خواندنی ها برچسب :

سید

محمدکریم جوهری از شاعران کشورمان، قطعه‌ای را در رثای رییس‌جمهور شهید و یارانش سروده که برای اولین بار در مشرق منتشر می‌شود.
روز جمعه 28 اسفند ماه 1371، به آرزوی دیرینه‌ام رسیدم. آرزویی که با دیدن اولین قسمت‌های روایت‌فتح در سال‌های گذشته، در وجودم شعله کشید تا بر دستان مبارک سازندگانش بوسه زنم.
به او گفتم راستی سید کتاب خوندی؟ کتاب عربی خوندی یا کتاب فارسی؟ منظورمان از کتاب، غذا بود. بعضی وقت‌ها برای ناهار غذای عربی می‌آوردند و بعضی وقت‌ها غذای ایرانی. سید گفت: «کتاب بخوره تو سرت بابا!»
چیزی که در وجود سیدرضی بیش از هر چیز برای من نمود و بروز داشت، تفاوت ظاهر جدی و گاه خشن او و روحیه لطیفی بود که تنها در خلوت نمود پیدا می‌کرد. اقتدار و جدیت در عین تواضع و عطوفت.
شرایط فوق‌العاده بدی بود. شرایطی که ضربان قلب آدم آنچنان بالا می‌رود که صدای تپش قلبش را هم می‌شوند؛ اما سید همان آرامش و خونسردی همیشگی‌اش را داشت؛ انگار نه انگار که در چند قدمی مرگ قرار دارد.
یک روز هوا خیلی گرم بود. سیدابراهیم وسط مسجد خوابیده بود. زیر پیراهن سید بالا رفته بود و نافش معلوم بود. من هم نامردی نکردم و چند تا سلفی با او گرفتم. بعد هم از نافش عکس و فیلم گرفتم...
در ادامه جلسه حسین پورجعفری دفتردار حاجی شروع کرد به صحبت و از آقای قاآنی خیلی تعریف کرد. این را هم توی پرانتز بگویم که پورجعفری، اساساً آدم کم‌حرفی بود و در جلسات معمولاً حرف نمی‌زد؛ اما...
چراغ قوه گوشی را روشن کرد و به صورت پیکر انداخت. یکی از بچه‌های همراهش گفت: «ابو علی... آقانجفیه» با سر حرف او را رد کرد؛ یعنی نمی‌خواست قبول کند که او نعمت‌الله است. هر چند از دیشب از او بی خبر بود.
سید شهیدان اهل قلم که روز هنر انقلاب هر ساله به بهانه بزرگداشت نامش در بین گروه‌های مختلف تازگی و بدیع بودن را به جان‌ها و دل‌ها می‌بخشد، مصداق هنرمند اندیشمندی است که نمود اندیشه و تفکر است.
من از پولی که حاج حمید می‌داد، کمی پس‌انداز کردم. اغلب در بسیج سپاه بودم. البته بماند که نه به ناهار سپاه می‌رسیدم، نه به ناهار بسیج. از صبح تا ظهر در تبلیغات سپاه بودم و بعد از ظهرها به بسیج میرفتم.
پیشخوان