سرویس جهان مشرق - سید حسن نصرالله، فقط فرمانده موفق حزبالله نبود. او که از آغازین سالهای جوانی به نیروهای مقاومت پیوسته و در مناصب مختلف و حساس خدمت کرده بود و از پشت صحنۀ تمامی حوادث مربوط به مقاومت آگاهی داشت، کتاب ناطق تاریخ مقاومت و گنجینۀ اسرار آن به حساب میآمد. صداقت مثالزدنی او در کنار نگاه عمیقش به حوادث، به علاوۀ اطلاع بیمانندش از زیر و بم حوادث مربوط به مقاومت (که هیچ کس دیگر در حزبالله اینچنین از تکتک حوادث مطلع نبود) باعث میگردید هرگاه دربارۀ تاریخ مقاومت سخن بگوید، شنونده با دادههای بکری روبرو شود که بسیاری از آنها در هیچ جای دیگر یافت نمیشود.
در همین راستا بر آن شدیم که بخشی از تاریخ حزبالله را که سید حسن نصرالله روایتگر آن بوده ترجمه و طی 10 قسمت به خوانندگان تقدیم کنیم. آنچه خواهید خواند، متن کامل گفتگوهای تفصیلی سید حسن نصرالله با غسان بن جدو است که که در سالهای 2002 و 2003 ضبط شد و قرار بود ضبط آنها ادامه پیدا کند ولی حوادث پرشتاب منطقه (خصوصا تجاوز آمریکا به عراق) و مشغولیتهای چندبرابرشدۀ سید حسن نصرالله، مانع ادامۀ این گفتگوها گردید. گفتگوها در بایگانی باقی ماند تا آنکه در چهلمین سالگرد تأسیس حزبالله، به عنوان بخشی از سلسله برنامههای «چهل سال، و همچنان ...» (اربعون و بعد ...) طی پنج قسمت در سال 2022 از شبکۀ المیادین پخش شد.
قسمت اول از برنامه شبکه المیادین با عنوان «اربعون و بعد»
قسمت نخست را با هم میخوانیم:
*غسان بن جدو: حزبالله چطور راه افتاد؟ هویت فکری و سیاسی خود را چگونه تعیین کرد؟ آیا به وجود آمدنش لبنانیِ محض بود؟ و واقعیت رابطهاش با رهبران ایران چه بود؟
-سید حسن نصرالله: در خصوص شرایط تأسیس نمیشود گفت که تأسیس [حزبالله] کاملا به معنای دقیق کلمه، برنامهریزیشده بود و نمیتوان هم گفت که کاملا بدون برنامه بود. اگر برگردیم به شرایطی که حزبالله در آن تأسیس شد، همگی، شرایطی که اسرائیل در سال 1982 به لبنان لشکر کشیده بود را به یاد میآوریم. اسرائیلیها ظرف مدت کوتاهی توانستند جنوب را اشغال کنند و از آن بگذرند و بعد به جبلِ لبنان و بعد هم به دروازههای پایتخت برسند. در آن زمان هم که حزبالله (به معنای یک سازمان یا یک جریان با ابعاد روشن و واضح -مثل امروز) وجود نداشت. لشرکشی اسرائیل تبعات بسیار بزرگی در وضع لبنان به وجود آورد. گروهی از افراد اسلامگراکه در چارچوب [سازمانها و احزاب] مختلفی فعالیت داشتند [دور هم جمع شدند و این، هستۀ اولیه حزبالله را تشکیل داد]. برخی از این افراد در جنبش امل بودند، بعضیها در شاخۀ لبنانی حزب الدعوة الاسلامیة بودند (چون این سازمان در آنچه خودشان «اقلیمهای مختلف» میخواندند [یعنی کشورهای مختلف عربی] شاخههایی داشت.) بعضیها [عضو و] بازتابدهندۀ [نظرات و مواضع] سازمانهای اسلامگرا یا کمیتههای اسلامگرای محلی در فلان شهر یا بهمان شهرستان یا فلان محله بودند. تشکیلات علمایی مستقل و شخصیتهای روحانی مستقلی هم بودند [که همگی کنار هم جمع شدند و هستۀ اولیه حزبالله به وجود آمد].
*هیچ کدام عضو فتح نبودند؟
-نه. یعنی از افراد اصلی که در ابتدای تشکیل [حزبالله مشارکت داشتند] همگیِ برادران فقط در سازمانها و تشکیلات اسلامگرایی که در صحنۀ آن روز [لبنان] حضور داشتند عضو بودند نه تشکیلات دیگری.
