راهی را می روند که قوم موسی و هارون وابراهیم و نوح و هود و صالح و لوط و شعیب رفته بودند و به زودی راه اینان نیز به همان سرنوشتی منتهی می شود که آن اقوام دیگر بدان مبتلا شدند، یعنی بیشترشان ایمان نمی آورند وخدا ایشان را به عقوبت دنیایی و آخرتی می گیرد.

دلیل بر اینکه آیات در مقام به دست دادن چنین نتیجه ای است این است که در آخرهر داستانی می فرماید: "و ما کان اکثرهم مؤمنین و ان ربک لهو العزیز الرحیم"، همچنان که در داستان خاتم الانبیاء(ص)بعد از ختم کلام و حکایت اعراض قومش در آغاز سوره فرمود: "و ما کان..."، پس معلوم می شود که آیات در مقام تطبیق داستانی برداستان دیگر است.

و همه برای این است که خاطر رسول خدا(ص)تسلیت یافته،حوصله اش از تکذیب قومش سر نرود و بداند که تکذیب قوم او امری نو ظهور و تازه نیست بلکه همه اقوام انبیای گذشته نیز همین رفتار را داشتند و از قوم خود انتظاری جز آنچه امتهای گذشته در مقابل انبیای خود داشتند نداشته باشد.و در ضمن، قوم آن جناب را هم تهدید می کند به سرنوشتی که امتهای گذشته به خاطر تکذیب پیغمبرشان دچار شدند.مؤید این معنااین است که در آغاز نقل داستان ابراهیم(ع)فرمود: "و اتل علیهم نبا ابراهیم -داستان ابراهیم را بر ایشان بخوان".

"و اذ نادی ربک موسی...الا یتقون"یعنی بیاد آر زمانی را که پروردگارت موسی را ندا در داد و او را به رسالت به سوی فرعون مبعوث فرمود، تا بنی اسرائیل را از چنگ وی برهاند(به تفصیلی که در سوره طه و غیرآن گذشت).

جمله"ان ائت القوم الظالمین"نوعی تفسیر است برای ندا و می رساند که آن ندا چه بوده و اگر نخست فرمود: "اینکه نزد قوم ستمکار بروی"و سپس آن قوم را به قوم فرعون تفسیرکرد، برای این بود که به حکمت این ماموریت که شرک ایشان و ظلمی بود که نسبت به بنی اسرائیل روا می داشتند - که تفصیلش در سوره طه از آیه"اذهبا الی فرعون انه طغی...فاتیاه فقولا انا رسولا ربک فارسل معنا بنی اسرائیل و لا تعذبهم" (1) آمده - اشاره کند.

و جمله"الا یتقون - چرا به تقوی نمی گرایند" - به صیغه غیبت - توبیخی است غیابی که خدای تعالی از ایشان کرده و چون این توبیخ در روز انعقاد رسالت موسی واقع شده، این معنا را می دهد که ای موسی به ایشان بگو: پروردگار من شما را توبیخ می کند به اینکه راه تقوی را ترک کرده اید، و می فرماید: "الا یتقون".

"قال رب انی اخاف ان یکذبون و یضیق صدری و لا ینطلق لسانی فارسل الی هرون"در مجمع البیان گفته: کلمه"خوف"به معنای آن حالت ناراحتی و اضطراب درونی است که در هنگام توقع و احتمال ضرر به آدمی دست می دهد و نقیض آن حالت، "امن"است که به معنای آرامش و سکون نفس است نسبت به اینکه نفعش خالص و آمیخته با ضررنیست و ضرر آن را تهدید نمی کند (2) و بیشتر موارد اطلاق خوف در مورد احساس شر است،مواردی که آدمی را وادار می کند به اینکه برخیزد و برای جلوگیری از آن شر، ابتکاری کند،هر چند که در دل اضطرابی پیدا نشود، به خلاف"خشیت"که آن مخصوص مواردی است که نفس آدمی از احساس شر، دچار اضطراب و تشویش گردد و به همین جهت است که خدای تعالی خشیت از غیر خود را از انبیایش نفی کرده و فرموده است: "لا یخشون احدا الاالله" (3) و لیکن نفرمود که: از غیر خدا خوف ندارند، و چه بسا خوف را اثبات هم کرده باشد،چون فرموده: "و اما تخافن من قوم خیانة" (4).

"انی اخاف ان یکذبون" - یعنی من می ترسم قوم فرعون نسبت دروغ به من بدهند.

"و یضیق صدری و لا ینطلق لسانی" - دو فعل"یضیق و ینطلق"هر دو مرفوعند، چون معطوفند به" اخاف"در نتیجه عذری که موسی آورد سه چیز بوده، اول ترس از اینکه تکذیبش کنند، دوم اینکه حوصله اش سر آید و تاب مقاومت نداشته باشد، سوم اینکه بیانش از ادای دعوت خود قاصر باشد.

ولی در قرائت یعقوب و غیر او دو فعل یضیق و ینطلق به نصب قرائت شده، تا عطف بر"یکذبون" باشد و این قرائت با طبع معنا سازگارتر است بنابر این، عذر موسی(ع)تنها همان عذر اولی است، یعنی ترس از تکذیب، و دو تای دیگر نتیجه عذر اولی است.به عبارت روشن تر، عذر تنها تکذیب مردم است، که به سر آمدن حوصله و کندی زبان می آورد واین معنا، علاوه بر سازگاری اش با طبع قضیه، با آیات دیگر این داستان - که در سوره های دیگر خواهیم خواند - سازگارتر است، چون در آنها یک عذر آمده که همان ترس از تکذیب است.

"فارسل الی هرون" - یعنی ملک وحی خود را نزد هارون هم بفرست تا او یاور من درتبلیغ رسالت باشد، و این تعبیر، تعبیری است شایع، وقتی کسی دچار بلایی شده باشد، و یاامری بر او مشکل شده باشد، اطرافیان به وی می گویند بفرست نزد فلانی، یعنی از او کمک بطلب و او را یاور خود بگیر.

پس جمله مورد بحث جمله ای است متفرع بر جمله"من می ترسم"و در حقیقت جمله"من می ترسم" و فروعاتی که بر آن متفرع شده از قبیل دلتنگی و گیر کردن زبان، مقدمه بوده برای همین که در جمله مورد بحث رسالت را برای هارون درخواست کند، تا در کاررسالتش شریک و یاور باشد.آری منظور از این مقدمه این بوده که رسالت و ماموریتش باتصدیق هارون و یاری او بهتر و سریعتر انجام شود، نه اینکه خواسته باشد از زیر بار سنگین رسالت شانه خالی کند.

در تفسیر روح المعانی گفته: یکی از ادله ای که بر این معنا دلالت می کند این است که: جمله"فارسل"، بین سه جمله اول و جمله چهارم یعنی"و لهم علی ذنب"قرار گرفته چون این قرار داشتن اعلام می کند که با جمله چهارم ارتباطی دارد و اگر سخنان موسی از باب تعلل و شانه خالی کردن بود، می بایستی جمله: "فارسل"آخر همه جملات در آید، نه ما قبل آخر (5) (6) و این دلیلی که روح المعانی آورده دلیل خوبی است، ولی از آن روشنتر آیه"قال رب انی قتلت منهم نفسا فاخاف ان یقتلون و اخی هرون هو افصح منی لسانا فارسله معی ردءایصدقنی انی اخاف ان یکذبون" (7) می باشد که به صراحت می فهماند: منظور موسی(ع)از این سخنان تعلل نبوده، بلکه می خواسته کار دعوتش صحیح تر و راهش به هدف نزدیک تر شود.

"و لهم علی ذنب فاخاف ان یقتلون"راغب در مفردات می گوید: کلمه"ذنب"در اصل به معنای گرفتن دنباله چیزی است، مثلا گفته می شود: "ذنبته"، یعنی رسیدم به دم آن و آن را گرفتم.ولی در هر عملی که دنباله وخیمی دارد نیز استعمال می شود، به این اعتبار که عمل مذکور نیز دم و دنباله ای دارد (8).

و در آیه شریفه اشاره است به داستان قتل موسی و اگر فرمود: برای ایشان گناهی است به گردن من، برای این است که موسی خود را گناهکار نمی دانست، بلکه به اعتقادفرعونیان گناهکار بود و یا آنکه اصلا ذنب در اینجا معنای گناه ندارد، بلکه به همان معنای لغوی خود استعمال شده، یعنی من کاری کرده ام که از نظر آنها عاقبت وخیمی دارد، و دلیلی هم نداریم که ذنب در اینجا به معنای نافرمانی خدا باشد، و بحث مفصل این داستان - ان شاءالله - در سوره قصص خواهد آمد.

"قال کلا فاذهبا بایاتنا انا معکم مستمعون"کلمه"کلا"(مانند حاشا)ردع و رد سخنی را می رساند و در اینجا متعلق است به سخنان قبلی موسی - یعنی اظهار ترس از کشته شدن - پس این کلمه به موسی تامین می دهد واو را دلگرم می کند، که مطمئن باشد دست فرعونیان به او نمی رسد، و اما درخواست اینکه هارون را نیز رسول خود کند، و با او بفرستد در آیه چیزی که جواب از آن باشد نیامده، تنهافرموده: "پس دو نفری آیات مرا نزد وی ببرید"، و همین دلالت می کند بر اینکه در خواستش پذیرفته شده است.

و جمله"فاذهبا بایاتنا"متفرع بر همان ردع است، (نه، چنین نیست پس آیات ما راببرید)، و این تفریع، کلام را چنین معنا می دهد که: "آیات ما را نزد فرعون ببرید و نترسید"،آنگاه این معنا را تعلیل کرده به اینکه"انا معکم مستمعون - ما با شما هستیم و می شنویم"ومراد از ضمیر جمع"کم - شما"با اینکه مورد خطاب دو نفر بودند، موسی و هارون و قوم فرعون است، که آن دو نزدشان می روند.

و اینکه بعضی (9) از مفسرین گفته اند: مراد از ضمیر جمع، تنها موسی و هارون است،چون کمترین عدد جمع دو نفر است، صحیح نیست، زیرا علاوه بر اینکه اصل دعوایش درخصوص مورد بحث باطل است با ضمیرهای تثنیه ای که قبلا گذشت و در آیات بعد نیز می آیدسازگار نیست و این اشکال را دیگران نیز به مفسر مذکور کرده اند.

کلمه"استماع"به معنای گوش دادن به کلام و گفتار است و این تعبیر کنایه از این است که خدای تعالی در گفتگوی آن دو با قوم فرعون حاضر است و کمال عنایت را به آنچه میان آنان جریان می یابد دارد، همچنان که در آیات این داستان در سوره طه فرموده: "لا تخافااننی معکما اسمع و اری" (10).

و حاصل معنا این است که: "نه، چنین نیست و نمی توانند تو را بکشند، پس برویدنزد آنان، و آیات ما را ببرید و نترسید، که ما نزد شما حاضریم و آنچه پیش می آید می بینیم وبه آن کمال عنایت را داریم.

"فاتیا فرعون فقولا انا رسول رب العالمین ان ارسل معنا بنی اسرائیل"این جمله بیان دستوری است که در آیه قبل بود و فرمود: "فاذهبا بایاتنا".

و جمله"فقولا انا رسول رب العالمین - پس بگویید که ما فرستاده رب العالمینیم" تفریع بر رفتن نزد فرعون است و اگر کلمه"رسول"را مفرد آورد، با اینکه دو نفر بودند، یا به این اعتبار است که هر یک از آن دو رسول بودند، و یا به این اعتبار که رسالتشان یکی بوده وآن این بوده که"ان ارسل... - بنی اسرائیل را با ما بفرستی"و یا به این اعتبار که کلمه رسول در اصل مصدر بوده و مصدر در مفرد و جمع یکسان می آید و تقدیر کلام این است که:

"ما دو نفر صاحب رسول رب العالمینیم"یعنی صاحب رسالت او هستیم.و این احتمال آخری را دیگران نیز آورده اند.

و جمله"ان ارسل معنا بنی اسرائیل"تفسیر رسالتی است که از سیاق استفاده می شود، و مقصود از این رسالت(که بنی اسرائیل را با ما بفرستی)این است که دست از آنان برداری و آزادشان کنی، ولی چون مقصود اصلی این بوده که بنی اسرائیل را از مصر به سرزمین مقدس منتقل کنند، سرزمینی که خدای تعالی وعده اش را به ایشان داده بود به همانجایی که موطن اصلی پدرانشان ابراهیم و اسحاق و یعقوب(ع)بود، به همین جهت نگفتند: "بنی اسرائیل را آزاد کن"، بلکه گفتند: "با ما بفرست"یعنی با ما به سر زمین فلسطین بفرست.

"قال ا لم نربک فینا ولیدا و لبثت فینا من عمرک سنین"این جمله استفهام انکاری است و توبیخ و سرزنش را می رساند و کلمه"نربک"صیغه مع الغیر از مضارع تربیت است و کلمه"ولید"به معنای کودک است.

وقتی که فرعون متوجه سخنان موسی و هارون می شود و سخنان آن دو را می شنود،موسی را می شناسد و لذا خطاب را متوجه او به تنهایی می کند و می گوید: "آیا تو نبودی که ما، در کودکی تو را تربیت کردیم"و مقصودش از این سخن اعتراض بر موسی بود از جهت دعایی که موسی کرد، خلاصه: منظورش این است که تو خیال کرده ای ما تو را نمی شناسیم؟

مگر تو همان نبودی که ما، در آغوش خود بزرگت کردیم در حالی که کودک بودی و سالها ازعمرت را در میان ما به سربردی؟ما اسم و رسم تو را می شناسیم و هیچ خاطره ای از تو و احوال تو را فراموش نکرده ایم، آن وقت چطور شد که ناگهان رسول شدی، تو کجا و رسالت کجا؟بااینکه اصل و فرعت را می شناسیم.

"و فعلت فعلتک التی فعلت و انت من الکافرین"

کلمه"فعلة" - به فتح فاء صیغه مره از فعل است و یکبار را می رساند مثل اینکه می گوییم"ضربته ضربة"یعنی او را زدم یک بار زدن، و علت اینکه فعله را توصیف کرد به جمله"التی فعلت - آن یک عملت که انجام دادی"این بود که بفهماند آن یک عملت جرم بسیار بزرگ ورسوا بودو نظیر این تعبیر در آیه"فغشیهم من الیم ما غشیهم" (11) است و منظور فرعون، از آن یک عملی که موسی(ع)کرد همان داستان کشتن مرد قبطی بود.

و اینکه گفت: "و انت من الکافرین - و تو از کافران بودی"، از ظاهر سیاق - به طوری که بعدا به آن اشاره خواهیم کرد - بر می آید که مراد فرعون از کفر موسی، کفران نعمت است و اینکه تو نمک پرورده ما بودی و مع ذلک آن مرد قبطی ما را کشتی، و در سرزمین مافساد انگیختی با اینکه سالها از نعمت ما برخوردار بودی و ما تو را مانند سایر موالید بنی اسرائیل نکشتیم و در عوض در خانه خود تربیت کردیم، از این همه بالاتر(البته به زعم فرعون)

تو مانند سایر بنی اسرائیل برده ما بودی، چون بنی اسرائیل همه بندگان ما هستند و من به آنان نعمت می دهم، آن وقت تو که یکی از همین بردگان هستی مردی از قوم و فامیل مرا کشتی واز رسم عبودیت و شکر نعمت من سرباز زدی؟!

پس، خلاصه اعتراض فرعون در این دو آیه این است که تو همان کسی هستی که مادر کودکی و خردسالی ات تو را تربیت کردیم و سالهایی چند از عمرت را نزد ما به سربردی وبا کشتن مردی از دودمان من کفران نعمت من کردی با اینکه تو عبدی از عبید من، یعنی ازبنی اسرائیل بودی آن وقت با این سوابق سوئی که داری، ادعای رسالت هم می کنی تو را چه به رسالت؟اگر تو را نمی شناختیم باز مطلبی بود، ما که تو را و نمک نشناسی ها و فسادت رامی دانیم و کاملا تو را می شناسیم.

با این بیان روشن می شود اینکه بعضی (12) از مفسرین کلمه کفر را در مقابل ایمان گرفته و گفته اند: معنای آیه این است که تو به الوهیت من کافر بودی و یا این است که تو به همان خدایی که ادعای رسالتش را می کنی، کافری و به آن خدا هم ایمان نداری برای اینکه تو سالها نزد ما بودی و با ما معاشرت داشتی و در کیش ما و ملت ما بودی معنای درستی نیست.

و همچنین آن مفسر دیگر که گفته: "این جمله تنها می خواهد بگوید تو کفران نعمت مرا کردی"تفسیر خوبی نکرده است، برای اینکه آیه شریفه می فرماید"تو از کافرانی" و ازظاهر آن بر می آید که مراد فرعون، کفران نعمتی (13) است که به عموم بنی اسرائیل داشته و نیز آن نعمت ها که به خصوص موسی ارزانی داشته است، نه تنها نعمتهای خاصه به موسی.

"قال فعلتها اذا و انا من الضالین ففررت منکم لما خفتکم فوهب لی ربی حکما و جعلنی من المرسلین و تلک نعمة تمنها علی ان عبدت بنی اسرائیل"ضمیر در"فعلتها"به کلمه"فعلة" - که در آیه قبلی بود - برمی گردد و ظاهرا کلمه"اذا"مقطوع از جواب و جزاء است، و - بطوری که گفته اند - معنای"حینئذ - در این هنگام"را می رساند و کلمه" عبدت"از تعبید است و تعبید و اعباد به معنای بنده گرفتن است.

و این آیات سه گانه جوابی است که موسی(ع)از اعتراض فرعون داده و ازتطبیق این جواب با اعتراضی که فرعون کرد بر می آید که موسی(ع)اعتراض فرعون را تجزیه و تحلیل کرده و از آن سه تا اشکال فهمیده و در نتیجه به هر سه پاسخ گفته است:

اول اینکه، فرعون از رسالت وی استبعاد کرده، که چنین چیزی ممکن نیست، مگرممکن است کسی که ما سوابق او را کاملا می شناسیم و می دانیم که مردی است چنین وچنان، رسول خدا شود؟که جمله: "ا لم نربک فینا ولیدا و لبثت فینا من عمرک سنین"متضمن آن است.

دوم اینکه، عمل او را زشت دانسته، و او را مفسد و مجرم خوانده، که جمله: " فعلت فعلتک التی فعلت"متضمن آن است.

سوم اینکه، بر او منت نهاده که تو یکی از بردگان مایی، که جمله"و انت من الکافرین"اشاره به آن است.

و طبع کلام اقتضاء می کرده که نخست از اشکال دوم پاسخ گوید سپس از اعتراض اولش و در آخر از اعتراض سومش و موسی(ع)همینطور پاسخ داد.

پس، جمله"فعلتها اذا و انا من الضالین"جواب از اعتراض دوم او است که موسی(ع)را مجرم دانست و جرمش را بزرگ جلوه داد و به خاطر اینکه - به اصطلاح -احساسات علیه او تحریک نشود نامی از کشتن نبرد تا قبطیان حاضر در جلسه متاثر نشوند.

دقت در متن جواب و مقابله آن با اعتراض فرعون، این معنا را می رساند که جمله:

"ففررت منکم لما خفتکم فوهب لی ربی حکما"تتمه جواب از قتل باشد، تا حکم"نبوت"در مقابل ضلال قرار گرفته باشد و در این صورت به خوبی روشن می شود که مراد از ضلال، جهل در مقابل حکم است، زیرا حکم به معنای اصابه نظر و درک حقیقت هر امری و متقن بودن نظریه در تطبیق عمل با نظریه است.

در نتیجه معنای حکم، قضاوت به حق در خوبی و یا بدی یک عمل، و تطبیق عمل باآن قضاوت است و این قضاوت به حق همان است که به انبیاء داده می شود، همچنان که قرآن کریم درباره آنان فرمود: "و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله" (14).

بنا بر این، مراد موسی(ع)این است که اگر آن روز آن عمل را کردم، درحالی کردم که به خاطر جهل گمراه بودم و مصلحت کار را نمی دانستم و نمی دانستم در این عمل، حق چیست تا پیروی کنم.

و خلاصه: حکم خدا را نمی دانستم، یک نفر از بنی اسرائیل مرا به یاری خود خواند ومن او را یاری کردم و هرگز احتمال نمی دادم که این یاری او به کشته شدن مرد قبطی می انجامد و عاقبت وخیمی به بار می آورد و مرا ناگزیر می کند که از مصر بیرون شده به مدین بگریزم و سالها از وطن دور شوم.

از اینجا روشن می شود اینکه بعضی (15) گفته اند: مراد از ضلالت، جهل است، البته جهل به این معنا که آدمی بدون پروا اقدام به عملی کند و درباره عواقب آن نیندیشد همچنان که در شعر شاعر آمده:

الا لا یجهلن احد علینا.فنجهل فوق جهل الجاهلینا (16) و همچنین اینکه بعضی (17) دیگر گفته اند: مراد از ضلالت، محبت است همچنان که کلام فرزندان یعقوب که به پدرشان گفتند: "تا لله انک لفی ضلالک القدیم" (18) به معنای محبت تفسیر شده، یعنی تو همچنان بر محبت یوسف باقی هستی و در آیه مورد بحث معنای کلام موسی(ع)این است که آن روز که من آن قبطی را کشتم، از این جهت بودکه من از دوستداران خدا بودم، و دوستی با خدا، اجازه نداد که در عاقبت عمل خود بیندیشم، معنای صحیحی نیست.

اما وجه اول صحیح نیست برای اینکه در این وجه موسی(ع)اعتراف به جرم و نافرمانی خدا کرده و حال آنکه آیات سوره قصص تصریح دارد بر اینکه خدای تعالی قبل از واقعه قتل مزبور هم به او حکم و علم داده بود و داشتن حکم و علم با ضلالت به این معنا نمی سازد.