*حضرتعالی هم جزو آن دستهای [که حزبالله را تأسیس کردند] بودید؟
-نه من جزو آنها نبودم. یعنی آن گروه اصلی از ما باسابقهتر [و سنشان از ما بیشتر] بود. وقتی لشکرکشی اسرائیل به لبنان رخ داد این افراد دور هم جمع شدند و گفتند اتفاق عظیمی رخ داده، چطور با آن مواجه شویم؟ در جلساتشان به این نتیجه رسیدند که تشکیلاتهایی که در آن عضو بودند و در آن روز در صحنه حضور داشتند، از مواجهه با این مرحلۀ تازه ناتوان هستند. این نتیجهای بود که به آن رسیدند.
آنهایی که در چارچوب کمیتههای اسلامی یا جمعیتهای فرهنگی یا خیریه فعالیت میکردند یا ائمۀ مساجد هم طبیعتا بیش از دیگران چنین طرز فکری [دربارۀ ناکارآمدی آن سازمانها] داشتند. همه روی این مسئله به توافق رسیدند که بیایید یک چیز یکپارچه و تازه درست کنیم که اصلا ماهیتش جهادی باشد چون ماهیت مرحلۀ جاری، و مقابله با لشکرکشی اسرائیل چنین چیزی میطلبد. اینطور بود که فکر تأسیس حزبالله مطرح شد.
این فکر، لبنانیِ محض بود. یعنی از طرف خود لبنانیها (همان برادران) مطرح شد ولی [در ادامه] پشتیبانی و تأیید امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) را کسب کرد به این اعتبار که همۀ این افراد [از جمله] در یک نقطۀ اساسی با هم اشتراک داشتند و آن عبارت بود از ایمان به رهبری امام خمینی به عنوان رهبر امت. در نتیجه، تأیید شرعی و دینی که این جنبش جدید نیاز داشت [به این ترتیب برایش فراهم شد]. [این جنبش بیش از هر جنبش دیگری به چنین تأیید شرعی و دینیای نیاز داشت] چون قرار بود بجنگد. یعنی در آن، مسئولیت خون و عِرض و آبرو و اموال و مواجهه و جنگ برای سالهای طولانی مطرح بود لذا قطعا به تأیید شرعی نیاز داشت.
آن برادران، علاوه بر اینکه اسلامگرا بودند در دو نقطۀ دیگر نیز اشتراک داشتند: اول، قبول رهبری امام خمینی و دوم، [ضروروت و وجوب] مقاومت در برابر اشغالگری اسرائیل. دیگر اصلا نیاز به بحث دربارۀ چیز دیگری نبود. [مثلا نیازی نبود همان اول دربارۀ] ساختار [بحث شود]. خب معمولا هر حزبی اینطور است که [در ابتدای تأسیسش] یک سری افراد برجسته جمع میشوند و کنگره تشکیل میدهند و اساسنامه و برنامۀ سیاسی و مرامنامۀ سیاسی تهیه میکنند و ساختارهای حزب را تعیین میکنند و ... اما برادران معتقد بودند که همۀ این مسائل بعدا نوبتش خواهد رسید و الان ما [فقط میگوییم] یک جریان اسلامگرای جهادی هستیم که با اشغالگری اسرائیل مقابله میکنیم و باید همگیمان برای بسیج [نیروهای داوطلب] و آموزش [نظامی] و آمادهسازی [مقدمات رزم] و تهیۀ سلاح و برای آغاز عملیات و مقابلۀ قوی با اشغالگران وارد فعالیت شویم و هر موضوع دیگری، به آینده موکول میشود.
راستش به آینده موکول کردن امور دیگر، تصمیم عاقلانهای هم بود. چون اگر مینشستند تا دربارۀ جزئیات نظرات و افکار بحث کنند و اینکه چه فهمی دارند و واقعیت موجود را چطور میبینند و در لبنان و بیرون لبنان چه میخواهند، آن وقت ماهها و سالها میگذشت تا حرکت در داخل این جریان تازه آغاز شود.
*نتیجه صحبت شما این است که حزبالله یک جنبش لبنانی است که جمهوری اسلامی ایران آن را زیر پر و بال گرفت و تشکیل آن تصمیم ایرانیها نبوده، به این معنا که رهبران ایران بخواهند بازویی برای خودشان در لبنان درست کنند (چیزی که بارها گفته شده است). مشکل اینجاست که تولد حزبالله در دورۀ بسیار سختی (از همه جهت سخت) صورت گرفت. الان به اشغالگری اسرائیل اشاره فرمودید ولی [غیر از آن] در آن زمان حکومت مرکزی لبنان، دشمن پدیدۀ اسلامگرایی و دشمن کسانی که با اشغالگری اسرائیل میجنگیدند محسوب میشد. سوم اینکه در آن زمان نیروهای دیگری با تفکر ملیگرایی هم در صحنه حضور داشتند که آنها هم شعار مقاومت میدادند. بعضیها اینطور تصور میکنند که انگار شما آمدید که حتی به این طرفها بگویید «مبارزۀ شماها فایدهای ندارد». مسئلۀ بعدی که از همۀ اینها مهمتر است اینکه وضعیت لبنان در آن زمان یک وضعیتِ محلی نبود، یک وضعیت بینالمللی بود: نیروهای تفنگدار آمریکایی وارد لبنان شده بودند، آمریکا روی لبنان دست گذاشته بود، [کشورهای عربی و غیرعربی دیگری نیز به شدت در زمینههای نظامی و امنیتی و سیاسی در لبنان فعال بودند]. [با این توصیفات] ولادت حزبالله از هر جهت تولد سختی بود. بر چه اساسی بود که در این وضعیت [بدون کمک گرفتن از خارجیها] اعتماد کردید که حرکت را آغاز کنید و در ادامه گامهایی را بردارید (که البته بعدا، اثربخشیاش ثابت شد)؟
-من البته در صحبتهایم فقط روی مسئلۀ اصلی که لشکرکشی اسرائیل بود تمرکز کردم. وگرنه قبل از لشکرکشی، در لبنان جنگ داخلی بود، با نظام لبنان مشکل وجود داشت؛ جایگاه لبنان در نقشۀ منطقه و تداخل حوادث در صحنۀ لبنان هم وجود داشت و کل این چیزهایی که فرمودید درست است.
[اما به هر حال] لشکرکشی اسرائیل منجر به این شد که بسیاری از احزاب و سازمانها به مشکل بخورند. اولا میدانید که در نتیجۀ لشکرکشی اسرائیل، نیروهای سازمانهای مبارز فلسطینی (به همراه سلاحهایشان) از همۀ مناطقی که اشغال شد و حتی از بیروت که در آن روزها محاصره شده بود خارج [و به تونس تبعید] شدند. احزاب ملیگرای لبنانی هم [که مخالف اسرائیل به حساب میآمدند] از نظر تأمین بودجه و آموزش و تأمین سلاح، عموما به گروههای مبارز فلسطینی تکیه داشتند. وقتی گروههای مبارز فلسطینی از لبنان بیرون رفتند، حجم لشکرکشی و اشغال، و ناتوانی [این گروهها] برای مقابله با این لشکرکشی جایگاه بسیاری از این احزاب سقوط کرد.
البته بعضی از این احزاب تلاش کردند خودشان را بازیابی و امکاناتشان را ترمیم کنند و در سالهای نخست هم در مقاومت در برابر اشغالگران مشارکت کردند. [به هر حال] آنچه در صحنه وجود داشت، قطعا کافی نبود. ما نمیگوییم «مبارزه شما و مقاومت شما فایدهای نداشت». ولی میگوییم قطعا کافی نبود. مقابله با اشغالگری اسرائیل نیازمند این بود که همۀ بخشهای ملت لبنان وارد فعالیت شوند و هر کس به روش خودش و با امکاناتی که در اختیار داشت کارهای مقاومتی سازمان دهد و [همۀ بخشها] با این دشمن بجنگند. دست آخر ما نیازمند یک مقاومت مردمی فراگیر بودیم. نمیشد گفت «خب فلان حزب و بهمان سازمان با تعداد مشخص نیرو و امکانات معین دارند با اشغالگران میجنگند پس تکلیف از دوش بقیه برداشته شده است». برعکس، همۀ کسانی که جنگیدند، جنگشان کافی نبود. حتی خود ما. ما معتقد نبودیم که جنگیدن ما کافی خواهد بود بلکه ایمان داشتیم که همه باید بجنگند و همۀ تفنگها به سمت اشغالگران نشانه برود و اگر تشکیلات دیگری جز ما هم تشکیل میشد مشکلی نبود چون عرصه برای همۀ تفنگهایی که به یک سمت نشان رفته بودند و آن یک سمت عبارت بود از سینۀ سربازان اشغالگر، جا داشت. این دربارۀ شرایط موجود در آن زمان [تأسیس حزب].