و اما وجه دوم صحیح نیست چون علاوه بر اینکه با سیاق نمی سازد از ادب قرآن به دوراست که محبت خدای را ضلالت بخواند.

و اما قول آن مفسر (19) دیگر که گفته: "مراد از ضلالت، جهل به معنای عدم تعمد است و معنایش این است که من این کار را عمدا نکردم"صحیح نیست، چون می دانیم که موسی(ع) این کار را عمدا کرد چیزی که هست منظورش تادیب او بود ولی به قتلش منجرشد.

همچنین گفتار مفسر دیگری که گفته: مراد از ضلالت، جهل به شرایع است،همچنانکه در آیه"و وجدک ضالا فهدی"به این معنا است.و نیز قول آن مفسر دیگر که گفته:

مراد از ضلالت فراموشی است، همچنان که در آیه"ان تضل احدیهما فتذکر احدیهماالاخری"به این معنا است و معنای آیه مورد بحث این است که: من هنگامی او را کشتم که حرمت آدم کشی را فراموش کرده بودم و یا فراموش کرده بودم که اینطور زدن عادتا به قتل او می انجامد.

همه این اقوال وجوهی هستند که ممکن است بازگشت یک یک آنها به همان وجهی باشد که ما بیان داشتیم.

جمله"ففررت منکم لما خفتکم فوهب لی ربی حکما"متفرع است بر داستان قتل،و علت ترس موسی و فرار کردن وی همان است که خدای تعالی در سوره قصص ذکر کرده وفرموده است: " و جاء رجل من اقصی المدینة یسعی قال یا موسی ان الملا یاتمرون بک لیقتلوک فاخرج انی لک من الناصحین فخرج منها خائفا یترقب" (20).

و اما مراد از"حکم" - آنطور که ما استظهار کردیم - اصابه نظر، و رسیدن به حقیقت هر امر و اتقان رای در عمل به آن نظریه است و اگر بگویی آیه شریفه صریح است در اینکه موهبت حکم، بعد از داستان قتل به موسی(ع)داده شد ولی مفاد آیات سوره قصص این است که این موهبت قبل از داستان قتل به موسی(ع)داده شده چون فرموده: "و لمابلغ اشده و استوی آتیناه حکما و علما و کذلک نجزی المحسنین و دخل المدینة" (21) و بعد از آن داستان قتل و فرار کردن را ذکر می کند بنابر این میان این دو آیه چگونه می توان جمع نمود ورفع تناقض کرد؟

در جواب می گوییم: کلمه حکم، هم در آیه مورد بحث و هم در آیه سوره قصص بطورنکره آمده و این خود اشعار دارد بر اینکه این دو حکم با هم فرق دارند و درباره خصوص تورات که متضمن حکم بوده فرموده: "و عندهم التوریة فیها حکم الله" (22) و ما می دانیم که تورات بعداز غرق شدن فرعون و نجات دادن بنی اسرائیل نازل شده.

پس می توان گفت که به موسی(ع)در چند نوبت مراتبی از حکم داده شده بود که بعضی از مراتب آن ما فوق بعضی دیگر بوده، حکمی قبل از کشتن قبطی و حکمی دیگربعد از فرار و قبل از مراجعتش به مصر، و حکمی دیگر بعد از غرق شدن فرعون و در هر بار،مرتبه ای از حکم را به او داده بودند تا آنکه با نزول تورات حکمت را برایش تمام کردند.

و این را اگر بخواهیم تشبیه کنیم، نظیر فطرتی است که خداوند در چند مرحله به آدمی ارزانی می دارد، یک مرحله ضعیف آن، همان سلامت فطرتی است که در حال کودکی به آدمی می دهد و مرحله بالاتر آن را در حال بزرگی که آدمی به خانه عقل می نشیندارزانی می کند که نامش را اعتدال در تعقل، وجودت در تدبیر می گذاریم و مرحله قوی تر آن را بعد از ممارست در اکتساب فضائل می دهد، زیرا مرحله دوم، آدمی را وادار به کسب فضائل می کند و چون این کسب فضائل تکرار شد حالتی در آدمی پدید می آید به نام ملکه تقوی و این سه حالت در حقیقت یک چیز و یک سنخ است، که به تدریج و در حالی بعد از حال دیگر نمومی کند.

از آنچه گذشت معلوم شد اینکه بعضی (23) از مفسرین حکم را به نبوت تفسیر کرده اندصحیح نیست، چون از لفظ آیه و نیز از مقام آن دلیلی بر گفته خود ندارند.

علاوه بر این خدای تعالی در چند جا از کلام خود حکم و نبوت را با هم ذکر کرده وفهمانده که اینها با هم فرق دارند، از آن جمله فرموده: "ان یؤتیه الله الکتاب و و نیز فرموده: "اولئک الذین آتیناهم الکتاب و الحکم و النبوة" (25) و نیز فرموده: "و لقدآتینا بنی اسرائیل الکتاب و الحکم و النبوة" (26) و آیاتی دیگر.

جمله"و جعلنی من المرسلین"پاسخ از اعتراض اول فرعون است، که از رسالت موسی(ع) تعجب و استبعاد می کرد، چون او و درباریانش وی را می شناختند، وناظر احوال او در ایامی که تربیتش می کردند بودند و حاصل جواب این است که: استبعادایشان از رسالت وی مربوط به سوابقی است که از حال وی داشتند و این استبعاد وقتی بجاست که رسالت، امری اکتسابی باشد و به دست آمدنش با حصول مقدمات اختیاری اش ممکن و قابل حدس باشد، تا فرعون تعجب کند که چطور ممکن است تو پیامبر شوی؟لذا درپاسخش گفت خدا او را رسول کرده، و مساله رسالت اکتسابی نیست بلکه موهبتی است خدایی، همچنان که حکم نیز چنین است و خدا او را بدون هیچ اکتسابی رسالت و حکم داده، این آن معنایی است که از سیاق بر می آید.

و اما اینکه بعضی (27) از مفسرین گفته اند: "جمله"ا لم نربک فینا ولیدا..."از باب استبعاد نبوده، بلکه خواسته است بر موسی(ع)منت بگذارد"هر چند که آیه شریفه فی نفسها با این احتمال هم می سازد ولی سیاق مجموع جواب، مساعد با آن نیست و حمل آیه بر این احتمال سیاق را در هم می ریزد، چون در این صورت حتما باید جمله"و تلک نعمة تمنهاعلی..."را جواب از منت مذکور گرفت و حال آنکه این جواب نمی تواند جواب آن باشد.

(چون در خود جمله منت یادآور شده می فرماید تو بر من منت می نهی که بنی اسرائیل را برده خود کرده ای)و نیز باید جمله"فعلتها اذا..."را جواب از اعتراض به قتل گرفت آن وقت جمله"و جعلنی من المرسلین"زاید می شود و احتیاجی بدان نیست.دقت فرمایید.

جمله"و تلک نعمة تمنها علی ان عبدت بنی اسرائیل"جواب از منتی است که فرعون بر او نهاده از در سرزنش او را برده خود خواند، برده ای که کفران نعمت مولای خود کرده، و بیان جواب این است که: این چیزی که تو آن را نعمتی از خود بر من می خوانی و مرابه کفران آن سرزنش می کنی این نعمت نبود، بلکه تسلط جابرانه ای بود که سبت به من و به همه بنی اسرائیل داشتی و برده گرفتن مردم به ظلم و زور کجایش نعمت است؟!

پس، جمله مورد بحث جمله ای است استفهامی که معنای انکار را می رساند و جمله"ان عبدت بنی اسرائیل"بیان مطلبی است که کلمه"تلک"به آن اشاره می کند و حاصلش این است که این مطلبی که تو با جمله"و انت من الکافرین"بدان اشاره کردی و منتی بر من نهادی، نعمتی که من آن را کفران کردم و سپاس ولی نعمت خود و ولی نعمت همه بنی اسرائیل را نگاه نداشتم، صحیح نیست، زیرا ولی نعمت بودن تو مستند به ظلم بود و تو با ظلم وزور، خود را ولی نعمت ما کردی و ولایتی هم که با ظلم و زور درست شده باشد ظلم است وحاشا بر اینکه ولی نعمت مظلومان و زیر دستان خود باشد و گرنه باید برده گیری هم نعمت باشدو حال آنکه نیست، پس در حقیقت در جمله"ان عبدت بنی اسرائیل"سبب، در جای مسبب به کار رفته(و به جای اینکه فرموده باشد تو بر من منت می گذاری که ولی نعمتم بودی،فرموده تو بر من منت می گذاری که ما بنی اسرائیل را برده خود کرده ای؟).

مفسرین، گفتار فرعون، یعنی جمله"ا لم نربک"را به دو اعتراض تجزیه و تحلیل کرده اند - که قبلا هم بدان اشاره شد - یکی تعریض بر اینکه او را در کودکی تربیت کرده، ودیگر اینکه او به جای شکرگزاری، کفران نعمت کرده، و در زمین فساد انگیخته و مردی قبطی را کشته است.

آن وقت از دو جهت به اشکال بر خورده اند، یکی - همانطور که گفتیم - اینکه جمله"و جعلنی من المرسلین"زیادی می شود که در سیاق جواب هیچ مورد حاجت قرار نمی گیرد،دوم اینکه جمله"و تلک نعمة تمنها علی ان عبدت بنی اسرائیل"از ناحیه موسی(ع)جواب منت فرعون نمی شود چون فرعون در منت خود سخنی از بنی اسرائیل به میان نیاورده بود، او منت نهاده بود که من تو را در کودکی ات در آغوش خود بزرگ کرده ام، آن وقت پاسخ موسی(ع)چه ربطی به این منت دارد.

آنگاه در مقام توجیه کلام خود وجوهی ذکر کرده اند.

اول اینکه: موسی(ع)منت فرعون را اقرار داشته لذا در پاسخ از آن حرفی نزده، بلکه تنها این جهت را انکار کرده که برده نگرفتن او برایش نعمتی باشد، و همزه انکاردر تقدیر است، گویی که فرموده: "او تلک نعمة تمنها علی ان عبدت بنی اسرائیل و لم تعبدنی -آیا این نعمت است که بر من منت می گذاری که بنی اسرائیل را برده خود کردی و مرا نکردی؟".

و این وجه صحیح نیست، زیرا تقدیر باید دلیلی داشته باشد و در لفظ آیه هیچ دلیلی حتی اشاره ای به این تقدیر وجود ندارد.

دوم اینکه: موسی(ع)خواسته با این جواب خود بطور کلی نعمت فرعون برخود را انکار کند، به خاطر اینکه خاندان او یعنی بنی اسرائیل را برده گرفته، گویا خواسته است بفرماید: درست است که مرا در آغوش خود پروریدی، ولی جنایت برده گیری بنی اسرائیل آن قدر بزرگ است که این خوبیهایت را پامال کرد.پس، جمله"ان عبدت..."، درحقیقت در مقام تعلیل انکار موسی(ع)است.