البته من قبول دارم که سالهای اول، بسیار سخت و طاقتفرسا بود. ولی چون اراده بود، و ایمان بود، و عزم بود و یقین، و اطمینان [به درستی راه] بود [توانستیم آن سختیهای طاقتفرسا را پشت سر بگذاریم]. [چرا به اطمینانمان به درستی راه اشاره میکنم؟ دلیلش این است که] از همان روزهای اول بعضیها میگفتند: «رفتن در این راه، دیوانگی است! شماها میخواهید با اسرائیل بجنگید؟ شماها که یک مشت جوان هستید؛ امکانات خاصی هم ندارید.» [ولی ما به درستی راه ایمان داشتیم و با همین ایمان پیش رفتیم].
*چرا اسم «حزب الله» [یعنی حزبِ خدا] را انتخاب کردید؟ این اسم، برایتان دردسرساز نمیشد؟
-نه، برعکس. البته در آن تشکیلات ابتدایی که دربارهاش صحبت کردم بحثهای فراوانی دربارۀ نام این جریان [تازهتأسیس] مطرح شد. گفتیم ما یک سازمان داریم و یک عنوانِ مقاومت. عنوان مقاومت را که اول مطرح کردیم، اسمش را گذاشتیم «مقاومت اسلامی». این عنوان مقاومت اسلامی که مطرح شد برای این نبود که اسم مقاومتِ فقط حزبالله باشد. بلکه در آن وقت واقعا اسم مقاومت همۀ اسلامگراها بود. [مثلا] در آن زمان «جماعت اسلامی» هم در لبنان بود (و هنوز هم هست). عملیاتهایی [توسط همین جماعت] در صیدا و دیگر جاهای لبنان با همین عنوان مقاومت اسلامی صورت گرفت. میتوان گفت اسلامگراهای شیعه و سنی به این توافق رسیدند که نبردشان و عملیاتهایشان و مقاومتشان با اسم «مقاومت اسلامی» صورت گیرد. به همین دلیل ما در آن سالهای اول [به اسم حزبالله بیانیه ندادیم]. همۀ بیانیههایمان با امضای «مقاومت اسلامی» بود. نگفتیم حزبالله فلان عملیات را انجام میدهد. مقاومت اسلامی، عنوانی بود برای همۀ اسلامگراهایی که با اشغالگران میجنگیدند و به اسلام ایمان داشتند و پرچم اسلام را سر دست بلند کرده بودند.
اما وقتی آمدیم سر بحث اسم خود سازمان، گفتیم اسمش را چه بگذاریم؟ چند نظر دربارۀ این موضوع وجود داشت. یک نظر این بود که اسمش را بگذاریم «جنبش اسلامی لبنان.» یک نظر این بود که اسمش را بگذاریم «انقلاب اسلامی لبنان». یک نظر این بود که اسمش را بگذاریم «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی لبنان». حتی بعضی برادران این اسم را مطرح کرده بودند. یک نظر هم این بود که «اسمش را بگذاریم حزبالله؛ این اسم جدید است و مطرح نیست و کس دیگری این نام را استفاده نکرده.»
البته قطعا این را نفی نمیکنیم که ما در آن زمان تحت تاثیر [ادبیات امام خمینی بودیم] و همچنان هستیم. این واقعیت را انکار نمیکنیم که انقلاب اسلامی ایران و پیروزی آن در سال 1979 اثرات عظیمی بر همۀ امت گذاشت. ما هم بخشی از همین امت بودیم و با این پیروزی کنش و واکنش [درونی] پیدا کردیم. یقینا ما به شدت تحت تاثیر تفکر امام خمینی، نظرات امام خمینی، روحیۀ امام خمینی، شادابی امام خمینی (و طبعا به عنوان نتیجۀ قطعی) تحت تاثیر ادبیات امام خمینی قرار داشتیم. امام از حزب الله صحبت میکرد. طبعا از حزبالله به معنای وسیع کلمه صحبت میکرد و در نتیجه هر گروه مومن به اسلام و فداکار و مجاهدی که به این راه اعتقاد داشت میتوانست خود را حزبالله بنامد. ما هم گفتیم خب اسم خودمان را بگذاریم حزبالله و بقیۀ اسامی را رها کنیم که شاید از طرف دیگران استفاده شده باشد یا شاید خیلی دقیق بازتابدهندۀ [عقاید ما در خصوص] مرحلهای که در آن به سر میبریم و با آن مقابله میکنیم نباشد.
*جناب سید الان دیگر این مسئله ابدا مخفی نیست بلکه حتی شاید رهبران ایران به این موضوع افتخار هم بکنند که حزبالله در آن سالها اساسا توسط سپاه پاسداران آموزش دید. دربارۀ آن مرحله برایمان بفرمایید.