و این وجه هر چند از وجه قبلی به ذهن نزدیکتر است، لیکن باز معنای جواب تمام نیست، برای اینکه عمل زشت کسی عمل نیکش را زشت نمی کند، برده گرفتنش از بنی اسرائیل چه ربطی به تربیت موسی(ع)در دامان خود دارد.

سوم اینکه: معنای آیه این است که این نعمتی که تو بر من می نهی، که مرا در آغوش خود بزرگ کرده ای، منشا و سببش چه بود - اگر کشتن فرزندان بنی اسرائیل در بین نبود تواصلا مرا نمی شناختی - منشا آشنا شدنت با من این بود که پسران بنی اسرائیل را می کشتی، ومادر من مضطرب شد که مبادا مرا هم بکشی، ناگزیر مرا در صندوقی نهاده به آب نهر سپرد وتو مرا از روی آب گرفتی و بزرگ کردی و چون خدمتی که به من کردی ناشی از آن ظلم وبرده گیری ات از بنی اسرائیل بود، لذا نمی توان نعمتش نامید.

این وجه هم در جای خود بد نیست، و لیکن بحث در این است که آن را از کجای آیه استفاده کنیم.

چهارم اینکه: آیه می خواهد بفرماید آن کسی که مرا تربیت کرد مادرم و بنی اسرائیل بودند که تو مجبورشان کردی مرا تربیت کنند و چون این تربیت به اجبار تو بود من آن را نعمت نمی دانم چون منشا آن ظلم و برده گیری بود.

و این وجه از وجه قبلی از ظاهر آیه دورتر است.

پنجم اینکه: آیه اعترافی است از ناحیه موسی(ع)به حق نعمتی که فرعون به گردن آن جناب دارد، و می خواسته بفرماید: بله این که تو همه کودکان بنی اسرائیل را کشتی و مرا نکشتی و برده نگرفتی و در عوض در آغوش خود تربیتم کردی نعمتی است از تو بر من.

و لیکن خواننده عزیز می داند که این وجه محتاج به تقدیر است(و تقدیر آیه چنین می شود: "ان عبدت بنی اسرائیل و ترکت تعبیدی".و در محاوره تقدیر، خلاف اصل است).

"قال فرعون و ما رب العالمین...من المسجونین"بعد از آنکه فرعون درباره رسالت موسی(ع)سخن گفت و از رسالتش انتقادکرد و موسی(ع)پاسخ او را داد، ناگزیر اشکال را متوجه مرسل و فرستنده او کرد،که چه کسی تو را فرستاده؟موسی در پاسخ گفت: مرا رب العالمین فرستاده.فرعون دوباره برمی گردد و از او توضیح می خواهد که رب العالمین چیست؟که این استیضاح تا آخر آیه هفتم ادامه دارد.

در اینجا برای اینکه مراد از این آیات روشن شود ناگزیریم قبلا اصول وثنیت را در نظرداشته باشیم و ببینیم وثنیت اصولا درباره مساله ربوبیت چه می گویند.هر چند که در خلال بحث های گذشته این کتاب مکرر به این معنا اشاره رفت، ولی اینجا نیز بدان اشاره ای می شود.

وثنیت - مانند ادیان توحید - وجود تمامی موجودات را منتهی به پدید آورنده ای واحدمی داند و کسی را با او در وجوب وجود شریک ندانسته، وجود او را بزرگتر از آن می داند که به احدی تحدید شود، و عظیم تر از آن می داند که فهم و درک بشر بدان احاطه یابد و به همین جهت او را بزرگتر و بشر را کوچکتر از آن می داند که عبادت خود را متوجه او سازند، پس جایزنیست او را عبادت کنند، چون عبادت نوعی توجه به سوی معبود است و توجه هم نوعی ادراک.

و به همین دلیل از پرستش خدا و تقرب به درگاه او عدول نموده، به اشیای دیگری تقرب جستند، اشیایی از مخلوقات خدا که وجودات شریف نوری و یا ناری دارند و خود ازنزدیکان درگاه خدا و فانی در او هستند، مانند ملائکه و جن، و قدیسین از بشر که از لوث و آلایش های مادی دور بوده و فانی در لاهوتند و به وسیله همان لاهوت باقی اند که یک طبقه از آنان پادشاهان بزرگ و یا بعضی از ایشانند، که البته قدمای وثنیت، این طبقه اخیر را معبودمی دانستند که یکی از ایشان فرعون زمان موسی بوده است.

و کوتاه سخن اینکه: وثنیت به منظور پرستش نامبردگان، برای هر یک بتی ساخته بودند تا آن بتها را بپرستند و معبودهای نامبرده در ازای عبادتی که می شوند، صاحبان عبادت را به درگاه خدا نزدیک نموده، برایشان شفاعت کنند، شفاعت در اینکه خیراتی را که از آن درگاه می گیرند بسوی ایشان سرازیر کنند و برای جلب این خیرات ملائکه را می پرستیدند و یاآنکه شروری که از ایشان صادر می شود به سوی صاحبان عبادت نفرستند و به این منظور جن را(که به زعم ایشان موجوداتی شرور بودند)می پرستیدند، آری به زعم وثنیت کارها و تدبیر امور عالم هر قسمتش واگذار به یک طبقه از معبودها بود، مثلا حب و بغض، و صلح و جنگ،و آسایش و امثال اینها هر یک به یک طبقه واگذار شده بود، بعضی ها هم معتقد بودند تدبیرنواحی مختلف عالم هر قسمت به یک طبقه از معبودین واگذار شده، مثلا آسمان به دست یکی، و زمین به دست دیگری، و انسان به دست یکی، و سایر انواع موجودات به دست دیگری واگذار شده است، در نتیجه برای وثنی مسلکان یک رب مطرح نبوده، بلکه ارباب متعدد وآلهه بسیاری قائل بودند که هر یک عالمی را که به او واگذار بود تدبیر می کرد، الهی مدبرامور زمین و الهی دیگر مدبر امور آسمان و الهی مدبر امور جایی دیگر بود و همه این آلهه، یعنی ملائکه و جن و قدیسین از بشر، خود نیز الهی دارند که او را می پرستند و او خدای سبحان است که اله الآلهه و رب الارباب است.

حال که این معنا روشن شد معلوم شد که در برابر یک وثنی، کلمه رب العالمین کلامی بی معناست و با اصول مذهب آنان هیچ معنایی ندارد، چون اگر مقصود از این کلمه یکی از مقدسات مذکور باشد که هیچ یک از آنها رب العالمین نیست، بلکه رب عالم خودش می باشد که مسؤول تدبیر و مباشر در تصرف همان عالم است، مانند عالم آسمان و عالم زمین و امثال آن، و اگر منظور از این کلمه خدای سبحان باشد که باز او رب العالمین نیست واصلا با عالمیان سر و کاری ندارد، زیرا گفتیم امور عالمیان به زعم فرعونیان واگذار به دیگران شده است و خدای سبحان رب آنان و به عبارت دیگر رب الارباب و تنها اله عالم الهه است واگر غیر این دو طایفه منظور باشد، یعنی کسی منظور باشد که نه رب واجب الوجود باشد و نه ارباب ممکن الوجود، که چنین ربی مصداق خارجی و معقول ندارد.

پس در جمله"قال فرعون و ما رب العالمین"فرعون از موسی(ع)از حقیقت رب العالمین می پرسد، چون فرعون وثنی مذهب بود و خود بت می پرستید و مع ذلک ادعای الوهیت هم داشت.اما اینکه بت می پرستید، برای اینکه در سوره اعراف درباره اش فرموده:

"یذرک و آلهتک" (28) ، پس معلوم می شود آلهه داشته و اما ادعای الوهیتش از همان آیه و آیه"فقال انا ربکم الاعلی" (29) استفاده می شود.

و در اعتقاد وثنی ها منافاتی میان رب و مربوب بودن یک نفر نیست و ممکن است شخص واحدی مانند فرعون، مثلا از یک سو خودش رب سایر مردم باشد و از سوی دیگر مربوب ربی دیگر بوده باشد، چون ربوبیت در نظر آنان به معنای استقلال در تدبیر ناحیه ای ازعالم است و با امکان و مربوبیت هیچ منافات ندارد، بلکه اصولا همه رب های وثنی ها مربوب ربی دیگرند، که او خدای سبحان است، که رب الارباب است و دیگر هیچ الهی مافوق اونیست، او الهی ندارد.

و در اعتقاد وثنیت، پادشاهی عبارت است از ظهور و جلوه ای از لاهوت در نفس بعضی از افراد بشر یعنی پادشاه، که آن ظهور عبارت است از تسلط بر مردم و نفوذ حکم، و به همین جهت پادشاهان را می پرستیدند، همانطور که ارباب بتها را می پرستیدند و نیز رؤسای خانواده ها را در خانه می پرستیدند و فرعون یکی از همین وثنی ها بود، که آلهه ای می پرستید وچون خودش پادشاه قبطیان بود، قومش او را مانند سایر آلهه می پرستیدند.

و این فرعون با چنین وصفی وقتی از موسی و هارون شنید که می گویند: "انا رسول رب العالمین"تعجب کرد، چون معنای معقولی برای گفتار آنان به نظرش نرسید، زیرا اگرمنظورشان از رب عالمیان خدای واجب الوجود است که او رب عالمیان نیست بلکه تنها رب یک عالم است آن هم عالم ارباب، نه رب همه عالمیان و اگر منظورشان بعضی ازممکنات شریف و قابل پرستش است، مانند بعضی از ملائکه و غیر ایشان آن نیز رب یک عالم از عوالم خلقت است، نه رب همه عالمیان، پس معنای رب العالمین چیست؟

و به همین جهت پرسید: "رب العالمین چیست؟"و از آن حقیقت که موصوف به صفت رب العالمین است پرسش نمود.خلاصه: منظورش از سؤال این است، نه اینکه بخواهداز قیقت خدای سبحان بپرسد، چون فرعون به خاطر اینکه وثنی مذهب بود، معتقد به خدای تعالی و مؤمن به او بود، چیزی که هست مانند سایر وثنی ها معتقد بود که هیچ راهی به درک وفهم حقیقت خدا نیست، پس دیگر معنا ندارد او از وجود خدا پرسش کند، با اینکه وجود خدااساس مذهب ایشانست، و اگر سایر آلهه را هم می پرستند، برای خاطر او می پرستند که شرحش گذشت.

و جمله"قال رب السموات و الارض و ما بینهما ان کنتم موقنین"پاسخ موسی(ع)از سؤال اوست که پرسید"رب العالمین چیست؟"و جمله، خبری است ازمبتدایی که حذف شده و حاصل معنایش - بطوری که از سیاق مطابقت بین سؤال و جواب برمی آید - این است که: رب العالمین همان رب آسمانها و زمین و آنچه بین آن دو است می باشد که تدبیر موجود در آنها به خاطر اینکه تدبیری است متصل و واحد و مربوط به هم،دلالت می کند بر اینکه مدبر و ربش نیز واحد است و این همان عقیده ای است که اهل یقین و آنهایی که غیر اعتقادات یقینی و حاصل از برهان و وجدان را نمی پذیرند بدان معتقدند.

و به تعبیر دیگر، مراد من از"عالمین"، آسمانها و زمین و موجودات بین آن دو است،که با تدبیر واحدی که در آنها است دلالت می کنند بر اینکه رب و مدبری واحد دارند و مراداز"رب العالمین"، همان رب واحدی است که تدبیر واحد عالم بر او دلالت دارد و این دلالت یقینی است، که وجدان اهل یقین آن را درک می کند، اهل یقینی که جز با برهان ووجدان سر و کاری ندارند.

حال اگر بگویی فرعون از موسی جز این را نخواست که رب العالمین را برایش معرفی کند که حقیقت او چیست؟ - چون در نظر او این کلمه معنای معقولی نداشت - پس او تنهامی خواست معنای این کلمه را تصور کند، با این حال چه معنا دارد که موسی(ع) درپاسخش بفرماید: "ان کنتم موقنین - اگر اهل یقین باشید؟"چون یقین علم تصدیقی است، که تصور، هیچ توقفی بر آن ندارد، و(حال آنکه)موسی(ع)در پاسخ خود، تصور رب العالمین را مشروط و موقوف بر یقین کرد.

علاوه بر این آن جناب در پاسخ فرعون مطلبی نفرمود، جز اینکه لفظ عالمین را برداشته(سماوات و الارض و ما بینهما)را به جایش نهاد و به جای رب العالمین که فرعون نفهمیده بود، گفت: "رب السموات و الارض و ما بینهما"و خلاصه لفظ"عالمین" را که جمع بودتفسیر کرد به اسمای مفردات آن جمع - مثل اینکه ما کلمه رجال را تفسیر کنیم به زید و عمروو بکر - و چنین تفسیری هیچ فایده ای به شنونده نمی دهد و شنونده به جز همان تصوری که ازشنیدن لفظ رجال داشت، تصور دیگری برایش دست نمی دهد و یقینی برایش حاصل نمی شود.

در جواب می گوییم: اینکه فرعون از موسی(ع)خواست که برایش کلمه"رب العالمین"را تصویر کند مسلم است و هیچ شکی در آن نیست، و لیکن موسی(ع)به جای اینکه در پاسخ همان لفظ رب العالمین را بیاورد، لفظ"سماوات والارض و ما بینهما"را آورد، تا بر ارتباط بعضی اجزای عالم به بعضی دیگر و اتصال آنها دلالت کند، اتصالی که از وحدت تدبیر واقع در آنها و نظام جاری در آنها خبر دهد، آنگاه کلام خودرا مقید کرد به اینکه: "اگر اهل یقین باشید"، تا دلالت کند بر اینکه اهل یقین، از همین وحدت تدبیر به وجود مدبری واحد برای همه عالم، یقین پیدا می کنند.

پس گویا فرعون گفته است: مقصودت از رب العالمین چیست؟و او در پاسخ گفته:

همان است که مقصود اهل یقین است، که از راه ارتباطی که در تدبیر عوالم سماوات و ارض و آنچه بین آن دو است استدلال می کنند بر اینکه همه این عوالم یک مدبر و یک رب دارند،که در ربوبیت خود شریکی ندارد و چون قائل به وجود ربی واحد برای عالمیان بوده اند، ناچاراز کلمه"رب العالمین"تصوری در ذهنشان می آید، چون معنا ندارد بدون تصور چیزی،تصدیق به آن کنند.

و به عبارت خلاصه تر اینکه: رب العالمین کسی است که اهل یقین، وقتی به آسمانها و زمین و ما بین آن دو می نگرند و نظام واحد را در آنها می بینند به وی و به ربوبیتش نسبت به همه آنها یقین پیدا می کنند.

و استدلال به تحقق تصدیق بر تحقق تصور قبل از آن، قوی ترین استدلالی است که ممکن است اقامه شود بر اینکه خدای تعالی به وجهی قابل درک و به تصوری صحیح قابل تصور است هر چند که به حقیقت و کنهش قابل درک نیست و محال است احاطه علمی به وی یافت.

پس با آنچه گفته شد دو نکته به خوبی روشن گردید:

اول اینکه: موسی(ع)در پاسخ به فرعون وی را در آنچه پرسید به چیزی حواله داد که اهل یقین می توانند تصورش کنند، چون به وجودش یقین دارند(و خلاصه فرموداگر می خواهی رب العالمین را تصور کنی و بدانی که کیست، باید اهل یقین شوی).

دوم اینکه: آن حجیت و برهانی که در سخن خود بدان اشاره کرد، برهانی بود برتوحید ربوبیت، که آن را از وحدت تدبیر گرفته بود، چون در قبال وثنی ها باید همین مساله توحید ربوبیت اثبات شود، زیرا وثنی ها - همانطور که مکرر گفته شد - قائل به توحید ذات هستند، و در ربوبیت خدا شریک قائل شده اند.

با این بیان، فساد گفتار بعضی (30) از مفسرین روشن می شود که گفته اند: از آنجایی که علم به حقیقت ذات خدا ممتنع و محال بوده، موسی(ع)از تعریف حقیقت رب العالمین عدول کرده، متعرض تعریف او به صفاتش شده است و گفته رب العالمین همان رب آسمانها و زمین و ما بین آن دو است و با جمله"ان کنتم موقنین"اشاره کرد به اینکه سراپای عالم، با حدوث خود دلالت می کند بر اینکه دارای محدث و پدید آورنده است، و پدیدآورنده اش ذاتی است واحد و واجب الوجود که هیچ چیز در وجوب وجود شریک او نیست.

وجه فساد این گفتار همان است که گفتیم وثنیت همه این حرفها را قبول دارند، یعنی به وجود خدای تعالی و به محال بودن درک حقیقت ذات او، و به اینکه پدید آورنده عالم،ذاتی است واجب الوجود و احدی در وجوب وجود، شریک او نیست قائل هستند و آلهه ای راکه خیال کرده است هر یک مدبر یک ناحیه از عالمند همه را مخلوق خدا می دانند - که بیانش گذشت - بنابر این، گفتار مذکور در تقریر آیه، گفتاری است که هیچ ربطی به مقام احتجاج و مخاصمه علیه وثنی ها ندارد.

"قال لمن حوله ا لا تستمعون" - یعنی آیا گوش نمی دهید به این موسی که چه می گوید؟و این استفهام برای تعجب است، و منظورش این است که حاضران نیز خوب گوش بدهند و مانند او تعجب کنند، که ادعای رسالت از طرف رب العالمین می کند و چون می پرسم رب العالمین چیست دوباره همان سخن اولش را اعاده می کند و چیزی علاوه بر آن نمی گوید.

و این عکس العملی که فرعون بروز داد، نقشه ای بود که بر روی حق پرده بپوشاندچون از کلام موسی(ع)حق برایش روشن شده بود، زیرا موسی گفت تمامی عالم دلالت دارد بر یک تدبیر، که اهل یقین آن را مشاهده می کنند و این وحدت تدبیر، دلالت دارد بر اینکه رب و مدبری واحد دارد، و این رب واحد، همان رب العالمین است که درباره او از من سؤال کردی، ولی فرعون گفتار موسی را این طور تفسیر کرد که وی می گوید: مارسول رب العالمینیم، و چون از او می پرسم رب العالمین چیست؟جوابم می دهد که او رب العالمین است.

از آنچه گذشت روشن گردید اینکه بعضی (31) از مفسرین در تفسیر جمله"اذ تسمعون" گفته اند که مرادش این بوده که: من از ذات رب العالمین می پرسم و او ازصفاتش خبر می دهد تفسیر صحیحی نیست، برای اینکه سؤال فرعون از ذات، ذات از یث صفت بود، که بیانش گذشت، تازه موسی(ع)در پاسخ، ذات را به وصف هم تفسیرنکرد، بلکه عبارت رب العالمین را عوض کرده به جایش"رب السموات و الارض"آورده،خلاصه، در عبارت دومی، سماوات و ارض را به جای عالمین در عبارت اول آورد و گویااشاره کرد به این که فرعون معنای کلمه عالمین را نمی فهمد.

"قال ربکم و رب آبائکم الاولین" - این جمله، پاسخ دوم موسی(ع)ازپرسش فرعون است، وقتی موسی دید فرعون دارد مغلطه می کند و امر را بر حاضرین مجلس مشتبه می سازد لذا با اینکه کلمه عالمین را به تمامی عالم از آسمانها و زمین و ما بین آن دو- که انسانها جزو آن است - تفسیر کرده بود، مع ذلک برای اینکه نقشه فرعون را خنثی کرده باشد، صریح تر جواب داد و گفت: رب العالمین همان رب شما و رب پدران گذشته شمااست.

خوب، خواهی گفت: عالم انسانی که چندین عالم نیست، بلکه یک عالم است بااین حال چطور آن جناب کلمه عالمین را در پاسخ دومش به عالم انسانها تفسیر کرد؟درجواب می گوییم: کلمه عالم به معنای جماعتی از مردم و یا موجوداتی دیگر است، پس عالمهای انسان عبارت می شود از جماعتهای انسان، از جماعت حاضر در جلسه، و جماعت گذشته ایشان که فرمود: "پروردگار شما و پروردگار پدران گذشته شما".

توضیح بیشتر این محاوره اینکه فرعون نمی خواست از حریم ارباب دفاع کند، بلکه درحقیقت می خواست از ربوبیت خود دفاع کند و این حیله را به کار برد که تعلق ربوبیت خدانسبت به خود را باطل کند و بگوید اصلا دامنه ربوبیت خدا مرا نمی گیرد، ولی این معنا رااینطور بیان کرد که: ربوبیت خدا به عالمیان تعلق نمی گیرد و گرنه ربوبیت همه رب ها باطل می شود، که یکی از آنها منم، هر چند فرعون خود را بزرگترین رب ها می دانست، که خدای تعالی از وی حکایت فرموده که گفت: "انا ربکم الاعلی" (32) و نیز حکایت فرموده"قال فرعون یا ایها الملا ما علمت لکم من اله غیری" (33).

پس گویا به موسی گفته است: اگر مقصودت از رب العالمین، خدای تعالی است،که او رب العالمین نیست، بلکه رب ارباب است و بس، و اگر مقصودت الهی دیگر است که آن هم باطل است، زیرا هیچ الهی رب العالمین نیست بلکه هر الهی رب العالم خودش است، پس دیگر رب العالمین چه معنایی دارد؟و موسی(ع)در پاسخ جوابی داده که حاصلش این می شود که در عالم هستی جز یک رب وجود ندارد، در نتیجه رب العالمین رب شما هم هست و او مرا نزد شما فرستاده.

و حاصل مغلطه فرعون این است که موسی جوابی به من نداد، تنها عبارت رب العالمین را عوض کرد، لذا موسی برای بار دوم به طور صریح فرمود: رب العالمین همان رب عالم انسانیت عصر حاضر و عالم انسانیت عصرهای گذشته است و با این بیان حیله و نقشه فرعون خنثی شد.