-سال 1982، در همان روزهای اول لشکرکشی اسرائیل به لبنان هنوز چشمانداز این لشکرکشی معلوم نبود و ممکن بود جنگ تبدیل به جنگی منطقهای شود. یادم هست در همان روزهای اول، نیروی هوایی اسرائیل نیروهای سوریِ [حاضر در لبنان] را حتی در بقاع و مرزهای لبنان با سوریه بمباران کردند. امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) تصمیم گرفت دستهای از نیروهای مسلح ایران را به سوریه و لبنان بفرستد تا به لبنانیها و سوریها و فلسطینیها (یعنی سازمان آزادیبخش فلسطین [که در آن زمان در لبنان بود]) در مقابل لشکرکشی اسرائیل کمک کنند؛ آن هم به سرعت و با وجود مشغولیت ایران به دفاع از خود در جنگی که از طرف نظام عراق جریان داشت.
هیئت عالی رتبهای به دمشق آمد و فرمانده وقت سپاه محسن رضایی هم در این هیئت بود. فکر میکنم یکی از فرماندهان ارتش هم بود (چون آن موقع ارتش ایران فرمانده کل نداشت، ستاد [و مجموعهای از فرماندهان] داشت) و همینطور وزیر دفاع. الان دقیقا اشخاصی را که در هیئت بودند یادم نیست فقط محسن رضایی را خاطرم هست که قطعا بود. [خلاصه] هیئت مشترکی از نیروهای مسلح بود که آمدند دمشق و با رئیسجمهور مرحوم حافظ اسد دیدار داشتند و پیام را رساندند که ما میآییم تا در مقابله با لشکرکشی اسرائیل کنار لبنان و سوریه و فلسطینیها بایستیم. عملا هم نیروهایی به عنوان پیشقراول به منطقه آمدند.
انتقال نیروهای ایرانی به منطقه در جریان بود که تقریبا حدود حملۀ نیروهای اسرائیلی مشخص شد. معلوم شد خبری از جنگ منطقهای نیست، خبری از حمله به سوریه نیست، خبری از اشغال مناطق جدید در لبنان نیست؛ اسرائیل به نقطهای رسیده و در همانجا ایستاده است. فقط مانده بود داستان بیروت [که در محاصره بود] و هنوز بحث داشت. در نتیجه جنگ از جنگ کلاسیک و مقابلۀ ارتشها به جنگ چریکی و مقاومت [پارتیزانی] تبدیل شده بود.
در این زمان، در نتیجۀ گفتگوهای سوری-ایرانی [این نتیجه گرفته شد که] نیازی به باقی ماندن این تعداد از نیروها نیست و اغلب نیروها به ایران بازگشتند. آن دستههایی که از ارتش ایران بودند همگی برگشتند. دستههایی که از سپاه بودند، بخشیشان باقی ماندند و به منطقۀ بقاع آمدند. سپاهیهایی که مانده بودند هم برای این نبود که خودشان بجنگند بلکه برای کمک به لبنانیها برای تأسیس یک جنبش مقاومت بود. بعد هم پادگانهای آموزشی [در بقاع] برپا کردند و از طرف آنها با ما، و البته با گروههای دیگر، تماس گرفته شد [و برای آموزش، اعلام آمادکی کردند]. آنها آماده بودند به هر لبنانیای که در خاک لبنان است [و میخواهد با اسرائیل بجنگد] یا به هر فلسطینیای که [در خاک لبنان است]، حتی کسانی که در بقاع و شمال لبنان بودند (یعنی جاهایی که خارج از محدودۀ اشغالی قرار داشت) [کمک کنند]. [اعلام کردند برای کمک به هر لبنانی و فلسطینیای که] میخواهد از نیروهای ایرانی، از برادران سپاه، آموزش ببیند یا تسلط و خبرگی و تجربه [نظامی] کسب کند تا با اشغالگران بجنگد، آمادهاند.
به همین جهت پادگانهایشان فقط به روی رزمندههای حزبالله باز نبود [و کسانی از گروههای دیگر هم در آنجا آموزش میدیدند]. اینجا بود که روابط آغاز شد و میتوانم بگویم [در ابتدا] رابطۀ آموزشی بود. یعنی آموزش [فنون جنگی] و استفاده از مهارت و تجربه و همچنین از امکاناتی که در آن زمان سپاه داشت.
ادامه دارد ...
مترجم: وحید خضاب