"قال ان رسولکم الذی ارسل الیکم لمجنون" - این جمله، حکایت کلام دوم فرعون است، که از در هوچی گری و مسخره، رسالت او را به حاضرین نسبت داد و گفت رسولی که نزد شما فرستاده شده، چون خواست بگوید شان من اجل است از اینکه رسولی نزد من فرستاده شود، در نهایت هم به او نسبت دیوانگی داد، که چرا گفت: پروردگار شما و پروردگار شما و پروردگار پدران گذشته شما...

و اگر این گفتار وی را تشریح کنیم چنین می شود که گویا خواسته است بگوید: این مرد دیوانه است، برای اینکه سخنانش آشفته است و حکایت می کند از اینکه نیروی تعقلش پریشان و آشفته شده، برای اینکه می گوید: من رسول رب العالمینم و چون می پرسم رب العالمین چیست؟دوباره همان رب العالمین را با عبارتی دیگر تکرار می کند و وقتی از سخن او تعجب می کنم، دوباره گفتار خود را تفسیر کرده می گوید: رب شما و پدران گذشته شما.

"قال رب المشرق و المغرب و ما بینهما ان کنتم تعقلون" - از ظاهر سیاق بر می آیدکه مراد از"مشرق"آن طرفی است که آفتاب و سایر ستارگان آسمان، طلوع می کنند و مراد از"مغرب"آن جهتی است که بر حسب حس ظاهری ما، در آن طرف غروب می کنند، و مراداز" ما بین آن دو"، ما بین مشرق و مغرب است که شامل همه عالم محسوس شده، در نتیجه عبارت اخرای همان عبارت قبلی می شود، که فرمود: "رب السموات و الارض و ما بینهما".

پس این جواب، اعاده همان جواب اول است، و همان غرض را که عبارت بود ازاتصال تدبیر و اتحاد آن، دنبال می کند، البته به بیانی دیگر و آن این است که: هر طلوعی وقتی طلوع است که غروبی هم در مقابلش باشد و وقتی هر طلوعی غروبی داشت، ناگزیر هرمشرق و مغربی وقتی متصور است که وسطی هم بین آن دو باشد، همچنان که در پاسخ اول،وقتی آسمان قابل تصور است که زمینی در مقابلش باشد و وقتی آسمان و زمینی، متصور است که واسطه ای هم بین آن دو باشد و وقتی مشرقی به مغربی مرتبط می شود و هر دوی آنها به وسطی مرتبط می گردند که تنها یک تدبیر در آنها به کار رود.و خلاصه، این قسم از ارتباط واتحاد غیر از یک تدبیر نمی پذیرد، همچنان که در عالم انسانیت نیز هر امت موجودی ارتباطوجودی به امتهای گذشته دارد، ارتباط پدر، فرزندی، و همه انسانهای گذشته و حاضر یک نوعند و چون نوع یکی است، تدبیر در آن نیز یکی است، پس مدبر هم یکی است.

در آخر جواب اول که گفت: "اگر اهل یقین باشید"، و در آخر جواب مورد بحث که فرموده: "اگر تعقل کنید"، خواسته است جواب عبارت فرعون را بدهد که از باب استهزاء واهانت به حاضرین رو کرد که: "هیچ می شنوید این مرد چه می گوید؟"و در آخر هم او را دیوانه معرفی کرد، به این بیان که با جمله"اگر نیروی تعقل می داشتید" اشاره کرد به اینکه تو و حاضرین در مجلست از نعمت تعقل محرومید و درک و فهم ندارید، و گرنه، اگر فهم می داشتید پاسخ اول مرا می فهمیدید و می فهمیدید که پاسخ من تکرار بدون فایده نبود و برای پی بردنتان به توحید پروردگار کافی بود و متوجه می شدید به اینکه آن کس که قائم به تدبیرهمه عالمیان از آسمانها و زمین و ما بین آن دو است، مدبر واحدی است و غیر او مدبر و ربی دیگر نیست.

پس از آنچه گذشت روشن شد که آیه شریفه، یعنی آیه"رب المشرق..."بیان دیگری است بر همان پاسخ اولی که فرمود: "رب السموات و الارض و ما بینهما"، و برهانی است بر وحدت مدبر از راه وحدت تدبیر، که در آن رب العالمین را تعریف کرده به اینکه رب العالمین آن مدبر واحدی است که تدبیر واحد تمامی عوالم بر وجودش دلالت می کند، چیزی که هست بیان در آیه مورد بحث، روشنتر است، چون مشتمل بر معنای طلوع و غروب است، وتدبیر آن دو برای همه روشن است.

مفسرین گفته اند: برهانهایی که در این آیات آمده برهان بر وحدانیت ذات واجب الوجود بالذات، و شریک نداشتن در وجوب وجود است، که بطلانش گذشت و گفتیم چنین برهانی در مقابل کسی اقامه می شود که وحدت ذات واجب الوجود بالذات را منکر باشد ووثنی ها منکر این معنا نبودند.

"قال لئن اتخذت الها غیری لاجعلنک من المسجونین" - در این آیه فرعون موسی راتهدید می کند که اگر بار دیگر از ربوبیت رب العالمین و رسالت خودش از طرف او سخن به میان آورد، او را به زندان خواهد انداخت، و این داب و روش همه جاهلان است، که وقتی حرف حسابی نداشته باشند، متوسل به زور شده، تهدید می کنند و وعید می دهند.

و اینکه فرعون گفت: اگر الهی غیر از من بگیری چنین و چنان می کنم، منظورش ازگرفتن الهی غیر از او، قائل شدن به ربوبیت رب العالمین است که موسی فرعون را به سوی آن می خواند، و اگر خود آن را نگفت و کنایه آورد، برای این بود که حتی زبان خود را به گفتن آن نگرداند و اسم رب العالمین را به زبان نیاورد و اگر نامی از سایر آلهه نیاورد، برای این بودکه خود را بزرگترین آلهه می دانست و عار داشت که نامی از آنها ببرد و گویا مجازات هرکس که منکر الوهیت او می شد زندان بوده که گفته تو را از زندانیان قرار می دهم.

و ظاهرا الف و لام در"المسجونین"برای عهد است و جمله چنین معنا می دهد که: اگر بر این سخنت پافشاری کنی، تو را در زمره همان کسانی قرار می دهم که می دانی در زندان من چه حال و روزی دارند و چه شکنجه ها که می بینند، و چون می خواست، به این نکات اشاره کند، گفت: "من المسجونین"و نگفت"لاسجننک"با اینکه تعبیر دوم مختصرتر بود.

"قال ا و لو جئتک بشی ء مبین"گوینده این جمله موسی(ع)است و مراد از"شی ء مبین"چیزی است که ادعای او را روشن کند و آن عبارت است از آیت رسالت، که بر صحت ادعای رسالتش دلالت کند، نه صحت معارف الهی که رسالتش برای آن است، از قبیل توحید و معاد ومتعلقات آن، برای اینکه بیانگر آن معارف، حجت و برهان است و سیره انبیاء در دعوتشان برهمین روش جریان داشته، که در جلد اول این کتاب گفتاری پیرامون آن گذشت.

و معنای جمله مورد بحث این است که موسی گفت: مرا از زندانیان می کنی هرچند که من چیزی ارائه دهم که راستگویی و صدق ادعای رسالتم را روشن سازد؟

"قال فات به ان کنت من الصادقین"گوینده این سخن فرعون است و سخن خود را متفرع بر سؤال موسی کرد، که ازسؤالش برمی آمد نزد او چیزی است که روشنگر ادعای او است و به همین جهت فرعون دستورخود را مقید کرد به جمله"اگر راست می گویی"و حاصلش این است که پس حالا که ادعامی کنی چیزی بیانگر صدق ادعای تو است، آن را بیاور اگر راست می گویی.

"فالقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین و نزع یده فاذا هی بیضاء للناظرین"این دو آیت، دو معجزه است که خدای تعالی در شب طور به موسی داد و کلمه"ثعبان"به معنای مار بسیار بزرگ است و اینکه فرمود: "ثعبان مبین"منظور این است که درمار بودنش احدی شک نمی کرد و مراد از"کندن دست"برون آوردن دست از گریبان است،بعد از فرو کردن دست در آن همچنان که در سوره نمل، آیه 12 و در سوره قصص، آیه 32 به آن تصریح کرده است.

"قال للملا حوله ان هذا لساحر علیم یرید ان یخرجکم من ارضکم بسحره فماذا تامرون" گوینده این سخن نیز فرعون است، که خودش دستور داد بیاور آنچه را که می گویی بیانگر صدق ادعای تو است، چیزی که هست او به این امید گفت بیاور، که موسی(ع)چیزی بیاورد که برای او سوژه بهتری باشد، ولی وقتی آن دو معجزه را آورد وفرعون دید هیچ چاره ای ندارد، ناچار متوسل به تهمت شد، و آن جناب را ساحری دانا خواند.

و لذا دنباله تهمتش اضافه کرد که او می خواهد با سحر خودش شما را از سرزمینتان بیرون کند، و با این جمله خواست مردم را علیه او بشوراند و تحریکشان کند تا با وی همدست شده، او را به هر وسیله ای که ممکن است از خود دفع کنند.

"فما ذا تامرون" - شاید مراد از امر که گفت"پس چه امری می دهید"اظهار نظر ورای باشد و از این جهت اظهار نظر را امر خواند که بالاخره وقتی اشخاص می خواهند نظریه بدهند به لفظ امر(چنین و چنان کن)می دهند.بنابر این، معنای جمله مورد بحث این می شود که: پس چه نظریه ای می دهید و من با این شخص چه معامله ای بکنم، بگویید تاانجام دهم.خواهی گفت چه اجباری هست که لفظ امر را به معنای اظهار نظر بگیریم،جوابش این است که فرعون خود را بزرگترین پروردگار قبطیان، و آنان را بندگان خودمی دانست و با این حال مناسب نیست که امر مذکور را به معنای فرمان بگیریم.

مؤید این معنا این است که خدای تعالی در جای دیگر از کلام مجیدش عین این حرف را از حاضرین در مجلس فرعون حکایت کرده و فرموده: "قال الملا من قوم فرعون ان هذا لساحر علیم یرید ان یخرجکم من ارضکم فما ذا تامرون" (34) و از ظاهر آن بر می آید که مراداز امر ایشان، این است که به فرعون بگویند چنین و چنان کن.

بعضی (35) از مفسرین گفته اند نیرو و قدرت معجزه موسی، او را مبهوت و دهشت زده کرد، به طوری که تعجب قبلی اش از رسالت موسی و نیز تکبر خود را فراموش کرده، آنچنان بیچاره و درمانده شد که نفهمید چه بگوید و چگونه بگوید؟

"قالوا ارجه و اخاه و ابعث فی المدائن حاشرین یاتوک بکل سحار علیم"گویندگان این سخن، همان بزرگان قبطی بودند، که در مجلس فرعون حضور داشتند وکلمه"ارجه" - به سکون"ها"بنا به قرائت معروف - به معنای تاخیر و از ماده ارجاء است ومنظورشان این بوده که موسی و برادرش را مهلت بده و درباره آنان به سیاست و شکنجه، عجله و شتاب مکن و بفرست ساحران را جمع کنند تا با سحر خود، علیه سحر موسی معارضه نمایند.

کلمه"ارجه"به کسر"ها"و"ارجئه"با همزه و ضم"ها"قرائت شده و این دوقرائت از قرائت معروف فصیح ترند، ولی بهر حال یک معنا می دهند.

کلمه"مدائن"جمع مدینه به معنای شهر است و کلمه"حاشر"از حشر، یعنی کوچ دادن به مکانی دیگر به زور و قهر است.

معنای آیه این است که بزرگان قوم به فرعون گفتند: عده ای از نظامیان و از گاردمخصوص خود را بفرست به شهرستانها که هر چه ساحر حاذق هست جمع نموده برایت بیاورند، تا به وسیله آنان با موسی معارضه کنی.و اگر تعبیر کردند به سحار، نه به ساحر، برای این بود که به موسی گوشه ای زده باشند که در شهرستانها ساحرانی هست که از وی داناتر به فنون سحر هستند، و بیشتر کار کرده اند.

"فجمع السحرة لمیقات یوم معلوم"منظور از این روز معلوم، همان روز زینت است، که موسی و فرعون بر سر آن اتفاق نموده، آن روز را برای مسابقه در سحر، معین کردند، که در سوره طه به طور مفصل آمده و دراینجا ایجاز و اختصار به کار رفته است.

و قیل للناس هل انتم مجتمعون لعلنا نتبع السحرة ان کانوا هم الغالبین" استفهام در اینجا برای تحریک مردم و تشویق به جمع شدن در آن روز است.

زمخشری در کشاف (36) درباره این آیه گفتاری دارد که حاصلش این است که: مراد از" اتباع و پیروی ساحران"پیروی از دین ایشان است، چون ساحران به طوری که از سیاق آیات بعدی بر می آید علنی فرعون را می پرستیدند، و مرادشان این بوده که موسی را پیروی نکنند، نه اینکه علاقه مند به پیروی ساحران بوده باشند، چیزی که هست صریحا نگفتندپیروی موسی را نکنید، بلکه به طور کنایه گفتند شاید ساحران را پیروی کنید، تا به این وسیله ساحران را در اهتمام و جدیت در بردن مسابقه تشویق کرده باشند.

فلما جاء السحرة قالوا لفرعون ا ئن لنا لاجرا ان کنا نحن الغالبین قال نعم وانکم اذا لمن المقربین"پرسش ساحران از اینکه آیا پاداشی هم داریم، در معنای طلب مزد است و اگرگفتند: "ان کنا"و نگفتند: "اذا کنا نحن الغالبین"، برای این بود که به فرعون قول قطعی برغلبه ندهند، همچنان که در کلام بعدیشان گفتند: "بعزة فرعون انا لنحن الغالبون - به عزت فرعون سوگند که ما به طور قطع غلبه خواهیم کرد"، ولی در اینجا قول قطعی ندادند، تا فرعون را در حال دو دلی و شک بیفکنند، تا در دادن اجر حریص تر شود.

و اتفاقا هم مؤثر واقع شد، چون هم مزد برایشان قرار داد و هم اینکه وعده داد ازمقربین خود قرارشان دهد.

"قال لهم موسی القوا ما انتم ملقون فالقوا حبالهم و عصیهم و قالوا بعزة فرعون انا لنحن الغالبون.فالقی موسی عصاه فاذا هی تلقف ما یافکون"کلمه" حبال"جمع حبل است که به معنای طناب است و کلمه"عصی"جمع عصااست و"تلقف"از مصدر"لقف" است که به معنای بلعیدن به سرعت است و"یافکون"ازافک است که به معنای برگرداندن هر چیزی است از وجهه اصلی اش، و نشاندادن آن برخلاف آنچه که هست و اگر سحر را افک خواند، به همین جهت است که سحر هر چیزی را ازصورت واقعی اش برمی گرداند و صورتی خیالی به آن می دهد، و چون معنای آیات روشن است می گذریم.

"فالقی السحرة ساجدین قالوا آمنا برب العالمین رب موسی و هرون"می خواهد بفرماید: همینکه ساحران از موسی معجزات روشنش را دیدند آنچه را که دیدند، آن قدر دهشت زده و مبهوت شدند، که نتوانستند خود را حفظ کنند بی اختیار به سجده افتادند و خدای سبحان را سجده کردند و اگر نفرمود"سجده کردند"بلکه فرمود: "به خاک افتادند"برای همین است که از بی اختیاری آنان خبر دهد، و بفهماند طوری سجده کردند که گویی دیگران ایشان را(مانند یک موجود بی جان)به زمین ریختند.

در جمله"آمنا برب العالمین"، مقصود از ایمان، ایمان توحید است، همچنان که قبلا هم گفتیم که اعتراف به رب العالمین بودن خدا، جز با توحید و انکار الوهیت آلهه تمام نمی شود.

و در جمله"رب موسی و هرون"علاوه بر اقرار به توحید، اعتراف به رسالت موسی وهارون نیز کرده اند.

"قال آمنتم له قبل ان اذن لکم انه لکبیرکم الذی علمکم السحر فلسوف تعلمون"گوینده این سخن فرعون است، و مرادش از اینکه گفت: "آمنتم له قبل ان آذن لکم"این است که چرا بدون اجازه من به وی ایمان آوردید، و کلمه"قبل"در اینجا معنای خود رانمی دهد، همچنان که در آیه"لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی" (37) نداده.

زیرا اگر کلمه قبل را به معنای خودش بگیریم، آن وقت مفاد آیه این می شود که ممکن بود فرعون به ساحران اجازه دهد که به موسی ایمان بیاورند و انتظارش می رفت، ولی آنان قبل از اجازه فرعون ایمان آورند، (و نیز در آیه ای که مثل زدیم معنا این می شود که کلمات پروردگارم نیز ممکن است تمام شود، ولی آب دریا قبل از آن تمام می شد)، بعضی (38) دیگر از مفسرین نیز کلمه قبل را به معنای"بدون"گرفته اند.

فرعون در جمله"انه لکبیرکم الذی علمکم السحر"، بهتان دیگری به موسی(ع)زده، تا دلها را و مخصوصا بزرگان قوم را از او برگرداند.

و در جمله"فلسوف تعلمون"ایشان را به طور مبهم تهدید نموده می گوید: "به زودی خواهید فهمید"و بیان نکرده که به چه عذابی شکنجه تان می دهم تا دلالت کند بر اینکه احتیاجی نیست که من نام آن را ببرم، خودتان به زودی خواهید فهمید.

"لاقطعن ایدیکم و ارجلکم من خلاف و لاصلبنکم اجمعین" - "قطع از خلاف"به این معنا است که دست راست و پای چپ کسی را قطع کنند - و یا به عکس و"تصلیب"به معنای به دار آویختن مجرم است و نظیر این آیه در دو سوره اعراف و طه گذشت.

"قالوا لا ضیر انا الی ربنا منقلبون"کلمه"ضیر"به معنای ضرر است(یعنی اینکه تو ما را به دار بیاویزی ضرری ندارد)وجمله"انا الی ربنا منقلبون"همان گفتار"لا ضیر"را تعلیل می کند که چرا ضرر ندارد، برای اینکه ما در مقابل این عذابی که ما را بدان تهدید می کنی صبر می کنیم و به سوی پروردگارخود باز می گردیم، که عالی ترین بازگشتها است.

"انا نطمع ان یغفر لنا ربنا خطایانا ان کنا اول المؤمنین"این جمله، تعلیل آن مطلبی است که از کلام سابقشان استفاده می شد و آن این است که ما نه تنها از مرگ و کشته شدن باک نداریم، بلکه مشتاق آن نیز هستیم تا پروردگار خود رادیدار کنیم، چرا که با مردن و کشته شدن به سوی پروردگار خود بر می گردیم و از این برگشتن هم خوفی نداریم، برای اینکه ما امیدواریم پروردگارمان خطاهای ما را بیامرزد وبرای اینکه ما اولین کسی هستیم که به موسی و هارون، فرستادگان پروردگارمان ایمان آوردیم.

و این تعلیل تعلیلی است صحیح، برای اینکه فتح باب در هر امر خیری اثری ازخیرات دارد که هیچ عقل سالمی در آن شک نمی کند، پس اگر خدای سبحان بنا داشته باشد

مؤمنی را به علت اینکه به رحمت و مغفرت او ایمان دارد بیامرزد، قطعا رحمت و مغفرت اواولین کسی را که فتح باب ایمان کرده و راه را برای دیگران هموار ساخته وا نمی گذارد.

"و اوحینا الی موسی ان اسر بعبادی انکم متبعون"از اینجا قسمت دوم داستان موسی(ع)و فرعون شروع می شود و آن عبارت است از چگونگی نابودی و عذاب فرعون به کیفر اینکه دعوت موسی و هارون را رد کرد وقسمت اول آن عبارت بود از رسالت موسی و هارون به سوی وی و دعوتش به دین توحید.

کلمه"اسر"امر از اسراء است، که به معنای سیر دادن و کوچ دادن در شب است ومراد از"عبادی"، بنی اسرائیل است و این تعبیر نوعی احترام از ایشان است و جمله" انکم متبعون"تعلیل امر و دستور به اسراء است که حاصل آن این می شود: بنی اسرائیل را شبانه حرکت بده تا آل فرعون هم دنبال شما راه بیفتند.

و از این جمله به خوبی بر می آید که خدای تعالی از این فرمان خود منظوری دارد و دراین دستور فرج و گشایشی برای بنی اسرائیل هست، که در آیه"فاسر بعبادی لیلا انکم متبعون و اترک البحر رهوا انهم جند مغرقون" (39) به این منظور و نقشه تصریح شده است.

"فارسل فرعون فی المدائن حاشرین...ثم اغرقنا الاخرین"داستان غرق شدن فرعونیان و نجات یافتن بنی اسرائیل به دست موسی(ع)را در طی چهارده آیه آورده، که البته حرفهای زیادی قصه و آنچه که از سیاق کلام استفاده می شود و احتیاجی به ذکرش نبوده حذف کرده است.از آن جمله است بیرون شدن شبانه موسی و بنی اسرائیل از مصر، که همین جمله گذشته که می فرمود: "ان اسر بعبادی"بر آن دلالت می کرد و بر همین قیاس سایر مطالب ریز داستان، حذف شده است.

"فارسل فرعون" - یعنی موسی(ع)بندگان مرا شبانه از مصر بیرون آورد وچون فرعون خبردار شد مردانی را به شهرهایی که در تحت فرمان او بودند فرستاد"حاشرین"تا مردم را کوچ دهند.و یکجا جمع کنند و به مردم بگویند: "ان هؤلاء"یعنی بنی اسرائیل" لشرذمة قلیلون"جمعیتی اندکند، کلمه"شرذمة"تتمه مختصری را گویند که از چیزی باقی مانده باشد و اگر با اینکه خود کلمه اندک بودن را می رساند، مع ذلک به لفظ قلیل توصیف کرده، به منظور تاکید قلت بوده، تا معنای"بسیار قلیل"را بدهد."و انهم لنالغائظون" کارهایی می کنند که ما را به غیظ در می آورند، "و انا لجمیع"و ما همگی بر این تصمیمی که گرفته ایم متفقیم."حاذرون"و از مکری که ممکن است دشمن علیه ما بکند برحذریم، هر چند که دشمن ضعیف و اندک است، منظور فرعونیان از این حرف که قطعا پیامی از خود فرعون بوده این است که مردم را بیشتر تحریک کنند و علیه بنی اسرائیل بشورانند.

"فاخرجناهم من جنات و عیون و کنوز و مقام کریم" - با همین نقشه، فرعونیان را ازباغها و چشمه سارهایشان، از گنجینه ها و منزلگاههای زیبایشان، از قصرهای مشید و خانه های رفیع که داشتند بیرون کردیم.

در این جمله با اینکه فرعونیان به تحریک فرعون از شهرهای خود بیرون شدند، ولی خدای تعالی نسبت آن را به خودش داده و فرموده: ما بیرونشان کردیم و جهتش این است که بیرون شدنشان با نقشه ای الهی بود، که به کیفر استکباری که کردند آن نقشه را در حقشان عملی کرد، "کذلک"داستان از این قرار بود، "و اورثناها"و آن خانه ها و قصرها و نهرها وگنجینه ها و مقام کریم را به بنی اسرائیل ارث دادیم چون فرعون و لشکریانش غرق شدند وبنی اسرائیل بعد از ایشان باقی ماندند، پس می توان گفت که وارث آنان شدند.

"فاتبعوهم" - فرعونیان دنبال بنی اسرائیل را گرفتند"مشرقین"و در صبحگاهی به ایشان رسیدند، "فلما تراء الجمعان"همینکه دو صف لشکر یکدیگر را دیدند"قال اصحاب موسی"یاران موسی از بنی اسرائیل با ترس و لرز گفتند: "انا لمدرکون"دارند به ما می رسند.

"قال موسی کلا" - موسی گفت حاشا که به ما برسند"ان معی ربی سیهدین"خدابا من است و به زودی مرا هدایت می کند، و مراد از این معیت حفظ و یاری خداست، همان یاری که خدای تعالی در اول بعثتش و بعثت برادرش به آن دو وعده داده بود که"انی معکما"، نه معیت به معنای ایجاد و تدبیر، چون معیت به این معنا در موسی(ع)وفرعون به طور مساوی بود و اختصاص به موسی(ع)نداشت و معنای اینکه فرمود: به زودی مرا هدایت می کند، این است که به زودی مرا دلالت می کند به اینکه چگونه شما را ازشر فرعون و فرعونیان نجات دهم.

"فاوحینا الی موسی ان اضرب بعصاک البحر فانفلق" - کلمه"انفلاق"به معنای پاره شدن چیزی و جدا شدن اجزای آن از یکدیگر است، "فکان کل فرق"یعنی هر قطعه جداشده از آن، " کالطود"مانند پاره کوهی"عظیم"بزرگ بود، پس موسی داخل دریا شد وبنی اسرائیل هم با وی روانه شدند.

"و ازلفنا ثم" - یعنی در آنجا"الاخرین"دیگران را هم نزدیک کردیم، که منظور ازدیگران فرعون و لشکریان او است، "و انجینا موسی و من معه اجمعین"ما دریا را همچنان جدای از هم نگاه داشتیم، تا موسی و همراهانش از آن گذشتند"ثم اغرقنا الاخرین"و سپس فرعون و قومش را که در وسط دو قطعه آب، قرار گرفته بودند با وصل کردن آبها به یکدیگر غرق نمودیم.

"ان فی ذلک لایة و ما کان اکثرهم مؤمنین و ان ربک لهو العزیز الرحیم"از ظاهر سیاق آیه و همچنین سیاق داستانهای آینده بر می آید که مورد اشاره در"ذلک"مجموع جزئیاتی است که قرآن کریم از داستان موسی(ع)از ابتدای بعثتش و دعوت فرعون و فرعونیان و نجات دادن بنی اسرائیل و غرق فرعون و لشکرش نقل کرده که درهمه اینها آیت و حجتی است که بر توحید خدای تعالی و یگانگی اش در ربوبیت و صدق رسالت موسی، دلالت می کند و هر کس که در این آیت تفکر کند به این نتایج می رسد.

"و ما کان اکثرهم مؤمنین" - یعنی: ولی بیشتر اینان که داستانشان را آوردیم ایمان آورنبودند، با اینکه آیت ما واضح الدلاله بود.

بنابر این، اینکه بعد از ذکر هر یک از داستانهایی که در این سوره آورده می فرماید:

"و ما کان اکثرهم مؤمنین"در حقیقت به منزله نتیجه گیری و تطبیق شاهد بر مطلبی است که برایش شاهد آورده، گویا بعد از هر یک از داستانها که ایراد کرده فرموده است: این بودداستان این قوم که آیت خدای تعالی را متضمن بود، ولی بیشتر آن قوم ایمان آور نبودند،همچنان که بیشتر قوم تو ای محمد(ص)ایمان آور نیستند، پس دیگر این قدر اندوهناک مباش و غم ایشان را مخور، زیرا بشر تا بوده اینچنین بوده است، هر امتی که مارسولی برایش فرستادیم تا به سوی توحید ربوبیت دعوتشان کند، چنین بوده اند که بیشترشان ایمان نمی آوردند.

بعضی (40) از مفسرین گفته اند: "ضمیر در"اکثرهم"به قوم رسول خدا(ص)و مردم معاصرش بر می گردد، و معنای آیه این است که در این داستان که ما ازموسی(ع)و قومش نقل کردیم آیتی است روشن، و لیکن بیشتر قوم تو ایمان آور بدان نیستند.ولی این تفسیر خالی از بعد نیست و به نظر می رسد که از معنای آیه دور باشد".

و جمله"و ان ربک لهو العزیز الرحیم"تفسیرش در اول سوره گذشت.

پی نوشت ها:

1) بروید به سوی فرعون که او به راه کفر و طغیان شتافته است...هر دو به جانب فرعون رفته بگویید که ما دو رسول پروردگار توایم پس بنی اسرائیل را با ما بفرست و آنها را عذاب منما.سوره طه،آیه 43 - 47.

2) مجمع البیان، ج 7، ص 186.

3) (این سلسله جلیله)از غیر خدا خشیتی ندارند.سوره احزاب، آیه 39.

4) و هر وقت از ایشان ترسیدی که خیانت کنند.سوره انفال، آیه 59.

5) روح المعانی، ج 19، ص 65.

6) (و خلاصه ترجمه آیه بنابر وجه اول که مختار ما و روح المعانی است، اینستکه" موسی گفت:

پروردگارا من می ترسم تکذیبم کنند، و در نتیجه حوصله ام سر آید و زبانم کند شود، پس بفرست نزدهارون، چون علاوه بر ترس از تکذیب، فرعونیان خونی از من طلب دارند و به زعم ایشان من قاتلم"و بنا براینکه، تعلل باشد این می شود"پروردگارا من می ترسم تکذیبم کنند و در نتیجه حوصله ام سر آید و زبانم کندشود و فرعونیان خونی از من طلب دارند و به زعم ایشان من قاتلم پس بفرست نزد هارون".مترجم.

7) گفت پروردگارا من کسی را از ایشان کشته ام، می ترسم مرا بکشند و برادرم هارون از من زبانی فصیح تر دارد، پس بفرست نزد او تا وزیر من باشد، و مرا تصدیق کند، چون من می ترسم ایشان مراتکذیب کنند.سوره قصص، آیه 33 و 34.

8) مفردات راغب، ماده"ذنب".

9) الجامع لاحکام القرآن، ج 13، ص 93.

10) نترسید من با شما هستم می شنوم و می بینم.سوره طه، آیه 46.

11) فرا گرفت از دریا ایشان را آنچه فرا گرفت.سوره طه، آیه 78.

12) مجمع البیان، ج 7، ص 187.

13) منهج الصادقین، ج 6، ص 435.

14) هیچ رسولی نفرستادیم مگر برای اینکه به اذن خدا مطاع قرار گیرد.سوره نساء، آیه 64.

15) روح المعانی، ج 19، ص 69.

16) اعلام می کنم که احدی با ما جهالت نکند و ما را وادار نسازد که ما بالاترین جهالت ها را درباره او بکنیم.

17) روح المعانی، ج 19، ص 69.

18) قسم به خدا تو همچنان در گمراهی سابقت هستی.سوره یوسف، آیه 95.

19) مجمع البیان، ج 7، ص 187.

20) مردی از بالای شهر دوان دوان آمد و گفت: ای موسی درباریان سرگرم مشورتند که تو را به قتل برسانند، هر چه زودتر بیرون شو که من از خیرخواهان تو هستم، پس موسی ترسان و نگران بیرون شد.سوره قصص، آیه 20 و 21.

21) و چون به حد رشد رسید و جوان شد او را حکم و علم دادیم و همه نیکوکاران را اینطور پاداش می دهیم، سپس داخل شهر شد.سوره قصص، آیه 14 و 15.

22) نزد ایشان تورات است که در آن حکم خداست.سوره مائده، آیه 43.

23) روح المعانی، ج 19، ص 69.

24) (هیچ بشری)که خداوند به او رسالت و کتاب و حکمت بدهد(نرسد که به مردم بگوید مرابجای خدا بپرستید).سوره آل عمران، آیه 79.

25) اینان کسانی بودند که ما کتاب و حکم و نبوتشان دادیم.سوره انعام، آیه 89.

26) ما به بنی اسرائیل کتاب و حکم و نبوت دادیم.سوره جاثیه، آیه 16.

27) روح المعانی، ج 19، ص 68.

28) (آیا موسی و قومش را رها می کنی تا)تو و آلهه ات را رها کند؟.سوره اعراف، آیه 127.

29) پس(فرعون)گفت من بزرگترین رب شمایم.سوره نازعات، آیه 24.

30) روح المعانی، ج 19، ص 72.

31) روح المعانی، ج 19، ص 72.

32) سوره نازعات، آیه 24.

33) ای بزرگان قوم من برای شما هیچ الهی غیر از خودم سراغ ندارم.سوره قصص، آیه 38.

34) گروهی از قوم فرعون گفتند که این شخص ساحری سخت ماهر و دانا است.اراده آن دارد که شما را از سر زمین خود بیرون کند اکنون در کار او چه دستور می فرمایید. سوره اعراف، آیه 110.

35) منهج الصادقین، ج 6، ص 442.

36) تفسیر کشاف، ج 2، ص 311 - 312.

37) دریا تمام می شود بدون اینکه کلمات پروردگارم تمام شود.سوره کهف، آیه 109.

38) تفسیر روح المعانی، ج 19، ص 79.

39) شبانه بندگان مرا حرکت ده، که فرعونیان دنبالتان خواهند آمد و دریا را در حالی که راه فراخی خواهد شد پشت سر بگذارد که آنان لشکری غرق شوندگانند.سوره دخان، آیه 24.

40) مجمع البیان، ج 7، ص 192.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر